بیست سال قبل تعطیلی فلّهای مطبوعات حزبی وابسته
به اصلاحطلبان حکومتی، به حق، موجی از اعتراض و نارضایتی را بر انگیخت. اما سخن
گفتن از موج دوم بستن مطبوعات در ایران بدون آنکه بر این نکته تاکید شود که پیش از
آن تمام صداهای مخالف و منتقد حکومت به شکلی سیستماتیک، گسترده و بیرحمانه سرکوب
شده بودند، نگاهی جانبدارانه به خواننده منتقل میکند. این نکته مهم و بنیادی ناگفته
باقی میماند که در سی سال گذشته روزنامه نگاری حکومتی (روزنامههای اصلاح طلب و
یا اصولگرا) همانند سیاست ورزی انحصار طلبانه توسط این دو جناح، با سرکوب
سیستماتیک، گسترده و بیرحمانه منتقدان و مخالفان به حیات خود ادامه داده است.(1)
یکی از مهمترین
عملکردهای این سرکوب (که در دهه شصت خط امامیها نقش اصلی را در آن
ایفا کردند) که تا امروز نیز با افت و خیزهای بسیار و به گونههای مختلف ادامه
یافته است، اولین موج بزرگ و بیرحمانه تعطیلی مطبوعات در ایران است.
برای من این موضوع شخصی نیز هست، چون نه تنها این
قهرمانان آزادی بیان در دهه هفتاد و آغاز دهه هشتاد روشنفکران مستقل را به شکلی
سیستماتیک سانسور کردند، بلکه و مهمتر اینکه تعداد زیادی از عزیزان من در ارتباط
با تهیه مطالب، چاپ و پخش مطبوعات حزبی به کام مرگ رفتهاند و روزنامه نگاران اطلاعاتی-امنیتی
برجسته دهه هفتاد فعالانه و مستقیم و یا غیر مستقیم در طراحی و اجرای این سیاست
بیرحمی نقش داشتهاند و یا از آن سود بردهاند.
لازم نیست مطالعه زیادی در تاریخ کرد، تنها یک
مراجعه کوتاه به سایت "آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران" برای خواننده جویای
حقیقت میتواند کافی باشد که متوجه شود تا چه میزان انتشارات حزبی و انتشار
روزنامه و هفتهنامه برای اپوزیسیون ایران اهمیت داشته است. تنها به یک لیست کوتاه
از این مطبوعات اشاره میکنم:
پیکار: هفته نامه،
ارگان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر؛ راه کارگر: هفته نامه ارگان
سازمان راه کارگر؛ رزمندگان: هفته نامه، ارگان سازمان رزمندگان آزادی طبقه
کارگر؛ رنجبران: روزنامه ارگان حزب رنجبران ایران؛ کار: هفته نامه
ارگان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران (از اسفند 1357 تا خرداد 1359)؛ کار
(اقلیت): هفته نامه ارگان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران- اقلیت؛ کار
(اکثریت): هفته نامه ارگان فدائیان خلق ایران- اکثریت؛ مجاهد: هفته
نامه ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران؛ نامه مردم: روزنامه ارگان حزب توده
ایران؛ علاوه بر این نشریات، این احزاب
دارای نشریات هفتگی و یا ماهانه برای دانشجویان، جوانان، کارگران، زنان و نشریات استانی
بودند. نشریات تئوریک هم منتشر میکردند. من از نام بردن از نشریاتی که به گروههای
سیاسی کوچکتر تعلق داشتند پرهیز کردهام. این لیست حقیقتا متنوع و انبوه خواهد
بود.
هر کدام از این نشریات هیئت تحریریه تمام وقت و
یا پاره وقت داشتند. علاوه بر آن تعداد زیادی در کار چاپ و توزیع این نشریات تلاش
میکردند. لازم است تاکید کنم که بخش مهمی از فعالیت احزاب منتقد و مخالف جمهوری
اسلامی، به ویژه احزاب چپگرا، حول نشریات آنها سازمان یافته بود. به گمان آنان
نشریات حزبی نه تنها نظرات حزب را به میان هواداران و مردم میبرد، بلکه مانند نخی
اجزای مختلف و فعالین آنرا به هم متصل میکرد. از همین رو آنها امکانات گستردهای
را صرف تهیه مطلب، چاپ، انتشار و توزیع این نشریات میکردند و تلاش میکردند که تا
آنجا که برایشان ممکن است آنها را به شکلی حرفهای و با کیفیت بالا روانه بازار
کنند.
