نوشته ای که در ادامه آمده است، نگاه انتقادی من به نقد زندانیان سیاسی "مقاوم" از کتاب "زندانی تهران" نوشته خانم مارینا نمت است. در انتشار این نوشته بسیار تعلل کرده ام و دو سه باری متن آنرا تغییر داده ام. اما هر بار از انتشار آن خودداری کردم، به این دلیل که نگران بودم تا چه میزان نقد من بر واکنش دوستانم بر این کتاب، بدون آنکه مسئله مقاومت در زندانها را زیر سئوال ببرد، میتواند خوانندگان را در مورد جنبه هائی که به نظرم از طرف منقدین خانم نمت نادیده گرفته شده است، یاری رساند؟ اما علیرغم این تردید ها، تصمیم گرفتم که این نوشته را، هر چند سالیانی بر آن گذشته و دیگر موضوع تازه ای نیست، منتشر کنم. امیدوار هستم که دوستانم که در این مبحث سالیانی متمادی مطالعه کرده اند و به ویژه آن دسته از دوستان که رنج خاطره نویسی را بر خود هموار کرده اند و در این مقاله رفتار و دیدگاه هایشان را مورد نقد قرار داده ام، با دقت نظری که از آنان سراغ دارم، به من برای درک صحیح تر این موضوع دشوار یاری رسانند.
هدف از این نوشته نقد کتاب "زندانی تهران" نیست (که در آن صورت، برای روشن شدن بسیاری از جنبه های مبهم و دور از تجربه ها و شنیده هایم، نیاز به کاری تحقیقی و چه بسا ساعتهای متمادی مصاحبه با خانم نمت و هم بندان ایشان دارد، که در محدوده این مقاله که در پیش روی شماست نمی گنجد) بلکه نقد روش برخورد برخی از دوستانم که سالها رنج زندان و شکنجه جمهوری اسلامی را تحمل کرده اند، با مسئله مکتوب کردن خاطرات زندان، میباشد.
"زندانی تهران" روایتی از زندانهای سیاسی دهه 60 و واکنش تعدادی از زندانیان سیاسی سابق
با انتشار کتاب "زندانی تهران" به قلم خانم مارینا نمت از طرف انتشارات پنگوئن در سال 2007، مخالفت با انتشار این کتاب در میان برخی از زندانیان سیاسی سابق در دهه 60 آغاز شد. اوج این مخالفت ها، نامه ای اعتراضی به بنگاه انتشاراتی پنگوئن بود که در همان زمان برای اطلاع عموم نیز انتشار یافت (1). در همان زمان در صحبت با یکی از دوستان امضاء کننده، ارسال چنین نامه ای را درست ندانستم. کپی اولیه متنی که در ادامه می آید در همان زمان و پس از مطالعه کتاب خانم نمت نوشته شد. اما به دلیل پیچیدگی مسئله و انتقاداتی که یکی از دوستانم بر متن نوشته داشتند، ترجیح دادم که در آن زمان و بدان ترتیب از انتشار آن خودداری کنم.
یکی دو ماه قبل که مسئله دروغ بودن خاطرات آقای هرمن روزنبلت از طرف خبرگزاریها منتشر (2) و بنگاه انتشاراتی پنگوئن از ایشان خواست که به دلیل ساختگی بودن داستان، تمام دستمزد دریافتی برای نوشتن کتاب را پس دهد و انتشار کتاب متوقف شد، بر آن شدم که با تجدید نظر در آن نوشته، اقدام به انتشار آن کنم.
یک مورد بحث برانگیز در خاطره نویسی
از مهمترین مواردی که نویسنده یک خاطرات (خاطرات سیاستمداران را به کناری بگذاریم که همیشه دروغهای بزرگی در آنها یافت می شود) به دروغ پردازی متهم شده است، مورد خانم ریگوبرتا منچو(3)، برنده جایزه صلح نوبل در سال 1992، است. خانم منچو خاطرات خود را در سال 1983 با عنوان "من ریگوبرتا منچو: یک زن بومی در گواتمالا" منتشر کرد، کتاب که مصاحبه با خانم منچو بود توسط الیزابت بورگوس-دبره، همسر رژی دبره تنظیم و منتشر و توسط خانم آن رایت به انگلیسی ترجمه شد. انتشار این کتاب و توجه جهانی به آن بدون شک یکی از دلایلی بود که کمیته جایزه صلح نوبل خانم منچو را برای دریافت چنین جایزه ای انتخاب کردند. کتاب خاطرات خانم منچو به یکی از کتابهائی تبدیل شد که در مدارس و دانشگاهها تدریس و مورد بررسی و تحقیق قرار می گیرد.
دیوید استول (4)، استاد انسان شناسی در دانشگاه میدلبری آمریکا، پس از سالها تحقیق در گواتمالا در سال 1999 کتابی را بر اساس 120 مصاحبه با هم ولایتی های خانم منچو، منتشر کرد و خانم منچو را به دروغپردازی و غلو در بیان خاطراتش متهم کرد. ایشان با مراجعه و جمع آوری شواهد مدعی شد که در بسیاری از موارد خانم منچو دروغ گفته و یا در بیان واقعیت غلو کرده است. انتشار کتاب دیوید استول مجادله ای جدی را در میان حامیان و منتقدان خانم منچو بر انگیخت (5) و تا آنجا پیش رفت که برخی از منتقدان خواستار شدند که جایزه نوبل خانم منچو پس گرفته شود. خانم منچو در سال 1999 قبول میکند که او داستان دیگران را با سرگذشت خودش مخلوط کرده است تا توجه جهانی را به جنایتی که در گواتمالا در جریان است جلب کند (6). حملات شدیدی که بر علیه خانم منچو سازمان داده شد و از حمایت برخی از معتبر ترین روزنامه های ایالات متحده برخوردار بود، سبب شد که کمیته نوبل اعلام کند که جایزه نوبل خانم منچو صرفا به دلیل کتاب خاطرات ایشان نبوده و از باز پس گرفتن جایزه ایشان خودداری کرد.
خانم منچو هنوز هم یکی از فعالترین حامیان توسعه حقوق بشر و از فعالترین مدافعین حقوق ساکنین بومی هستند و بسیاری از موسسات آموزش عالی هنوز هم کتاب خانم منچو را به عنوان یکی از مواد درسی خود مورد مطالعه و تحقیق قرار می دهند.
چند نکته در مورد نامه اعتراضی به انتشارات پنگوئن
در نامه به انتشارات پنگوئن سه محور عمده برای نشان دادن داستانسرائی خانم نمت ذکر شده است:
1- صحنه اعدامی که خانم نمت شرح می دهد، آنقدر غیرواقعی است که تنها می تواند از تخیل نویسنده ناشی شده باشد.
2- فضای بی درو پیکر و خارج از کنترل زندان و ورود و خروج بی مانع زندانی به همراه بازجو، تصویر سلولهای انفرادی ٢٠٩، زندان و رفتار بازجوها و نگهبانان که همگی برای مناسب شدن داستان مارینا نمت شکل می گیرند، با واقعیت اوین در آن سالها کاملا بیگانه است.
3- فضائی که بطور زیرکانه در این کتاب برای حذف چهره دیگر زندان، یعنی چهره مقاومت، صورت می گیرد، از نظر ما توهین به تمامی زندانیان سیاسی ایران، بهویژه زندانیان سیاسی زن است.
اول عدم تطابق یک خاطره را با حقیقت آنچه اتفاق افتاده است را نمیتوان صرفا با استناد به تجربه شخصی افراد و یا اسنتناجات این و آن اثبات کرد. مثلا نمی شد اینگونه نتیجه گرفت که چون سیمهای خاردار اطراف اردوگاه مرگ بوخون والد بلند بوده و برجهای نگهبانی در فاصله های نزدیک به هم قرار داشتند، پرتاب میوه برای زندانیان کاری است بسیار دشوار، پس داستان آقای روزنبلت حقیقت ندارد. اینکه پرتاب خوراکی در آن شرایط دشوار امری است بعید شاید منشاء تحقیقی بوده است که امروز نتایج آن اعلام شده است. همچنین دیوید استول برای مبالغه آمیز و یا دروغ بودن خاطرات خانم منچو، رنج یک تحقیق جامع را بر خود هموار کرده بود.
عمده انتقاداتی که بر نوشته خانم نمت منتشر شده است نشان از چنین تحقیقی ندارند. مثلا روشن نیست که چگونه منتقدان مدعی می شوند که امکان ندارد نام فردی را که برای اعدام میبرند بر پیشانی او بنویسند؟ اینکه منتقدان این مسئله را تجربه نکرده اند به معنی دروغ بودن آنچه خانم نمت گفته نیست. به ویژه که در آن دوره خاص اعدام مصنوعی یکی از انواع شکنجه هائی بود که استفاده میشد و آیا ممکن نبود که بازجویان و پاسداران که می دانند زندانی را تنها برای اعدام مصنوعی میبرند، برایشان مهم نباشد که اسم قربانی را کجای بدن او بنویسند؟
شاید تنها کار جدی در مورد کتاب "زندانی تهران" را آقای همنشین بهار انجام داده باشند. ایشان مدعی می شوند که فردی به نام "علی موسوی" (بازجوی اوین که خانم نمت با او ازدواج می کند) در میان زندانیان سیاسی زمان شاه وجود نداشته و همچنین نامی به نام آرش (دوست پسر خانم نمت در قبل از انقلاب) در میان شهدای 17 شهریور تهران به چشم نمی خورد (7). اما تحقیقات ایشان نشان نمی دهد که آیا خانم نمت با یکی از بازجویان (پاسداران) اوین ازدواج کرده اند یا نه؟ معلوم نیست که اگر ازدواجی صورت گرفته، سرنوشت آن چه شده است؟ آیا همسر سابق ایشان هنوز زنده است؟ و اگر در قید حیات نیست، به مرگ معمولی فوت کرده، در جنگ کشته شده، توسط مجاهدین ترور شده و یا به دلیل اختلافات داخلی جمهوری اسلامی ترور شده است؟ این نکته قابل ذکر است که نمونه ازدواج زنان زندانی با بازجو و پاسداران وجود داشته. آیا آقای همنشین بهار مدعی هستند که داستان این ازدواج بالکل ساختگی است؟
منتقدین خانم نمت با تکیه بر تجربه شخصی و استنتاجاتشان (که گاها این گمان را به وجود می اورد که آنان خود را تنها مرجع قابل وثوق در مورد خاطرات زندان می دانند) نتیجه گرفته اند که داستان خانم نمت در بسیاری از موارد تنها داستانسرائی است. می پذیرم که به دست آوردن شواهدی مستند که "دروغپردازی" و "داستانسرائی" خانم نمت را اثبات کند، در حالی که منتقدان ایشان دسترسی به این اسناد ندارند، امری بسیار دشوار است.
نکته دوم آقای مصداقی می گویند که به نسخه اولیه خاطرات خانم نمت دسترسی دارند و نسخه اولیه با نسخه منتشر شده تفاوتهای بسیاری دارد. به نظرم، این مسئله ای پر اهمیت است، اما در میان خاطرات ایرانیان که توسط بنگاههای انتشاراتی در همین چند سال گذشته انتشار یافته است، چنین تغییراتی برای آنکه خاطرات را "هیجان انگیزتر" کنند و خوانند را به خواندن آن ترغیب کنند وجود نداشته است؟ من با آقای مصداقی موافق هستم که چنین کاری صحیحی نیست، اما آیا این بدان معنی است که محورهای اصلی داستان زنداگی خانم نمت دروغ است؟
نکته سوم به غریب بودن برخی از روایتهای خانم نمت از بند 209 و دیگر چیزها مربوط می شود. در برخی از روایتهای زندان که من به تازگی خوانده ام و یا به آنها دسترسی دارم ماجراهائی روایت شده است که با تجربه شخصی زندانیان دیگر می تواند مغایر باشد و یا با عقل جور در نیاید، منظورم این نیست که این روایتها حقیقت ندارند، بلکه تنها بر غریب بودن آنها انگشت گذاشته ام. به ذکر چند نمونه قناعت می کنم. اولین نمونه حضور چند روزه آقای مصداقی در راهروی مرگ در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در زندان گوهر دشت است. ایشان در حالی که لنگی بر چشم دارند روزهای متعددی را در راهروی مرگ نشسته اند و نظاره گر جنایتی هستند که جنایتکاران حتی از چشم محرمترین کسانشان نیز پنهان نگاهداشته اند (8). یا آنجا که ایشان پس از بی تابی از شرایط غیر انسانی قبرها آمادگی خود را برای مناظره به حاج داوود اعلام می کند و حاج داوود لوطی منشی می کند و ایشان را به بند باز میگرداند (9). یا خانم ماهباز (10) در بند 209 و در جریان بازجوئی همسرشان یکباره در اطاق بازجوئی را باز می کنند و می گویند می خواهند با همسرشان دیدار کنند و بازجویان که حیرت زده شده اند، به ایشان اجازه این ملاقات را می دهند و یا آنجا که در بند 209 از دور شاهپور را می بینند و بدون آنکه اجازه ای گرفته باشند به کنار شاهپور که در گوشه ای نشسته میروند و از او سئوالی می کنند و پس از پاسخ شاهپور، چنان غرق شادی می شوند که بوسه ای از گونه شاهپور می کنند که صدای آن در بند می پیچد. آیا روایت خانم ماهباز با تجربیات دیگر زندانیان همخوانی دارد؟ ایا باور کردن اینکه آقای مصداقی برای روزهای متوالی در راهروی مرگ نشسته دشوار نیست؟ چرا آنها را باور می کنیم؟ شاید علت آن است که آنان "آن چهره دیگر زندان" را نشان می دهند و ما با انان احساس همدلی و همراهی می کنیم و به خود اجازه نمی دهیم که در این روایت که قهرمانی و مقاومت زندانیان و شقاوت زندانبانان را نشان می دهد، تردید کنیم؟
چهارمین نکته مورد نظرم محدود بودن تجربه زندانی است. خاطرات زندان خانم ها نسرین پرواز (زیر بته لاله عباسی) (11) و عفت ماهباز (فراموشم مکن) و منیره برادران (حقیقت ساده) را ورق میزنم. گاها شاید آنان در یک زمان در یک اطاق حضور داشته اند ولی هیچ اثری از "دیگری" در روایت انها به چشم نمی آید. گویا زندانیان "دیگر" به عنوان شخصیتی حقیقی وجود خارجی ندارند در این میانه "توابین" که جای خود را دارند و محلی از اعراب نداشته و ندارند. تنها گاها اشاره ای به هویت فردی زندانبانان می شود. قصدم انتقاد از این دوستان نیست، شاید "صادقانه ترین" شکل بیان روایت همینگونه است، چرا که به نظر می رسد در زندان چنین زندگی کرده اند. بنا بر روایتهای منتشر شده زندانیان در زندانهای کوچکی که شاید آنرا کمون می نامیدند نیز محصور و محبوس بودند. از همین روست که روایت زندان آقای مصداقی، خانم ماهباز ، خانم پرواز و خانم برادران اهمیت می یابند. هر کدام از این خاطرات گوشه از شرایط دهشتناک زندان های سیاسی را آشکار می کنند (12). علاوه بر این تاثیر شخصیت، موقعیت اجتماعی و طبقاتی، اعتفادات سیاسی و ایدئولوژیک راوی درزمانی که زندانی بوده و زمانی که روایت خود را بیان می کند، بر شکل گیری هر روایت تاثیر محسوس و نا محسوس داشته و خواهد داشت و این بر گونه گونی و تفاوت روایتهای زندان خواهد افزود (13).
نویسندگان و امضاء کنندگان نامه به بنگاه انتشاراتی پنگوئن بر این باور هستند که خانم نمت روایت خود را به گونه ای بیان کرده است که "چهره مقاومت" را از زندانهای جمهوری اسلامی حذف کند (14). اگر فرض کنیم که درکی واحد از چهره مقاومت در زندان وجود دارد (که چنین نیست)، آیا زندان های جمهوری اسلامی به "چهره مقاومت" محدود بوده است؟ آیا هیچ کدام از نویسندگان نامه اعتراضی توانسته اند روایت کسانی که در مقابل فشارهای بازجوئی تاب نیارودند و در مقابل زندانبانان از خود "ضعف" نشان دادند و همکاری با زندانبانان را (به درجات مختلف) بر همراهی با زندانیان "مقاوم" ترجیح دادند را بازگو کنند؟ کدام یک از خاطرات منتشر شده از طرف امضاء کنندگان نامه اعتراضی حتی اندکی به این تجربه دردناک هزاران زندانی سیاسی "تواب" نزدیک شده است (15)؟ گناه از آنان نیست، آنان با آن تجربه بیگانه هستند و روایت "این چهره" از زندان را تنها می توان از زبان کسانی شنید که خود آنرا تجربه کرده اند.
رویکردی که نامه اعتراضی انتخاب کرده است، این نظر را تداعی می کند که آندسته از زندانیان سیاسی که آنان "تواب" می نامندشان، تنها با توبه ای مجدد از آن رویه ای که در زندان برگزیدند، مجاز هستند که روایت خود را بیان کنند، "توابان" باید سرافکنده باشند و با سرافکندگی به بیان جنایتی که در مورد آنان روا داشته اند و مشارکت خود در این جنایت بپردازند. نویسندگان نامه اعتراضی حق نادیده گرفتن "زندانیان مقاوم" را برای توابین به رسمیت نمی شناسند. و مهمتر اینکه به کسی حق نمی دهند که تمام مقاومتی که در زندانها انجام شده است را بیهوده و حتی زیان آور بدانند (16).
برخی (از جمله آقای مصداقی) خانم نمت را متهم کرده اند که با انگیزه پولدار شدن اقدام به نوشتن کتابشان کرده اند. من نمی دانم که انگیزه نوشتن این کتاب از طرف خانم نمت چه بوده است، همانگونه که در مواردی دیگر نیز بر این انگیزه واقف نیستم، این پنجمین نکته است که به آن می پردازم.
تجربه کمیسیونهای حقیقت را مرور می کنم، روشن است کسانی که داستان خود را بازگو می کنند، انگیزه ای یکسان نداشته اند. برخی برای افشای جنایتکاران اقدام به چنین کاری کرده اند، برخی بیان واقعیت و به رسمیت شناخته شدن جنایتی که در حق آنان انجام شده است انگیزه بیان روایتشان بود، برخی دیگر برای آن روایت خود را بیان می کنند که فضای جامعه چنین امری را بر آنان تحمیل کرده است، برخی دیگر به دلیل به دست آوردن جبران مالی لب به سخن گشودند. از طرف دیگر کمتر کسی در میان جنایتکاران یافت می شد که برای افشای جنایت لب به سخن گشوده باشد، برای آنکه آنان به سخن بیایند، برخی از کمیسیونهای حقیقت عفو آنان را مشروط به بیان همه حقیقت آنچه انجام داده بودند کردند.
متاسفانه من به منبعی که انگیزه نویسندگان را برای انتشار روایت زندانشان (در ایران) بررسی کرده باشد دسترسی ندارم، اما آشنائی محدود من با روایتهای زندان مرا به این نتیجه می رساند که نویسندگان انگیزه ها متفاوت داشته اند، برخی برای ادای دین به همراهانشان در زندان و افشای جنایتی که انجام شده دست به قلم بردند، برخی با انگیزه تقویت سازمان سیاسی خود چنین کرده اند، برخی دیگر برای توسعه مبانی حقوق بشر دست به این کار دشوار زده اند و برخی دیگر به خیال یافتن نامی و احیانا به دست اوردن ثروتی. به نطرم معقول می رسد که انگیزه بیان روایت برای زندانیان سیاسی تنها محدود به یکی از این موارد نبوده و احتمالا مجموعه ای از این انگیزه ها مشوق انان در پذیرش این تجربه دردناک بوده است. همچنین زندانیان تغییر کرده اند، فردی که ده سال قبل روایتش را بیان کرده، امروز ممکن است دیگر آن انگیزه اولیه برایش اهمیتی نداشته باشد. نویسندگان نامه اعتراضی چنین ادعا می کنند که تنها بیان خاطراتی که با انگیزه افشا چهره جمهوری اسلامی و تقدیس مبارزانی که جان در راه مبارزه با جمهوری اسلامی نهادند، مجاز و قابل دفاع است. این نوع از برخورد باید بیش از همه مدافعین و فعالین حقوق بشر را بر آشوبد.
یک نکته که کمتر مورد توجه قرار گرفته، این است که قربانی برای بیان روایتش به فضای امن نیاز دارد. جنایتی که بسیاری از ما تجربه کرده ایم سنگینی خود را بر زندگی ما تحمیل کرده است. بسیاری از ما هنوز هم کابوس می بینیم. از تکرار آنچه بر ما گذشته است وحشت داریم. مهم نیست که زندان را قهرمانانه پشت سر گذاشته ایم و یا در مقابل زندانبانان سر خم کرده و احیانا برای رهائی به اقداماتی مغایر با ارزشهایمان دست زده باشیم. بسیاری از ما تلاش کرده ایم که آن خاطرات را تا حد ممکن به دورافتاده ترین زاویه های مغزهایمان عقب نشانده و زندگی خود را تا حد امکان با "فراموش کردن" آن بخش از زندگی خود ادامه دهیم.
تجربه (کمیسیونهای حقیقت) نشان داده است که قربانیان برای یاد آوری آنچه بر آنها روا داشته اند و روایت آن، نیاز به همدلی و همدردی مخاطبان خود دارند. بدون چنین فضای همدلانه ای گمان اینکه قربانیان به سخن در آیند و از آنچه بر آنها گذشته است سخن بگویند، خیالی بیهوده است. نامه اعتراضی به ایجاد چنین فضائی نه تنها کمکی نکرده است، که نشان از آن داشت که برخی از زندانیان "مقاوم" تنها پس از توبه مجدد زندانیان "غیر مقاوم" حاضرند به آنها اجازه دهند که روایتشان را (با تغییرات مورد نظر آنان) بیان کنند.
نامه اعتراضی و اغلب نقدهائی که بر کتاب خانم نمت نوشته شده است چنین به من تفهیم می کند که توابین باید روایتشان را به حسب سلیقه و دستگاه ممیزی زندانیان مقاوم تغییر دهند تا اجازه و مقبولیت بیابند. این هفتمین و آخرین نکته است که به آن می پردازم. چنین نوع از برخورد صراحتا با آزادی بیان که مورد ادعای بسیاری از امضاء کنندگان نامه اعتراضی است مغایرت دارد. آنان می خواهند "توابین" را مجبور کنند که تفکراتشان را بنا به میل این دوستان تغییر دهند. آنان به این نکته ظریف توجه نمی کنند که خانم نمت حق دارند که یکسره زندانیان مقاوم را نادیده بگیرند. این حق ایشان است، چه به مزاق ما خوش بیاید، چه خوش نیاید.
نتیجه گیری
برای بدست آوردن تصویری نزدیک به واقعیت از آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه 60 اتفاق افتاده بود، تنها در دست داشتن روایت زندانیان "مقاوم" کافی نبوده و نیست و ایجاد فضای لازم برای سخن گفتن زندانیان غیر مقاوم که از سوی رژیم و زندانیان "مقاوم" "تواب" نامیده می شوند لازم و ضروری است. اگر انگیزه زندانیان مقاوم مبارزه بر علیه رژیم جمهوری اسلامی است، زندانیان غیر مقاوم به احتمال زیاد با انگیزه های به کلی متفاوت، به میدان خواهند آمد. باید انتظار داشت که کشمش میان زندانیان "مقاوم" و "توابین" در بیرون زندان نیز تداوم یابد. نامه اعتراضی به بنگاه انتشاراتی پنگوئن و انتقادات زندانیان "مقاوم" از خانم نمت همه نشان از این رویاروئی دارد. امیدوار هستم که با دفاع از آزادی بیان و به ویژه با پذیرش حق "توابین" در بیان خاطراتشان، آنچنان که خود می پسندند، اطلاعات ما از آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه 60 گذشته است را غنا بخشند. امیدوارم که اشتباهات احتمالی ما در زندان، به شکلی دیگرگون در خارج از زندان تکرار نشود. اشتباهاتی که میتواند سبب خساراتی جبران ناپذیر گردد.
***********************
توضیحات:
1-
http://www.shahrvandpublications.com/fa/Default.asp?Content=NW&CD=LC&NID=36
http://www.utoronto.ca/prisonmemoirs/Protest.pdf
2-
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2008/12/081229_wmj-rosenblat.shtml
3-
http://nobelprize.org/nobel_prizes/peace/laureates/1992/tum-bio.html
http://almaz.com/nobel/peace/1992a.html
4-
http://www.middlebury.edu/academics/ump/majors/es/hours/affiliated/dstoll.htm
5-
http://chronicle.com/colloquy/99/menchu/re.htm
http://chronicle.com/colloquy/99/menchu/background.htm
6-
http://query.nytimes.com/gst/fullpage.html?res=9A07E5D7163AF931A25751C0A96F958260
7-
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17604
8- ایرج مصداقی، نه زیستن نه مرگ (جلد سوم)
9- همانجا (جلد دوم)
10- عفت ماهباز، فراموشم مکن
11- نسرین پرواز، زیر بوته لاله عباسی
http://www.nasrinparvaz.com/Book/List.htm
12- یکی از اهداف کمیسیونهای حقیقت نیز این بوده که با ایجاد فضائی مناسب شهادت قربانیان (و جنایتکاران) را گرد آوری کنند و به حقیقت آنچه اتفاق افتاده است نزدیک شوند.
13- به عنوان یک نمونه به روایت دو تن از زندانیان سیاسی زن از بایکوتهای درون زندان اشاره می کنم. خانم زهره تنکابنی روایت خانم منیره برادران را از جریان بایکوتها صحیح نمی دانند.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=17282
14- منظور دوستان از "چهره مقاومت" در زندان کدام چهره است؟ آیا رفتاری است که زندانیان در بازجوئی دنبال می کنند یا آن چیزی است که به ویژه پس از حکم گرفتن در بند انجام می داده اند؟ از این پرسش نمی خواهم در وجود مقاومت در زندان تردید کنم (که ممکن نیست)، بلکه توجه دوستان را می خواهم به این نکته جلب کنم که متاسفانه در برخی موارد مقاومت زندانیان به کمدی بیشتر شبیه بود و در بدترین حالات این مقاومت و سر موضع بودن شرایط غیر انسانی را در زندان و اطاقهای در بسته به وجود می آوردند. تجربه من نشان می دهد که تحمل زندان جمهوری اسلامی در سالهای 62-63 در اطاقهائی که زندانیان در ظاهر امر خود را مدافع گروههای سیاسی خود نمی دانستند قابل تحمل تر بود. در چند ماهی که در اطاق 22 بند 1 آموزشگاه اوین زندانی بودم، با زنده یاد جلال شمس قنات آبادی از راه کارگر سیگار می کشیدم. در همان اطاق که زندانیان مجاهد خود را هوادار سازمانشان اعلام نمی کردند، ظاهرا روابطی دوستانه بر قرار بود. اما انتقال من به اطاق 66 بند 3 آموزشگاه اوین، حقیقتا انتقال به جهنم بود. متاسفانه آن مرزبندی ها و بایکوتها را نمی توانم جز با کوته نظری و ناآگاهی زندانیان سیاسی با صفت دیگری توصیف کنم.
15- در جلسه معرفی کتاب خاطرات خانم ماهباز در تورنتو سخنرانان ایشان را ستایش کردند که شکسته شدن خودشان را نیز نشان داده اند. کتاب ایشان را با دقت خواندم تا ببینم چه اثری از آنچه من در زندان از شکست و تسلیم تجربه کرده بودم در این کتاب یافت می شود؟ آیا خانم ماهباز به تجربه آن هم اطاقی من (اطاق 22 بند 1 آموزشگاه از اواخر اسفند 62 تا شهریور 63) که برایمان گزارش رد می کرد اندکی نزدیک شده است؟ من اثری از این تجربه در کتاب خانم ماهباز و دیگر خاطرات زندان نیافته ام.16- به یاد دارم که وقتی به بند 3 اوین منتقل شدم، یکی از زندانیان توده ای که گویا اطلاعات قابل توجهی را در جریان بازجوئی در اختیار بازجویان قرار داده بود، کیک جشن تولد حزب را درست می کرد. سالها بعد که به تجربه زندانم بازگشتم، رفتار این زندانی غیر مسئولانه به نظرم میرسید. آیا او برای اثبات خود نیاز داشت که به چنین اقدامی متوسل گردد؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر