۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۲, شنبه

چرا مصاحبه‌های پرویز ثابتی مرا وحشت‌زده کرد؟

چرا مصاحبه‌های پرویز ثابتی مرا وحشت‌زده کرد؟[1]

مصاحبه‌های پرویز ثابتی[2]، مدیر اداره سوم «سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)» برای مبارزه با مخالفان داخلی، با تلویزیون من و تو در پنج قسمت در اواسط پائیز 1402پخش شد[3]. هرچند در حقیقت مصاحبه‌کننده‌ای وجود نداشت و تنها تریبونی در اختیار ثابتی قرار گرفته بود تا روایت خود از حوادث دو دهه آخر حکومت محمدرضا پهلوی (1337 تا 1357) را بیان کند. اما همین روایت بسیار یک‌جانبه و توجیه‌گرانه مرا در درک بهتر از سیاست مقابله با نیروهای سیاسی مخالف، سرکوب و جنایت در این دوره کمک کرد.

روایت پرویز ثابتی در مورد ضرورت سرکوب مخالفان، تحریف واقعیت سرکوب و نقد تبلیغات مخالفان حکومت در مورد ابعاد جنایت دولتی موضوع تازه‌ای نبود و در زمان حکومت پهلوی (از جمله از زبان محمدرضا شاه) و پس از آن از زبان صاحب‌منصبان آن حکومت مداوما شنیده شده بود. آنچه مرا وحشت‌زده کرد واکنش‌ها به این مصاحبه‌ها بود. در دایره‌ای که من قرار دارم (تعدادی از ایرانیان ساکن شهر تورنتو که به کارهای تخصصی مشغول هستند)، بخش مهمی از کسانی که در این مورد بحث می‌کردند، سرکوب خشن مخالفان در دهه‌های چهل و پنجاه و انقلاب 57 را برای جلوگیری از وقوع فاجعه حکومت اسلامی به رهبری خمینی و تضمین تداوم حکومت پهلوی نه تنها قابل قبول، بلکه ضروری می‌دانستند.

فرض کنیم که می‌دانستیم و حتی اطمینان داشتیم که تلاش‌های مخالفان سیاسی و یا مسلح حکومت پهلوی و انقلاب 57 برای براندازی این حکومت به فاجعه ختم خواهد شد و حکومت جایگزین نه تنها مستقیما ده‌ها و یا صدها هزار نفر (با در نظر گرفتن جنگ ایران و عراق) را خواهد کشت، بلکه سبب ویرانی کشور خواهد شد. در همان حال می‌دانستیم و حتی اطمینان داشتیم که تداوم حکومت پهلوی، هر چند حکومتی ایده‌آل نیست، اما بهترین راه ممکن در برابر آینده ایران است و ایران تحت حاکمیت سلسله پهلوی در مسیر پیشرفت باقی خواهد ماند.

در صورت چنین آگاهی و اطمینانی آیا مجاز بودیم از سرکوب خشن و بی‌رحمانه مخالفان سیاسی و حتی مسلح، سیاستی که حکومت پهلوی، که در تضاد با تعهدات آن بر اساس قانون اساسی مشروطه و تعهدات بین‌المللی ایران بود، را با جدیت تمام اجرا کرده بود، و انقلاب 57 حمایت کرده و حتی خواستار تشدید این سیاست‌ها باشیم؟

سئوال دشواری که بشریت در موضوعات مختلف، از جمله در سناریوی بمب در آستانه انفجار که جان هزاران نفر را خواهد گرفت در مورد ضرورت شکنجه و یا ممنوعیت مطلق آن، با آن روبرو شده است. فرض بر این است که حکومت فردی را در اختیار دارد که گمان می‌رود از محل این بمب و چگونگی خنثی کردن آن مطلع است، اما از دادن اطلاعات خودداری می‌کند. آیا شکنجه چنین فردی برای نجات جان هزاران نفر قابل توجیه است؟ بدون آنکه به پیچیدگی‌های این پرسش و پاسخ‌های متفاوت به آن بپردازم، یادآوری می‌کنم که پاسخ جنبش جهانی حقوق بشر به این سئوال منفی است و «میثاق منع شکنجه و دیگر رفتارها یا مجازات‌های بی‌رحمانه، غیرانسانی یا تحقیر‌آمیز» هرگونه شکنجه به هر دلیلی را ممنوع اعلام کرده است.

اگر برخی وابستگان رژیم پهلوی و لات‌ها و لمپن‌های هوادار رضا پهلوی را نادیده بگیریم (هر چند می‌دانیم که در صد سال گذشته لات‌ها و لمپن‌ها همیشه عصای دست حکومت‌های پهلوی و جمهوری اسلامی و البته روحانیت بوده‌اند)، بخشی از ایرانیان که غالبا انسان‌های نیک‌خواه و شریفی هستند، امروز که به دهه چهل و پنجاه باز می‌گردند، نه‌تنها سیاست سرکوب بسیار خشن مخالفان در زمان حکومت پهلوی را ضروری و درست می‌دانند (گاه اینگونه استدلال می‌شود که عده‌ای جوان بی‌سواد[4] و فریب‌خورده می‌خواستند کشور را از مسیر پیشرفت خارج کنند و مصلحت خود آنان نیز در آن بود که جلوی آنان به هر قیمتی گرفته شود)، بلکه متاسف هستند که چرا انقلاب 57 با تمام قوا سرکوب نشد. آنان پرویز ثابتی، یکی از طراحان اصلی و مجری سیاست سرکوب و بی‌رحمی در دهه‌های چهل و پنجاه را که "مسئولانه" خواستار سرکوب خونین انقلاب 57 شد تکریم و تحسین می‌کنند. آنان همچنین در این نکته تردیدی ندارند که محمدرضا شاه برای پرهیز از به راه انداختن حمام خون با سیاست سرکوب خونین انقلاب 57 موافقت نکرد.[5]

اگر این قضاوت‌ها و یا توصیه‌ها تنها به گذشته مربوط می‌شد، شاید جای نگرانی نبود. اما روایت‌ها و حتی رویا‌پردازی‌های ما از گذشته دور و نزدیک تنها برای جاخوش کردن در کتاب‌ها، نمایش‌دادن در موزه‌ها و آثار هنری گوناگون نیستند. روایت‌های ما از گذشته دور و نزدیک در حقیقت باز‌سازی گذشته منطبق با شرایط امروز و برای ساختن آینده است. از همین روست که در عالم سیاست نبردی سهمگین در چیرگی روایت‌های مختلف در جریان است.

محبوبیت روایت پرویز ثابتی در میان بخشی از طرفداران بازگشت سلطنت چه معنایی برای آینده ایران خواهد داشت؟ من بارها از دوستانم که حامی سرکوب گسترده، سیستماتیک و بسیار خشن مخالفان حکومت پهلوی و آرزومند سرکوب خونین انقلاب 57 هستند می‌پرسم که اگر احزاب سیاسی یا مسلح یکی از اقلیت‌های قومی (کردها، ترک‌ها و ...) خواستار حکومتی فدارال یا حتی جدایی از ایران باشند[6]، با آنان چه باید کرد؟ آیا آنان که تمامیت ارضی و یا یک‌پارچگی ایران را به اصلی ایدئولوژیک بدل کرده‌اند، موافق هستند که از تمامیت ارضی حتی به بهای آغاز جنگ‌های خونین داخلی پاسداری کنند؟ به گمان من پذیرفتن روایت پرویز ثابتی و آرزوی سرکوب انقلاب 57 به هر قیمتی، احتمال پی‌گرفتن چنین سیاستی از جانب هواداران رضا پهلوی را بسیار افزایش داده است و نشانه‌های آنرا از هم‌اکنون در سیاست کینه‌توزانه آنها با احزاب قومی و هر منتقدی از رضا پهلوی را می‌توان مشاهده کرد.    

در همین زمینه لازم است به این نکته مهم توجه کرد که تجویز و حمایت از جنایت سیاسی تنها به طرفداران بازگشت سلطنت محدود نیست و اکثریت نیروهای سیاسی سنتی در داخل حکومت (ولی فقیه/سپاه پاسداران، اصولگرایان و اصلاح‌طلبان[7])، حاشیه حکومت (اصلاح‌طلبان غیردولتی از جمله بخشی از فعالان مدنی، چپ‌ها و ملی-مذهبی‌ها[8]) و خارج از حکومت (سلطنت‌طلبان، مجاهدین خلق[9] و بخشی از نیروهای چپ به ویژه حزب توده[10] و احزاب مسلح کرد و حتی فدائیان خلق[11]) نیز گرفتار چنین بلیه‌ای بوده‌اند.[12] هر چند به نظر می‌رسد بخشی از این نیروها مانند فدائیان خلق، حزب توده و بخشی از سازمان‌های وابسته به ملی-مذهبی‌ها از جمله جنبش مسلمانان مبارز به تاریخ پیوسته‌اند، اما در صورتی که طرفداران بازگشت سلطنت و رضا پهلوی، اصلاح‌طلبان حکومتی، مجاهدین خلق، بخشی از سپاه پاسداران، احزاب مسلح کرد (و دیگر گروه‌های مسلح در میان اقلیت‌های قومی ایران)، کسانی که صراحتا و یا با اشاره جنایت و خشونت سیاسی را توجیه و تجویز می‌کنند، به تنهایی یا در موازات با یکدیگر نقشی تعیین‌کننده در دگردیسی یا گذار از جمهوری اسلامی ایفا کنند، به‌گمان من، آینده‌ای وحشتناک برای ایران رقم خواهد خورد و تجربه جمهوری اسلامی به‌گونه دیگری تکرار خواهد شد.[13] من از ممکن بودن چنین آینده‌ای وحشت‌زده هستم.



[1] بخشی از ایرانیان به‌دلیل دشمنی با جمهوری اسلامی و بخشی دیگر هم‌سو با راست‌ترین جریانات در ایران، اسرائیل و غرب از جنایت‌های هولناک اسرائیل بر علیه فلسطینان در کرانه باختری و غزه که می‌تواند نسل‌کشی در نظر گرفته شود حمایت می‌کنند. گروهی دیگر، از جمله هواداران حکومت، از جنایت‌های حماس و جهاد اسلامی در 7 اکتبر 2023 حمایت می‌کنند (هر چند من مقاومت در برابر اشغالگر را حق مردم فلسطین می‌دانم، اما عمیقا نگران هستم که از دل چنین مبارزه عادلانه‌ای سازمان‌های بنیادگرایی مانند حماس و جهاد اسلامی، که هرگونه جنایتی را توجیه می‌کنند، متولد می‌شوند). این حمایت‌ها نیز به همان میزان من را از آینده ایران وحشت‌زده کرده است.