باید به یاد داشته باشیم که حتی در "بهار
آزادی" امکان چاپ مطبوعات احزاب منتقد و مخالف حکومت اسلامی در چاپخانههای
رسمی با دشواری ممکن بود (به عنوان یک نمونه: شیوا فرهمند راد از مسئولان حزب توده
ایران در تهران به خوبی این دشواریها را در خاطرات خود با عنوان "قطران در
عسل" شرح داده است). از همین رو بود که هر حزب سیاسی دگر اندیش برای خود
"چاپخانه مخفی" درست کرده بود که پس از وقوع لاجرم حمله حکومت به احزاب
منتقد و مخالف، بتوانند نشریات خود را به شکل مخفیانه منتشر کنند.
علاوه بر آن فروش مطبوعات حزبی در دکههای
روزنامه فروشی ناممکن و یا با دشواری زیاد روبرو بود، از همین رو لازم بود که یک
دم و دستگاه بزرگ برای توزیع آنها شکل بگیرد. تعداد زیادی هوادار جوان و نوجوان
این نشریات را در خیابانها و سر چهارراهها و میدانها میفروختند و به شکل
روزانه مورد تهاجم حزب اللهیها قرار میگرفتند. من به دلیل مسئولیت خود در بخش تبلیغات یکی از بزرگترین
احزاب منتقد حکومت در تهران، به شکلی روزمره و از نزدیک در جریان توزیع نشریات
حزبی در تهران بودم. هنوز چهرههای خونین دختران و پسران جوانی را که در ماههای
پیش از سی خرداد 1360 به دلیل فروش و پخش نشریات حزبی منتقد و مخالف جمهوری اسلامی
توسط دستجات حزب اللهی که توسط حکومت سازمان داده می شدند، به خاطر میآورم (از
جمله سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی- برای اطلاعات بیشتر به
نشریات آن زمان و به ویژه مصاحبهها و سخنرانیهای ابوالحسن بنی صدر در آن زمان
مراجعه کنید). در همان سالهاست که بسیاری از این دختران و پسران جوان از خانه و
کاشانه خود ربوده شده و روانه کشتارگاههای حکومت اسلامی که در آن روزها در ید
"نیروهای خط امامی" که اصول گرایانی مانند لاجوردی پادوهای آنان بودند،
شدند (مثلا به نشریه چشم انداز شماره 30 و مصاحبه موسوی تبریزی با این نشریه در
مورد خرداد 60 نگاه کنید که "خط امامیها" خواستار حمایت روحالله خمینی
برای پیشبرد سیاست سرکوب خود و کوتاه کردن دست مهدوی کنی، نخست وزیر موقت بودند و
موفق می شوند. آنها قول میدهند که ظرف چند ماه قضیه را جمع و جور کنند). تنها
بدین ترتیب بود که به قول سعید حجاریان، اطلاعاتی-امنیتی آن روز و روزنامه نگار
بعد از این، آنها توانستند "شهر آشوب" (نشریه چشم انداز شماره 31) را پس
از یک سال و اندی جمع و جور کنند.
اما سرنوشت مطبوعاتیهای اول انقلاب چه شد؟ چند
نفر از آنان زنده ماندهاند؟ برای کوتاه کردن مطلب از نام بردن آنان که زندان
رفتند و راهی تبعید شدند در میگذرم.
تنها نام افراد معدودی را باید در این میان ذکر
کنم: حسین احمدی روحانی، مسئول هیئت تحریریه پیکار بازداشت بهمن 1360 و
اعدام در 1364؛ علیرضا اکبری شاندیز، نویسنده کار و مسئول نشریه
"ریگای گل" نشریه محلی سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت در کردستان،
بازداشت 1361 و اعدام 1365؛ منوچهر
بهزادی، سردبیر نامه مردم،
بازداشت بهمن 1361 و اعدام تابستان 1367؛ محمدرضا
بهکیش: مسئول چاپخانه مرکزی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران- اقلیت، ترور و
ناپدید شده در اسفند 1360 در تهران؛ محمود بهکیش: عضو تحریریه نشریه
رزمندگان از فروردین تا آذر 1359، اعدام و ناپدید شده در تابستان 1367؛ رحمان
حاتفی، سردبیر کیهان در سال 1357 و مطبوعات حزب توده ایران، بازداشت اوایل
1362 و قتل در زیر شکنجه در تابستان همان سال؛ علیرضا سپاسی آشتیانی،
تحریریه پیکار، بازداشت بهمن 1360، قتل در زیر شکنجه در همان سال؛ محمدرضا
غبرائی، سردبیر نشریه کار- اکثریت بازداشت در هنگام مراجعه با دادستانی انقلاب
تهران برای ادای توضیحات در اسفند 1360 و اعدام در 1364؛ کارکنان چاپخانه مرکزی
سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر بازداشت در اوایل تیرماه 1360 در تهران
و اعدام در اواخر همان ماه (آنان از اولین کسانی هستند که در گورستان خاوران به
خاک داده شدهاند)؛ کارکنان چاپخانه مرکزی سازمان چریکهای فدائی خلق
ایران-اقلیت، بازداشت و اعدام در اوایل دهه شصت؛ این لیست پایان ناپذیر است ...
اما سئوال بزرگتر این است که: چه کسانی در تار و
مار کردن آنها دست داشته، انجام آنرا تسهیل کرده و یا از آن سود بردهاند؟
به لیست طرح شده در مقاله بیبیسی با عنوان "از
کشاورزی تا مهاجرت؛ سرنوشت چهرههای خبرساز مطبوعات ایران بعد از 'توقیف فلّهای"
مراجعه میکنم: حمیدرضا جلائی پور، سعید حجاریان، ماشاءالله شمس الواعظین، اکبر
گنجی، عطاالله مهاجرانی، ابراهیم نبوی، عبدالله نوری، فائزه هاشمی رفسنجانی،
عمادالدین باقی، ژیلا بنی یعقوب، علی حکمت، علیرضا رجائی و بدرالسادات مفیدی. بدون
شک از این لیست 13 نفره نه نفر اول یعنی حمیدرضا جلائی پور(2)،
سعید حجاریان(3)، ماشاءالله شمس الواعظین(4)،
اکبر گنجی(5)، عطاالله مهاجرانی(6)،
ابراهیم نبوی(7)، عبدالله نوری(8)، عمادالدین
باقی(9 و 10) و فائزه هاشمی رفسنجانی(11)
یا مستقیما در طراحی و اجرای جنایتهای دهه شصت، از جمله سرکوب بیرحمانه روزنامه
نگاران و مطبوعاتیها در "بهار آزادی" پس از پیروزی انقلاب نقش فعال
داشته و یا از این جنایتها بسیار سود بردهاند.
اینکه بعدا برخی از آنان، از جمله سعید حجاریان،
با کمال تاسف قربانی جنایتهای دولتی شدند که خود در شکل گیری این ماشین جنایت و
سرکوب دخالت مستقیم و فعال داشتهاند، هیچ از مسئولیت آنان در سرکوب سیستماتیک،
گسترده و بیرحمانه مطبوعات آزاد در ایران در دهه اول حکومت جمهوری اسلامی کم
نخواهد کرد.
آنان حتی در دورانی که مطبوعات حزبی اصلاح طلبان
را منتشر می کردند، رسما دست به سانسور سیستماتیک دگر اندیشان زدند. چرا که میدانستند
که قلم نباید در دست دگراندیشان باشد. باید صدای آنان خفه شود. آنان قهرمانان
آزادی بیان نبوده و نیستند. آنان روزنامه نگارانی شبیه حسین شریعتمداری، سردبیر
کیهان هستند که از رانت حکومتی و اطلاعاتی برای پیشبرد اهداف سیاسی خود استفاده
کردند و در رقابت جناحی درون حکومت در یک مرحله بازنده شدند و مورد غضب قرار گرفته
و سپس زمانی که دوباره نیاز به آنان بود (دوره دوم ریاست جمهوری احمدینژاد و
انتخاب روحانی) با چهرههای جدید به میدان باز گشتهاند.
جالب توجه است که گفته میشود که "مباحثه"
با احسان طبری در زندانهای جمهوری اسلامی را برادر حسین شریعتمداری و برادر سعید
حجاریان مشترکاً بر عهده داشتهاند، شاید این شایعه باشد، اما اشارهای گویا به
همکاری نزدیک روزنامه نگاران این دو جناح حکومتی در سرکوب دگر اندیشان و دگراندیشی
در دهه شصت و پس از آن است.
جعفر بهکیش
*****************************
توضیحات:
1- یک توضیح بسیار
ضروری:
گزارش فوق پس از خواندن مطالبی که در بیبیسی
فارسی به مناسبت بیستمین سالگرد تعطیلی روزنامهها و نشریات وابسته به اصلاح طلبان
حکومتی منتشر شده بود برای گنجانده شدن در این پرونده نوشته و ارسال شد. این گزارش
مورد پسند مسئولان این رسانه قرار نگرفت. آنان از من میخواستند که با دلیل
و مدرک نشان دهم که حمیدرضا جلائی پور، سعید حجاریان، ماشاءالله شمس
الواعظین، اکبر گنجی، عطاالله مهاجرانی، ابراهیم نبوی، عبدالله نوری و فائزه هاشمی
رفسنجانی در جنایتهای دهه شصت دست داشته و یا از آن سود بردهاند!
راستش زمانی که این درخواست را شنیدم از خود
پرسیدم آیا مسئولان بیبیسی همین تیز بینی و دقت را در مورد مطالب دیگر این
مجموعه در مورد روزنامه نگاری اصلاح طلبان حکومتی به خرج دادهاند؟ یاد جوکی
افتادم که اوایل انقلاب میگفتند: زمانی سران حکومت می خواستند سفری خارجی بروند،
به دلایلی قصد نداشتند که آیتالله منتظری نیز همراه شان باشد. به خلبان گفتند که
چارهای بیاندیش. خلبان در ورودی هواپیما ایستاد و از هر یک برای اجازه ورود به
هواپیما سئوالی پرسید؛ از هاشمی پرسید انقلاب چگونه پیروز شد؟ هاشمی پاسخ داد با
تظاهرات میلیونی مردم. از خامنهای پرسید در این تظاهرات چه اتفاقی افتاد؟ خامنهای
پاسخ داد مردم مورد هجوم ماموران شاه قرار گرفتند. از موسوی اردبیلی پرسید در این
حملات چه شد؟ اردبیلی پاسخ داد دهها هزار نفر شهید و صدها هزار نفر مجروح شدند.
از منتظری پرسید نام شهدا و مجروحین چیست؟!
2- حمیدرضا جلائیپور: متولد 1336 است. از چهرههای امنیتی و وابسته به
جناح موسوم به خط امام و گویا عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده است. او در سیاهترین
سالهای سرکوب در کردستان (از 1358 تا اواخر 1367 بنا بر روایت رفسنجانی در خاطرات
روز 22 فروردین 1368) فرماندار نقده و سپس مهاباد بوده و بنا بر روایتهای موجود نقشی
فعال در سرکوب کردها ایفا کرده است. او لیسانس خود را در سال 1368 و فوق لیسانس
خود را در سال 1371 از دانشگاه تهران دریافت کرده است. سپس با بورس دولتی به
انگلستان رفته و در سال 1376 دکترای خود را از دانشگاه لندن دریافت کرده است. جالب
توجه است که وی در سوابق اجرائی خود که در سایت دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه
تهران منتشر شده است نامی از فرمانداری ده ساله خود در نقده و مهاباد و عضویت در
سپاه نبرده است. او روابط نزدیکی با اعضای ارشد مجاهدین انقلاب اسلامی داشته است.
اما روشن نیست که آیا عضو این امنیتیترین "حزب" سیاسی-حکومتی ایران
بوده است یا خیر؟
3- سعید حجاریان: متولد 1332 است. از اعضای
مجاهدین انقلاب اسلامی، امنیتی ترین "حزب" سیاسی-حکومتی (پس از انقلاب خمینی
در این سازمان یک نماینده داشته- حجتالاسلام راستی کاشانی، با اذن خمینی منحل و
با اذن خمینی جریان چپ آن دوباره با همان نام آغاز به فعالیت میکند.) در جمهوری
اسلامی، است. سعید حجاریان از همان آغاز انقلاب در نخست وزیری به عنوان همکار خسرو
تهرانی در کارهای اطلاعاتی دست داشت. او از بنیانگذاران وزارت اطلاعات بوده
است. او در تابستان 1367 (زمانی که کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در جریان بوده و یک
نماینده وزارت اطلاعات در هیئتهای مرگ حضور داشته است)، مسئول اطلاعات خوزستان،
مهمترین منطقه در آن زمان، به دلیل جنگ و به ویژه حضور فعال مجاهدین در کنار
مرزهای ایران بوده است. مهمترین وظیفه اطلاعات نخست وزیری و وزارت
اطلاعات در دهه شصت سرکوب خونین و بیرحمانه مخالفین سیاسی، منتقدان و روشنفکران
بوده است.
4- ماشاءالله شمسالواعظین: متولد 1336 است. در
سال 1358 به دعوت موسوی اردبیلی وارد کیهان میشود، در دورانی که پاکسازی این
روزنامه از دگراندیشان بیداد میکند. در 24 سالگی یعنی در سال 1360، سیاه ترین
دوران سرکوب در ایران، در شورای سردبیری کیهان حضور دارد. روشن است که روزنامه
کیهان نیز در آن روزها یکی از مهمترین بازوهای رسانهای حکومت در سرکوب خشن
منتقدان و مخالفان حکومت است. شمس الواعظین در سال 1370، زمانی که "خط امامیها"
قدرت خود را در نهادهای حکومتی یکی-یکی از دست میدهند از کیهان خارج و به همراه
دیگر همراهان خود مجله کیان را راه میاندازد. او نیز روابط بسیار نزدیکی با اعضای
ارشد مجاهدین انقلاب اسلامی دارد اما روشن نیست آیا عضو این سازمان بوده است یا
خیر.
5- اکبر گنجی: متولد 1338 است. در سیاه ترین سالهای
سرکوب عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. با جریانی از مجاهدین انقلاب اسلامی که
شامل خط امامیهای آن می شدند، یعنی جریانی که سعید حجاریان و دیگر اطلاعاتی-امنیتیهای
دفتر نخست وزیری به آن تعلق داشتند نزدیک بود. او تا زمانی که ایران بود با این
جریان اطلاعاتی-امنیتی نزدیک باقی ماند (هر چند روشن نیست که این روابط پس از خروج
از ایران ادامه داشته است یا خیر؟). گنجی در زمان حضور و فعالیت مطبوعاتی در ایران
(و شاید خارج از ایران) همیشه از رانت اطلاعاتی-امنیتی (رابطه بسیار نزدیک با
اطلاعاتی-امنیتیهائی نظیر سعید حجاریان) در فعالیتهای خود بهره برده است. او در تیر
1380 مغضوب واقع و به شش سال زندان محکوم شد. در اسفند 1384 پس از یک اعتصاب غذای
طولانی از زندان آزاد و در خرداد 1385 به خارج از کشور نقل مکان کرد. او از
"قهرمانان حقوق بشر و آزادی بیان" در ایران است و به همین دلیل برنده
جوایز متعددی برای دفاع خود از حقوق بشر و آزادی بیان شده است!
6- عطاءالله مهاجرانی: متولد 1333 است. از
سیاستمداران بسیار فعال ایران بوده است. نماینده اولین دوره مجلس شورای اسلامی از
شیراز. او از 1364 تا 1379 یا معاون رئیس جمهور و یا نخست وزیر و یا وزیر و سخنگوی
دولت بوده است. او نویسنده کتابی است که فتوای اعدام سلمان رشدی را توجیه میکند.
با توجه به مشاغل حساس و با عنایت به ساختار اطلاعاتی-امنیتی جمهوری اسلامی، او
بدون شک در تدوین سیاست سرکوب مخالفان و منتقدان حکومت دست داشته و از آن سود برده
است.
7- ابراهیم نبوی: متولد 1337 است. روشن نیست
با کدام شایستگی با معیارهای جمهوری اسلامی در سیاه ترین سالهای سرکوب در ایران و
در سن بیست و چهار سالگی (1361) به مدیریت دفتر سیاسی وزارت کشور منصوب میشود. وی
بعدا به شغل طنز نویسی و روزنامه نگاری مشغول شد. در سال 1382 به خارج از کشور نقل
مکان کرد. او نیز یکی دیگر از "قهرمانان حقوق بشر و آزادی بیان" در
ایران است و به همین دلیل برنده جوایز متعددی برای دفاع از حقوق بشر و آزادی بیان شده
است! جالب توجه است که وی در یک مصاحبه پس از نقل مکان به خارج از کشور میگوید که
او تنها پس از آمدن به خارج کشور از کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67
خبردار شده است!
8- عبدالله نوری: متولد 1328 است.
عبدالله نوری که معمم است از معتمدان "حضرت امام"، "احمد آقا"
و هاشمی رفسنجانی که نقش اصلی را در جنایتهای دهه شصت ایفا کردند بوده است. در
اوایل 1359 از طرف روحالله خمینی به نظارت بر انتخاب سه عضو شورای عالی قضائیه
منصوب میشود. وی برای مدت کوتاهی (آبان و آذر 1359) نماینده قوه قضائیه (منصوب
شده از طرف عبدالکریم موسوی اردبیلی) در سرپرستی سازمان صدا و سیما بوده است. روشن
نیست که نوری از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی تا دی ماه 1360 به چه کاری مشغول
است. اما با توجه به اینکه وی نماینده خمینی در انتخابات اعضای شورای عالی قضائی
(اوایل 1359) و نماینده قوه قضائیه در صدا و سیما (آبان و آذر 1359) بوده است،
میتوان با اطمینان نتیجه گرفت که وی در سیاهترین روزهای دهه شصت از اعضای
عالیرتبه قوه قضائیه ای بوده که به کشتار جوانان مشغول بوده است. سپس از دی ماه
1360 تا بهمن 1367 به نمایندگی روحالله خمینی در جهاد سازندگی منصوب میشود. پس
از آن از اسفند 1367 تا تیر 1369 نماینده روحالله خمینی و علی خامنهای در سپاه
پاسداران است. او در اولین دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی
وزیر کشور و در اولین دوره محمد خاتمی نیز وزیر کشور است. او در دوره دوم و پنجم
نماینده مجلس از اصفهان و تهران بوده است. او سپس در سال 1378 به عضویت شورای شهر
تهران انتخاب میشود. او عضو مجمع روحانیون مبارز و حزب کارگزاران سازندگی، حزبی
طرفدار هاشمی رفسنجانی، است. نوری در سیاهترین سالهای دهه شصت در جهاد سازندگی،
یکی از ارگانهای انقلابی که همکاری تنگاتنگی با سپاه پاسداران هم در جنگ و هم هر
گاه که لازم بود در سرکوب مخالفان داشته است، بود.
9- پس از خواندن شش مصاحبه عمادالدین باقی با
تاریخ شفاهی که توسط ایرنا تهیه شده است، به این نتیجه رسیدم که نام وی نیز لازم
است به این جمع اضافه شود. این مصاحبهها را میتوانید در لینک زیر بخوانید:
10- عمادالدین باقی: متولد 1341 است. در زمان
انقلاب تنها 16 ساله است. در سال 1359، به دفتر تحقیقات سیاسی سپاه میرود، در
دبیرستان هم تدریس میکند! عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است. در سال 1362 از
سپاه به دلیل انتقاد از انجمن حجتیه اخراج میشود. با مسئولان درجه دو و سه حکومت
حشر و نشر دارد. در دورهای که روزنامههای کشور از نیروهای دگراندیش تصفیه میشوند،
به این روزنامهها راه مییابد. طلبه است. کشتارهای دهه شصت، به ویژه کشتار بزرگ
زندانیان سیاسی در تابستان 67، باقی را با مشکل اعتقادی روبرو نمی کند، این پایان
یکباره جنگ و برکناری منتظری است که او را دچار بحران کرده است. باقی در تمام حیات
سیاسی-مطبوعاتی خود با اطلاعاتی-امنیتیها و اعضای مجاهدین انقلاب اسلامی هم نشین
و نزدیک بوده است. باقی در دورانی مغضوب واقع شده و به زندان میافتد. او نیز یکی
دیگر از "قهرمانان حقوق بشر و آزادی بیان" در ایران است.
11- فائزه هاشمی رفسنجانی: متولد 1341 است. عضو
حزب کارگزاران سازندگی. نماینده دوم تهران در انتخابات مجلس در 1378. او از جمله
کسانی است که بدون شک سود زیادی از سرکوبهای گسترده در جمهوری اسلامی نصیبش شده
است. مشاغل و مناصب بسیاری که بدون حمایت پدر، اکبر هاشمی رفسنجانی، به سختی میتوانست
به آنها دست پیدا کند. امتیاز روزنامه زن نیز به همین موقعیت فائزه رفسنجانی مربوط
است. وزیر ارشاد وقت، عطاءالله مهاجرانی، هشت سال معاون پدر وی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر