۱۴۰۰ آذر ۱۵, دوشنبه

نگاهی به کتاب "ریشه در خاک" خاطرات زهره تنکابنی

 مقدمه[1]:

پس از انقلاب بهمن 57 صدها خاطره زندان و فعالیت‌های سیاسی منتشر شده است. برخی مانند یک رمان، یک گزارش و یا یک مصاحبه تکاندهنده مرا تحت تاثیر قرار داده است. برخی از این خاطرات به نظرم مبتذل بوده و مرا به خشم آورده‌اند. [2] برخی مرا ناامید کرده‌اند. برخی را نخوانده زمین گذاشته‌ام. [3] برخی توسن خیال را رها کرده و "داستان" نوشته‌اند [4] و یا شنیده‌های خود را نیز با تجربیات شخصی مخلوط کرده‌اند بدون آنکه نگران باشند که آنان نمی‌توانسته‌اند شاهد تمام آن وقایع باشند. [5]

آیا آنچنان که آدورنو می‌گوید[6] باید توسن خیال را در این عرصه مهار کرد؟[7] آیا مجاز هستیم که در بیان جنایت‌های هولناک دولتی در دهه شصت و به ویژه کشتار تابستان 67 به خیال خود اجازه آفرینش بدهیم یا باید تلاش کنیم به شکلی تام و تمام به واقعیت "وفادار" باقی بمانیم؟ اما مگر می‌شود تمام واقعیت را، همانگونه که اتفاق افتاده است، در یک روزنگاری، فیلم، رمان، خاطره، شعر، نقاشی، یک قطعه موسیقی و دیگر اشکال بیان گنجاند؟ چگونه با محدودیت‌های حافظه، زبان و سبکی که انتخاب می‌کنیم کنار می‌آئیم؟ به راستی چه زبانی و چه سبکی برای بیان این خاطرات و این فجایع مناسب‌تر و یا مناسب‌ترین است؟ آیا چنین سئوالی از بیخ و بن خطا نیست؟

نگاهی گذرا به خاطرات زندان پاسخ به این سئوالات را دشوارتر می‌کند. خاطرات زندان رضا غفاری، منیره برادران، مارینا نمت، ایرج مصداقی، مهدی اصلانی، رضا فانی یزدی و بسیاری دیگر را که مرور کنیم، هر چند نویسندگان زبان‌ها و سبک‌های متفاوتی را برگزیده‌اند و گاه به دلیل کم تجربگی و یا به عمد آن‌ها را با هم مخلوط کرده‌اند، هر یک برخی زوایای زندان و شکنجه را برجسته کرده‌اند و تمام آن‌ها، به میزان متفاوت، بر اطلاعات خواننده علاقه‌مند و به ویژه محققان جنایت دولتی در جمهوری اسلامی افزوده و او را کمک کرده‌اند تا در حد امکان آن شرایط را حس کرده و بفهمد.

طبیعی است که با گذشت زمان و با غنی شدن تجربیات ما در نوشتن خاطرات و پیش آمدن سئوالات جدید در برابر زندانیان سیاسی سابق، آنان سبک‌ها، زبان‌ها و جنبه‌های جدیدی را در خاطرات خود استفاده می‌کنند. مثلا اینکه زندانی سیاسی تنها از زندانبانان و یا زندانیانی که تواب نامیده می‌شدند آزار ندیده است و گاه روابط بین زندانیان سیاسی سر موضع بیش از همه او را آزرده  است و او وظیفه خود می‌داند که بر خلاف توصیه "بزرگان" که رخت چرک‌هایمان را نباید در برابر دید دشمن قرار دهیم، از این موضوع سخن بگوید.

خاطرات زهره تنکابنی نمونه‌ای تکاندهنده از چنین رویکردی است. او با زبانی‌ محاوره‌ای و صادقانه ما را با رنجی که زندانیان مقاوم و رقبای سیاسی برای هم‌بندان خود سبب شده‌اند سخن گفته است. خاطرات او نه تنها ادعانامه بر علیه زندانبانان، بلکه بر علیه تمام زندانیان سیاسی است که تحمل اسارت را به طرق مختلف برای یکدیگر دشوار کرده بودند و شاید ادعانامه‌ای بر علیه خود او که احتمالا در مرحله‌ای تحمل زندان را برای دیگران دشوار کرده بود.

در این معرفی و نقد ابتدا زندگی زهره را چنانچه در کتابش آمده مرور و سپس دو موضوع را در خاطرات وی بررسی می‌کنم: 1) عشق [8] در اندیشه زهره و همرزمانش و 2) تا چه میزان زهره و همفکرانش تلاش کرده‌اند "دیگران"، شامل زندانیان چپ‌گرای غیرتوده‌ای/اکثریتی که در سال‌های 60 و 61 بی‌رحمانه قلع و قمع شدند و توابان، را درک کرده و با آنان برخوردی انسانی داشته باشند؟

آشنایی با زهره تنکابنی

خاطرات زهره تنکابنی[9] که دوازده سال از عمر خود را در زندان‌های رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی گذرانده است با عنوان "ریشه در خاک" در قطع رقعی و در 236 صفحه در تابستان 1392 توسط انتشارات فروغ در آلمان منتشر شد. طرح روی جلد کتاب تصویر دست‌دوزی‌ای است که زهره در 1365 برای همسرش، علیرضا کیائی (از این پس رضا، چنانچه زهره او را صدا می‌زند)، که دیوانه‌‌وار عاشق اوست، درست کرده است. در آن زمان هر دو آن‌ها در زندان اوین محبوس بودند. عکس پشت جلد نیز تصویری از گورستان خاوران است که گمان می‌رود همه یا بخشی از قربانیان کشتار تابستان 67 در زندان اوین و گوهردشت، از جمله همسر زهره، در گورهای جمعی این گورستان دفن شده‌اند. کتاب فاقد فهرست اعلام و اسامی است. چهارده صفحه انتهای کتاب (223-236) به عکس‌ها و مدارک ضمیمه اختصاص یافته است. [10]

زهره تنکابنی در مقدمه و در پشت کتاب نوشته است

اغلب کتاب‌های خاطرات به گونه‌ای منجر به قهرمان‌ سازی می‌شوند. [..] لذا تا آنجا که توانستم سعی کردم نشان دهم که من هم فردی عادی با تمام وابستگی‌های معمول مردم بودم.

احتمالا به همین دلیل است که در موارد مختلف خواننده را با عمیق‌ترین احساسات خود آشنا می‌کند.

روزی هما را به هواخوری برده بودند. به یاد دارم روز قدس بود و مردم در خیابان‌ها بودند و رادیوی بند شعارهای مردم را پخش می‌کرد. من که از دست هما دلخور بودم، از این که در کنار مردم نیستم دلم گرفت و گریه کردم. یک بار هم در زندان شاه یکی از بچه‌ها، شعر زهره را خواند و به یاد رضا افتادم و تا عصر آن روز گریه کردم. (110)

کتاب زهره را میتوان به چند بخش تقسیم کرد:

بخش اول (تا صفحه 40)؛ کودکی، نوجوانی، عاشقی و قبولی در دانشگاه (1325-1345)

زهره در خانواده‌ای کمابیش مرفه و سنتی متولد شد. پدرش روحانی ده بود و بر روی زمین کار می‌کرد و مادرش از بزرگ مالکان ده در سلیمان‌آباد، روستایی در حومه تنکابن. مادرش را در 8 سالگی از دست داد و پس از چندی صاحب نامادری که خاله کوچکترش بود، شد. با هزار مشکل از جمله مخالفت اولیه پدر و برخی از بزرگترها و با حمایت برادرها و تا حدودی نامادریش تحصیل را ادامه داده و دیپلم گرفت. برای کنکور به تهران آمد و کار معلمی را آغاز کرد. در 1345 در کنکور قبول شده و در رشته شیمی دانشگاه تهران شروع به تحصیل کرد. در این دوره به ویژه پس از آمدن به تهران مطالعات فوق برنامه که یکی از علائق زهره بود بیشتر جنبه سیاسی یافت و مسائل مربوط به مبارزات مردم کشورهای مختلف را با علاقه دنبال کرد.

بخش دوم (41-72)؛ آغاز فعالیت‌ سیاسی و سفر به انگلیس (1345-1354).

ورود به دانشگاه تهران به یکباره زهره را به مرکز سیاست در دهه چهل پرتاب می‌کند. در همین سال‌هاست که تماس‌های سیاسی او با افراد مختلف از جمله یک محفل مائوئیست شروع می‌شود. آنان نامه‌نگاری‌های عاشقانه زهره با رضا، که برای ادامه تحصیل به انگلستان رفته است، را ممنوع می‌کنند ولی زهره دور از چشم آنان به این کار ادامه می‌دهد. (45)

شرح مختصر مباحثات با آریان‌پور و به‌آذین در مورد آغاز مبارزه مسلحانه و استدلال به‌آذین مبنی بر مناسب نبودن باز کردن جبهه‌ای جدید در حالی که اتحاد شوروی درگیر جنگ ویتنام است نشان از مخالفت همراه با همدلی توده‌ای‌هایی که بیش از 15 سال منفعل بودند با مشی مسلحانه که در آن زمان شاید بیشتر از جانب سازمان انقلابی حزب توده مطرح می‌شد، دارد. (49)

پس از مراسم تختی در دی 1346 گویا زندگی سیاسی زهره تا اواخر 1348 و 1349 که فارغ‌التحصیل می‌شود به آرامی جریان داشته است. در این سال است که مجددا با محفل مائوئیستی که در تماس بود مرتبط می‌شود و برخی فعالیت‌ها از جمله پخش اعلامیه در شهسوار را در رابطه با سازمان انقلابی حزب توده [11] انجام می‌دهد. (53)

گویا در 1350 است که برای برقراری تماس جهت پیوستن به جنبش فلسطین، به بهانه کار در یک خانواده انگلیسی، عازم این کشور می‌شود. (56) تماس با جنبش فلسطین میسر نشده و سرخورده از کار در خانه فرد انگلیسی به کارهای مختلف مشغول شده و در نهایت در مهر 1351 با رضا که در منچستر ساکن است ازدواج می‌کند و به اصرار رضا وارد دانشگاه می‌شود و در تیر 1354 به ایران باز می‌گردند.

بخش سوم (69-72)؛ بازگشت به ایران و تماس با فدائیان (تیر-دی 1354)

زهره پس از بازگشت به ایران موفق به تماس با فدائیان خلق می‌شود. در همین تماس‌ها هم روح سرکش خود را بروز می‌دهد، بهمن روحی آهنگران به او پیشنهاد می‌کند که برای برقراری ارتباط مجدد با جنبش‌های منطقه به خارج از کشور برود، زهره قبول نمی‌کند که دوباره از کشور خارج شود، به او پیشنهاد می‌شود که به عنوان عضو علنی فعالیت کند، قبول نمی‌کند و اصرار دارد که مخفی و مسلح شود. (69) در نهایت پیوستن به فدائیان با بازداشت بهمن[12] در 17 دی 1354 و سپس  زهره در 19 دی به دلیل ارتباط با فدائیان خلق عملی نمی‌شود. (72)

بخش چهارم (73-87)؛ بازداشت و آزادی از زندان (1354-1357)

زهره در 19 دی 1354 بازداشت و پس از شکنجه‌های فراوان به حبس ابد محکوم می‌شود. به همراه او خواهر و همسر خواهرش و سپس رضا نیز بازداشت می‌شوند. رضا به 3 سال، خواهرش و همسر خواهرش به 15 سال حبس محکوم می‌شوند.

او به اجمال  اختلافات درون زندان را توضیح می دهد و به وجود بایکوت در آن زمان اشاره می کند: "بایکوت‌ها نسبتا بهتر بود چرا که منفعلان و مشکوک‌ها از دریافت اخبار، تحلیل‌ها و شرکت در کلاس‌ها محروم بودند. نه همچون زندان زنان جمهوری اسلامی که حتی کار مشترک بند نیز با بایکوت تنظیم می‌شد" (76) گویا او در روابط درون زندان و با زندانبانان تندروی می‌کند. علاوه بر آن زهره "به دلایل متعددی احساس می‌کرد که برخی از هم‌بندی‌هایش در سطوح بالاتر فدائیان، مجاهدین و سیاسی کارها سم‌پاشی بر ضد او دارند." (78)

زهره در 21 دی 1357 از زندان آزاد می‌شود.[13] بلافاصله فدائیان خلق با او تماس می‌گیرند. علیرضا اکبری شاندیز این تماس را برقرار و در اواخر 1357 دختری به نام اشرف که اسم اصلیش زهرا بهکیش بود مسئول او می‌شود. اشرف دختری پرشور و خوب مطالعه کرده بود. رابطه خوبی با هم داشتند و او بود که زهره را از مبارزه مسلحانه منصرف کرد. (87)

بخش پنجم (88-100)؛ بهار کوتاه آزادی (بهمن 57 تا 30 خرداد 60)

پس از انقلاب در عین حال که به کار در آموزش و پرورش ادامه می‌داد، ابتدا در بخش کارگری ستاد فدائیان در خیابان میکده تهران و سپس در حوزه‌های کارگری جنوب غرب تهران مشغول به فعالیت بود. اما عضویت وی به دلیل سعایت برخی تحقق نیافت.[14] زهره پس از اطلاع آنرا با مسئولین این سازمان طرح کرد و مشکل حل شد. (91)

زهره در جریان انشعاب بزرگ خرداد 1359 در میان فدائیان خلق با بخش اکثریت این سازمان همراه شد. پس از انشعاب یا اخراج ویدا جاجبی تبریزی، مسئول بولتن داخلی فدائیان خلق- اکثریت، در پائیز 1359 جایگزین وی می‌شود. (تنکابنی 1392, 89) از آن پس از آموزش و پرورش مرخصی بدون حقوق گرفت و به شکل تمام وقت خود را در اختیار سازمان قرار داد. (92) او که به انعکاس بدون سانسور گزارش‌ها اعتقاد داشت روایت می‌کند که چگونه علی توسلی، از اعضای رهبری، مانع انتشار گزارشاتی که مخالف مشی این سازمان بود می‌شد. (92)

زهره در تجدید سازماندهی تشکیلات مخالف وجود تشکیلات زنان است و "فکر می‌کرد مرد و زن مسائل و مشکلات یکسان دارند و نباید از هم جدا باشند و به هر حال در صورت پیروزی، زنان نیز به حقوق خود دست خواهند یافت." (95)

در خرداد 1360 سرکوب گسترده نیروهای مخالف و منتقد حکومت آغاز می‌‌شود، اما هیچ نشان جدی از این مسئله در روایت زهره از حوادث خرداد تا 11 بهمن 1360 که بازداشت می‌شود وجود ندارد. روایت زهره در این دوره حاکی از بی‌خیالی و خوش باوری عجیبی است که در رهبران فدائیان خلق- اکثریت ریشه دوانده بود. (97)

بخش ششم (101-199)؛ بازداشت مجدد، زندان و آزادی (1360-1369)

این بخش مهم‌ترین و مفصل‌ترین بخش خاطرات و به بیش از هشت سال زندان و شکنجه زهره در جمهوری اسلامی از 11 بهمن 1360 تا 26 تیر 1369 مربوط است.

مروری بر دوران زندان زهره تنکابنی چنین است؛ بازداشت و انتقال به کمیته مشترک 11 بهمن 1360 (100)، انتقال به زندان اوین 16 فروردین 1361 (111)؛ آزادی رضا از زندان اوین در تابستان 1361 (121)؛ آغاز شکنجه مجدد پس از یورش گسترده به حزب توده و فدائیان خلق- اکثریت در بهار و تابستان 1362؛ انتقال به زندان گوهردشت 2 آبان 1362 (155)؛ انتقال مجدد به زندان اوین "پس از سه ماه" حبس در زندان گوهردشت (160)؛ محاکمه در دادگاه به ریاست مبشری و سپس دادگاه دیگری به ریاست نیری و با حضور میرفندرسکی در تیر یا مرداد 1363 (166)؛ محکومیت به 12 سال زندان احتمالا در پائیز 1363 (167)؛ بازداشت مجدد رضا در شهریور 1364 (170)؛ انتقال تلویزیون از بند زنان اوین 2 مرداد 1367[15] (181)؛ رفتن به مرخصی در 26 تیر 1369. (195)

زهره پس از بازداشت به کمیته مشترک منتقل شده و احتمالا به گمان اینکه عضو فدائیان خلق- اقلیت است او را شدیدا شکنجه می‌کنند. (101) اما پس از آنکه از اکثریتی بودن وی مطمئن می‌شوند، شکنجه‌های جسمی موقتا تا آغاز یورش گسترده به حزب توده و فدائیان خلق- اکثریت در بهار و تابستان  1362 پایان می‌یابد. (103)

بخش هفتم (200 تا 222)؛ آزادی از زندان: مبارزه ادامه دارد (1369-1392)؛

در این قسمت از کتاب زهره تنکابنی به اجمال به فعالیت‌های خود و بازداشت‌ها و احضارهای متعدد خود پس از تابستان 1369 می‌پردازد. او تاکید می‌کند که در 22 سال گذشته "در واقع در بیرون زندان کوچک اوین در تمام ایران، در مسافرت‌ها، در جشن‌ها و عزاداری‌ها همیشه چشم‌هایی را مواظبم دیدم و با همه اینها سعی کردم زندگی خودم را به طور طبیعی ادامه دهم و البته کارهایم را در چهارچوب قانون انجام دهم تا بهانه‌ای به دست اطلاعات ندهم." (215)

بخش هشتم (217-222)؛ به تحولات فکری نویسنده مربوط می‌شود. او دیگر به حزب ایدئولوژیک اعتقادی ندارد: "برای جلوگیری از سوءتفاهمات از ایدئولوژیک کردن احزاب می‌توان صرف نظر کرد و حزب فراگیر مردم ایران را ایجاد کرد که همه ایرانیان بتوانند عضو آن شوند مشروط بر آن که به برنامه و اساسنامه آن متعهد باشند." (220)

بخش نهم و پایانی (223 تا 235)؛ نویسنده با انتشار برخی از عکس ها و اسناد زندگی خود را مرور کرده است.

عشق در اندیشه زهره و همرزمانش

مورد زهره از معدود مواردی است که یکی از فعالان سیاسی شناخته شده پیش از آنکه هرگونه گرایش سیاسی داشته باشد عاشق شده، ازدواج کرده و این عشق تا امروز تداوم داشته است. از همین رو می‌توان نگاه برخی از فعالان سیاسی از جمله خود زهره را به مسئله عشق در گذر زمان مورد بررسی قرار داد. خواننده لازم است توجه داشته باشد که زهره در صفحات مختلف کتاب توجه ما را به این نکته جلب می‌کند که در بیان احساسات خود به دلایل مختلف خویشتنداری کرده است. گویا هنوز هم پس از 25 سال از ناپدید شدن رضا، برای زهره دشوار است که از عشق خود سخن بگوید. شاید به این دلیل ساده که دیگر نتواند عنان احساسات خود را در اختیار داشته باشد. 

عشق زهره به رضا داستانی پر آب چشم است. او در پانزده سالگی عاشق پسر خاله خود، که هم سن و سال اوست، می‌شود. این رابطه با افت و خیزهای بسیار ادامه پیدا می‌کند. اولین مخالف این عشق خاله زهره، مادر رضا است. (30)

در اواسط دهه چهل، زمانی که زهره در دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شده است، نامه‌های رضا که گویا برای ادامه تحصیل به انگلستان رفته است، از طرف افرادی که زهره با آنان در تماس سیاسی قرار گرفته تقبیح می‌شود، گویا آنان بو برده‌اند که این نامه‌ها عاشقانه است. (45) ادامه همکاری با گروه به قطع این رابطه عاشقانه مشروط می‌شود. (45) از همین روست که زهره صندوق پستی‌ای را اجاره و از آن پس نامه‌های رضا به دور از چشم افراد گروه به آن صندوق می‌رود. (45)

زهره در 1350 برای پیوستن به جنبش فلسطین عازم انگلیس می‌شود. اما این رابطه میسر نمی‌گردد. در همین ایام با رضا تماس می‌گیرد. در اواخر تابستان 51 رضا به زهره پیشنهاد ازدواج می‌دهد. زهره ابتدا این پیشنهاد را رد می‌کند. اما رضا بر این ازدواج اصرار دارد و می‌پذیرد هر گاه زهره توانست به فلسطین رفته و یا به ایران بازگشته و با فدائیان مخفی شود. (61) پس از آن است که در مهر 1351 در انگلستان با هم ازدواج می‌کنند. (64) در تابستان 1354، پس از اتمام تحصیلات به ایران باز می‌گردند. زهره در بهمن همان سال به دلیل ارتباط با فدائیان بازداشت می‌شود. رضا که به دنبال زهره می‌گردد، به کمیته مشترک مراجعه و می‌گوید بدون زهره از آنجا باز نخواهد گشت. رضا هم بازداشت و به سه سال زندان محکوم می‌شود. (74)

در آستانه انقلاب بهمن هر دو آزاد می‌شوند. حالا دیگر رضا هم فعال سیاسی شده است. پس از انقلاب زهره و رضا هر دو فدایی هستند و در انشعاب بزرگ این سازمان در خرداد 1359 اکثریتی می‌شوند. چندی بعد رضا از اکثریت جدا شده و به حزب توده میپیوندد. رضا که در حوزه پالایشگاه نفت تهران فعالیت حزبی دارد، در بهمن 1360 بازداشت و چند ساعت بعد زهره هم بازداشت می‌شود. رضا در زندان خود را مارکسیست اعلام می‌کند و در اواسط تابستان 1361 آزاد می‌شود. (121) رضا در اواسط 1364 قصد خروج غیرقانونی از ایران را دارد ولی در زاهدان دستگیر و پس از 15 روز زندان و شکنجه در زندان زاهدان (170) به کمیته مشترک (170)، سپس زندان اوین (170) و در نهایت به زندان گوهردشت منتقل (181) و در تابستان 1367 در جریان کشتار تابستان 67 اعدام می‌شود. (185)

زهره در زندان شاه به دلیل عشق آتشین خود به رضا از طرف برخی از همرزمانش مورد تحقیر قرار می‌گیرد، احتمالا به این دلیل که گاه یاد رضا می‌افتد و نمی‌تواند احساسات و غم خود را پنهان کند. او به یاد می‌آورد روزی "یکی از بچه‌ها شعر زهره را خواند و به یاد رضا افتادم و تا عصر آن روز گریه کردم" (110) آنان از این مسئله بر علیه او استفاده می‌کنند. دوستانش از تبریز به او خبر می‌دهند که برای عضوگیری او از بچه‌های زندان پرسیده‌اند و "یکی دو نفر با تو نظر خوشی نداشتند و گفتند [زهره] شوهرش را آن قدر دوست دارد که نمی‌تواند به مبارزه ادامه دهد و برای همین تو عضو نشدی." (90) و هر چند زهره می‌داند که مسئله چیز دیگری است، اما نظر آن "یکی دو نفر" که گویا یکی از آنان رقیه دانشگری است و صاحب نفوذ هستند از طرف رهبری آن سازمان مسموع بوده و سبب شده بود که تا تابستان 58 زهره را به عضویت قبول نکنند.  

اما عاشق بودن گویا در زندان‌های جمهوری اسلامی دیگر جرم نیست. احتمالا یکی از دلایل آن این نکته است که در بهار کوتاه مدت آزادی پس از انقلاب بهمن 57 بسیاری از فعالان سیاسی عاشق شده و یا اجازه بروز عشق خود را به همرزمان خود داده و بسیاری از آنان با یکدیگر ازدواج کرده بودند.[16] متاسفانه تعدادی زیادی از زوج‌ها با هم بازداشت یا همزمان در زندان بودند.[17] شاید از همین روست که نامه‌های عاشقانه زندانیان در بندهای زنان دست به دست می‌شوند، به‌ویژه که بوی زندگی و امید در آن‌ها فراوان است. من این روایت را از برخی از زندانیان زن شنیده‌ام که نامه‌های همسر خود را به دیگر زندانیان می‌دادند تا بخوانند. آیا در این نامه‌ها هرگز از روابط جسمانی چیزی به صراحت و یا پنهان گفته شده است؟ عطش معاشقه بیان شده است؟ یا گویا تنها از عشقی افلاطونی یاد شده است؟[18]

ملاقات‌های داخل زندان زهره با همسرش محدود است. اولین ملاقات در کمیته مشترک انجام می‌شود.[19]

رضا که آمد من همچنان می‌گریستم. او وقتی مرا دید دستپاچه شد و گفت چی شده؟ گفتم هیچی و آرام گفتم که هم سلولی‌ام اذیت می‌کند. او گفت که من هم با یک ملی‌گرا هستم که دائم متلک می‌گوید. اهمیت نده. رضا هر چه با من صحبت می‌کرد من گریه می‌کردم و جواب نمی‌توانستم بدهم. همین موقع رضا خواست مرا ببوسد، خودم را کنار کشیدم و گفتم روبروی اینها یعنی چه؟ حاج آقا خجالت کشید و از اطاق رفت اما من دیگر نگذاشتم که رضا من را ببوسد. (110)

ملاقات دوم در تیرماه 1361 در اوین است. زهره را برای بازجویی می‌خواهند و رضا هم آنجاست. (119) سومین ملاقات چند روز بعد است. بازجو می‌خواهد که زهره به عنوان مسئول رضا فرمی را پر کرده و امضاء کند. رضا مخالف بود. اما زهره که می‌داند وضعیت روحی رضا خراب است و همچنین برای خاطر مادر رضا بر امضا کردن این فرم اصرار می‌کند. "برای آنکه رضا را آرام کنم گفتم رضا اینقدر با من بحث نکن. من باعث این گرفتاری‌های تو شدم. اصلا می‌خواهم بروی و زندگی خودت را کنی. برو ازدواج کن و دیگر به من فکر نکن. او هم فریاد می‌زد که نه نمی‌خواهم." (120) ملاقات بعدی در یکی از اعیاد مذهبی چند روزی پس از آن است.[20] رضا هنوز آزاد نشده است. گمان می‌کنند که بازجو فریبشان داده است. اما رضا یکی-دو روز بعد آزاد می‌شود. علاوه بر این ملاقات‌ها روشن نیست آیا در این مدت نامه‌ای از رضا دریافت کرده است؟

در هیچ کدام از این ملاقات‌ها زهره از احساسات خود چیزی بر زبان نمی‌آورد. چگونه احساسات خود را به رضا نشان داده است؟ دست‌های او را در دست گرفته است؟ به چشمهایش نگاه کرده است؟ مشتاق در آغوش کشیدن او بوده است؟ به او لبخند زده است؟ چه چیزی سبب شده است که چنین خشک باشد؟ شاید زهره در زمان نوشتن خاطرات خود نتوانسته است احساساتش را بیان کند؟ بر خلاف زهره به نظر می‌رسد که رضا در بیان احساس خود و نشان دادن اشتیاق خود راحت‌تر بوده است.

احتمالا از اواسط مرداد 1361 تا اردیبهشت 62، که به توصیه زهره رضا دیگر به ملاقات نمی‌آید، رضا در هر ملاقات زهره، زمانی که ممنوع‌الملاقات نبوده، حضور داشته است. اما از این ملاقات‌ها هیچ اثری در خاطرات زهره نیست. در این مدت تنها از یک تماس تلفنی در بهمن 1361 سخنی به میان می‌آید که همه اهل فامیل نزد رضا هستند که با زهره صحبت کنند. (130) هیچ سخنی در مورد آنچه به رضا گفته است ذکر نشده. این رابطه باز هم در میان دیگر مطالب گم شده است. پس از آن هم احتمالا در تابستان 1362 بازجو تلفن خانه مادر رضا را می‌گیرد و از زهره می‌خواهد که به رضا بگوید بیاید خودش را معرفی کند، زهره هم می‌گوید "بازجو می‌گوید بیاید خودش را معرفی کند." (154)

در آبان همان سال در هنگام انتقال به گوهردشت با احساس هوای زیبای بیرون، خوشحال است که رضا و خواهرش مهناز آزاد هستند و می‌توانند این هوا را استنشاق کنند. (156) در 17 دی 1362 پس از ماه‌ها دوباره ملاقات دارد و خانواده متوجه می‌شوند که موهایش به سفیدی زده است. این موضوع را به رضا، که دیگر به ملاقات نمی‌آید، هم می‌گویند. (163) بعد از دستگیری رضا در پائیز 64، رضا در اولین ملاقات گفت که چادرت را کنار بزن چون شنیدم که موهایت سفید شده و می‌خواهم بدانم که راست است یا نه؟ (164)

در ملاقاتی که پس از دستگیری مجدد رضا دارند زهره برای او گلدوزی کرده است که او را از تسلیم بر حذر دارد. (171) به طور گذرا اشاره می‌کند که با رضا ملاقات کرده است. (173) رضا در ملاقات دیگر در اواخر 65 یا اوایل 66 می‌پرسد می‌خواستند عفوت کنند چرا قبول نکردی، زهره پاسخ می‌دهد که انزجار می‌خواستند. (178) در دی ماه 1366 به برخی از زوج‌ها ملاقات حضوری دادند. زهره نیز رضا را دید. در همین ملاقات است که انوشیروان لطفی و برخی دیگر از مردان زندانی را می‌بیند. (180) زهره می‌نویسد که می‌خواسته انوش را در آغوش بگیرد، اما از اشتیاق در آغوش گرفتن رضا سخنی بر زبان نمی‌آورد. آیا در این ملاقات رضا را در آغوش گرفته و او را بوسیده است؟ هیچ اثری از آنچه بین زهره و رضا در این ملاقات گذشته وجود ندارد. زهره چگونه عشق شورانگیز خود به رضا را در این ملاقات نشان داده است؟

گویا در اواخر 1366 رضا به گوهردشت منتقل شده و در شش ماه از انتقال تنها یک نامه از رضا داشته است. زهره نگفته است که در این نامه چه نوشته شده بود؟ آیا رضا که بسیار آزادانه‌تر احساسات خود را بروز می‌دهد چیزی از عشق خود به زهره گفته است؟ آیا نامه‌های زهره و رضا هم دست به دست می‌شده است؟

درخواست‌های زهره برای ملاقات با رضا با قول مساعد مسئولان حتی پس از اعدام رضا روبرو می‌شد. (181) اواخر شهریور و یا اوایل مهر به بچه‌هایی که همسرانشان را از گوهردشت آورده بودند ملاقات دادند. اما زهره ملاقات نداشت. او متوجه شده بود که رضا اعدام شده است. (184)

در بند ما که حدود 80 تا 100 نفر چپ بودیم با بیلانی که گرفتم 75 در صد بچه‌ها یک یا دو اعدامی داشتند. در چنین وضعی نمی‌شد گریه کرد. [...] دلم می‌خواست خودم را بزنم و بلند گریه کنم و فریاد بکشم اما به دلایل گفته شده نمی‌توانستم. فقط شب‌ها زودتر از بقیه به رختخواب می‌رفتم و تا نیمه شب در حالی که سرم زیر پتو بود بی‌صدا گریه می‌کردم. بچه‌های هم اتاقی‌ام فهمیده بودند چکار می‌کنم، نگرانی از چشم‌هایشان پیدا بود. خیلی محبت می‌کردند اما در این مورد اصلا به رویم نیاوردند. هنوز هم هر وقت رضا را در رویا می‌بینم عصبی می‌شوم و به گریه و زدن خودم می‌پردازم و رویا تبدیل به کابوس می‌شود. (185)

زهره که در پیش از انقلاب توسط همرزمان خود از عاشقی منع می‌شد، پس از انقلاب به دلیل تصور موقعیت خود در بین زندانیان سیاسی زن توده‌ای و اکثریتی در زندان اوین، در بیان این احساس خساست می‌کند. او برای خود وظایفی را قائل است که گمان می‌کند با نشان دادن احساسات خود به همسرش و یا گریه کردن برای همسر کشته شده‌اش در تضاد است. گویا عشق به مردم برای او فراتر از عشق به معشوق است.

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس[21]

در روایت‌های زندانیان سیاسی به ویژه زنان وابسته به حزب توده و فدائیان خلق- اکثریت رد پای دشمنی و انزجار زندانیان سیاسی وابسته به گروه‌هایی که کمابیش از آغاز انقلاب و یا از خرداد 1360 خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی بودند نسبت به هواداران این دو جریان دیده می‌شود. من نیز شاهد این دشمنی بوده‌ام. در یکی از نوشته‌های خود با عنوان "خاطرات پراکنده؛ روابط میان زندانیان سیاسی" به این دشمنی و کینه دو طرفه اشاره کرده‌ام. (بهکیش 1388)

پیش از خرداد 1360 روابط میان نیروهای سیاسی چپ‌گرا به غایت بحرانی بود. فدائیان خلق- اکثریت و حزب توده به جد از "خط مردمی و ضدامپریالیستی امام خمینی" دفاع و نیروهای مخالف و منتقد جمهوری اسلامی یا خط امام از جمله حزب رنجبران، سازمان پیکار، خط سه، مجاهدین خلق، فدائیان خلق- اقلیت، راه کارگر را متهم به ریختن آب در آسیاب امپریالیسم می‌کردند. نیروهای مخالف نیز به آنان اتهام خیانت و همکاری با جمهوری اسلامی می‌زدند.

این روابط بحرانی پس از خرداد 1360 به یک دشمنی آشکار بدل شد. فدائیان خلق- اکثریت و حزب توده انقلاب را در خطر دیده و ضمن برخی انتقادات، گاه جدی، به تندروی‌های انجام گرفته در زندان‌ها، خواستار قلع و قمع ضد انقلاب بودند. از نظر آنان لازم بود با رهبران گروه‌های ضدانقلابی با شدت و با اعضا و هواداران این گروه‌ها با رافت برخورد کرده و آنان را به راه انقلاب آورد. معنی واقعی این سیاست در جمهوری اسلامی آن بود که رهبران اعدام و اعضا و هواداران ساده را به توبه وادار کنند.[22]

در مقابل احزاب و گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی فدائیان خلق- اکثریت و حزب توده را متهم می‌کردند که به همکاری اطلاعاتی با جمهوری اسلامی مشغول هستند و شواهدی را نیز از این همکاری ارائه می‌دادند. (سازمان پیکار شهریور 1360) 

در چنین فضای پر تنش و مملو از بدگمانی، نفرت، داوری و پیشداوری است که هواداران این گروه‌های سیاسی در زندان‌های جمهوری اسلامی در کنار هم قرار می‌گیرند.

تا چه میزان تلاش کرده‌ایم که به درک دلایل این دشمنی و کینه نزدیک شویم؟ سیاست حزب توده و فدائیان خلق-اکثریت در دفاع از جمهوری اسلامی، به ویژه پس از خرداد 60، زمانی که حکومت سرکوب سازمان‌یافته و بی‌رحمانه همه مخالفان و منتقدان خود را آغاز کرد، چه نقشی در شکل‌گیری یک نفرت عمومی در گروه‌های چپ برانداز و مجاهدین از این دو جریان داشته است؟ وقتی حزب توده و شاخه‌های مختلف فدائیان خلق- اکثریت در نشریات خود همکاری با نهادهای جمهوری اسلامی برای سرکوب ضدانقلاب را تجویز می‌کردند، آیا تخم این کینه و دشمنی را نمی‌پراکندند؟

روشن است که  زهره تنکابنی از رفتار زندانیان خط سه‌ای، اقلیتی و راه ‌کارگری در عذاب است و یکبار این نارضایتی و خشم خود را با منیره خسروشاهی و لیلا در میان می‌گذارد و خطاب به آنان می‌گوید "کاری که شما در حق ما می‌کنید [بایکوت هواداران و اعضای حزب توده و فدائیان خلق- اکثریت] روی ما سن‌دارترها زیاد تاثیری از بعد مقاومت ندارد. اما چنان جو را تنگ می‌کنید که بچه‌های کم سن‌تر و نو آمده‌ها ممکن است ببرند و به این ترتیب به دشمن مشترک کمک می‌نمائید." (181) و تهدید می‌کند که "من در صورت آزاد شدن این برخورد غیرانسانی‌تان را برای مردم افشا خواهم کرد تا بدانند که این گروه‌های مدعی مردم دوستی چقدر خفقان آوردند." (181) و ادامه می‌دهد که "منیره فقط سرش را پایین انداخت و حرفی نزد اما لیلا پوزخند تمسخرآمیزی حواله‌ام کرد." (181)

زهره تنکابنی که بیش از هشت سال را در زندان‌های جمهوری اسلامی گذرانده چه تلاشی کرده است تا دلایل این دشمنی و کینه را درک کند؟ آیا ما از لابلای خاطرات زهره می‌توانیم به دلایل این دشمنی نزدیک شویم؟ آیا می‌توانیم دریابیم که چرا زندانیان سیاسی با هم نامهربان بودند؟ برای این منظور تنها خود را به چند ماه اول بازداشت زهره از بهمن 1360 تا زمستان 1361 محدود می‌کنم، دورانی که جنایت در زندان‌های جمهوری اسلامی بیداد می‌کند و حزب توده و فدائیان خلق- اکثریت با تمام وجود از "خط مردمی و ضدامپریالیستی امام" دفاع می‌کنند.

رابطه میان اعضا و هواداران گروه‌های مختلف را در خاطرات زندان زهره تنکابنی جستجو می‌کنم. از همان بدو ورود به زندان‌‌های شاه و خمینی زهره از روابط میان زندانیان دلگیر است.

اما زندان‌های جمهوری اسلامی گویا برای زهره تنکابنی جهنم واقعی است. اولین برخوردهای غیردوستانه در همان روزهای اول بازداشت در زندان کمیته مشترک اتفاق می‌افتد. دورانی است که او باید ثابت کند که اکثریتی است. روزی حاجی رئیس کمیته مشترک، که گویا زندانی سیاسی زمان شاه است، آمد و پس از ابراز عدم رضایت از اینکه زهره زندانی شده است گفت "ما زندانی داریم که از گروه سهند است، او چیزهایی را قبول می‌کند که قبلا شوهرش آن‌ها را بر عهده گرفته است. می‌خواهیم او را به سلول شما بیاوریم تا شما رده تشکیلاتی او را در آورده و به ما بگوئید." (108) زهره از این درخواست توهین‌آمیز خشمگین می‌شود و می‌گوید ما به روش خود از شما دفاع می‌کنیم. و ادامه می‌دهد "من اگر هم بخواهم با او صحبت کنم بر اساس موضع خودم صحبت خواهم کرد و بیش از این نمی‌توانم." (108)

پاسخ زهره به در خواست خبرچینی برای زندانبان شرافتمندانه است. اما من در تجربه خود شاهد بوده‌ام که برای زندانی سیاسی که برای افشای اطلاعات خود در زیر فشار است دفاع از جمهوری اسلامی اولین گام برای تواب شدن و افشای اطلاعات خود است. در چنین شرایطی بحث سیاسی و ایدئولوژیک با یک زندانی مخالف با جمهوری اسلامی تنها بر فشارهای روحی او خواهد افزود. به گمان من روش انسانی آن است که در چنان شرایطی از درگیر شدن در چنین بحثی پرهیز کرد.[23]

حاجی هما را که حامله است به سلول زهره می‌آورد. هما از یک خانواده متموّل تبریزی است. او "گاه توهین‌آمیز رفتار" کرده و زهره را مستقیما و یا به تلویح به خبرچینی متهم می‌کند. (109) او "هر روز صبح لیست بلند بالایی از مایحتاج‌اش از شیر و ماست گرفته تا غیره را به نگهبان می‌داد تا برایش تهیه کنند.[24] به او گفتم تو به عنوان چپ این جا نباید چنین برخوردی بکنی، آن هم در شرایطی که بسیاری از کودکان کشور ما گرسنه هستند." (109)

زهره تنکابنی گویا متوجه این امر ساده نیست که بازجویان و شکنجه‌گران یک زن حامله را بازداشت کرده و او را برای دادن اطلاعات زیر فشار قرار داده‌اند. زن حامله به فکر سلامتی کودکی است که در شکم دارد و به فکر همسر خود است که گویا خطر اعدام او را تهدید می‌کند و زهره او را از "درخواست شیر و ماست و غیره" برحذر می‌دارد، چون در خارج از زندان کودکان ایرانی گرسنه هستند!

در همان شرایط آن‌ها به همدیگر کمک می‌کنند که اطلاعاتی را به دوستان و عزیزان خود منتقل کنند. هما با کمک زهره پیامی را به همسرش، که گویا در راهروهای کمیته‌ مشترک نشسته است، می‌رساند (109) و زهره به کمک هما تلاش می‌کند که با مهری، هم‌پرونده‌ای خود، تماس برقرار کند. (112)

اما بندهای عمومی زندان اوین و دیگر زندان‌های جمهوری اسلامی در آن دوران داستان دیگری دارد؛ تعداد زیادی از زندانیان با گرایشات سیاسی بسیار متنوع و متضاد و برخوردهای به غایت متفاوت با زندان و شکنجه در یک فضای بسیار محدود مجبور به زندگی در کنار یکدیگر بودند. هر رفتاری می‌توانست از جانب "دیگران" تحریک کننده و توهین‌آمیز و یا تهدید‌آمیز تلقی شود. 

زهره در 16 فروردین 1361 به زندان اوین منتقل و به بند عمومی برده می‌شود. در این اطاق 75 نفر نگهداری می‌شوند. 25 نفر از آنان نماز نمی‌خوانند که 15 نفر اکثریتی و توده‌ای بودند. آن‌ها هم که نماز می‌خواندند ظاهری بود. (113) زندانیان سیاسی محبوس در این اطاق پیش از آمدن زهره تقسیم شده بودند. "در سمت چپ اطاق بچه‌های پیکار سفره می‌انداختند، وسط اطاق اقلیتی‌ها، راه کارگر و دیگر گروه‌های چپ و در سمت کنار سفره اکثریتی‌ها و توده‌ای‌ها بود [...] در این سفره دو نفر تواب اقلیتی هم می‌نشستند و این برای من بسیار سخت بود." (115)

 در این اطاق توده‌ای‌ها شکنجه خود را از چشم دیگران پنهان می‌کردند، تا بر علیه دولت ضدامپریالیست مورد سوء استفاده قرار نگیرد. آنان به همراه توابان فعالانه در جهت دفاع از جمهوری اسلامی تلاش می‌کنند. اما زهره با جزئیات شکنجه خود را برای همه تعریف می‌کند، چون به گمان او نباید زشتی‌ها را پنهان کرد. (113)

آزادی خرمشهر یکی از رویدادهای خوشایند زندان در سوم خرداد 61 بود. پیش از آن یعنی فروردین [1361] که من به بند آمدم، دیدم بچه‌های اکثریتی و توده‌ای و تواب‌ها برای سربازان بلوز می‌بافند. من هم از این حرکت خوشم آمد و در کار شرکت کردم. وقتی رادیو اعلام کرد که خرمشهر آزاد شد ما به راهرو آمدیم و سرود بهاران خجسته ‌باد را خواندیم. (123)

به رغم این همدلی و مشارکت در بلوز بافی، زهره با توابان مرزبندی دارد. علاوه بر آن او از برخی رفتار زندانبانان انتقاد می‌کند. "از همین رو بچه‌ها فکر می‌کردند که او اقلیتی است" (114) و او را بایکوت می‌کنند:

یکی از تلخ‌ترین خاطرات من از زندان نه برخورد زندانبان، بلکه بایکوتی بود که از سوی بچه‌های چپ و خودمان بر من می‌رفت. من حدود چهار ماه به تنهایی در راهرو قدم می‌زدم و در تمام این مدت بغض داشتم. نمی‌توانستم کنار بچه‌های چپ بنشینم و بگویم که آن گروه یعنی اکثریتی‌ها و توده‌ای‌ها هم مرا بایکوت کرده‌اند. (116)

 این اتفاق‌ها و رفتارها همان زمانی است که برادران پاسدار در تمام زندان‌های کشور بچه‌های مردم را وحشیانه شکنجه و قلع و قمع می‌کنند. بچه‌هایی که بیشترشان دانش‌‌آموز هستند. آیا هواداران فدائیان خلق- اکثریت و حزب توده فکر کرده‌اند که دفاع آنان از حکومت و برادران پاسدار چه اثر ویران کننده‌ای بر روح و روان بچه‌های کم سن و سال مجاهد، اقلیتی، خط سه‌ای و راه‌ کارگری داشته است؟  

سخن آخر

عشق شورانگیز زهره و رضا به یکدیگر در کوته‌فکری‌های پیش از انقلاب و تداوم آن به گونه‌ای دیگر همراه با شرایط دشوار پس از انقلاب و جزم اندیشی حاکمان مجالی برای بروز و بیان نیافته و همچون خود زهره اسیر حکومت و سنت باقی مانده است.

ما با خواندن روایت زهره از زندان‌های جمهوری اسلامی با زاویه جدیدی از نگاه به گذشته آشنا می‌شویم. طبیعی است که همه این روایت باب طبع خواننده نیست، اما باید امیدوار بود که روایت زهره در کنار روایت‌های دیگر به ما کمک کند که به حقیقت دست‌یابیم، "حقیقتی که بنا است به عنوان بنیانی سیاسی برای آینده یک ملت مورد استفاده قرار گیرد." (Schirmer 2003, 60-73)

توضیحات

[1] این مقاله در 13 آذر 1400 در سایت اخبار روز منتشر شده است:

https://akhbar-rooz.com/?p=134147

[2] اخیرا "صبر تلخ" محمدعلی عموئی را خواندم. حدود 1200 صفحه را سیاه کرده‌اند تا شعور خواننده را تحقیر کنند. برای من حیرت‌آور بود که چگونه مصاحبه‌گران به چنین حقارتی تن داده‌اند.

[3] مثلا اغلب خاطرات زندان که در رسانه‌های وابسته به حزب توده و یا مجاهدین خلق منتشر می‌شوند باب طبع من نیست، اما می‌دانم که بسیاری آن نوشته‌ها را زیبا و تاثیر گذار می‌دانند. هر چند از منظر تحقیقاتی و یا سیاسی شاید همان نوشته‌های حزبی دارای اهمیت (بسیار) باشند.

[4] کتاب شیرین عبادی با عنوان "قفس طلایی" به نظر می‌رسد یک رمان است و بر اساس اطلاعات موجود وی هرگز به گورستان خاوران نرفته است. آیا می‌توان به این دلیل اهمیت این کتاب را نادیده گرفت؟

[5] خاطرات ریگوبرتو منچو، برنده جایزه نوبل 1992، با عنوان "من ریگوبرتو منچو: یک زن بومی در گواتمالا" بهترین و مشهورترین نمونه آن است. (بهکیش 1388)

[6] تئودور آدرنو زمانی گفته بود "شعر گفتن بعد از آشوئیتس جنایتکارانه است." هر چند بعدا او حرف خود را صد و هشتاد درجه تغییر داد و گفت رنج بردن "به همان میزان کسی که در زیر شکنجه فریاد می‌زند حق دارد که بیان شود؛ بنابراین می‌تواند خطا باشد که بگوئیم که بعد از آشوئیتس دیگر نمی‌توان شعر گفت."  (Kerner 2011, 5)

[7] ژان لوک گدار در تائید گفته آدورنو می‌گوید پس از دیدن "فهرست شیندلر" ساخته استیون اسپیلبرگ به این نتیجه رسیده است که نمی‌توان در مورد هلوکاست فیلم ساخت. (بهکیش, نقد فیلم "فهرست شیندلر" 1391)

[8] منظور من در اینجا دقیقا عشق زمینی است نه عشق افلاطونی.

[9] نوشتن درباره کتاب خاطرات زهره تنکابنی یکی از کارهای عقب مانده من بود. زهره را از ایران می‌شناسم و تنها همدیگر را در گورستان خاوران، مراسم بزرگداشت و یا منزل بستگان اعدام شدگان دهه شصت ملاقات می‌کردیم، اما زهره به یک دلیل برایم عزیزتر است، او روزی به من گفت که با خواهرم، زهرا، دوستی داشته و گویا او را در زیر شکنجه دیده است.

زهره و زهرا هم سن و سال بودند. زهره نیز مانند زهرا پس از گرفتن دیپلم معلم دبستان شده و پس از چند سالی وارد دانشگاه شده بود. از همین رو زهره و زهرا جوانان بی‌تجربه نبودند و در مقایسه با بسیاری از جوانان که به فدائیان خلق پیوستند، سرد و گرم روزگار را چشیده بودند. هر چند یک تفاوت جدی میان زهره و زهرا وجود داشته است. برخلاف زهره، برای زهرا که مشی چریکی را قبول نداشت پیوستن به فدائیان گویا آخرین راه ‌حل بود و برای زهره تمام آرزوهایش.

[10] برخی از اطلاعات و تاریخ‌ها در کتاب با هم تناقض دارند و امکان آن وجود داشت که با ویراست مناسب اینگونه تناقض‌ها و اشکالات بر طرف شوند.

[11] سازمان انقلابی حزب توده انشعابی از این حزب پس از انشعاب بزرگ در اردوگاه سوسیالیسم و جدایی چین و شوروی در اوایل دهه چهل بود. این انشعاب که بیشتر شامل فعالان جوان توده‌ای در کشورهای اروپایی بود، به سمت چین گرایش داشت. این سازمان هوادار آغاز جنگ رهایی‌بخش در ایران بود و اقداماتی را در این جهت انجام داده بود.

[12] در مورد عواقب بازداشت بهمن روحی آهنگران به نوشته  اصغر جیلو در مورد حادثه 8 تیر مراجعه کنید. (جیلو 1390)

[13] برادرم محمود که در آبان 55 بازداشت و به حبس ابد محکوم شده بود نیز در همان روز آزاد شد و من نیز به همراه بسیاری در برابر زندان قصر به انتظار آزادی آنان لحظه شماری می‌کردم.

[14] در آن زمان به رغم انبوه هواداران این سازمان و تشکیلات گسترده‌ای که به یکباره ظهور کرده بود، اعضای فدائیان خلق بسیار محدود بودند. مثلا در انتخابات اولین کمیته مرکزی این سازمان در خرداد 1358 تنها در حدود نود نفر عضو این سازمان بودند. (حمیدیان 2012، 320) از همین رو عضویت به معنی داشتن جایگاه ویژه در تصمیم‌گیری‌های این سازمان بود.

[15] این تاریخ دارای اهمیت است. چون عملیات فروغ جاویدان مجاهدین در سوم مرداد 1367 آغاز شده بود و بنا به روایت منتظری حکم خمینی برای قتل‌عام زندانیان سیاسی در پنجم یا ششم مرداد صادر شده است.

[16] در ماه‌های نزدیک به انقلاب بهمن، یکی از خانه‌های تیمی فدائیان خلق در تهران متشکل از شاهیندخت شایان و محمدرضا بهکیش؛ مستوره احمدزاده و احمد غلامیان لنگرودی؛ و مریم سطوت و مهدی فتاپور بود. آن‌ها پس از انقلاب به همان ترتیب با هم ازدواج کردند.

[17] عفت ماهباز و علیرضا اسکندری؛ فاطمه ایزدی و فریبرز صالحی؛ ماندانا توکلی و حشمت‌الله آرین؛ نرگس و مهدی برادران خسروشاهی؛ میترا عاملی و انوشیروان لطفی؛ طاهره یار‌احمدی و نورالدین ریاحی، طاهره و محمدعلی پرتوئی، فریده امیرشکاری و جعفر ریاحی، بانو صابری و عباسعلی منشی‌ رودسری و این لیست بسیار بلند است.

[18] تعداد کمی نامه از زندانیان سیاسی به همسران آن‌ها در دست است. یک مرور در کتاب آخرین فرصت گل، نشان می‌دهد که زندانیان از پرداختن به روابط عاشقانه خود پرهیز کرده‌اند. عباراتی مانند بوسه و یا در آغوش گرفتن به ندرت مورد استفاده قرار گرفته است. در کتاب "آخرین فرصت گل" که به همت مهدی اصلانی گردآوری شده است شاید تنها کسری اکبری کردستانی در یک نامه به همسر خود به استعاره‌ای که برای هر خواننده‌ای قابل فهم است، به این موضوع اشاره می‌کند. (اصلانی 1395، 56)

[19] زهره می‌گوید که این ملاقات در روز قدس آن سال انجام گرفته است. اما روز قدس 1360 مصادف با جمعه 9 مرداد و در سال 1361 مصادف با جمعه 25 تیر بوده است. مرداد 1360 زهره و رضا بازداشت نشده و در تیر 1361 آن دو به زندان اوین منتقل شده‌اند. احتمالا واقعه دیگری او را احساساتی کرده است.

[20] نیمه شعبان آن سال مصادف با سه‌شنبه 18 خرداد 1361 است. اما عید فطر آن سال مصادف با پنج‌شنبه 31 تیر 1361 است. با توجه به تاریخ‌ دومین ملاقات زهره و رضا در تیر 1361 احتمالا این ملاقات در عید فطر انجام شده است.

[21] شعر "در این بن‌بست" شاملو همیشه مرا منقلب می‌کند. شاملو این شعر را در 31 تیر 1358 سروده است ولی همیشه گمان کرده‌ام که این شعر پس از خرداد 1360 سروده شده چرا که برای من تداعی کننده شرایط ما در سال‌های پس از خرداد 1360 است. (شاملو 31 تیر 1358)

[22] برای نمونه به کار، ارگان سراسری فدائیان خلق- اکثریت، شماره‌های 122 (21 مرداد 60)، 125 (11 شهریور)، 126 (18 شهریور)، 127 (25 شهریور)، 130 (15 مهر 1360)، 132 (29 مهر)، 147 (14 بهمن) و 149 (28 بهمن 60) مراجعه کنید.

آنان در کار 125 می‌نویسند که از 1223 نفری که از تیر تا اوایل مهر اعدام شده‌اند، اعدام 747 نفر هیچ توجیهی ندارد! در کار 147 از همکاری صمیمانه اعضا و هواداران این سازمان در سرکوب تهاجم اعضای اتحادیه کمونیست‌ها به آمل سخن می‌رانند و در کار 149 در مقاله مشمئز کننده‌ای با عنوان "چرا گروهک‌ها مضمحل می‌شوند" که به مناسبت قتل موسی خیابانی و بازداشت رهبران سازمان پیکار نوشته شده است، علت اضمحلال گروه‌های مخالف و تواب شدن بسیاری از آنان در زندان را تئوریزه می‌کنند و مدعی می‌شوند که شکنجه و اعدام نقشی جدی در نابودی احزاب مخالف نداشته، بلکه روبرو شدن فعالان سیاسی با واقعیت "خط مردمی و ضدامپریالیستی امام" در زندان است که سبب تواب شدن بسیاری از زندانیان و دادن اطلاعات خود به مقامات امنیتی بوده است. (فدائیان خلق- اکثریت 1359-1360)

حزب توده هم همین رویکرد را دارد. از جمله نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب توده، در "پرسش و پاسخ‌های" سوم مرداد، شهریور و نهم آبان 1360 به این مسئله پرداخته است. او در پرسش و پاسخ سوم مرداد در مورد برخورد با "ضدانقلاب" می‌گوید "باید نسبت به افرادی که در این رابطه بازداشت می‌شوند، سیاست دقیق و ظریف تفکیک مسئولیت و تفکیک جرم و انتخاب شیوه‌های گوناگون به کار گرفته شود تا اثرات سم مهلکی که به صورت تبلیغات گروهک‌های مختلف ذهن این جوان‌های واقعا بی‌تجربه را مسموم کرده است، خنثی شود. [...] البته در مورد افراد مسئولی که آگاهانه و با شناخت دقیق به قصد سرنگون کردن نظام جمهوری اسلامی ایران عمل می‌کنند یا افراد را تحریک می‌کنند طبعا باید خیلی جدی روبرو شد و در این مورد ما هیچ‌گونه تردیدی نداریم." (کیانوری 1358-1361)

[23] شاید یکی از علل نگاهداشتن تعداد قابل توجهی از هواداران رده پائین حزب توده و فدائیان خلق- اکثریت در سال‌های 60 و 61 در زندان اوین تقویت فضای دفاع از جمهوری اسلامی در داخل زندان بوده است. به ویژه که به نظر می‌رسد بسیاری از آنان با سیاست دفاع از جمهوری اسلامی احساسی برخورد می‌کردند.

[24] از 4 شهریور 1362 تا اواخر اسفند همان سال که در کمیته مشترک زندانی بودم، در عین حال که انواع شکنجه جسمی و روحی بیداد می‌کرد و همگانی بود، بر خلاف زندان اوین که زندانیان نیمه گرسنه بودند، غذا با کیفیت مناسب به زندانیان داده می‌شد. شاید امیدوار بودند که اینگونه رفتار به شکستن زندانیان نیز کمک کند.

کتاب شناسی

Kerner, Aaron. 2011. Film and the Holocaust. The CIPG.

Schirmer, Jennifer. 2003. "Whose Testimony? Whose Truth? Where are the Armed Actors in the Stoll-Menchu Controversy?" Human Rights Queraterly 25 (1).

اصلانی، مهدی. 1395. آخرین فرصت گل. نشر باران.

بهکیش، جعفر. 1388. “خاطرات پراکنده: مصاحبه در حسینیه اوین شرط آزادی.” من از یادت نمی‌کاهم. 28 12. دستيابی در 5 آذر 1400.

http://jafar-behkish.blogspot.com/2010/03/1_8257.html.

. 1388. “زندانی تهران، روایتی از زندان‌های سیاسی دهه 60 و واکنش تعدادی از زندانیان سیاسی سابق.” من از یادت نمی‌کاهم. 20 12. دستيابی در 11 26, 10 آذر 1400.

http://jafar-behkish.blogspot.com/2010/03/60.html.

. 1391. “نگاهی به فیلم سینمایی "فهرست شیندلر"؛ شکل‌گیری حافظه تاریخی.” وبلاگ "من از یادت نمی‌کاهم". دستيابی در 10 آذر 1400.

http://jafar-behkish.blogspot.com/2013/01/blog-post_27.html.

تنکابنی، زهره. 1392. ریشه در خاک. آلمان: انتشارات فروغ.

جیلو، اصغر. 1390. “در رمز گشایی از رویداد 8 تیر.” عصر نو. دستيابی در 10 آذر 1400.

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=14645.

حمیدیان، نقی. 2012. سفر بر بال‌های آرزو. نقی حمیدیان. دستيابی در 10 آذر 1400.

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-08/naghi-hamidian-safar-ba-balhaye-arezu-2012-07.pdf.

سازمان پیکار. شهریور 1360. “حزب توده و فدائیان اکثریت: نوکران و جاسوسان رژیم جلاد جمهوری اسلامی.” نشریه پیکار. دستيابی در 10 آذر 1400.

https://www.iran-archive.com/fa/bakhsh-tozih/452?page=%2C2.

شاملو، احمد. 31 تیر 1358. “در این بن‌بست.” ترانه‌های کوچک غربت. دستيابی در 10 آذر 1400.

http://shamlou.org/?p=221.

فدائیان خلق- اکثریت. 1359-1360. “نشریه کار ارگان فدائیان خلق- اکثریت شماره 61-150، خرداد 1359 تا اسفند 1360.” فدائیان خلق- اکثریت. آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران. دستيابی در 10 آذر 1400.

https://www.iran-archive.com/fa/bakhsh-tozih/610.

کیانوری، نورالدین. 1358-1361. “پرسش و پاسخ.” پرسش و پاسخ. آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران. دستيابی در 10 آذر 1400.

https://www.iran-archive.com/fa/bakhsh-tozih/346.