[2] پرویز ثابتی، متولد 1315، پس از فارغ‌التحصیلی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران به سال 1337 به استخدام «سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)» در آمد و تا زمان خروج از کشور در آبان 1357 در همان سازمان مشغول به کار بود. او از اواسط دهه چهل مسئول مبارزه با نیروهای سیاسی مخالف بود.  

[3] لینک به قسمت اول این مصاحبه‌ها، لینک بخش‌های دیگر مصاحبه در یوتیوب خواهد آمد:

https://www.youtube.com/watch?v=YcNc4IBLI1A

[4] تا پیش از انقلاب 57 اکثریت مخالفان و صاحب‌منصبان و هواداران رژیم پهلوی، به جز روحانیت، از تحصیلات و آموزشی مشابه برخوردار بودند و پایگاه اجتماعی کمابیش یکسانی داشتند. اما وقتی که تحقیقات آکادمیک و مستقل و آزادی بیان و اندیشه و به‌ویژه اندیشه انتقادی در ذیل یک حکومت تمامیت‌خواه یا اقتدارگرا تقریبا ممکن نباشد، بی‌سوادی احتمالا به یک عارضه عمومی تبدیل می‌شود.

[5] گزارش‌های کمیسیون‌های حقیقت تائید کرد که که کودتاگران در شیلی (1973-1989) و آرژانتین (1976-1983) مرتکب جنایت‌های هولناکی شده بودند. تعداد کشته‌ها و ناپدیدشدگان در شیلی (3428 نفر) و آرژانتین (8960 نفر، هر چند تعداد واقعی ممکن است بین ده تا سی هزار نفر باشد) قابل مقایسه با تعداد کشته‌شدگان در انقلاب 57 است. عماد‌الدین باقی تعداد کشته‌شدگان انقلاب 57 را 2781 نفر برآورد کرده است.

[6] من در عصر کنونی، بدون آنکه در این مورد صاحب‌نظر باشم، تقسیم کشورها را غیرسازنده می‌دانم. علاوه بر آن نمی‌دانم که کدام شکل از حکومت (فدرال، متمرکز یا دیگر اشکال) بهترین گزینه برای ایران است. اما اطمینان دارم که حفظ تمامیت ارضی و یا تقسیم ایران به هر بهایی، از جمله جنگ داخلی به زیان ایران، منطقه و جهان است.

[7] خط‌امامی‌های دهه شصت که طراح و در بسیاری موارد مجری سیاست بی‌رحمی و جنایت در دو دهه اول حاکمیت جمهوری اسلامی به‌ویژه دهه شصت بودند و هنوز هم، هر چند غالبا با زبانی متفاوت، از ضرورت این سیاست دفاع می‌کنند.

[8] بخشی از نیروهای ملی-مذهبی از جمله افرادی نظیر عبدالکریم سروش و جنبش مسلمانان مبارز نیز برای دفاع از انقلاب و خط مردمی و ضدامپریالیستی امام خمینی، سرکوب نیروهای مخالف را توصیه می‌کردند.

[9] مجاهدین خلق نه‌تنها در دهه شصت به ترور کور همکاران ساده (از جمله خبرچینان دون‌پایه) حکومت دست زدند، بلکه در چهل سال گذشته همه مخالفان و منتقدان رهبری این سازمان را بی‌رحمانه سرکوب کرده‌اند.

[10] حزب توده تا اوایل 1361 از جنایت‌های جمهوری اسلامی حمایت و حتی آنرا تجویز کرد. علاوه‌برآن، این حزب با انکار وقوع جنایت‌های گسترده، سیستماتیک و بی‌رحمانه در کشورهای سوسیالیستی، در عمل از این جنایت‌ها حمایت و در «مهاجرت‌های سوسیالیستی»، به‌ویژه در دهه‌های 30، 40 و 50 (و حتی دهه 60)، از این ماشین سرکوب برای خاموش کردن منتقدان رهبری فرقه دمکرات آذربایجان و حزب استفاده کرد.

[11] شاخه‌های مختلف فدائیان خلق به‌گونه‌های مختلف از جنایت سیاسی حمایت کرده‌اند، از جمله فدائیان خلق- اکثریت در سال‌های 60 و 61 از جنایت‌های هولناک جمهوری اسلامی دفاع و در مواردی آنرا تجویز کرده است.

[12] لازم است متوجه این نکته مهم باشیم که در اینجا تنها مقایسه کیفی در مد نظر است. چرا که ابعاد جنایت‌های سیاسی حکومت پهلوی و در ابعادی به مراتب بزرگتر جمهوری اسلامی به هیچ‌وجه قابل مقایسه با اقدامات دیگر گروه‌ها حتی مجاهدین خلق و احزاب مسلح کرد نیست.

[13] خوشبختانه جنبش‌های اجتماعی معاصر به‌ویژه «جنبش زن-زندگی-آزادی» و نهادهای مدنی مستقل در ایران کمابیش از این قاعده مستثنی بوده‌اند. شاید این تنها روزنه امید باشد و باید آرزو کرد که نیروهای سیاسی سنتی از چپ و راست، نقشی جدی در تحولات آینده ایران ایفا نکنند و سازمان‌های مدرن و دمکراتیکی از دل جنبش‌های مهمی مانند زن-زندگی-آزادی زاده شوند و رهبری این تحولات را در دست گیرند.

۱۴۰۲ اسفند ۲۷, یکشنبه

از علاقه رفیقانه در خانه‌های تیمی تا رابطه عاشقانه و ازدواج

در اوایل بهار 1400 کتاب بسیار مهم محسن صیرفی‌زاده با عنوان «قتل عبداله پنجه شاهی و بیماری کودکی چپ‌روی» منتشر شد. در این کتاب حوادث منتهی به قتل عبدالله پنجه‌شاهی در اوایل بهار 1356 به اتهام رابطه عاشقانه با ادنا ثابت، یکی از هم‌رزمانش، و واکنش‌های پس از آن مورد بررسی قرار گرفته است. انتشار این کتاب می‌توانست موضوع عشق و رابطه عاشقانه، بحران رابطه زن و مرد و موقعیت زنان در احزاب چپ و به‌ویژه سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، مهم‌ترین جریان چپ‌گرا در دهه‌های 1340 و 1350 در ایران، را برجسته کند. اما این کتاب، همانگونه که پیش‌بینی می‌شد، با بی‌اعتنایی چپ‌گرایان روبرو و به فراموشی سپرده شد.

 قتل عبدالله پنجه‌شاهی و تنبیه ادنا ثابت (روشن نیست که چرا عبدالله اعدام و ادنا زنده مانده است) تنها یک نمونه از این بحران است. رابطه عاشقانه میان غزال آیتی و محمد یثربی و تا آنجا که برخی شواهد گواه است میان برخی دیگر از اعضای این سازمان مواردی شناخته شده هستند.  

هدف این یادداشت مختصر تنها طرح یک نمونه بسیار جالب از زندگی مشترک در خانه‌های تیمی است که علاقه رفیقانه می‌توانست در صورت تداوم به رابطه عاشقانه تبدیل شده و در شرایط مساعد پس از انقلاب منجر به ازدواج‌های درون گروهی کادرهای این سازمان شود.  

                                                            *************

در ماه‌های پیش از بهمن 1357 اکثریت کادر مخفی (که حدود 30 نفر بودند) و نیمه علنی و علنی سازمان چریکهای فدائی در تهران جمع شده بودند. اعضای ثابت یکی از خانه‌های تیمی این سازمان در جنوب تهران شش نفر بودند: مستوره احمدزاده هروی (اعظم)، محمدرضا بهکیش (کاظم) ، ملیحه سطوت (مریم)، شاهین‌دخت شایان (زهرا)، احمد غلامیان لنگرودی (هادی) و مهدی فتاپور (خسرو).

احمد غلامیان لنگرودی قدیمی‌ترین عضو مخفی این جمع بود. او از سال 1353 مخفی شده بود و در حفظ و بازسازی این سازمان پس از کشته شدن تمام رهبری و اکثریت اعضای این سازمان از زمستان 1354 تا تیر 1355 نقشی مهم بر عهده داشت. وی تا بهمن 1357 و چند هفته یا چند ماهی پس از آن عضو رهبری این سازمان بود. غلامیان در هنگام ضربات 1355 در شاخه مشهد سازماندهی شده بود و تا تابستان 1357 علاوه بر عضویت در رهبری سه نفره این سازمان در شاخه مشهد نیز فعالیت می‌کرد.

ملیحه سطوت جوان تنها چند روز پیش از ضربه 8 تیر 1355 که به کشته شدن تمام رهبری این سازمان، از جمله حمید اشرف، رهبری کاریزماتیک آن، منجر شد، مخفی شده بود و پس از مدت کوتاهی از این ضربات به اصفهان و پس از آن دوباره به تهران منتقل شده بود.

محمدرضا بهکیش در هنگام مخفی شدن در اوایل آبان 1355 تنها 21 سال داشت. او از زمان مخفی شدن تا اواسط تابستان 1357 در شاخه مشهد فعالیت می‌کرد و سپس به تهران منتقل شده بود.

شاهین‌دخت شایان، فارغ‌التحصیل تغذیه، نیز در پائیز 1355 مخفی شده بود و در شاخه مشهد فعالیت می‌کرد و سپس در تابستان 1357 به تهران منتقل شده بود.

مستوره احمدزاده هروی و مهدی فتاپور از همراهان قدیمی بنیانگذاران این سازمان بودند که پس از آزادی از زندان در 1356 تحت عنوان عضوگیری ویژه به این سازمان پیوسته و احتمالا از ابتدا در تهران سکونت داشتند. مستوره احمدزاده در 1349 تحصیلات پزشکی خود را تمام کرده و مهدی فتاپور از اواسط دهه 1340 دانشجوی مهندسی دانشگاه تهران بود.

تا آنجا که اطلاعات منتشر شده، گفتگوهای شخصی من با افراد و یادمانده‌هایم گواهی می‌دهد از این شش نفر تنها محمدرضا بهکیش و شاهین‌دخت شایان قبل از مخفی شدن با همدیگر آشنایی نزدیک داشتند. آنان عضو محفلی بودند که توسط محمود بهکیش سازمان داده شده بود و تقریبا همه اعضای این محفل به سازمان چریکهای فدائی پیوستند. من از برخی شواهد در تابستان 57 اینگونه حس می‌کردم که رابطه‌ای عاطفی میان برادرم محمدرضا و شاهین‌دخت وجود دارد. مدت فعالیت آنان در یک خانه تیمی نیز از بقیه بسیار بیشتر بود، آنان در شاخه مشهد نیز (حداقل برای مدتی طولانی) در یک خانه تیمی سازماندهی شده بودند.

از همین رو چهار نفر دیگر عملا در این خانه تیمی تهران از نزدیک با هم آشنا شده و تنها برای چند ماهی با هم زندگی کرده بودند. روایت‌هایی که از این خانه تیمی شنیده‌ام جالب توجه است. گویا خانه‌ای بوده است با حیاطی بزرگ که امکان برخی تفریحات را برای اعضا فراهم می‌کرد. مثلا گاه شاهین‌دخت و محمدرضا در مقابل ملیحه و مهدی فوتبال بازی می‌کردند و مستوره و احمد نظاره‌گر این بازی بودند و هیچ اعتراضی هم به این مسئله نداشتند. شنیده‌هایم گواه این نکته بود که ظاهرا رابطه‌ای بسیار دوستانه میان اعضای این خانه تیمی برقرار بوده است. این نوع رابطه دوستانه را من در روایت‌های دیگر نیز شنیده یا خوانده‌ام و پس از انقلاب نیز شاهد بودم که گویا هنوز هم امکان گفتگو میان محمدرضا بهکیش و مهدی فتاپور وجود داشت و چندین بار که برای دیدار خواهر و برادرم به ستاد این سازمان در تهران رفته بودم شاهد بودم که این دو برای مدت طولانی در مورد مسائل و اختلافات درون این سازمان با هم گفتگو می‌کردند.

در فاصله کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی شاهین‌دخت شایان با محمدرضا بهکیش، ملیحه سطوت با مهدی فتاپور و مستوره احمدزاده هروی با احمد غلامیان لنگرودی ازدواج کردند.


۱۴۰۲ خرداد ۲۹, دوشنبه

به مناسبت کارزار جامعه جهانی بهایی با عنوان «داستان_ما_یکیست»

 مقدمه

در ملاقاتی که با یکی از مسئولان جامعه جهانی بهائی در اوایل دهه نود داشتم با او از تجربه خود از فقدان رابطه میان خانواده‌های فوت‌شدگان بهائی که در گلستان جاوید تهران[1] و خانواده‌های اعدام‌شدگانی که در گورستان خاوران دفن شده‌اند صحبت کردم.[2] این فقدان رابطه یک تراژدی تمام عیار بود و موید اینکه حکومت در منزوی کردن ما موفق بوده است. علاوه بر آن به تجربه دریافته بودم که پیشداوری نسبت به گروه‌های انسانی دیگر، ما به بهائیان و بهائیان به چپ‌ها، در این فقدان رابطه بی‌تاثیر نبوده است.

از همین رو کارزار جامعه جهانی بهائی با نام «داستان_ما_یکیست» برای گرامیداشت چهلمین سالگشت اعدام ده زن بهائی در شیراز[3] اهمیت دارد. جامعه بهایی دست‌هایش را به سوی ما دراز کرده است تا به سکوت، حمایت و مشارکت شرم‌آور اکثریت بسیار بزرگی از ایرانیان در تبعیض نظام‌مند و گسترده روحانیت شیعه و حکومت‌های ایرانی بر علیه جامعه بهائی خاتمه دهیم.

این کمپین از جنبه‌های ‌دیگری نیز حائز اهمیت است، اول اینکه جامعه بهائی مسلما نشانه‌های مثبتی در میان ایرانیان در مخالفت با این تبعیض نظام‌مند و گسترده دولتی مشاهده کرده و فضا را برای دعوت به همراهی مساعد یافته است و دوم اینکه این کمپین می‌تواند نشانه آن باشد که جامعه بهائی به عنوان بخشی از جامعه مدنی ایران تصمیم گرفته است که فعالانه‌تر در تلاش مشترک بر علیه تبعیض نظام‌مند بر علیه دگراندیشان و دیگر اقلیت‌ها  مشارکت کند.

مروری اجمالی بر تبعیض بر علیه بهائیان در ایران

تبعیض نظام‌مند بر علیه بهائیان از همان سال‌های آغازین ظهور این آئین در ایران آغاز شد. اولین کشتار بزرگ بهائیان در دوران صدارت امیرکبیر انجام شد و در جریان آن کشتار تعداد زیادی از پیروان آئین بهائی جان باخته و یا مجبور به ترک محل زندگی خود شدند. سیاست ضدیت با بهائیان به اشکال مختلف و با افت و خیزهائی در دوران سلطنت پهلوی نیز ادامه یافت. روحانیت شیعه، از جمله آیت‌الله بروجردی و نزدیکان او دشمنی با بهائیان را تشویق می‌کردند و حکومت نیز برای راضی نگاهداشتن روحانیت بر این اقدامات چشم فرو می‌بست. (منتظری, خاطرات 1379) علاوه بر آن رهبران جمهوری اسلامی[4]، سابقه‌ای طولانی در بهائی‌ستیزی و تحریک مردم برعلیه پیروان این آئین داشته‌اند. روحانیت و برخی از انجمن‌های نزدیک به آن از جمله انجمن حجتیه، تلاش می‌کردند که مردم را بر علیه بهائیان بشورانند.

پس از انقلاب 1357 که بخشی از روحانیت شیعه به سرکردگی روح‌الله خمینی رهبران بلامنازع آن بودند، دگر‌اندیش ستیزی، از جمله بهائی‌ستیزی به سیاست رسمی دولت اسلامی بدل شد و در قانون اساسی جمهوری اسلامی، موجودیت دگراندیشان از جمله بهائیان که پر‌تعدادترین اقلیت دینی، بدون در نظر گرفتن خداناباوران، در ایران بوده و هستند، تماما انکار شده است. هیچ یک از اعضای خبرگان قانون اساسی، جز نمایندگان کلیمیان، زرتشتی‌ها و ارامنه، برعلیه این رویکرد سخنی بر زبان نیاورد. (وهمن 1397)

واقعیت این است که تبعیض بر علیه بهائیان به روحانیت و پیروان متعصب آنان محدود نبوده است. در دهه 40 تعداد قابل توجهی از جوانان علاقه‌مند به فعالیت‌های اجتماعی، به ویژه در شهرهای مذهبی مانند مشهد، اولین فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی خود را از محافل انجمن حجتیه آغاز کردند. علاوه بر آن همانطور که حکومت‌ها به دلیل قدرت روحانیت، مجبور به تمکین در برابر بهائی‌ستیزی بودند، برخی از روشنفکران سکولار و برخی احزاب چپ‌گرا (از جمله حزب توده) نیز برای راضی نگاهداشتن پیروان «خط مردمی و ضدامپریالیستی امام خمینی» به بهائی‌ستیزی تن می‌دادند. (فانی یزدی 1395, 207)

هوشنگ شهابی در مقاله خود با عنوان « بررسی تعصب: تاملی در بهائی‌ستیزی سکولار در ایران» به مسئله بهائی‌ستیزی از زاویه‌ای بسیار با اهمیت نگاه کرده است. او می‌نویسد:

برای اینکه یک ایرانی واقعی باشی، اینطور به نظر می‌رسد که فرد باید حداقل از نظر فرهنگی از فرهنگ شیعه دوازده امامی آمده باشد. به کلام افسانه نجم‌آبادی «تا همین سال‌های اخیر، و حتی همین حالا، به جز صدای اقلیتی، مدرنیته ایرانی آشکارا و صراحتا بهائیان را در زمره ایرانیان قرار نداده است.» از این منظر، میهن‌پرستی ایرانیان متفاوت از میهن‌پرستی لهستانی‌ها و لیتوانی‌ها در اینکه پروتستان‌ها و یهودیان را بخشی جدائی ناپذیر از ملت نمی‌دانند، نیست. (Brookshaw and Fazel 2010, 195)

از این رو از منظری تاریخی دگراندیش‌ستیزی از جمله بهائی‌ستیزی را می‌توان از مشخصه‌های فرهنگی شیعیان دانست. فرهنگ سکولار ایرانی نیز تحت تاثیر فرهنگ شیعی که به غایت انحصارطلب و خشن است قرار داشته است.  

آیا می‌توان امیدوار بود که انزوای بهائیان در ایران پایان یابد[5]

بهائیان به عنوان یک اقلیت دینی، نه تنها با اعدام، زندان، از کار بیکار شدن، محرومیت از تحصیل و هزاران تهدید و تبعیض دیگر روبرو بوده و هستند، بلکه با معضلی بنیادی‌تر مواجه‌اند. به‌تدریج و از جمله به دلیل تبلیغات روحانیون و مبلغان مذهبی اعتقادی در میان بخش بزرگی از شهروندان متدین شکل گرفته است که نه تنها فشارها بر این اقلیت را توجیه می‌کند بلکه حمایت و مشارکت در این اعمال شرم‌آور را وظیفه دینی و حتی ملی خود می‌دانند. دولت‌ها نیز یا در مقابل این اقدامات سکوت کرده (عمدتا در دوران پهلوی) و یا به شکلی نظام‌مند و گسترده (دوران قاجار و به‌ویژه جمهوری اسلامی) ‌این نگاه را تشویق و اقدامات بر علیه بهائیان را سازمان‌دهی کرده‌اند: بهائیان باید منزوی و از هستی مادی و اجتماعی ساقط شوند.

در چنین شرایطی اقلیت‌ها بیش از پیش در درون خود فرو می‌روند. همدل و همراز دردها و شادی‌های هم می‌شوند. وقتی که بخش مهمی از شهروندان از اعمال فشار بر اقلیت‌ها حمایت می‌کنند و دیگران در برابر این فشارها سکوت می‌کنند و آهسته می‌روند و می‌آیند که به آنان آسیبی وارد نشود، اقلیت‌ها تنها مکان امن را در میان هم‌کیشان و همراهان و هم ملیت‌های خود می‌یابند و از دیگر گروه‌های شهروندی فاصله می‌گیرند. آنان برای کار پیدا کردن، برای آنکه تحصیل کنند، برای آنکه عاشق شوند و ازدواج کنند، خلاصه در عزا و عروسی تنها با کسانی نشست و برخاست می‌کنند که هم‌درد آنان هستند.

در چنین شرایطی، گاه حتی گروه‌های مختلف قربانی از برقراری رابطه و حمایت از یکدیگر عاجز بوده یا از آن پرهیز می‌کنند. آن‌ها هر چند خود قربانی خشونت دولتی هستند، مصون از پیشداوری نسبت به دیگر گروه‌های قربانی نیستند. علاوه بر آن حکومت، این گمان را در میان قربانیان به وجود می‌آورد که همدردی و همراهی با یکدیگر می‌تواند سبب افزایش فشارها بر آنان شود. پس این گروه‌ها برای پرهیز از عواقب احتمالی، از همدلی و همراهی با دیگر گروه‌های قربانی پرهیز می‌کنند.

شاید یک مثال بتواند عمق این فاجعه دردناک را نشان دهد: پس از اجبار بهائیان تهران به دفن فوت‌شدگانشان در همان محوطه‌ای که گورستان خاوران قرار داشت، از اواخر 1360 بستگان اعدام‌شدگان و بستگان فوت‌شدگان بهائی، دو گروه از شهروندان که به شکلی مداوم و نظام‌مند هدف تضییقات دولتی هستند، در کنار هم به این گورستان‌ها رفت و آمد داشته‌اند.

اما تا آنجا که من اطلاع دارم هیچ رابطه‌ی جدی میان این دو گروه انسانی شکل نگرفت. اگر سال‌های دهه شصت را سال‌های وحشت بدانیم، سال‌های پس از آن و به ویژه سال‌های پس از خرداد 76 که فضای جامعه اندکی باز شده بود، طبیعتا می‌توانست شرایط بهتری را برای برقراری رابطه میان این گروه‌های انسانی به وجود آورد. دو گروه انسانی که به شدت منزوی شده بودند، تلاشی نکردند که با برقراری رابطه‌ای میان خود، این تنهایی را کاهش دهند.

تجربه نشان داده است که ایجاد فضای لازم و مناسب برای آنکه قربانیان، بدون آنکه هویت و رنج‌های خود را پنهان کنند، وارد کنش و واکنش با پیرامون خود شوند، حیاتی است. تجربه عدالت انتقالی در کشورهای مختلف، بنیادهای عملی و تئوریک بی‌نظیری را در این زمینه در اختیار ما قرار داده است. برای آنکه گروه‌های انسانی که به شکلی نظام‌مند و گسترده قربانی خشونت‌ها و تبعیض (دولتی) بوده‌اند بتوانند با جامعه به همزیستی برسند، وجود شرایط مساعد و حمایت جامعه حتی در شرایطی که هنوز حکومت دیکتاتوری مصدر امور است، ضروری است.

از سوی دیگر گروه‌های انسانی که برای زمانی طولانی با تبعیض نظام‌مند روبرو هستند، به روشی که زندگی در آن شرایط دشوار را برایشان ممکن کند، دست می‌یابند. این روش هر چند ادامه حیات را میسر می‌سازد، می‌تواند به عادتی تبدیل شود که در زمان تحولات بزرگ اجتماعی که تغییر روش زندگی را برای اقلیت‌های تحت ستم ممکن می‌سازد، به نیرویی در مقابل آن تبدیل شود.

اقلیت‌ها که از طرفی حمایت و مشارکت درون خود و از طرف دیگر سکوت بسیاری از شهروندان را در مورد خشونت‌ها و تبعیض‌ها دیده‌اند، به دیگران بی‌اعتماد شده‌اند. در چنین شرایطی نقش نهادهای مدنی، روشنفکران و اصحاب رسانه مهم است. برای آنکه این اقلیت‌ها بتوانند از لاک خود بیرون بیایند، لازم است پیام‌های روشنی از این فعالان دریافت کنند. لازم است بدانند در ایران کسانی برای دردها و رنج‌های آنان اهمیت قائل هستند. لازم است بدانند که روشنفکران، نهادهای مدنی و اصحاب رسانه از اینکه گروه‌های اقلیت قومی، جنسی، عقیدتی ... را نادیده گرفته‌اند شرمنده و مایل به جبران مافات هستند.

در اغلب موارد گروه‌های قربانی به تدریج اعتماد به‌نفس خود را باز می‌یابند و می‌توانند به دیگران اعتماد کنند. آنان به تدریج متقاعد می‌شوند که دیگران نسبت به بی‌رحمی‌ها و تبعیض‌ها حساسیت نشان می‌دهند و آمادگی آنرا پیدا می‌کنند تا روایت خود را با دیگران در میان بگذارند، اقدامی ‌که شاید بتوان آنرا اولین گام برای برقراری یک رابطه فعال با جامعه در نظر گرفت.

به همین دلیل کمپین «داستان-ما-یکیست» نه تنها برای بهائیان بلکه برای همه ایرانیان دارای اهمیتی تاریخی است. شاید این ادعای بزرگی نباشد اگر بگویم که آزادی ایرانیان بدون آزادی اقلیت‌های تحت ستم میسر نخواهد بود. سرنوشت همه ما به سرنوشت بهائیان، زنان، افراد با گرایش‌های جنسی متفاوت، دگراندیشان، اقلیت‌های قومی و زبانی و دیگر اقلیت‌های تحت ستم گره خورده است.

 

منابع ذکر شده

Bahá’í International Community. 2008. The Bahá’í Question; Cultural Cleansing in Iran. New York: Bahá’í International Community. Accessed March 15, 2022.

http://dl.bahai.org/bwns/assets/documentlibrary/TheBahaiQuestion.pdf.

Brookshaw, Dominic Parviz, and Seena B. Fazel, . 2010. The Baha’is of Iran: socio-historical studies.

بهکیش, جعفر. 1400. دوباره هرگز، سه مقاله درباره جنبش دادخواهی و نقش مادران و زنان. تورنتو: میخک سرخ.

. 1392. “سرکوب و تبعیض سیستماتیک و گسترده و انزوای بهائیان در ایران.” من از یادت نمی‌کاهم. من از یادت نمی‌کاهم, 30 مرداد. دستيابی در 28 خرداد 1402.

 http://jafar-behkish.blogspot.com/2013/08/blog-post_21.html.

ثابتی, کیان. 1392. “خاطراتی از یکی از جانباختگان بهایی دهه ۶۰.” خبرنامه گویا. مرداد. دستيابی در 15 اسفند 1400.

 https://news.gooya.com/politics/archives/2013/08/165279.php.

فانی یزدی, رضا. 1395. سوسیالیسم رویایی من- دفتر اول- در کوران مبارزه انقلابی. نشر بی بی.

فوق‌العاده نشریه کار. 8 تیر 1360. احداث گورستان مخصوص برای "ملحدین" و "کافران"!! گزارش خبری, ارگان فدائیان خلق- اقلیت, 4. دستيابی در 25 تیر 1400.

 https://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/fadaiian_aghalliiat-agh_fogholadeye_khabari_4_8_tir.pdf.

منتظری, حسینعلی. 1379. خاطرات. چاپ دوم. اتحادیه ناشران ایرانی در اروپا. دستيابی در 25 تیر 1400.

 https://www.iran-archive.com/start/1507.

. 1387. “فتوا در مورد بهائیان.” خانه اسناد بهائی ستیزی در ایران. 25 اردیبهشت. دستيابی در 25 خرداد 1402.

 https://iranbahaipersecution.bic.org/fa/archive/ftway-aytallh-mntzry-kh-bhayyan-bayd-az-hqwq-shhrwndy-brkhwrdar-bashnd.

وهمن, فریدون. 1397. “اقلیت‌های مذهبی در قانون اساسی جمهوری اسلامی؛ چهل سال سرکوب و توهین و تحقیر.” کیهان لندن, 15 بهمن.

  


[1] پس از تخریب گلستان جاوید تهران (گورستان بهائیان) در آذر 1360 از دی 1360 بهائیان را مجبور کردند تا فوت‌شدگان خود را در گورستانی که به آنان اختصاص داده شده بود و در یک چهاردیواری با گورستان خاوران قرار داشت دفن کنند. بهائیان گویا به رسم معمول خود آنرا گلستان جاوید نامیدند. در سال‌های دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد بهائیان نیز مانند خانواده‌های اعدام‌شدگان مجاز به گذاشتن سنگ قبر یا کاشتن گل و گیاه نبودند. در آن سال‌ها این دو گورستان شباهت‌های بسیاری با هم داشتند. (بهکیش, دوباره هرگز 1400, 50)

[2] از تیر 1360 تا اوایل 1368 بخشی از اعدام‌شدگان چپگرا، برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در درگیری مسلحانه کشته شده بودند و اعدام‌شدگان بهائی در تهران در گورستان خاوران دفن شدند. نشریه کار فدائیان خلق- اقلیت در 8 تیر ماه 1360 گزارشی در مورد بحث نخست وزیر، تعدادی از وزرا و شهردار تهران در مورد اختصاص یک قطعه زمین به گورستان ملحدین و کفار منتشر کرده است. (فوق‌العاده نشریه کار 8 تیر 1360)

[3] تا 1367 حدود 160 بهائی و تا 1397 بیش از 200 بهائی اعدام شده و یا توسط عوامل حکومتی و وابسته به حکومت به قتل رسیده و بیش از هزار نفر زندانی شده‌اند. (Bahá’í International Community 2008)

[4] حسینعلی منتظری در خاطراتش به فعالیت‌هایش در پیش از انقلاب اسلامی بر علیه بهائیان اشاره کرده است. (منتظری, خاطرات 1379, 55، 94-97) او که در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی نقشی اصلی داشت مخالف رسمیت یافتن بهائیت به عنوان یکی از اقلیت دینی بوده و این نظر را تا انتهای عمر خود داشته است. (منتظری 1387) منتظری پس از برکناری مواضع معتدل‌تری نسبت به بهائیان داشته و آنان را شهروندان دارای حقوق دانسته است. (منتظری 1387)

[5] قبلا در مقاله‌ای دیگر با عنوان «سرکوب و تبعیض سیستماتیک و گسترده و انزوای بهائیان در ایران» به همین موضوع پرداخته‌ام. (بهکیش 1392)