۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

مادر سهراب، مادر من و مادر ...


مادر سهراب اعرابی، که در اعتراضات اخیر به دست ماموران دولت جمهوری اسلامی به قتل رسید، از دربدری های خود در پشت در زندانهای جمهوری اسلامی با شورای شهر تهران سخن گفته است.

مادر سهراب می گوید:
"دیگه آخرین کارهائی که می توانستم انجام دادم، .. تا روز هیجدهم (تیر)، یکی از مسئولان گفت که شما به دادگاه انقلاب مراجعه کن و اینجا نیا... شنبه بیستم تیر رفتم دادگاه انقلاب، آنجا دوباره با توهین هائی که همیشه به من می کردند روبرو شدم." به من می گفتند "... این بچه ها دارند می خورند و می خوابند و شما مادران دارید خودتان را می کشید" ... "یکبار گفتند که اینها فسفری هستند، بار دیگر می گفتند که بچه شما اسمش را نداده است و یا اینکه خودت برو و پیدایش کن"... "من به دادستانی رفتم و رئیس دفتر ایشان گفتند که بچه شما در اوین است، منظورم این است که به من گفتند که بچه من در اوین است"... "بعد من رفتم آگاهی شاهپور... یکی از مسئولین گفت که من کار ردیابی را خودم می کنم و تشخیص هویت را باید یکی از شما خودتان انجام بدهید"... "گفتم که 25 روز است که هیچ خبری از سهراب نداریم و حتی یک زنگ هم نزده است"..."بچه من برای چه رفت؟" ..."فقط برای آن رائی که داده بوده و اعتراضی داشته"... "بچه نوزده ساله که کنکور داشته و یکدانه از آرزوهایش بر آورده نشده به دست چه کسانی به دستور چه کسانی و برای چه" کشته شده است. "مگه این بچه از دولت چه خواسته؟ از مملکت چه خواسته؟ غیر از اینکه ما فقط آسایش ، آرامش و یک آزادی اندیشه (می خواستیم)" .. "این مهم است که (سهراب) می دانه به که رای می دهد و این رای کجا می رود" .. "فقط به خاطر اینکه طرفدار آقای موسوی بوده، باید کشته بشه؟"... "به چه جرمی به کدامین گناه؟" ..."من مادر شبانه روز از خدا می خواهم که به این ظلم خاتمه دهد"

و مادر من بیست، سی و چهل سال قبل را چنین به یاد می آورد:
"من از سال (50 پشت) در زندانها بودم با اشک (در) چشم ... گاهی زندان مشهد، گاهی زندان اوین و گاهی زندان کرج (گوهر دشت)" و "چه حرفها که از پاسدارها و مردم می شنیدم" ... "محمود و علی را (10 سال و 8 سال) زندان دادند و امید داشتم که آزاد شوند که مجاهدین ریختن و شلوغ شد (تابستان 67)، همه مجاهدین را کشتن و یا گرفتن، همان روزها زندانیها را می بردند دادگاه و سئوال می کردند خمینی را قبول دارید؟ هر که می گفت بله آزاد می کردن و هر که می گفت نه می کشتند ... من هر روز می رفتم و از محمود و علی سئوال می کردم، جواب نمی دادند (به) مادری که 5 سال هر هفته پشت در زندان ناله کرده"... "بعد از سه ماه خبر مرگ و ساکشان را دادند" (محمود و علی را در شهریور 67 اعدام کردند و در آذر ماه خبر اعدام و ساکشان را به ما دادند) ..." بین من و ایشان خدا حکم کند" ... "من ... هر هفته از سال (پشت) در زندانها بودم و حرفهای مزخرف شنیدن از زندانبانها و سکوت کردن برای اینکه بچه هام آزاد شوند، به این امید بودم، اگر می دانستم بچه های مرا می کشند، جواب اینها را می دادم، خانه پرش مرا هم می گرفتند. اما مثلی است می گویند، خانه دشمن برای چه میروی، می گوید جان بگرو دارم، من هم جان دست ایشان داشتم" ... "مادرهائی (هستند) که یک یا دو یا سه بچه از دست (داده اند) و دو خانواده (که) 5 بچه از دست (داده اند)" ... "کی خدا با اینها تلافی می کند؟ البته صبر خدا زیاد است"

آیا این خشونت و بیرحمی را پایانی خواهد بود؟ چگونه دادخواهی مادران سهراب، محمود، علی و ... محقق خواهد شد؟

۲ نظر:

  1. درود...
    همه ترسمان ازین بود که مبادا حادثه 67 تکرار شود اما اینبار کشتندو تحویل میدهند ...
    به امید ازادی

    پاسخحذف
  2. واقعا این همه ظلم و بی عدالتی دل ادمو به درد میاره. شاملو چقدر زیبا میگه که:

    باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
    که مادران سیاه پوش
    داغداران زیباترین فرزندان افتاب وباد
    هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند.

    پاسخحذف