در
مرداد 1397 پرونده زهرا بهکیش (1325-1362)، محمود بهکیش (1330-1367)، محمدرضا بهکیش
(1334-1360)، مهرداد پناهی شبستری (1334-1367)، محسن بهکیش (1341-1364) و محمدعلی
بهکیش (1343-1367) را برای گروه کاری سازمان ملل متحد در مورد ناپدیدشدگان قهری
ارسال کردم. این گروه کاری در فروردین 1398 اطلاع داد که ادعای خانواده بهکیش و
پناهی در مورد ناپدیدشدن عزیزانشان را قابل قبول تشخیص داده و در مورد تعیین
سرنوشت و محل (دفن) آنان با دولت جمهوری اسلامی ایران مکاتبه کرده است. جمهوری
اسلامی به تمام این موارد پاسخ داد و اعلام کرد که هیچ سابقهای از زهرا، محمود،
محمدرضا، مهرداد، محسن و محمدعلی در پروندههای قوه قضائیه و زندانهای جمهوری
اسلامی وجود ندارد. گروه کاری پس از ارسال این پاسخها و مشورت با ما پاسخهای
جمهوری اسلامی را غیرقابل قبول دانسته و ما را مطلع کردند که به پیگیریهای خود تا
حصول نتیجه ادامه خواهند داد. نامههای زیر به همراه ترجمله انگلیسی آنها که توسط
یک مترجم رسمی، برای رسمیت یافتن آنها انجام شده بود، از جمله مدارکی بودند که به
پروندههای محمود و محمدعلی بهکیش ضمیمه شده بودند.
قابل ذکر است که:
محمود بهکیش (1330-1367) که به همراه خانواده خود
در تهران سکونت داشت، در روز سوم شهریور 1362 که برای دیدار پدر و مادر خود به
منزل آنان در کرج رفته بود بازداشت و به بند 3000 اوین (کمیته مشترک ضد خرابکاری
سابق) منتقل و در اوایل 1363 پس از تحمل شکنجه به زندان اوین منتقل و در دادگاههای
ناعادلانه انقلاب به ده سال حبس محکوم گردید. او در نیمه اول 1364 به زندان
گوهردشت منتقل شد. محمود از اوایل مرداد 1367 ناپدید شده و بنا بر شهادتهای همبندانش
در پنجم شهریور 1367 در برابر هیئت مرگ تهران که حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی، مصطفی
پورمحمدی و ابراهیم رئیسی عضو آن بودند قرار گرفته و در همان روز در زندان گوهردشت
کرج به دار کشیده شد. روشن نیست که حکومت با جسد محمود و دیگر قربانیان این کشتار
در زندان گوهردشت چه کرده است.
محمدعلی بهکیش (1343-1367) که در تهران با خواهرش
زهرا بهکیش زندگی میکرد ظاهرا در بعدازظهر دوم شهریور 1362 در سر یک قرار لو رفته
در تهران بازداشت و به بند 3000 اوین (کمیته مشترک ضد خرابکاری سابق) منتقل و پس
از شکنجه بسیار در این بازداشتگاه در اوایل 1363 به زندان اوین منتقل و در دادگاههای
ناعادلانه انقلاب به هشت سال حبس محکوم گردید. او در 1364 به زندان گوهردشت منتقل
شد. محمدعلی از اوایل مرداد 1367 ناپدید شده و بنا بر شهادتهای همبندانش در پنجم
شهریور 1367 در برابر هیئت مرگ تهران که حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی، مصطفی
پورمحمدی و ابراهیم رئیسی عضو آن بودند قرار گرفته و در همان روز در زندان گوهردشت
کرج به دار کشیده شد. روشن نیست که حکومت با جسد محمدعلی و دیگر قربانیان این
کشتار در زندان گوهردشت چه کرده است.
نامه اول محمود بهکیش مورخ اول مهر 1364 از بند یک زندان گوهردشت کرج:
پدر بزرگوار و مادر مهربانم، پدر و مادری که سنگینترین
مصائب را با بردباری فوق تصور تحمل میکنید.
