۱۴۰۲ فروردین ۶, یکشنبه

آیا جنبش دادخواهی نیاز به منجی دارد؟

 مقدمه

این یادداشت ضمیمه مقاله‌ای در مورد «ناپدیدشدگی قهری» بود که در زمستان 1397 نوشته شده است.[1] در آن زمان به دلیل دفاع از گزارش عفو بین‌الملل با عنوان «اسرار به خون آغشته؛ کشتار 67 جنایت ادامه‌دار علیه بشریت»[2] مستقیم و غیر‌مستقیم مورد حملات، گاه بسیار بی‌رحمانه و غیرانسانی، قرار داشتم. که گویا کسانی مانند من که اعدام‌های تابستان 67 را فراقضایی و قربانیان آن تابستان را ناپدیدشده قهری می‌دانند و این نظر خود را بیان کرده‌اند، قصد دارند که خانواده‌های اعدام‌شدگان را به خطر اندازند.[3]

از آذر 1363، پس از حدود 15 ماه بازداشت غیرقانونی، از زندان آزاد شده و به دلیل وضعیت خواهر و برادرانم، تا 1381 که به کانادا مهاجرت کردم، غالبا در جریان فعالیت‌های علنی بخشی از فعال‌ترین بستگان زندانیان سیاسی چپ‌گرا در زندان‌های گوهردشت و اوین و اعدام‌شدگانی که در گورستان خاوران دفن شده بودند قرار داشتم.[4] در آن زمان بخشی از مخالفان رادیکال جمهوری اسلامی در خارج از کشور نه تنها در غالب موارد رهنمودهای غیرعملی و خطرناک برای ما صادر، بلکه تا آنجا پیش می‌رفتند که فعالیت علنی یا نیمه‌علنی برای دادخواهی در ایران را مشکوک اعلام می‌کردند. 

خوشبختانه زمان گذشته است و امروز دیگر کمتر کسی فعالان داخل کشور را به دلیل مشارکت در فعالیت‌های علنی و نیمه علنی به اطلاعاتی بودن متهم می‌کند، اما متاسفانه به دلیل عدم بازبینی علل آن نگاه‌های به‌غایت نادرست، خطاهای مشابه در زمینه‌های مختلف تکرار شده است. از جمله همین نکته که کسانی یافت شده‌اند که گمان می‌کنند بستگان اعدام‌شدگان برای خلاصی از چنگال "کسانی که از خون اعدام‌شدگان ارتزاق می‌کنند" به منجی نیاز دارند.

این یادداشت انعکاس تاسف من از تکرار اینگونه اشتباهات مهلک است.

آیا به خاوران رفته‌اید؟

این سئوالی است که از آذر 1363 که پس از آزادی از زندان برای اولین بار به خاوران رفتم در فکر من چرخیده است. همیشه دلم خواسته است از کسانی که مدعی تلاش برای حقوق بشر، دادخواهی و مبارزه با تبعیض بوده و هستند و در ایران ساکن بوده و یا به آنجا رفت و آمد داشته‌اند بپرسم که آیا به گورستان خاوران رفته‌اید؟ این بدان معنی بوده که آیا در برابر سیاست حکومت که تلاش کرده است گورستان خاوران را به یک ویرانه فراموش شده تبدیل نماید، قد علم کرده یا تسلیم آن شده بودند؟

اثر بخشی گام‌های کوچک

از سال‌های بسیار دور از ادعای اینکه در شرایط عادی می‌توان گام‌های بزرگ در راه دادخواهی برداشت هراسناک بوده‌ و به کسانی که چنین مدعائی داشته‌اند با دیده تردید نگریسته‌ام.[5] به گمانم بخش مهمی از دستاوردهای جنبش دادخواهی در ایران نتیجه گام‌های کوچکی بوده که برداشته شده است. برخی از اقدامات، در تداوم خود به دستاورد بزرگی ختم شده است. مثلا حضور خانواده‌ها در گورستان خاوران که از همان تابستان 1360 آغاز شد، در سال‌های سیاه دهه شصت ادامه یافت و تا کنون نیز با افت و خیزهای بسیاری تداوم یافته است، سبب شده که گورستان خاوران به عنوان یکی از مهم‌ترین نمادهای جنایت دولتی و نقض گسترده و سازمان‌یافته حقوق بشر در ایران شناخته شود.[6] علاوه بر آن، برگزاری مراسم عمومی برای بزرگداشت قربانیان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67، در گورستان خاوران که گاه با حضور گسترده و گاه با تعدادی اندکی برگزار شده است، نیز دستاورد بزرگی برای جنبش دادخواهی رقم زده است. برگزاری مداوم و سالیانه مراسم گرامیداشت یاد قربانیان در منازل مسکونی نیز گام‌های کوچکی بود که با پیوستن به هم دستاوردی بزرگ را سبب شد. همچنین تلاش‌های برخی از خانواده‌ها برای مراجعه به نهادهای حکومت برای احقاق حقوق خود و نهادهای بین‌المللی برای جلب توجه آنان و تحت فشار قرار دادن آنها برای اقدام مناسب، نیز در کلیت خود به تقویت جنبش دادخواهی یاری رسانده است.

علاوه بر آن تلاش‌های مستمر ایرانیان خارج از کشور برای برگزاری مراسم بزرگداشت قربانیان کشتار تابستان 67 و دهه شصت، انتشار خاطرات زندان و خاطرات بستگان کشته‌شدگان، انتشار مقالات و نیز برنامه‌های رادیوئی و تلویزیونی متعدد، انتشار کتاب‌هائی درباره دادخواهی، برگزاری ایران تریبونال، تلاش برای به رسمیت شناخته شدن کشتار تابستان 67 به عنوان جنایت بر علیه بشریت در پارلمان کانادا، انتشار گزارش‌های نهادهای حقوق بشر در مورد دهه شصت و کشتار تابستان 67 و شرایط بستگان کشته‌شدگان[7] نیز به شکسته‌شدن طرح سکوت جمهوری اسلامی کمک شایانی کرده است.

بدون هیچ تردیدی همه با این یا آن اقدام موافق نبوده‌اند. مثلا برخی برگزاری مراسم دهم شهریور 1368 و سپس تداوم هر ساله آن را توطئه محمد‌علی عموئی و پیروز دوانی می‌دانند. یا برخی از خانواده‌ها با برگزاری مراسم کشتار تابستان 67 بدان گونه که در این گورستان انجام می‌شد موافق نبوده و نیستند. برخی موافق نبودند و نیستند که در حالی که عکس‌های عزیزان‌مان را در دست داریم، در دور خاوران حرکت کنیم. برخی شکایت به نهادهای جمهوری اسلامی را مشروعیت دادن به این حکومت تلقی می‌کنند. برخی دیگر اقدام علنی در داخل کشور را خطری غیر قابل قبول برای خانواده‌ها در نظر می‌گیرند. برخی کسب درآمد از مشارکت در جنبش دادخواهی و حقوق بشر را ناپسند می‌دانند و معتقد هستند که این جنبش لازم است بر دوش فعالان داوطلب بنا شود. برخی اعتقاد دارند که باید بر اعتقادات کشته‌شدگان، که دلیل اصلی بازداشت و قتل آنها بوده است، تاکید کرد و برخی دیگر بر این باور هستند که هر چند باید از اعتقادات قربانی به صراحت سخن گفت، اما تاکید بر آنها وظیفه گروه‌های سیاسی است که به آن تعلق دارند. برخی اعتقاد دارند که باید بخشید اما فراموش نکرد و دیگرانی صحبت از بخشش در این زمانه را، که جنایت بیداد می‌کند، تسهیل جنایت می‌دانند و برخی دیگر بر «نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم» تاکید می‌کنند.[8] خلاصه آنکه اختلافات بسیاری در جنبش حقوق بشر و دادخواهی وجود دارد. تقریبا هیچ حرکتی نبوده است که ردپای این اختلاف نظرها را در آن نتوانیم پیدا کنیم. 

به گمان نگارنده فشار سرکوب در داخل کشور از جمله عواملی است که از شدت این اختلافات می‌کاهد. از همین رو این اختلافات در خارج از کشور ابعادی بسیار عمیق‌تر و گسترده‌تر داشته و دارد. برگزاری مراسم مشترک از طرف گروه‌های سیاسی و حتی در سال‌های اخیر دستجات مختلف مدافع حقوق بشر ناممکن بوده و هست. هر حرکتی از جانب دیگران با انتقاد روبرو می‌شود. من نیز گاه آگاهانه و گاه نا آگاهانه در چنین رقابت ناسالمی گرفتار آمدم.

به گمان من نوعی از قیمومیت[9] به جای آنکه بپذیریم افراد حق دارند روش‌ها و سیاست‌های مختلفی را برای دادخواهی پی‌گیرند، در بین برخی از فعالان حقوق بشر و دادخواهی شکل گرفته است. آنان که از تاریخ جنبش دادخواهی بی‌اطلاع یا کم‌اطلاع هستند، گمان می‌کنند که به تنهائی می‌توانند در یک حرکت، انقلابی در جنبش دادخواهی پدید آورند و یا گمان می‌کنند که بستگان کشته‌شدگان چنان ساده‌لوح و بی‌اطلاع هستند که نیاز دارند دیگرانی برای نجات آنان از دست فریبکاران آستین بالا بزنند. من به‌رغم احترام برای این فعالان نگاه آنان را کم اهمیت جلوه‌دادن فعالیت‌های آگاهانه بستگان کشته‌شدگان دهه شصت در چند دهه قبل می‌دانم.  

همه این سابقه را طرح کردم که بگویم، هیچ عملی در جنبش دادخواهی، به خودی خود نقطه عطفی در این جنبش نبوده است. حتی حضور در گورستان خاوران و برگزاری مراسم شهریور ماه در این گورستان بدون تداوم آنها، سبب دستاوردی چشمگیر نمی‌شدند. برای یک لحظه تصور کنید که مراسم دهم شهریور ماه 1368، تنها به همین سال محدود باقی می‌ماند، احتمالا ما با احترام از آن یاد می‌کردیم، اما به خودی خود آن اقدام منفرد دستاورد بزرگی محسوب نمی‌شد.

برای من ثبت‌نام عزیزان‌ام در نزد «گروه کاری سازمان ملل متحد در مورد ناپدیدشدگان قهری و غیرداوطلبانه»[10] (از این پس گروه کاری) نیز گام کوچک دیگری در راستای دادخواهی بود. من آموخته‌ام که از همه امکانات هر چند کوچک، استفاده کنم. شکایت به مقامات جمهوری اسلامی برای من چنین مفهومی دارد، بدون آنکه تصور داشته باشم که عدالت می‌تواند توسط حسن روحانی، محمد خاتمی، محمود احمدی‌نژاد و یا قوه قضائیه‌ جمهوری اسلامی که یکی از نهادهای مسئول و مجری این جنایت‌هاست تامین شود. من به دلایل مختلف از جمله آنچه در اسناد بین‌المللی "انجام همه کارها در سطح داخلی" گفته می‌شود، لازم می‌دانم که از مقامات جمهوری اسلامی بخواهم که به حقوق ما احترام بگذارند و از آنان بخواهم که به وظایف قانونی خود، از جمله اجرای اصول مطرح شده در کنوانسیون بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی که جزو قوانین جمهوری اسلامی محسوب می‌شود،[11] عمل کنند.

تقریبا همه اقداماتی که در آنها سهیم بوده‌ام به‌خودی‌خود گام‌های کوچکی محسوب می‌شوند. اگر لازم بوده است با گزارشگر ویژه در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران صحبت کرد، یا توجه او را به اعدام‌های دهه شصت و به ویژه وضعیت بستگان اعدام‌شدگان جلب نمود، با این گمان نبود که این گونه ملاقات‌ها احتمالا دستاوردی بسیار بزرگ خواهد داشت. بلکه وظیفه من حکم می‌کرد که از همه امکانات، غالبا با اثر بخشی لحظه‌ای بسیار اندک، برای پیگیری سرنوشت عزیزان‌ام و برای حقیقت و عدالت استفاده کنم.

در سال 1391 که مطلبی را در مورد امکان ثبت‌نام عزیزان‌ام به عنوان ناپدیدشده قهری منتشر کردم[12]، به هیچ‌وجه تصور آنرا نداشتم که با اینکار معجزه‌ای اتفاق خواهد افتاد. پس از آنکه مریم حسین‌خواه در تحقیق خود به این موضوع پرداخت و به ویژه پس از آنکه گزارش، به گمان من مهم عفو بین‌الملل، در مورد کشتار تابستان 67 منتشر شد، با دیدن اختلافات میان فعالان حقوق بشر و جنبش دادخواهی و با آشنائی با نگرانی‌های معقول خانواده‌ها به عفو بین‌الملل پیشنهاد کردم که پیش از هر کاری لازم است تلاش نمایند که اجماعی در بین فعالان جنبش حقوق بشر در کمک و پشتیبانی از جنبش دادخواهی بوجود آورند.[13]

محاسبه هزینه و فایده در جنبش دادخواهی

در این سی و چند ساله درگیر بودن در جنبش دادخواهی همیشه با این سئوال بنیادی روبرو بوده‌ام که آیا کاری که انجام می‌دهم ارزش خطرات و ریسک آنرا دارد؟ همیشه از خود پرسیده‌ام که تا چه میزان مجاز هستم که دیگران را برای فعالیت‌های خود به خطر اندازم؟ جز یکی دو سال پس از کشتار تابستان 67 که احساسات بر عقل بسیاری از ما غالب شده بود و بسیاری از ما حاضر بودیم خطرات بزرگی را برای دادخواهی بپذیریم، در بیشتر مواقع، عقل و درایت بر فعالیت‌های آن گروه از خانواده‌ها که من با آنان در تماس بودم، بخشی از مادران و خانواده‌های خاوران، غالب بود. من در تمام این دوران شاهد درایت، شجاعت و نگاه انسانی مادران و خانواده‌های خاوران بوده‌ام.

امروز که به گذشته نظر می‌کنم، می‌پرسم که آیا جمع‌آوری اسامی کشته‌شدگان‌امان و انتشار دو کتابچه در مورد آنان در داخل کشور[14]، نوشتن شکایت جمعی به قوه قضائیه جمهوری اسلامی و یا نامه جمعی به نهادهای بین‌المللی با امضای مشخص افراد، برگزاری مراسم جمعی برای کشته‌شدگان در منازل شخصی و تشکیل صندوق همیاری در میان خانواده‌ها در آن روزهای سیاه به خطرش می‌ارزید؟[15] 

از 22 بهمن 1357 پنج گزارشگر ویژه در مورد وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران از طرف سازمان ملل متحد تعیین شده است[16]، در برخی از سیاه‌ترین دوران، 30 خرداد 1360 تا 24 اسفند 1362 و از 2 اردیبهشت 1381 تا 27 خرداد 1390 گزارشگر ویژه‌ای منصوب نشد. این گزارشگران هم با تمام کمبودها که از نظر این یا آن داشته‌اند، به ویژه محدودیت سفر به ایران، گزارش‌های خود از مهم‌ترین موارد نقض حقوق بشر در ایران را منتشر کرده‌اند. امروز که به پشت سر نگاه می‌کنم، از خود می‌پرسم، دستاوردهای این گزارشگران جز مستند کردن برخی از موارد نقض حقوق بشر در ایران چه بوده است؟ آیا مثلا دیدار با رینالدو گالیندوپل در زمستان 68 ارزش آنرا داشت که خانواده‌ها در ایران خطر کنند و برای دیدار او به میدان آرژانتین بروند؟

آیا ثبت شکایت در دادگستری جمهوری اسلامی ارزش آنرا داشت که خانواده‌های کشته‌شدگان دهه شصت به ویژه کشته‌شدگان تابستان 67 خطر کنند که برای تسلیم شکایت خود در پنجم دی ‌ماه 1367 در مقابل کاخ دادگستری اجتماع کنند؟ آیا ارسال شکایت رسمی و جمعی و با اسم و رسم به محمد خاتمی در هفته اول آذر ماه 1377 ارزش خطر کردن داشت؟

به گمان من پاسخ به این سئوالات و سئوالات مشابه از جانب فعالان سیاسی و مدنی و به ویژه بستگان کشته‌شدگان دهه شصت یکسان نبوده است. در حالی که گفته می‌شود بیش از صد نفر از بستگان کشته‌شدگان دهه شصت در پنجم دی ماه 1367 در مقابل کاخ دادگستری برای تسلیم شکایت خود تجمع کردند و من از هیچ مخالفت فعال با این اقدام آگاه نیستم، اما به رغم تلاش بسیار زیاد کانون دفاع از زندانیان سیاسی (داخل کشور) تعداد افراد در تجمع در مقابل دفتر سازمان ملل در زمستان 1368 برای دیدار با گالیندوپل در سفر اول او در بهمن 1368 به زحمت به سی نفر می‌رسید.[17] و تلاش‌های ما برای تکرار این تجمع در دیدار دوم او، عمدتا به دلیل آنچه در گزارش گالیندوپل از دیدار اولش منعکس شده بود، بی‌نتیجه بود.[18] 

به گمان من همیشه در شکل‌گیری اقدامات خانواده‌های کشته‌شدگان، به ترتیبی به محاسبه هزینه و فایده این اقدامات فکر می‌شد. نتیجه این محاسبات از طرف افراد مختلف یکسان نبود. مثلا پروانه میلانی و چند تن دیگر از پیشنهاد من برای استفاده از اندک فضای بازی که پس از پیروزی خاتمی در خرداد 1376 پیش آمده بود استقبال کردند، اما همراهان دیگری این اقدامات (نوشتن نامه با امضای افراد حقیقی) را مثبت ارزیابی نمی‌کردند.[19] در همان حال کسان دیگری نیز در میان خانواده‌ها به فکر استفاده از فضای بوجود آمده پس از خرداد 1376 افتاده بودند.[20] آیا ارسال مقاله به روزنامه‌های اصلاح طلب، که من بسیار موافق آن بودم، خطا بود و به خطراتش می‌ارزید؟ من موافق چنین کاری بوده و به کرات مقالاتی را برای نشریات اصلاح‌طلب در مورد مسئله دادخواهی ارسال کردم و یکی از این مقالات با عنوان «کاپیتورن و آینده حقوق بشر در ایران» در 17 اسفند 1377 در روزنامه نشاط، با حذف برخی توضیحات مهم در مورد گورستان خاوران، منتشر شد. اما تکلیف آنانی که این اقدامات را زیان‌بار می‌دانستند چه بود؟

یا مثالی دیگر، منصوره بهکیش، خواهر من در روزهای اولیه شهریور 1387، بیستمین سالگرد کشتار تابستان 67، احضار شد، اما بر خلاف تهدیدهای حکومت، به تلاش‌های خود برای برگزاری هر چه گسترده‌تر این مراسم ادامه داد. در پنجشنبه دهم شهریور به محل کار او رفتند و او را در محل کار با تهدید و توهین بازداشت کردند. فردای آنروز هم اطراف گورستان خاوران را به شکل پادگان در آوردند و از حضور خانواده‌ها در گورستان جلوگیری کردند. من آن سال برای دیدار خانواده و شرکت در این مراسم به تهران رفته بودم. به من نیز از وزارت اطلاعات تلفن زدند و تهدید کردند که نباید در این مراسم شرکت کنم. بسیاری از خانواده‌ها و همراهان آنان در آن مراسم شرکت کردند، من اما که اتفاقا برای شکل گرفتن این تجمع‌ها در دهه سیاه شصت و در دهه هفتاد بسیار تلاش کرده و سپس در خارج از کشور درباره آن نوشته بودم، در آن لحظه مشخص گمان کردم که رفتن به خاوران در آن روز به خطر دستگیری نمی‌ارزد.[21]

از آنطرف داستان دختر جوانی که پدرش را در کشتار تابستان 67 از دست داده بود و در یکی از مراسم سالگرد کشتار بزرگ در گورستان خاوران، وقتی که ماموران حمله کرده و راه را بر خانواده‌ها می‌بندند، در گوشه‌ای تنها به گریه می‌نشیند نگران از اینکه در خاوران را بر روی او ببندند و او دیگر نتواند برای دیدار با پدرش بر سر این گورهای جمعی حاضر شود. این حادثه و حوادث مشابه که کم هم نیستند هر انسان مسئولی را باید به فکر وادار کند که آیا همه این کارها ارزش آنرا دارد که این دختر را از آمدن بر سر گورهای جمعی که او گمان می‌کند پدرش در آنجا دفن شده است محروم کرد؟

 آیا  ثبت‌نام عزیزان‌ام در نزد گروه کاری با توجه به نتیجه بخشی اندک آن ارزش خطر کردن را داشت؟ بر اساس ارزیابی‌های من نتیجه بخشی این کار زیاد با نتیجه بخشی مراجعه به گزارشگر ویژه در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران و یا گزارشگران دیگر سازمان ملل تفاوتی نداشت. اما در آن لحظاتی که به انجام اینکار فکر می‌کردم، به این نکته توجه داشتم که لازم است و وظیفه دارم که از هر روزنه کوچکی برای دادخواهی استفاده کنم. علاوه بر آن به این نکته فکر می‌کردم که احتمالا پس از ثبتنام عزیزان‌ام در نزد گروه کاری، شاید گزارشگر ویژه ایران نیز اندکی، تنها اندکی بیشتر به درخواست‌های ما توجه کند. و مهم‌تر اینکه شاید فعالان حقوق بشر ایرانی، با احساس مسئولیت بیشتری به مشکلات خانواده‌های کشته‌شدگان دهه شصت بپردازند.

نتیجه گیری

فعالان حقوق بشر و کسانی که به هر دلیلی توجه بیشتری به مسئله دادخواهی نشان می‌دهند و آماده کمک به قربانیان و بستگان قربانیان جنایت‌های دولتی هستند لازم است در این راه متواضع باشند و به خاطر داشته باشند که قربانیان و بستگان آنان راه رفته چهل و چند ساله را غالبا تنها و بدون حمایت آنان طی کرده و در این راه تجربیات زیادی اندوخته‌اند و به یاد داشته باشند که جنبش و گفتمان حقوق بشر نه تنها به دلیل فعالیت سیاستمداران، وکلا و محققان حقوق بشر بلکه بیشتر به دلیل مبارزات فعالان حقوق بشر ریشه دوانده و رشد کرده است.[22]

من در تجربه خود به این نتیجه رسیده‌ام که بدون یاری فعالان و محققانی که به همراهی با ما متقاعد شده‌اند نمی‌توانیم راهی را که به تنهایی آغاز کردیم به نتیجه برسانیم. اما این همکاری‌ها بدون تنش نبوده و نیست و تواضع همگانی ضرورت ایجاد و بسط همکاری موثر است.

جنبش دادخواهی نیاز به همبستگی، همراهی و اتحاد دارد و نه منجی!



[1] این مقاله در کتابی که به مسائل بحث‌برانگیز حقوق بشر پرداخته‌ام منتشر خواهد شد.

[2] عفو بین‌الملل. 1397. اسرار به خون آغشته؛ کشتار 67- جنایتی علیه بشریت که همچنان ادامه دارد. تحقیقی, عفو بین‌الملل. دستيابی در 6 فروردین 1402..

https://www.amnesty.org/en/documents/mde13/9421/2018/en/.

[3] به عنوان نمونه به مقالات و مصاحبه‌های دلجو آبادی و مهدی اصلانی در همین مورد نگاه کنید:

 آبادی, دلجو. 1398. "وعده‌های خیالی و غیرمسئولانه به خانواده‌های جان‌باختگان، نقدی بر فراخوان سازمان "عدالت برای ایران"." بیداران. 16 مهر. دستيابی در 6 فروردین 1402..

https://bidaran.info/spip.php?article397.

اصلانی, مهدی, مصاحبه توسط رادیو زمانه. 1397. بازماندگان در صف نخست دادخواهی راستین تابستان ۶۷ هستند (23 آذر). دستيابی در 6 فروردین 1402..

https://www.radiozamaneh.com/424600.

[4] برای اطلاع از وضعیت خواهران و برادرانم به خاطراتی که در 1380 در ایران منتشر و مجددا در بیداران و وبلاگ "من از یادت نمی‌کاهم" منتشر کردم مراجعه کنید.

بهکیش، جعفر. 1380. “مرعوب كردن انسانها يكي از مهمترين وجوه نقض حقوق انساني در جامعه ما بوده است.” خاطرات. تهران: جعفر بهکیش, اردیبهشت. دستيابی در 6 فروردین 1402..

 https://bidaran.info/spip.php?article15.  

[5] آگاه هستم که برخی اتفاق‌ها در جنبش دادخواهی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بوده و هستند. تشکیل ایران تریبونال و به ویژه بازداشت و محاکمه حمید نوری در سوئد از آن جمله می‌باشند.

[6] استفاده از عنوان کلی خانواده‌ها در جنبش دادخواهی می‌تواند گمراه کننده باشد. مثلا هر چند «مادران و خانواده‌های خاوران» نماد مادران و خانواده‌های همه اعدام‌شدگانی که در گورستان خاوران دفن هستند، و یا شاید همه اعدام‌شدگان دهه شصت، می‌باشند، اما آنان تنها درصد کوچکی از خانواده‌اعدام‌شدگان دفن شده در این گورستان هستند. همانطور که مادران میدان مایو در آرژانتین همه مادران ناپدیدشدگان نبودند. از همین رو هر جا از خانواده‌ها یاد کرده‌ام منظور آن کسانی هستند که در یک کنش مشارکت داشته‌اند.

[7] برخی از این گزارش‌ها عبارتند از گزارش دیده بان حقوق بشر، بنیاد عبدالرحمن برومند، مرکز اسناد حقوق بشر ایران، عدالت برای ایران و عفو بین‌الملل.

[8] چگونه این حق برای کسانی به وجود آمده است که مثلا دادخواهی پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی،  که می‌گوید در صورت آزادی همه زندانیان سیاسی از خون فرزندم خواهم گذشت را منکر شوند. به گمان من می‌توان از این رویکرد و یا هر رویکرد دیگری انتقاد کرد، اما این انتقاد نباید تا بدانجا گسترش یابد که سبب محدود شدن آزادی بیان و عقیده افراد شود.  

[9] در مقاله «نقدی بر واکنش برخی از زندانیان سیاسی دهه شصت به کتاب «زندانی تهران»» به انتقاد از این رویکرد پرداخته‌ام. حمله بسیاری از زندانیان سیاسی قدیمی به خاطرات زندان مارینا نمت، به گمان من، نشانی روشن از شکل‌گیری چنین قیمومیتی بود.

بهکیش، جعفر. 1388. "نقدی بر واکنش برخی از زندانیان سیاسی دهه شصت به کتاب «زندانی تهران»". باز نشر در «آوای تبعید» 31: 52-60. دستيابی در 6 فروردین 1402.

http://avaetabid.com/?p=3838

[10] UN Working Group on Enforced or Involuntary Disappearances

[11] در اواسط دهه هفتاد مطالعه کتاب‌های حسین مهرپور، از مقامات ارشد جمهوری اسلامی که مدتی نماینده ایران در شورای حقوق بشر بود، در مورد حقوق بشر بین‌المللی و مشکلات جمهوری اسلامی با آن مرا بیش از پیش در این امر مصمم کرد.

مهرپور, حسین. 1374. حقوق بشر در اسناد بین‌المللی و موضع جمهوری اسلامی ایران. تهران: موسسه اطلاعات.

مهرپور، حسین. 1377. نظام بین‌المللی حقوق بشر. تهران: انتشارات اطلاعات.

مهرپور توجه‌ها را به این مسئله جلب می‌کرد که چون رژیم قبل میثاق حقوق مدنی و سیاسی و میثاق حقوق اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را بدون هیچ شرطی پذیرفته بود، تا زمانی که جمهوری اسلامی در این وضعیت تغییری ایجاد نکند، از جمله شرایطی را بر عضویت خود اضافه کند، همیشه با مشکل پاسخگوئی در برابر نهادهای نظارتی سازمان ملل متحد  روبرو خواهد بود. کتاب‌های مهرپور به من نشان می‌داد که چه نکاتی سبب نگرانی مقامات جمهوری اسلامی است.

[12] بهکیش، جعفر. 1391. "قربانیان کشتار تابستان 67، ناپدیدشدگان قهری؟." وبلاگ "من از یادت نمی‌کاهم". دستيابی در 6 فروردین 1402.

 http://www.bidaran.net/spip.php?article83.

[13] پس از انتشار گزارش عفو ‌بین‌الملل به یکی از مسئولان بخش ایران این سازمان پیشنهاد کردم برای تحقق اهداف آن یک همدلی در بین فعالان حقوق بشر ایرانی به وجود آورند. از جمله پیشنهاد کردم که ضروری است عبدالکریم لاهیجی و شیرین عبادی، مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین فعالان حقوق بشر ایرانی را با خود همراه کنند. به علاوه پیشنهاد کردم که راه نرفته‌ای را برای ثبت‌نام قربانیان کشتار تابستان 67 در نزد گروه کاری برای تقویت تلاش‌های موجود برای روشن شدن وضعیت آنان امتحان کنند. به این معنی که به عوض درگیر کردن خانواده‌ها، به‌ویژه خانواده‌هایی که در ایران ساکن هستند، تلاش کنند که با توضیح وضعیت به غایت دشوار در ایران گروه کاری را متقاعد کنند که یک پرونده شامل فرم‌های پر شده توسط عفو بین‌الملل و فرمهایی که توسط هم‌بندان هر یک از قربانیان پر شده است را تحویل گروه کاری دهند و گروه کاری این اقدام جمعی را بپذیرد.

[14] من در ماه‌های پس از دادن خبر اعدام زندانیان به خانواده‌ها در تهیه مطالب یک کتابچه در مورد اعدام‌شدگان تابستان 67 که توسط یک گروه هوادار حزب توده در داخل کشور تهیه و منتشر شد از نزدیک همکاری کرده و در تهیه کتابچه‌ای که توسط «کانون دفاع از زندانیان سیاسی (داخل کشور» در داخل کشور تهیه و منتشر شد دخالت مستقیم داشتم. در سال‌های بعد، به‌ویژه پس از مهاجرت به کانادا در 1381، دیگر جسارت چنین کاری را نداشته و آنرا از نظر اخلاقی درست نمی‌دانستم.

[15] مادر پناهی، مادر ریاحی، مادر سرحدی و مادر لطفی مسئولان آن بودند و من و چند جوان دیگر آنان را کمک می‌کردیم.

[16] از 30 خرداد 1360 تا 24 اسفند 1362 و از 2 اردیبهشت 1381 تا 27 خرداد 1390 گزارشگر ویژه‌ای در مورد وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران از طرف کمیسیون یا شورای حقوق بشر منصوب نشده بود. این بدان معنی است که اکثریت اعضای شورای حقوق بشر نگرانی جدی در مورد این مسئله نداشته‌اند. گزارشگران ویژه در مورد وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از:

آندرس آگوئیلار-Andrés Aguilar (1984-1986)،

رینالدو گالیندوپل-Reynaldo Galindo Pohl (1986-1995)،

موریس کاپیتورن-Maurice Copithorne (1995-2002)،

احمد شهید-Ahmed Shaheed (2011-2016)،

عاصمه جهانگیر-Asma Jahangir (2016-2018) و

جاوید رحمان-Javaid Rehman (2018- تا زمان انتشار این مقاله)

[17] من در آن محل حضور داشتم و از دور نظاره‌گر جریان حوادث بودم.

[18] واکنش برخی از خانواده‌ها به انتشار گزارش گالیندوپل پس از بازدید اول خود از ایران بسیار منفی بود. او به تلاش بستگان اعدام‌شدگان دهه شصت برای دیدار با او و مسائل آنها اشاره نکرده بود. از همین رو تلاش پیروز دوانی و نگارنده برای متقاعد‌کردن خانواده‌ها برای اقدام مجدد جهت دیدار با گالیندوپل ناموفق بود.

[19] تا آنجا که اطلاع دارم برخی از این افراد امروز با امضا نامه‌های اعتراضی و بیانیه‌ها با اسم حقیقی موافق هستند. من آموخته‌ام که به انتخاب آنها احترام بگذارم. اما انتظار دارم که آنان نیز انتخاب دیگران را محترم بدارند.

[20] شاید اگر من اقدام خود برای جمع ‌آوری امضاء برای ارسال شکایت نامه به خاتمی را ادامه داده بودم، این اقدامات پراکنده به هم می‌پیوستند؟

[21] در آن روزها بیش از آنکه به جنبش دادخواهی نظر داشته باشم، به وضعیت مادرم، وضعیت خانواده‌ام و از دست دادن کارم در کانادا فکر می‌کردم.

[22] به عنوان یک نمونه آموزنده رابطه ایرج مصداقی و کاوه موسوی که در ابتدا بسیار موثر و مفید بود به یکی از مشکلات جدی و پرتنش پرونده حمید نوری تبدیل شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر