۱۳۹۲ تیر ۲۳, یکشنبه

آب، آزادی و حقوق بشر

در سال 71 یا 72، اوج دوران سازندگی، گزارشی را در مورد اینده صنعت آب برای مدیران یک شرکت تهیه کردم. هدف این گزارش این بود که نشان دهد آیا سرمایه گذاری در صنعت آب به صرفه و سودآور است و اینده آن چیست؟ به همین منظور علاوه بر در نظر گرفتن نیازهای صنعت و شهرها و روستا ها به اب تصفیه شده، تلاش کردم که تصویری از چگونگی کیفیت و میزان آب قابل حصول در اینده را برای مدیران شرکت ارائه نمایم.

برای این منظور دو منطقه را به شکلی اجمالی مورد بررسی قرار دادم. اطراف مشهد و خوزستان. مشهد به این دلیل برایم مهم بود که عمده آب مصرفی (اعم از کشاورزی و اشامیدنی) از طریق آبهای زیر زمینی تامین می شد و خوزستان به این دلیل که چند تا از مهمترین رودخانه های ایران در آن جاری بودند و تمرکز صنایع در این منطقه (اعم از صنایع کشاورزی مانند کشت و صنعت ها و صنایع سنگین و سبک) به وضوح به چشم می آمد و تقریبا همه انها آب مورد نیاز خود را از آبهای سطحی تامین می کردند و فاضلاب خود را (بدون تصفیه و یا با میزانی از تصفیه) به آبهای سطحی تخلیه می کردند (1).

نتیجه گیری ام این بود که با برداشت بی رویه آب از سفره های زیر زمینی که پس از انقلاب دیگر هیچ کنترلی بر ان وجود نداشت، منابع آب زیر زمینی به شکل مداوم تخریب خواهد شد و به همین دلیل به شکلی روزانه نیاز به تصفیه های پیچیده تر و گرانقیمت تر افزایش خواهد یافت. متاسفانه همین نتیجه در مورد آبهای سطحی وجود داشت. در همان زمان متذکر شده بودم که پاکیزه نگاهداشتن آبهای سطحی از استخراج نفت ارزشمندتر و اقتصادی تر خواهد بود.

در همین جا لازم است یک نکته جالب توجه دیگر را متذکر شوم. در همان سالها به دلیل ساخت و سازهای بی رویه ای که با مجوزهای شهرداری (تحت مدیریت کرباسچی)، در شمال تهران، انجام شده بود، سطح آبهای زیر زمینی در این منطقه چنان بالا آمده بود که در بسیاری از موارد آبهای زیر زمینی که به دلیل نبود سیستم جمع آوری فاضلاب آلوده بودند، از زمین بیرون می زد (این اتفاق در جوادیه و جنوب شهر اتفاق نمی افتاد، جوشش ابهای زیر زمینی در بالای میدان ونک مشاهده می شد).

اینها را به عنوان پیش زمینه طرح کردم، تا خواننده حداقل تصویری محدود از فاجعه ای که در آنها سالها با آن روبرو بودیم، داشته باشد. سئوال این است که نهادهای دولتی (در تمام سطوح تصمیم گیری)، جامعه مدنی، دانشگاهیان و مردم به طور کلی چگونه با این فاجعه روبرو شدند و چه تلاشی را برای جلوگیری از وقوع آن انجام داده اند؟

خواننده حتما به این نکته توجه دارد که میزان بارندگی در ایران ناچیز است (ایران در کل یک کشور کم آب در نظر گرفته می شود) و همین میزان اندک میتواند تحت تاثیر تغییر شرایط اب و هوائی (گرم شدن زمین) و دستکاری های ما در حوزه آبریز هر منبع آب، از جمله سد سازی و یا برداشت بی رویه از منابع زیر زمینی به شدت کاهش یابد. همچنین به دلیل افزایش سرسام آور جمعیت (در سی و چند سال گذشته جمعیت ایران بیش از دوبرابر شده است) که همراه با تغییر چشمگیر مدل زندگی مردم (افزایش زندگی شهرنشینی و رشد طبقه متوسط) بوده و افزایش مصرف سرانه، میزان کل مصرف اب در شهرها و روستاها برای مصارف خانگی و شهری و همچنین به دلیل رشد صنایع و کشاورزی نیاز به منابع آب به میزان بسیار چشمگیری افزایش یافته است.

از همین رو، کمابیش روشن بود (در سال 1368، 1376 و 1384 که به ترتیب رفسنجانی، خاتمی و احمدی نژاد ریاست قوه مجریه را در اختیار گرفتند) که دولت در تامین اب مورد نیاز برای مصارف خانگی، شهری، صنعتی و کشاورزی با مشکلات گسترده روبرو خواهد بود.

نهادهای سیاسی کمابیش موضعی روشن داشتند. سعید لیلاز، روزنامه نگار اقتصادی هوادار رفسنجانی و جبهه اصلاح طلبان حکومتی، در یکی از مقالات خود به صراحت نوشته بود که ما توان اینرا که صنایع خود را مجبور کنیم که الزامات زیست محیطی را رعایت کنند نداریم. این کار بیش از اندازه گران قیمت است و در جامعه ای که نیاز به سرمایه گذاری بیشتر و ایجاد کار دارد، تحمیل این استانداردها بر صنایع، زیانهای جدی به سیاستهای اقتصادی دولت رفسنجانی و اصلاحات وارد خواهد کرد. روشن بود که این دولتها هیچ تلاشی برای کاهش آلودگی ها نمی کردند. حتی زمانی که به بازسازی و نوسازی صنایع می پرداحتند، توجه به مسائل زیست محیطی وجود نداشت. دولتهای رفسنجانی و خاتمی (در اینجا من سیاست اقتصادی دولت خاتمی را در مد نظر دارم)، مانند هم فکران راستگرای خود (از جمله دولتهای راستگرا در ایالات متحده، کانادا و اروپا) در دیگر نقاط جهان توجهی به مسئله محیط زیست نداشتند و اینکار را بی فایده و بی حاصل می دانستند. مصوبه های مجلس و دولت و حتی سازمان محیط زیست در مورد وضع استانداردهای لازم و چگونگی مقابله با مشکلاتی که قابل پیش بینی بود، نا روشن و به شکل تاسف اوری ناکافی است (2).

علاوه بر آن تحقق همان اندک استانداردهای موجود، از یک طرف به دلیل اینکه نهادهای امنیتی و نظامی و افراد وابسته به نظام هر روز بیش از روز گذشته در اقتصاد کشور مداخله و مشارکت می کردند (سیاستی که پس از پایان جنگ و شروع به کار دولت رفسنجانی آغاز شد. از همان زمان، همه ارکان دولت متفق القول بودند که لازم است سرمایه داران مکتبی- یا به قول رفسنجانی؛ بچه حزب اللهی های سرمایه دار، داشته باشیم)، عملا به دلیل نفوذ و قدرت آنان، ناممکن بود. از طرف دیگر فساد اداری، سبب می شد که هر صاحب صنعتی با پرداخت مبلغی ناچیز، در مقایسه با سرمایه گذاری های لازم برای رعایت استانداردهای محیط زیستی، تائیدیه های لازم را دریافت کنند.

دولت رفسنجانی، حتی زمانی که در دوره دوم ریاست جمهوری خود، به شدت در مقابل جناح اصولگرا تضعیف شده و مجبور بود که آنان را تحمل کند و حتی در بسیاری از موارد در مقابل خواسته های آنان کوتاه بیاید، با جناح اصولگرا در این مورد که اجازه نفس کشیدن به منتقدان مستقل را ندهد، هم صدا و همراه بود. طبیعی بود که این دولت انتقاد از سیاستهای محیط زیست خود را نیز تحمل نمی کرد.

دولت خاتمی که توسعه سیاسی را در نظر داشت، فاقد یک برنامه اقتصادی روشن بود، از جمله فاقد هر گونه سیاست روشن درباره حفظ محیط زیست و محافظت از منابع اب بود و همان روند "دوران سازندگی" ادامه یافت. لازم است بر این نکته تاکید کنم که در دوره خاتمی، به دلیل اینکه تا حدودی شرایط برای فعالیتهای مستقل فراهم شد، نهادهای غیر دولتی حامی محیط زیست تشکیل شده و توانستند در بسیج شهروندان برای حفظ محیط زیست گامهائی را به پیش بردارند.

دولت احمدی نژاد، با پیگیری سیاستهای مشابه دولتهای رفسنجانی و خاتمی در رابطه با محیط زیست (بی توجهی مطلق به آن)، افزایش نفوذ نظامیان و امنیتی ها در اقتصاد و حتی منحل کردن بسیاری از نهادهای تخصصی، وضعیت را بدتر کرد. به یک کلام هیچ یک از دولتهای بعد از انقلاب مسئله محیط زیست را جدی نگرفتند.
  
البته این نکته نیز باید مورد توجه قرار گیرد که هیچ کدام از احزاب سیاسی فعال، چه در سالهای اولیه بعد از انقلاب (حزب جمهوری اسلامی، مجاهدین انقلاب، هیئت های موتلفه، نهضت آزادی، فدائیان خلق، حزب توده و مجاهدین)، و پس از پایان جنگ (کارگزاران، مشارکت، هیئت های موتلفه، انواع احزاب اصلاح طلب و اصولگرای دولتی، نهضت آزادی، ملی –مذهبی ها) نیز مسئله محیط زیست را به عنوان یک مسئله جدی که نیاز به توجه ویژه به آن وجود دارد طرح نکرده اند.

اما در مقابل، نهادهای مدنی و دانشگاهیانی قرار داشتند که میتوانستند نقشی جدی در آگاه کردن مردم بر عهده گیرند. متاسفانه من به مطالعه ای جدی در مورد چگونه رویکرد نهادهای مدافع محیط زیست و دانشگاهی به مسئله حفظ محیط زیست در ایران و به ویژه نقد سیاستهای اصلی دولت در قبال محیط زیست، دسترسی ندارم. این مطالعات نیازی جدی است و میتواند مبنائی برای فعالیتهای اینده در این زمینه و زمینه های مشابه باشد.  

اما همیشه این سئوال بزرگ در مقابل من قرار داشته است که چگونه نهادهای غیر دولتی (مدافع محیط زیست) قادر بودند به وظایف خود عمل کنند؟ این نهادها از یک طرف لازم بود که خود را با شرایط بسیار دشوار سیاسی هماهنگ نمایند تا حداقلی از رسمیت را داشته باشند. اما از سوی دیگر این نگرانی همیشه وجود داشته است که این نهادها با دخالت دادن کسانی که وابسته به دولت هستند (از جمله مشارکت برخی از اعضای ارشد جناح اصلاح طلب و حتی اصولگرای حکومت) استقلال خود را از دست داده و قادر نباشند که به وظایف خود عمل کنند.

مثلا فاجعه زیست محیطی در دریاچه ارومیه به سادگی قابل پیش بینی بود و یک مطالعه در مورد حوزه آبریز دریاچه ارومیه، میزان بارندگی در منطقه، سدهائی که بر رودهای منتهی به این دریاچه زده شده بود و میزان برداشت از این سدها، میتوانست به خوبی نشان دهد که یک فاجعه زیست محیطی در راه است. یا برداشت های بی رویه آب از زاینده رود، که موجب خشک شدن این رودخانه در اصفهان شد (3) و بسیاری از موارد مشابه، قابل پیش بینی و با اتخاذ سیاستهای مناسب و واقع بینانه تا حدودی قابل پیشگیری بود.

نمونه ای که همیشه مرا عمیقا ناراحت و نگران می کند، سرنوشت رودخانه کارون است که به دلیل عدم وجود قوانین مناسب، عدم نظارت کافی از جمله از طرف نهادهای مدنی، فساد گسترده و بی توجهی و بی مسئولیتی مقامات مرکزی و محلی، به آبراهی آلوده و کم آب تبدیل و یکی از مهمترین سرمایه های کشور با خطری جدی روبرو شده است. همین نکته در مورد سفره های زیر زمینی بسیاری از استانهای کشور، که مهمترین منبع آب شیرین در آنها آب زیر زمینی است، صادق است. آیا نهادهای مدافع محیط زیست و دانشگاههای ما به شکلی مناسب در این گونه موارد عمل کرده اند؟

بدون وجود یک جامعه مدنی قوی و مستقل، بدون آموزش گسترده ضرورت حفظ محیط زیست (در تمام سطوح) و نشان دادن اهمیت آن در زندگی همه شهروندان و توضیح اینکه فرزندان ما در همین اقلیم و در یک ابعاد گسترده تر در این کره زندگی خواهند کرد، و قانع کردن شهروندان که توسعه پایدار بهترین استراتژی ممکن برای همه ایرانیان است، چگونه میتوان انتظار داشت که یک جنبش گسترده در حمایت از کاهش آلودگی های محیط زیستی، از جمله حفظ منابع آبی شکل گیرد؟

می دانیم که حفظ محیط زیست نیاز به سرمایه گذاری دارد. در کشورهای دیگر سالها طول کشید که بخش مهمی از مردم قانع شدند که لازم است هزینه حفظ محیط زیست پرداخت شود. در این کشورها تلاشهای گسترده از طرف فعالین محیط زیست و برخی نهادهای دولتی (از جمله دانشگاهها، مدارس و رسانه های جمعی) مردم را قانع کرد که این خرج اضافه را قبول کنند و حتی در بسیاری از موارد آنرا به دولتهای خود تحمیل نمایند.

در ایران چنین جنبشی به وجود نیامده است. مردم هنوز این نکته را باور نکرده اند که لازم است برای حفظ محیط زیست تلاش کرد و هزینه های انرا بر عهده گرفت. از جمله مردم با گران شدن آب مخالف هستند. هر چند گران شدن اب میتواند 1) همه مصرف کنندگان، اعم از خانگی، شهری، صنعتی و کشاورزی را به کاهش مصرف تشویق کرده و 2) تصفیه پیشرفته فاضلابهای صنعتی و شهری را مقرون به صرفه کرده و امکان آزاد کردن بدون خطر آن به محیط زیست و یا بازگرداندن آن را به مدار مصرف ممکن نماید. کاهش این مقاومت ها و مخالفت ها، تنها با رشد آگاهی، بسیج شهروندان در یک جنبش گسترده مدافع محیط زیست، و اعتماد به وجود یک دولت پاسخگو ممکن است.

یکی از شرطهای لازم برای اینکه مردم قانع شوند که لازم است هزینه بیشتر آب را تحمل و تقبل کنند، وجود یک دولت پاسخگو است. اگر بنا باشد که به روال معمول، منابع مالی در ایران حیف و میل شود و به جیب این و آن ریخته شود و یا صاف و ساده، به دلیل ندانم کاری مسئولان از بین برود، در آن صورت بسیار دشوار خواهد بود که مردم را به قبول این هزینه ها قانع کرد.

علاوه بر آن بدون وضع قوانین جدی و تعریف استانداردهای واقع بینانه و علمی، که بدون مشارکت مردم و کارشناسان ممکن نیست و بدون سرمایه گذاری لازم در این زمینه و مقابله با فساد گسترده در کشور، که محصول مستقیم دیکتاتوری است، چگونه میتوان انتظار داشت که وضعیت محیط زیست در ایران رو به بهبود رود؟

می خواهم نتیجه گیری کنم که یک دولت غیر پاسخگو و فاسد، همانطور که حق آزادی بیان، اجتماعات، عقیده، دسترسی به مسکن و آموزش و بهداشت شهروندان را زیر پا می گذارد، حق داشتن محیط زیستی سالم را نیز پایمال می کند. برای قانع کردن مردم، نیاز به یک دیالوگ گسترده است و در یک فضای سیاسی بسته، چنین دیالوگی نمی تواند به شکلی موثر شکل گیرد.  

اما بدون هیچ تردیدی نمی توان همه اقدامات را به تغییر شرایط در کشور موکول کرد. بسیاری از این فجایع، میتواند برای همیشه چهره ایران را تغییر دهند. از همین روست که لازم است برای اقدامات کسانی که در همین شرایط دشوار برای بهبود شرایط تلاش می کنند، ارزش قائل بود و تاثیر گذاری آنها را، هر چند محدود، به رسمیت شناخت و انرا تشویق کرد.
***************************************
توضیحات:
1- در این مطالعه، به منابع ارزشمندی در سازمانهای تخصصی در منابع آب برخورد کردم. مطالعاتی که با دقت شرایط ابهای زیر زمینی و سطحی را بررسی کرده بودند. اما متاسفانه بسیاری از آنها خاک می خوردند.
2- هنوز هم راستگرایان، تغییرات بسیار عمده در شرایط آب و هوائی را، علیرغم وجود انبوهی از مطالعات و به ویژه ظاهر شدن نتایج این تغییرات، باور ندارند و همین امروز در کانادا، دولت راستگرای استفان هارپر نظارتهای زیست محیطی را، به نفع کاهش سرمایه گذاری صنایع و افزایش سود آوری آنان، به میزان قابل توجهی کاهش داده است.
3-در همین مورد باید ذکر کنم که در سال 58 یکی از موارد اختلاف میان دولت موقت و شورای کارگران و کارمندان ذوب آهن در مورد احداث یک کارخانه فولاد که در زمان شاه بنا بود در بندرعباس ساخته شود و دولت موقت قصد آنرا داشت که آنرا به اصفهان منتقل کند، و بعدا به فولاد مبارکه معروف شد، بر سر مسئله عدم دسترسی به منابع لازم آب بود.

جعفر بهکیش
23 تیر 1392    

۱۳۹۲ تیر ۱۲, چهارشنبه

سرنوشت ادوارد اسنودن، آزمونی دشوار برای فعالین و نهادهای ناظر و مدافع حقوق بشر

سرنوشت ادوارد اسنودن، افشاگر جاسوسی امریکا بر علیه شهروندانش:
آزمونی دشوار برای فعالین و نهادهای ناظر و مدافع حقوق بشر

گفته می شود یکی از آزمونهای مهم حقوق بشر، چگونگی رفتار با کسانی است که فاقد تابعیت هستند. کسانی که از کشورهای خود گریخته اند. پاسپورت ندارند و یا پاسپورت آنان مانند ادوارد اسنودن، حتی بدون اجازه مقامات قضائی لغو شده است. ایا آنان از حقوق یک انسان برخوردار هستند؟ ایا تنها کسانی که دارای تابعیت هستند انسان محسوب می شوند؟
اسنودن، پیمانکار آژانس امنیت ملی آمریکا، پس از افشای اطلاعات فوق سری در مورد گردآوری اطلاعات مربوط به ارتباطات الکترونیک شهروندان آمریکا، یکباره تبدیل به دشمن کشور شده است و در حال حاضر به اتهام جاسوسی تحت پیگرد قرار گرفته است.
اسنودن چندین روز است که در قسمت ترانزیت فرودگان مسکو در انتظار است که کشوری را بیابد تا از آن پناهندگی اخذ کرده و در آن ساکن شود. اما تا کنون هیچ کشوری تحت فشار آمریکا حاضر نشده است که تقاضای او را بپذیرد. او فرد بدون تابعیتی است که شاید مجبور شود برای مدتهای بسیار طولانی در همین قسمت ترانزیت باقی بماند.
گفته می شود که همه انسانها بدون هر گونه تبعیضی حقوقی دارند که در اعلامیه جهانی حقوق بشر و ملحقات آن به رسمیت شناخته شده است. این حقوق، لااقل در اعلامیه جهانی حقوق بشر به داشتن تابعیت مشروط نشده است. یک انسان حق دارد اگر در کشور خود در خطر باشد، راه سفر در پیش گیرد و در گوشه ای از این کره خاکی و در شرایط امن ساکن شود.
اینک مجامع حقوق بشر و سازمانهای مدافع آن با آزمونی سخت روبرو هستند. آیا این سازمانها برای دفاع از حقوق ادوارد اسنودن، حاضر هستند که رویاروئی با آمریکا را قبول کنند؟
بدون شک اقدام ایالات متحده آمریکا برای جمع آوری اطلاعات مربوط به مکالمات شهروندان با حکمی بسیار کلی که سالها از دید عموم مخفی نگاهداشته شده بود، حریم خصوصی مردم را زیر پا گذاشته است. اما استدلال ایالات متحده که او مجاز است برای حفظ امنیت خود برخی حقوق، از جمله حق آزادی بیان، را محدود و یا کاملا ملغی کند، میتواند زیانهای جبران ناپذیری به تلاشهای مدافعین حقوق بشر وارد نماید.  از جمله این زیانها این نکته ساده است که کشورهائی دیگر با استناد به این شیوه برخورد میتوانند اقدامات مغایر با حقوق بشر خود را توجیه کنند. (سخنرانی های محمد جواد لاریجانی در شورای حقوق بشر سازمان ملل نشان می دهد که چگونه ایران از نقض حقوق بشر در کشورهائی که منتقد رفتار ایران هستند، استفاده می کند تا اقدامات خود را توجیه کند).
این نکته حائز اهمیت است که کسی که این نقض حقوق شهروندان را برملا کرده است، مورد حمایت فعالین حقوق بشر و به ویژه سازمانهای حقوق بشر قرار گیرد. عفو بین الملل در قبال این حوادث عکس العمل نشان داده و اقدامات آمریکا را مغایر با مبانی و استانداردهای حقوق بشر دانسته است و این نکته را گوشزد کرده است که کسانی که زنگ خطر را در مورد نقض حقوق بشر به صدا در می آورند نباید مورد پیگرد قرار گیرند.
اما بسیاری در اینمورد سکوت کرده اند. آیا فعالین حقوق بشر از حقوق ادوارد اسنودن حمایت خواهند کرد؟ و یک صدا به آمریکا فشار خواهند آورد که حقوق ادوارد اسنودن را به رسمیت بشناسد؟
چرا ایرانیان نباید به مقامات ایالات متحده نامه بنویسند و از مقامات این کشور بخواهند که مبانی و استانداردهای حقوق بشر را رعایت کند؟ چرا نباید به شورای حقوق بشر سازمان ملل نامه نوشت و از آنان خواست از حقوق اسنودن دفاع کنند؟
جعفر بهکیش
دوازدهم تیر 92

۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

حمید اشرف؛ نمادی از تلاش برای تغییر جهان و بی سرانجامی یک جنبش

نام زنده یاد حمید اشرف را زمانی که هنوز نوجوانی چهارده-پانزده ساله بودم، از برادران و خوهرانم شنیده ام. در طول سالیانی بسیار طولانی حمید اشرف، برای بسیاری از جوانان ایرانی نمادی از مقاومت و تلاش برای تغییر جهان، به جهانی بهتر بود. اما، با نگاه امروزینم، حمید اشرف را میتوان در ضمن نماد بی سرانجامی یک جنبش و بی تحرکی فکری در سازمان چریکهای فدائی خلق دانست: حفظ آنچه ساخته شده بود، بدون آنکه تلاشی جدی برای تغییر آن صورت گیرد.
حمید اشرف برای من نیز، سمیل صداقت و وفاداری به آرمانهای والائی است که انسانهای بسیاری جان بر سر آن گذشاته اند. که بسیاری از عزیزان من نیز در میان آنان هستند. آرمانهائی که به گمان من کهنه شدنی نیستند و لازم است بیان خود را در جامعه امروز ایران بیابد.  
هشت تیر 1355، زمانی که حمید اشرف پس از شش سال فعالیت قهرمانانه به عنوان چریک شهری بر زمین افتاد، هر چند بهتی همراه با ناباوری و ناامیدی چریکها را فرا گرفت، اما به سرعت بسیاری از این جوانان بلند همت ندا بر آوردند که "ما پرچم بر زمین افتاده را بر خواهیم داشت".
اما می دانیم که کشته شدن حمید اشرف، سبب شد که بسیاری به سرانجام راهی که سازمان فدائی در پیش گرفته بود، دوباره بیاندیشند. شاید بی دلیل نبود که بلافاصله پس از کشته شدن حمید اشرف، بسیاری از کادرهای سازمان چریکهای فدائی خلق به این نتیجه رسیدند که دیگر ادامه این راه ممکن و میسر نیست و باید طرح دیگری انداخته شود. از منشعبین سازمان چریکها می گویم که می دانیم به منشعبینی که به حزب توده پیوستند، محدود نبودند و حتی این تردید ها به منشعبین محدود نبود و تعداد قابل توجهی از کادرها سازمان چریکها تا آستانه انشعاب رفتند و تنها در آخرین لحظات از این اقدام خود منصرف شدند.
امروز سی و هفت سال از آن ضایعه بزرگ گذشته است. امروز باید این نکته را در نظر بگیریم که چگونه جنبشی که به همت اندیشمندان جسور و خلاقی مانند امیر پرویز پویان (راستش برایم دشوار است که چنین عنوانی را به بزرگانی مانند جزنی بدهم) شکل گرفت، اندیشمندانی که بر اندیشه های رسمی دوران شوریده بودند، به چنان جمودی دچار شد، که حتی بسیاری از منتقدان آن راهی نیافتند مگر آنکه به دامان نگرش کهنی پناه برند که سالیان طولانی بود که از تولید خلاقانه اندیشه های نوین عاجز بود (این جمله را از دوستی عاریت گرفته ام، او در سال 63 به من گوشزد کرد که اردوگاه سوسیالیسم، در چهل و چند سال اخیر، از تولید هر اندیشه جدی فلسفی و سیاسی عاجز بوده است).
به این نکته فکر کرده ام که اگر این گفته درست باشد که جنبش چریکی، شورشگری جوانانی بود که پس از شکست جنبش ملی شدن نفت (به طور مشخص شکست حزب توده و جبهه ملی)، آرامش مورد ادعای حکومت را باور نداشتند و تحت تاثیر جنبش های دهه شصت جوانان و روشنفکران در اروپا و آمریکا و تحت تاثیر جنبش های چریکی در آمریکای لاتین، به میدان آمده بودند تا جهان را تغییر دهند، چگونه شد، که هر روز بیش از روز گذشته، به یک سازمان نظامی تبدیل شد و از آن شور اندیشه و پویشگری جوانان و روشنفکران شورشی اثری باقی نماند؟