چنین صبر و شکیبی را در کمتر کسی دیدهام و حقاٌ باید بخود ببالم که چنین پدر و
مادری دارم. هر چند که سخن گفتن آسان نیست و بسختی میتوان
کلمات را یافت که بتواند فاجعهای این چنین را بازگوید، ولی تردیدی ندارم که زندگی
با تمام نیرویش در شما میجوشد و این بی علت نیست، زندگی خود چنین نیرویی را در
وجودتان به ودیعه گذارده و سختیهای زندگی آنرا سوده و آبدیده کرده است. فیالواقع
اگر یک آن بتوان زندگی را بدون عشق بزندگی (چند جمله از طرف ماموران زندان خط زده
شده است) انسان به هر سو مینگرد این شور و عشق جاودانه نسبت به زندگی را میبیند.
در آن گلها که میپژمرد اگر رویش گلی تازهتر نمیبود چه غمانگیز بود و منطق زندگی
نیز این نیست باید غنچههای زیبا جای گل پرپر شده را بگیرد تا جریان بی پایان (چند
جمله از طرف ماموران زندان خط زده شده است)
قربانتان؛ محمود
نامه دوم محمود بهکیش مورخ 19
تیر 1367 از بند 20 زندان گوهردشت کرج:
متاسفانه تلاشهای من برای
خواندن این نامه بیثمر بود. تنها توانستم تاریخ آنرا بخوانم. تا آنجا که تحقیق
کردم خواندن چنین نامهای نیاز به تخصص و نرمافزارهای تخصصی داشت که من به آنها
دسترسی نداشتم.
اما لازم بود که این نامه ضمیمه
شود، چون محمود این نامه را در 19 تیر 1367 کمابیش همزمان با آخرین ملاقات ما با
او در زندان گوهردشت (یا همان زندان رجایی شهر) نوشته است.
نامه اول محمدعلی بهکیش مورخ 25 بهمن 1366 از بند فرعی
20 زندان گوهردشت کرج:
با سلام، سال نو و عیدی دیگر نزدیک میشود، عیدی
که تنها نشانهای از سال جدید را به همراه دارد، سالی همانند سالهای پیش از آن و
شما هم مطمئنا همانند دیگر مردم خود را برای سالی جدید و عیدی دیگر آماده میکنید.
گر چه عید این سالها، چه برای شما و چه برای ما، با عیدهایی که همگی دور هم بودیم
متفاوت است، چه آن روزها، با همه مشکلات و مصائب زندگی همین که همگی دور هم بودیم،
غمها را به شادی، شادی را به عشق به زندگی تبدیل میکردیم . عید را با آرزوهایمان
جشن میگرفتیم. لاکن زندگی ما را گرچه در ظاهر دور کرده است و تنها از عید آرزوهایمان
را به یادگار باقی گذارده است، ولی مطمئنا روزی دوباره عید را که با روشنائی
ستارگان فراوانی نور افشان خواهد بود و عشقها و شادی و سالی نو را به ارمغان
خواهد آورد جشن خواهیم گرفت. سحر کرشمه صبحم بشارتی خوش داد؛ که کس همیشه گرفتار غم
نخواهد ماند.
پاسخ خواهرم فاطمه بهکیش به این نامه
سرت سبز و دلت خوش باش جاوید؛ که خوش نقشی نمودی
از خط یار. علیجان، با امید به اینکه این سال جدید همراه با شادی و موفقیت باشد و
این دوران دوری و رنج بهسر آید. بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر؛ باغ شود سبز و شاخ
گل به بر آید. چقدر دلم میخواست که لااقل میتوانستم برای دیدار تو و محمود به
کرج بیایم و همینطور بقیه خانواده را ملاقات کنم. ولی به علت ترس بچهها متاسفانه
مجبور شدم فعلا به مسافرت نروم و با خواندن نامهات دل خوش کنم. چقدر خوب بود که
تو و محمود با مامانجان اینها همگی به مشهد میآمدید و همگی دور هم جمع میشدیم،
به امید آنروز. نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد؛ عالم پیر رگرباره جوان خواهد شد. ارغوان
جام عقیقی به سمن خواهد داد؛ چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد. از دور روی تو و
محمود را میبوسم، حسین، بابک و بنفشه و همه دوستان و فامیل سلام میرسانند و سال
نو را شادباش میگویند. خداحافظ، قربانت، فاطمه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر