۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

خاوران، دوم خرداد 76 و دهمین سالگرد قتل عام تابستان 67

با پیروزی محمد خاتمی در انتخابات خرداد 76 و روی کار آمدن دولت ایشان، برخی از بازماندگان از جمله من به این نتیجه رسیدیم که باید خود را با شرایط جدیدی که به وجود آمده است تطبیق دهیم. تصمیم گرفتم تا به مناسبت دهمین سالگرد قتل عام تابستان 67 نامه ای را برای محمد خاتمی ارسال کنم. در ابتدا تلاش کردم که نامه را با امضای جمعی بازماندگان برای آقای خاتمی بفرستم، که به دلیل بروز برخی مشکلات، به این نتیجه رسیدم که بهتر است تنها خودم نامه را امضا و برای ایشان ارسال کنم. در همان زمان نامه های دیگری نیز برای آقای خاتمی ارسال شده بود.

برای آنکه نامه ام تاثیر گذار باشد، بیش از هر چیز به این نکته توجه داشتم که مخاطب نامه نتواند بنیاد های حقوقی آنرا نادیده بگیرد. تلاشم آن بود که نامه حتی المقدور مبتنی بر قوانین ملی و تعهدات بین المللی دولت جمهوری اسلامی ایران باشد. می خواستم به مسئولین دولتی گوشزد کنم که آنچه جمهوری اسلامی در دهه 60 انجام داده است، به گذشته تعلق نداشته و هر دولتی که در ایران سر کار بیاید، مسئولیت رسیدگی به ان اقدامات را بر عهده دارد. در آن روزها محمد خاتمی اعلام می کرد که هدفش احیای فصل فراموش شده حقوق مردم در قانون اساسی است. برای اولین بار در آن زمان بود که قانون اساسی جمهوری اسلامی را با دقت خواندم و دریافتم که چه تناقض عمیقی در این قانون وجود دارد و به این نتیجه رسیدم که تحقق فصل فراموش شده حقوق مردم بر خلاف نظر آقای خاتمی و همراهانشان در جبهه دوم خرداد نه در صحن مجلس و یا در درون نهادهای وابسته به دولت، که در صحن جامعه تعیین خواهد شد. همچنین برای اولین بار با دقت اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای مربوطه و تعهدات دولت ایران را خواندم، دو کتاب ارزشمند اقای حسین مهر پور (رئیس هیئت نظارت و پیگیری اجرای قانون اساسی در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی) در مورد نظام بین المللی حقوق بشر و تهعدات دولت جمهوری اسلامی مرا با این قوانین و تعهدات جمهوری اسلامی آشنا کردند. در این مطالعات دریافتم که جمهوری اسلامی در این حوزه با مشکلی بزرگ دست به گریبان است. از یک سو متعهد به اجرای کنوانسیون های حقوق بشر است و از طرف دیگر نمی تواند به این تعهدات عمل کند. آقای مهرپور توصیه کرده بودند که جمهوری اسلامی باید موضعش را در برابر این تعهدات روشن کند.

نامه ام را با توجه به این دریافتها تهیه و در ابتدای نامه نوشتم:
احتراما ... امیدوار هستم که با استقرار حکومت قانون که جنابعالی بر آن تاکید دارید و با توجه به پنجاهمین سالگشت (سال 1998 میلادی) تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد به عنوان سال تحکیم مبانی حقوق بشر اعلام گردیده است، و با توجه به اینکه امسال دهمین سالگشت کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال 67 می باشد و با عنایت به اصل یکصد و سیزدهم قانون اساسی که مسئولیت اجرای این قانون را بر عهده ریاست جمهوری قرار داده است، تقاضا دارم با ارجاع این دادخواست به قوه قضائیه و پیگیری آن، نسبت به احقاق حقوق تضییع شده زندانیان سیاسی و اعدام شدگان به دلایل سیاسی و اعتقادی و وابستگان آنان، اقدام لازم معمول گردد.

همچنین با این سئوال روبرو شدم که اگر بخواهم پیگیری قانونی اعدامهای دهه 60 و قتل عام تابستان 67 را بخواهم، لازم است از نظر حقوقی تعریف مشخصی از جنایتی که انجام شده بود ارائه کنم. مطالعاتم مرا متقاعد کرد که که فاجعه ای که در تابستان 67 اتفاق افتاده بود، کشتار جمعی (ژنو ساید) بوده و به همین دلیل درخواست کردم که:
اولا) مسئولان این فاجعه بشری بر حسب کنوانسیون در یک دادگاه علنی محاکمه گردیده و نمایندگان خانواده های اعدام شدگان به عنوان شاکی در این دادگاه حضور داشته باشند.
ثانیا) از کلیه اعدام شدگان سال 67 اعاده حیثیت گردیده و خسارات وارده جبران گردد. گرچه جبران کامل امری غیر ممکن است.
ثالثا) محل دفن اعدام شدگان به عنوان آرامگاه قربانیان جنایت کشتار جمعی (ژنوساید) شناخته شوند.
نامه را در همان زمان با اسم و رسم خودم برای آقای خاتمی ارسال کردم. متن کامل نامه در نزد نویسنده محفوظ است.

۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

خاوران و برخی از فعالین اپوزیسیون *

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

امسال وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران با این بهانه که نیروهائی خارج از خانواده های اعدام شدگان دهه 60 قصد دارند که در خاوران شلوغ کنند، جلوی برگزاری مراسم سالگرد اعدام گسترده زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 را با خشونت گرفتند. سه ماهی از این اقدام غیر قانونی وزارت اطلاعات گذشته است.
******************
1- در همان روزها ی شهریور ماه که در ایران بودم فرصتی پیش آمد که در صحبتهای خصوصی از برخورد برخی از دوستان به مسئله خاوران گلایه کنم. به این دوستان گوشزد کردم که مهمترین نقطه قدرت تلاش خانواده های قربانیان کشتارهای گسترده دهه 60 و به ویژه کشتار تابستان 67 خواسته های معقولی است که آنان دارند. به آنان گفتم که نیازی نیست که سرود انترناسیونال و یا شعاری در خاوران داده شود تا ابعاد جنایتی که انجام شده است را نشان دهیم. تلاش صبورانه بازماندگان در این بیست و هشت سال چنین کرده است. پاسخ شنیدم که شرایط در ایران تغییر کرده است و من که در خارج از کشور زندگی می کنم از این تغییرات برداشتی صحیح ندارم. گفتند که بازماندگان هم به یک طرز فکر تعلق ندارند و هر خانواده ای حق دارد که آنچنان که می پسندد مراسم یادمان بستگانشان را برگزار کنند.
هر چند حقیقتی انکار نا شدنی در این پاسخ وجود دارد ولی به آن دوستان گفتم که با آموزش می توانیم آنان را قانع کنیم که از اقدامات تحریک آمیز در خاوران پرهیز کنند. پاسخ دادند که برای آموزش دادن نیاز به فضای مناسب است که ما در اختیار نداریم. حقیقتا از این پاسخ حیران ماندم، مگر تا امروز ما منتظر مانده بودیم که دولت چمهوری اسلامی ایران به ما اجازه بدهد که ما ساختمانی را جهت آموزش هم وطنانمان داشته باشیم؟ مگر با همه محدودیتها اعمال شده ما موفق نشده ایم که صدایمان را به گوش دیگران برسانیم؟ چرا نمی توانیم با نوشتن مقالاتی نشان دهیم که حضور صبورانه بازماندگان قربانیان یکی از ثمر بخش ترین فعالیتهای حقوق بشری در ایران بوده و خواهد بود.
نقطه اختلاف جدی شاید در این نکته نهفته است که برخی از دوستان فکر می کنند که اگر بر رادیکالیسم حرکتهای موجود بیافزائیم، امکان موفقیت آنها را افزایش خواهند داد. همچنین برخی را گمان بر این است که با وارد کردن عنصر فعال سیاسی در تلاش بازماندگان قربانیان نقض گسترده حقوق بشر در ایران می توان ثمربخشی این تلاشها را بیشتر کرد.
2- دوسال قبل هم که به ایران رفته بودم یکی از دوستان می گفت "دیدی خاوران را خاوران کردیم". می دانستم که ایشان در جریان تلاشهای بازماندگان قربانیان اعدامهای دهه 60 می باشند. پس چگونه به خود اجازه داده بود که چنین ادعای بزرگی را بر زبان براند؟ آیا جز این است که به یک خود بزرگ بینی مبتذل دچار شده اند؟ متاسفانه این نوع از خود بزرگ بینی شیوه تفکر غالب در میان فعالین سیاسی ایرانی است. آنان گمان می کنند تاریخ یک تلاش تنها از زمان حضور آنها در یک واقعه و یا بهتر بگویم از زمان تصمیم آنها برای حضور در یک واقعه آغاز می شود. این خود بزرگ بینی به داخل ایران محدود نمی شود و به شکلی گسترده در میان ایرانیان خارج کشور هم ریشه دوانده است. این دوستان خود را محور عالم هستی قلمداد می کنند و "صادقانه" گمان می کنند که تاریخ یک حرکت از همان لحظه ای که آنها مشارکت خود را آغاز کرده اند، شروع شده است. هم آن دوست که گمان می کند که چند سال حضور ایشان در خاوران، سبب شده است که خاوران به عنوان یکی از مهمترین نمادهای نقض حقوق بشر در ایران شناخته شود و یا ان دوست دیگر که بر این باور است که با نوشتن یک نامه در اعتراض به اعدامهای گسترده تابستان 67 و جمع آوری امضاء، حرکتی تاریخی را آغاز کرده اند. پیروان این نوع از تفکر، حرکت صبورانه بازماندگان قربانیان را نادیده می گیرند و گمان می کنند حرکات پر سر و صدای آنهاست که مسیر تاریخ را تغییر می دهد.

********************
به عنوان جمع بندی اجازه بدهید صفحه ای از خاطرات یکی از مادران را برایتان نقل کنم:
"ما مادرها با هم تا می توانستیم می خواستیم برای آزادی بچه هامان کاری انجام دهیم. از جمله رفتن به قم پهلوی آقای منتظری بود. چند نفر مادر شاید 20 تا 30 نفر جمع می شدیم و می رفتیم قم هر کدام برای ناهارمان غذائی درست می کردیم و با هم مینی بوس سوار می شدیم و می رفتیم در خانه آقای منتظری. هر چه تلاش می کردیم که بگذارند برویم پهلوی آقای منتظری حرفمان را بزنیم نمی گذاشتند. ... می گفتند شما بروید هفته دیگر بیائید. چونکه در هفته یک روز ملاقات داشتند ... . باز هفته دیگر مادرها با تمام سختی راه می افتادیم می رفتیم قم. اما هیچ اثری برای بچه های ما نداشتند. گمان می کنم ما 8 دفعه رفتیم قم و نتوانستیم آقای منتظری را ملاقات کنیم. این بود حال ما مادرها یا زنهائی که شوهرشان در زندان بود. ما هم کمتر از زندانی ها شکنجه نمی شدیم. این بود لب پر خنده که آقای خمینی برای ما آورده بود. از کار و زندگی عادی هم باز مانده بودیم و حال بعد از چند سال هنوز من مادر قبر بچه هایم را نمی دانم. فکر میکنم ایشان از مرده های بچه ها هم می ترسند. این است اسلامی که اینها آوردند"
کدام وجدان بیداری است که این سخنان را بشنود و با مادران قربانیان اعدامهای دهه 60 همراهی نکند। چه نیازی به شعارهای تند و سخنرانی های آتشین است. بگذاریم این صداها شنیده شود و آنها را در زیر شعارهای به ظاهر رادیکال خفه نکنیم.

توضیح: عنوان را به برخی از فعالین اپوزیسیون تغییر دادم، شاید منصفانه تر باشد।

۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

موزه عبرت (کمیته مشترک ضد خرابکاری یا بند 3000 اوین)

آنکس که حقیقت را می داند و انکار می کند، جنایتکار است جمهوری اسلامی ایران زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری (نامی که در اواخر حکومت شاه به آن معروف بود) را به موزه تبدیل کرده است. نام این موزه را عبرت گذاشته اند. این زندان در زمان جمهوری اسلامی به عنوان بند 3000 اوین معروف و توسط سپاه پاسداران اداره می شد و یکی از مخوفترین شکنجه گاه های جمهوری اسلامی بود. محل موزه در خیابان کوشک مصری، خیابان شهید یارجانی است. در روز های هفته (جز روزهای سه شنبه و جمعه) دو تور در ساعت های 10 صبح و 2 بعدازظهر برای بازدید کنندگان برگزار می شود. هر تور توسط یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب هدایت می شود شنبه 2 شهریور (23 آگوست 2008) ساعت دو بعد از ظهر برای بازدید از این موزه رفتم. بلیط ورودی موزه 500 تومان بود. آن دسته از زندانیان سیاسی که در زمان شاه در کمیته مشترک زندانی بودند از پرداخت ورودی معاف بودند. نگهبان در ورودی از من خواست که دوربینم را تحویل بدهم، چون عکسبرداری در موزه ممنوع بود در ابتدا یک فیلم ویدئوئی برای ما پخش شد. در آغاز این فیلم خانم حسینی و خانم دباغ چی از شکنجه های که در دوران بازداشت در زمان شاه تحمل کرده بودند صحبت کردند. سپس یکی از مسئولین موزه در مورد تاریخچه کمیته مشترک ضد خرابکاری گزارشی کوتاه در اختیار بازدید کنندگان قرار داد. بر اساس این اطلاعات کارهای ساختمانی زندان در سال 1310 با نظارت مهندسین آلمانی آغاز و در سال 1316 پایان یافت. این زندان بارها میان نهادهای مختلف دست به دست شد و از جمله به عنوان زندان موقت شهربانی و یا بند موقت زنان مورد استفاده قرار گرفت. این زندان از سال 1350 در اختیار کمیته مشترک ضد خرابکاری قرار داشت. در 7 سالی که کمیته مسترک ضد خرابکاری فعال بود هزاران زندانی سیاسی در این زندان شکنجه که برخی از آنها در زیر شکنجه جان باختند. در ابتدا اطاقهای بازجوئی و شکنجه نشان داده شد. زندانیان را در دفتر کار بازجویان استنطاق می کردند و در همان جا مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند. مجسمه هائی را از زندانیان شکنجه شده و بازجویان در اطاقهای قرار داده بودند که خوب درست نشده بودند. حسینی، شکنجه گر معروف، هم اطاق خودش را داشت در یکی از اطاقهای شکنجه از راهنمایمان پرسیدم که در چه تاریخی آخرین زندانی در این زندان شکنجه شده است؟ با خونسردی پاسخ داد که از سال 56 فشار بر زندانیان کاهش یافت و شکنجه های شدید خاتمه یافت. نمی دانم هیچ کدام از بازدید کنندگان می دانستند که هزاران زندانی سیاسی در زمان جمهوری اسلامی در این زندان شکنجه شده و بسیاری از آنان از جمله خواهرم زهرا در این زندان جان باختند پس از بازدید از اطاقهای شکنجه به بند 3 و 4 رفتیم. عکس کسانی که در زمان شاه در این زندان بازجوئی شده بودند بر دیوارهای بند 3 و 4 زده شده بود. عکسها همه یک اندازه بود. عکس محمود (برادرم که در تاریخ 4 آبان 55 در تهران دستگیر شده بود) در انتهای سالن 3 بر دیوار زده شده بود. نمی دانم ترتیب نصب عکسها بر چه اساس بود در سالن 1 و 2 که هنوز سلولهای انفرادی آن به همان حالت زمان شاه نگاهداشته شده بود، مجسمه های برخی از زندانیان سیاسی معروف را ساخته و در سلولها گذاشته بودند. تمام مجسمه ها به همراهان جمهوری اسلامی مانند آیت الله طالقانی، آقای خامنه ای و دیگران مربوط می شد. از دگر اندیشان تنها مجسمه های آقایان صفر قهرمانیان و خسرو گلسرخی در این سلولها به نمایش گذاشته شده بود. از مجاهدین و فدائیان کسی دیده نمی شد ***************************** کمیته مشترک برایم نشان از خاطرات دردناکی داشت. برای اولین بار در اواخر سال 55 بود که به همراه خواهرم برای اطلاع یافتن از سرنوشت محمود که در آبان 55 در تهران دستگیر شده بود به این محل مراجعه کرده بودم. از پله های جنوبی مجموعه ای که کمیته مشترک در آن قرار دارد بالا رفتیم و با اصرار از ماموری که در آنجا بود می خواستیم که به ما اجازه بدهد که با مسئولین زندان تماس بگیریم تا مگر از سرنوشت محمود اطلاعی به دست آوریم. نگران بودیم که محمود در زیر شکنجه کشته شده باشد بار دوم در سوم شهریور 1362 بود که به همراه برادرانم محمود، محسن و محمد علی توسط سپاه پاسداران بازداشت شدم و مستقیا ما را به کمیته مشترک بردند. نیمه های شب با چشمان بسته به کمیته مشترک (بند 3000 اوین) وارد شدیم. مرا حدود شش ماه در این بازداشتگاه نگاه داشتند. در بازدیدم تلاش می کردم خاطرات آن دوران را بازسازی کنم همیشه تصور می کردم که از دری در ضلع شمالی آن مجموعه وارد زندان شده بودیم. اما در این بازدید از دری در ضلع شرقی مجموعه وارد زندان شدیم بند چهار برایم خاطره انگیز بود. شش ماه در این بند زندانی بودم. دو ماهی را در راهرو این بند زیر چشم بند و چهار ماه باقی مانده را در یکی از اطاقهای عمومی بند گذرانده بودم. فکر می کنم به دلیل کثرت زندانیان و کمبود سلولهای انفرادی بعضی از زندانیانی که تازه دستگیر شده بودند را در راهروهای بند زیر چشم بند نگاه می داشتند تا دوران بازجوئیهای اولیه که معمولا با شکنجه و ضرب و شتم همراه بود به پایان برسد. زندانیان جز زمانی که برای بازجوئی و یا دستشوئی برده می شدند، بر روی یک پتوی چهار تا شده روز و شب را سپری می کردند. از صبح تا شب قران و دعا از بلند گوی بند پخش می شد. این صدای مداوم بر روانم اثری ماندگار به جای گذاشته است با سرعت یک بار طول راهرو را قدم زدم. تصویری که از این راهرو در خاطرم حک شده بود با واقعیتی که امروز می دیدم بسیار متفاوت بود. در دوران بازداشتم تصور می کردم که این راهرو را پایانی نیست در حالی که راهرو کوتاهی بود در حدود 25 متر. به آن روزهای وحشت فکر می کردم. به اینکه آرزو می کردم که روز به پایان رسد اما زمان به کندی می گذشت. سرگرمیم آن بود که بر روی پتو دراز بکشم و زندانیان دیگر را نظاره کنم. به ویژه وقتی که اطاقها را برای دستشوئی می بردند. گاها اگر فرصتی پیش می آمد با زندانیانی که در نزدیکم بودند چند کلمه ای رد و بدل می کردم. نفر اول در سمت راست راهرو بند یک زندانی کرد بود. او را خیلی شکنجه کرده بودند. پاهایش باند پیچی شده بود و هنوز هم مداوما او را برای بازجوئی می بردند. نفر دوم من بودم و نفر بعدی شهاب شکوهی بود. دستش تیر خورده بود. در دور دستهای راهرو پیرمردی توده ای را خوابانده بودند، با خودم حساب می کردم که او باید حداقل 8 ماه در زیر چشم بند و در کنار راهرو نگاهداشته شده باشد به اطاقی که حدود چهار ماه در آن زندانی بودم رفتم. اطاق چقدر کوچک به نظر می رسید، شاید پنج متر در سه و نیم متر. حدود ده نفر در آن اطاق زندانی بودیم. فریبرز صالحی در آن اطاق از همه قدیمی تر بود. در عرض اطاق زندانیان وابسته به حزب توده پتوهایشان را پهن کرده بودند و در طول اطاق زندانیان وابسته به دیگر گروههای چپ از اطاق خارج شدم. در راهرو بودم که توضیح دهنده چفت در را با صدای بلند باز و بسته می کرد، شاید می خواست که فضای زندان را برای ما بازسازی کند؟ به او گفتم این صدا من را به دورانی که در اینجا زندانی بودم باز می گرداند. از من پرسید که در زمان حکومت اسلامی هم زندانبانان چفت در را با همین صدا باز و بسته می کردند؟ دلم می خواست حمام را ببینم. تصویری که در ذهنم از حمام داشتم فضای باز بزرگی بود. نمی دانستم این تصویر تا چه میزان با واقعیت منطبق است. حمام یک محوطه شاید چهار متر در 12 تا 15 متر بود که دوشها در دو طرف اطاق قرار داشتند. یک راهرو طولانی حمام را به طبقه اول و فلکه متصل می کرد. در همین راهرو بود که مرا به یکی از توابهای اقلیت نشان دادند. چشم بندم را بالا زده بودند و بازجو گفت که چشمانم را ببندم. سعی کردم که واکنش طرف مقابل را ببینم. به نظرم رسید که با سر اشاره کرد که مرا نمی شناسد. روزی دیگر در صف حمام با یکی از بچه های اطاقی دیگر صحبت می کردم. یکی از توابها یخه ام را گرفت. پرسید در چه موردی صحبت می کردید؟ گفتم که پرس و جو می کردم که آیا برادارانم در آن اطاق هستند یا نه *********************** از زندان که بیرون آمدم از اینکه جمهوری اسلامی بخشی مهم از جنایتهائی که در این زندان گذشته است را ناگفته باقی گذاشته، به خشم آمده بودم. شاید خوب باشد که موزه "تاریخ کمیته مشترک ضد خرابکاری از آغاز تاسیس جمهوری اسلامی ایران تا امروز" در فضای مجازی تاسیس شود. همچنین حیران مانده بودم که چگونه فضای زندان به شکلی غیر واقعی در خاطرم نقش بسته است؟ ابعادی که در خاطرم نقش بسته بود هیچ تطابقی با واقعیت نداشت.

۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

برگزاری مراسم یادبود قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 در تورنتو

1-در سالهای اولی که به کانادا مهاجرت کرده بودم، برخی از دوستان تلاش می کردند که مراسم گرامیداشت خاطره قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 را با مشارکت بخشهای مختلف فعالین سیاسی و مدنی برگزار کنند. من را نیز به جلساتشان دعوت کردند. چند جلسه ای را برگزار کردیم. آخرین جلسه با حضور نمایندگانی از چند سازمان سیاسی و نهاد مدنی (تا آنجا که به خاطر دارم نمایندگانی از راه کارگر و اکثریت شرکت داشتند) و من برگزار شد.

5-6 نفری نشسته بودیم و در مورد برگزاری این یادمان صحبت می کردیم. نماینده یکی از احزاب سیاسی چپ آمد و از مشارکت در این برنامه به دلیل حضور نماینده سازمان فدائی (اکثریت) عذر خواهی کرد و بدون آنکه سبب برخوردی شود ما را ترک کرد.

هنگامیکه آقای ب-ی، که به خاطر نمی آورم به نمایندگی از چه سازمان سیاسی و کدام نهاد به جمع پیوستند، به شکلی نامناسب به نماینده سازمان اکثریت تاختند. ایشان توجه نداشتند که ما برای تدارک برنامه ای برای گرامیداشت قربانیان یکی از حشونت بارترین موارد نقض حقوق بشر دور هم جمع شده بودیم، فاجعه ای که اعضای احزاب سیاسی مختلف در آن جان باخته بودند، و آقای ب-ی آمده بودند تکلیف سازمان اکثریت و به گمان خودشان خیانتهای آنرا روشن کنند.

هیچ یک از دوستانی که آنجا نشسته بود به برخورد نامناسب آقای ب-ی اعتراض نکردند، حتی نماینده سازمان (اکثریت) هم سکوت کرده بودند و با موبایلشان با کسانی مشورت می کردند. من به شدت برخورد آقای ب-ی با نماینده سازمان اکثریت را محکوم کردم. پرونده آن اقدام جمعی با کوشش های آقای ب-ی و همکاری دیگر دوستان شرکت کننده بسته شد.

2-یکی دو سال بعد دوباره جمعی از ایرانیان مقیم تورنتو که اغلب آنها عضو هیچ حزب و دسته سیاسی نبودند تلاش کردند تا مراسمی را برای گرامیداشت قتل عام زندانیان سیاسی برگزار کنند. با دعوت برخی از دوستان در یکی از مراکز عمومی تورنتو جمع شدیم. بیست نفری می شدیم. در مورد مسئله صحبت کردیم و بنا شد که چند نفری داوطلب شوند و پس از رای گیری مسئولیت کار را بر عهده گیرند. علیرغم علاقه ای که داشتم به دلیل نگرانیهایم ترجیح دادم که داوطلب نشوم ولی قول دادم که هر کاری که از دستم بر بیاید انجام بدهم. در همان جلسه از شرکت کنندگان خواسته شد که برای برگزاری مراسم مبلغی را پرداخت کنند.

اولین اقدام دوستان این بود که نامی را برای خود انتخاب کنند. من پیشنهاد کردم از انتخاب نامی دهن پر کن اجتناب شود. پیشنهادم این بود که خود را "کمیته برگزاری مراسم گرامیداشت قتل عام 67" بنامند. دوستان گویا برنامه ای بلند پروازانه داشتند، اگر خطا نکنم، برای خود نام "کمیته پیگیری قتل عام 67" را بر گزیدند.این نام گذاری نشان آن داشت که اعضای کمیته فعالیتی طولانی مدت را در نظر دارند.

مراسم به همت مسئولان آن برگزار شد. در مدت تدارک مراسم آنچه را که به نظرم رسیده بود با مسئولان در میان گذاشته بودم، از جمله پیشنهاد کردم که خلاصه ای از سخنرانی ها از قبل تهیه شود و در اعلامیه برگزاری مراسم منتشر شود تا کسانی که می خواهند به مراسم بیایند، بدانند که چه صحبتهائی خواهد شد و اگر به موضوع علاقه- مند بودند در مراسم شرکت کنند. همچنین نگران بودم که مانند بسیاری مراسم دیگر سخنرانان بدون آمادگی و کار بر روی موضوع به جلسه بیایند. کمیته پیشنهاداتم را مقبول ندانست. جالب آن بود که در روز برگزاری مراسم شاهد بودم که دوست وکیلی که برای سخنرانی در مراسم دعوت شده بود در بیرون سالن نشسته بود و سخنرانیش را آماده میکرد.

پس از مراسم من اصرار کردم که کمیته گزارشی مکتوب شامل چگونگی برگزاری مراسم و گزارش مالی ارائه کند. دوستان درخواست مرا بی مورد تشخیص دادند و تاسف آور اینکه خانم ن-س که یکی از فعالین شناخته شده در تورنتو هستند، پیغام فرستادند که لزومی برای ادامه کار نمی بینند و بدون هیچ توضیحی از کار در کمیته کناره گیری کردند. نمیدانم آیا خانم ن-س در فعالیتهایشان با غیر ایرانیان نیز چنین رفتار می کنند؟ پرونده "کمیته پیگیری قتل عام 67" به همین سادگی بسته شد.

3-در شش سالی که در تورنتو ساکن بوده ام تقریبا هر مراسمی را که به مناسبت گرامیداشت خاطره قربانیان قتل عام 67 برگزار شده است رفته ام. هر بار قبل از آنکه به مراسم بروم تلاش کردم که بفهمم که چه کسانی و در چه موردی سخن خواهند گفت، تا بتوانم تصمیم بگیرم که می خواهم در مراسم شرکت کنم یا نه. متاسفانه در هیچ موردی این امکان را نیافتم و هر بار با این دل شوره که با چه نوع مراسمی روبرو خواهم شد به مراسم پای گذاشته ام و جز یک مورد که امسال به همت خانم شهرزاد مجاب برگزار شد، هر بار با خود عهد کردم که در سال آینده دیگر در هیچ مراسمی شرکت نخواهم کرد.
همیشه این احساس را داشتم که اکثر برگزار کنندگان مراسم گرامیداشت یاد قربانیان قتل عام 67 هیچ احترامی را برای شعور شرکت کنندگان قائل نیستند و با در اختیار نگذاشتن اطلاعات لازم، حق کسانی مثل من برای تصمیم گیری در مورد شرکت یا عدم شرکت در مراسم را ضایع کرده اند.

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

خاوران در اول شهریور 1387

ساعت 2 صبح جمعه اول شهریور وارد تهران شدم. به منزل مادرم رفتم و حدود ساعت 9 عازم خاوران شدم. عکسهای زیر نشان از خاوران در این تاریخ است. شنیدم که بسیاری از همان محدود سنگهائی که خانواده های قربانیان به نشان عزیزانشان نصب کرده بودند در روزهای جمعه 8 و 15 شهریور تخریب و در بعضی نقاط خاک گورستان را زیر و رو کرده اند. دلم می خواست که عکسهائی در دسترسم بود تا خاوران اول شهریور 1387 را با خاوران 16 شهریور مقایسه کنم.

اگر اخبار منتشره در مورد تخریب قبرها در خاوران در دورانی که این گورستان تماما در اختیار ماموران جمهوری اسلامی بود صحت داشته باشد، آنگاه از خود می پرسم که آیا در جمهوری اسلامی قانونی وجود ندارد که از حرمت شهروندان پس از مرگشان پاسداری کند؟ آیا مرجعی وجود دارد که خانواده قربانیان بتوانند به آنجا شکایت برند؟ چه کسی در جمهوری اسلامی بر اعمال ماموران اطلاعاتی و امنیتی نظارت دارد؟


نمای محدودی از خاوران از در ورودی


موقعیت محلی که ما گمان می کنیم زهرا بهکیش (سوم شهریور 1362)در آنجا دفن شده است نسبت به در ورودی। پس از 25 سال هنوز جمهوری اسلامی محل دفن زهرا در خاوران را به ما اطلاع نداده است



محل فرضی قبر زهرا بهکیش، هر بار که به خاوران می رویم، بر تکه خاکی را که نشان کرده ایم گل می گذاریم و قاب عکسی دستجمعی بچه ها را به همراه سوزن کاری که توسط محسن، محمود و محمد علی به یاد سیامک، محمد رضا، زهرا و خود محسن در زندان تهیه شده است را در این مکان قرار می دهیم। آیا روزی ما خواهیم دانست که چه بر سر آنها امده است؟



قاب عکسی که بر روی قبر زهرا گذاشته ایم। از راست به چپ محمد علی بهکیش ، محمود بهکیش، زهرا بهکیش، سیامک اسدیان (همسر زهرا)، محمد رضا بهکیش و محسن بهکیش



مهرداد پناهی شبستری (برادر همسرم) در تاریخ 7 شهریور 1367 در حالی که تنها چند ماهی به خاتمه یافتن حکمش باقی مانده بود در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 اعدام شد. در همان سال مادر مهرداد خواب دید که مهرداد به او می گوید که در این محل دفن شده است. خانم ناجیه پیوندی (پناهی) بیش از بیست سال است که این محل را نشان کرده و به این شکل که در عکس نشان داده شده، قبر فرضی مهرداد را آراسته است.


این سه قبر محلهائی است که مادر پناهی، مادر هاشمی و یکی دیگر از مادران که فرزندشان را در قتل عام 67 از دست داده اند به عنوان محل دفن آنان برای خود نشان کرده اند. آیا انتظار این مادران برای دانستن حقیقت را پایانی خواهد بود؟



خانواده ها بر معدود درختچه هائی که در خاوران کاشته شده و از گزند حوادث جان سالم به در برده اند گل می گذارند


در خاوران تعداد کمی از قبرها سنگ دارند। شاید علت آن این است که دولت رسما اجازه سنگ گذاشتن نمی دهد و هر چند وقت یکبار سنگها را می شکنند


بر سیمان نوشته اند شاید از گزند حوادث مصون باشد


نمائی دیگر از ظلمی که بر بازماندگان قربانیان روا می دارند


ساقه های گل را در شیشه های پر از آب می گذارند تا مگر تا هفته ای دیگر دوام آورند


محلی که در سالهای اخیر مراسم عید و شهریور در آنجا برگزار می شود। گورهای دستجمعی در این محل قرار دارند

گورهای دستجمعی در این محل قرار دارند



یکی از معدود درختچه های کاشته شده در گورستان خاوران. آیا این درختچه از حوادث امسال جان بدر برده است؟


تکه ای از سنگ قبر شکسته شده باقر یزدانی و سنگ قبری که دوباره گذاشته شده است. آیا این سنگ قبر در حوادث شهریور امسال سالم مانده است؟

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 و گورستان خاوران

من بارها نوشته ام که نیاز دارم بدانم محمود و محمد علی که در دادگاههای جمهوری اسلامی (دادگاهی که حتی اولیه ترین حقوق متهم در آن رعایت نمی شد) محاکمه و محمود به ده سال و محمد علی به 8 سال زندان محکوم شده بودند در چه تاریخی، به چه اتهامی و در کدام دادگاه محاکمه مجدد و در چه زمانی اعدام شده اند. من نیاز دارم بدانم آنان در آخرین لحظات زندگی خود به چه فکر می کرده اند و در کجا دفن شده اند. تا امروز مسئولان جمهوری اسلامی از تامین این حق مسلم و اولیه من و دیگر بستگان قربانیان قتل عام تابستان 67 سرباز زده اند

در سالهای اخیر بارها از زبان مسئولان جمهوری اسلامی شنیده شده است که قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 در گورستان خاوران دفن نشده اند. من چنین احتمالی را مردود نمی دانم. اما چرا علیرغم همه این تردیدها خاوران برای من اهمیت داشته و دارد؟ و تحت چه شرایطی می توانم محل دیگری را به عنوان مدفن برادرانم قبول کنم؟
اولا گورستان خاوران محلی است که جمهوری اسلامی برای دفن قربانیان دگر اندیش برگزید. از نظر آنان بستگان ما نباید در گورستان مسلمانان دفن می شدند. به همین دلیل گورستان خاوران یکی از مهمترین نشانه های رفتار تبعیض آمیز و نقض خشونت بار مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر در جمهوری اسلامی است. گورستان خاوران این جایگاه خود را برای همیشه حفظ خواهد کرد. از طرف دیگر گورستان خاوران تنها محلی است در تهران که اطمینان دارم قبرهای دسته جمعی در آن وجود دارد و می دانم که تعدادی کانال برای دفن قربانیان کشتار تابستان 67 در آن ایجاد شده است و خانواده های قربایان این قتل عام به چشم خود اجزای بدن قربانیان را دیده اند. به همین دلیل است که من و بسیاری از بستگان قربانیان این جنایت هولناک، این گورستان را مدفن عزیزانمان می دانیم
من از اینکه جمهوری اسلامی محل دفن محمود و محمد علی و دیگر قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 را اعلام کند، استقبال خواهم کرد. این اولین گام برای روشن شدن حقیقت است. بلافاصله پس از انتشار محل دفن قربانیان قتل عام سال 67، لازم است با تشکیل یک تیم از متخصصان انسانشناسی قضائی از طرف خانواده های قربانیان و پس از انجام آزمایشات ژنتیکی لازم، اطلاعات ارائه شده از طرف جمهوری اسلامی تائید شود. در حال حاضر تجربیات گرانقدری در این زمینه وجود دارد. سایت بیداران با آگاهی از پیچیدگی های کشف حقیقت و برای آشنائی خوانندگانش با تجربیات انسانشناسی قضائی مقاله ای را در همین رابطه ترجمه و منتشر کرده است
http://www.bidaran.net/spip.php?article80

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

زندانیان مرد وابسته به گروههای چپ که از قتل عام جان به در بردند

ملاقات برخی از زندانیان جان به در برده در زندان گوهر دشت تقریبا همزمان با دادن ساکها شروع شد. نمی دانم کدام اول اتفاق افتاد، ولی خوب به خاطر دارم که زمانی که به ما ساک بچه ها را دادند از اعدام آنها اطلاعی نداشتیم. در بعضی از بندها که چپها بودند، از جمله فرعی بیست که محمود و محمد علی در ماههای آخر در آنجا زندانی بودند، تعداد زندانیانی که از قتل عام جان به در برده بودند، زیاد نبودند. روشن بود که راه برخی از خانواده ها که بچه هایش زنده مانده بودند، از ما جدا می شد. ابتدا ما به دو دسته تقسیم شدیم، کسانی که ملاقات می رفتند و ما که برای دیدار بستگانمان به خاوران می رفتیم. به تدریج زندانیان جان بدر برده آزاد می شدند و این تقسیم بندی و گسست قطعی می شد.

زندانیان آزاد می شدند، برخی از آنان سالها با محمود و محمد علی در یک بند بودند। برایم این سئوال هنوز باقی مانده که چرا تقریبا هیچ کسی، جز سه نفر از رفقایم که تنها یکی از آنها با محمود و محمدعلی هم بند شده بود، به دیدن پدر و مادرم نیامدند؟ چنین به نظرم می رسید که آنان از اینکه زنده مانده بودند، احساس گناه می کردند و می توانستم غمی سنگین را در چهره های برخی از آنان ببینم. شاید در پیش خود از اینکه برای حفظ جان، بر اعتقادات خود پایفشاری نکرده بودند، خود را خطاکار می دانستند؟

ما تلاش می کردیم که دلیلی برای این قتل عام بیابیم و بفهمیم چرا بعضی اعدام شدند و برخی دیگر زنده ماندند؟ اولین پاسخ (شاید دلخواه ترین و آرام کننده ترین پاسخ برای بستگان قربانیان) آن بود که آنانی که جان باختند، از ویژگی هائی برخوردار بودند که دولت جمهوری اسلامی نمیتوانست زنده ماندن آنها را تحمل کند و به شکلی غیر مستقیم، این قضاوت رامی کردیم که آنان که زنده مانده بودند، خطری جدی برای جمهوری اسلامی محسوب نمی شدند. پاسخی دیگر هم برای این سئوال وجود داشت، به خاطر دارم که در نامه ای که به امضاء 50 خانواده رسیده بود، نوشته بودیم که هدف جمهوری اسلامی حل مسئله زندانیان سیاسی از طریق محو فیزیکی و روانی زندانیان سیاسی بود تا بدین ترتیب جامعه و مخالفین سیاسی را مرعوب کنند و تفاوتی نبود میان کسانی که در سالهای قبل مقاومت کرده و یا در برابر زندانبانان تمکین کرده بودند، دولت می خواست تعدادی را از دم تیغ بگذراند تا دیگران مرعوب و منفعل شوند. امروز که به آن نامه فکر می کنم، تردید دارم که آیا آن نامه منعکس کننده تمام احساسات ما بوده است؟

۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

خاوران در دوران هاشمی رفسنجانی

پس از پایان جنگ و فوت آیت الله خمینی، آقای رفسنجانی به ریاست جمهوری انتخاب شد. با قتل عام زندانیان و آزادی بیشتر زندانیانی که از این قتل عام جان بدر برده بودند، دوران سازندگی آغاز شد. من قادر نبودم که هر هفته به خاوران بروم. حضور در خاوران فشار روحی سنگینی بر من وارد میکرد. هر بار که به خاوران می رفتم، همه روزم را با اثرات آن پشت سر می گذاشتم. برای بیشتر خانواده ها هم مشکل بود که هر هفته به خاوران بیایند. آنها قرار گذاشتند که جمعه اول هر ماه به خاوران بروند. از میان جمع مادران اما چند نفری بودند که هر جمعه به خاوران می رفتند. تقریبا هیچ کدامشان ماشین نداشتند و با اتوبوس و مینی بوس و در سرما و گرما این راه دور را طی میکردند.

برگزاری مراسم هم کمتر شد. خانواده من پس از دو سه سال دیگر مراسم سالگرد را برگزار نکردند. دلیل اصلی این بود که شرایط روحی پدرم ما را قانع کرده بود که از برگزاری مراسم چشم پوشی کنیم. اما در کنار آن من در سودمندی این نوع از مراسم دچار تردید شده بودم. برخی از خانواده ها مراسم سالگرد را برگزار می کردند. امروز که به آن زمان نگاه می کنم، به این نتیجه می رسم که علیرغم محدودیتهائی که مراسم سالگرد داشتند، اما برگزاری آنها کمک کرد که خانواده ها ارتباطشان را به شکلی مستمر حفظ کنند. در مراسم چهره های غیر آشنا کمتر دیده می شدند. خاوران هم چنین بود. همه چهره ها آشنا بودند، به جز روزهائی که سالگرد یکی از قربانیان بود و تعداد بیشتری از بستگان آن خانواده به خاوران می آمدند و یا خانواده ای از شهرستان برای سالگرد به تهران می آمدند، چهره ای ناآشنا نمی دیدی. برخی از خانواده ها هم تنها در شهریور و عید به خاوران می آمدند.

شاید مسئولان امنیتی دولت گمان می کردند که مسئله قتل عام زندانیان بتدریج از خاطرها خواهد رفت و خانواده های قربانیان هم از پیگیری این جنایت خسته خواهند شد. به همین دلیل تنها از دور مراقب ما بودند. اما خانواده ها نمی توانستند مسئله را فراموش کنند. مرگ قربانیان رسمیت نداشت. کسی نمی دانست که آنها در کجا دفن شده اند، کسی نمی دانست که چرا آنان به قتل رسیده اند. برای ما مسئله اعدامها مثل زخمی باز بود که تنها با اجرای عدالت، امکان داشت التیام یابد.

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

هواداران محمد خاتمی و قتل عام زندانیان سیاسی

پیروزی محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری خرداد 76 تغییری غیر منتظره در فضای سیاسی ایران به حساب می آمد. سیاستهای دولت خاتمی و افزایش تلاش های بخش هائی از جامعه برای تاثیر گذاری بر سیاستهای جمهوری اسلامی، فضای سیاسی کشور را بازتر کرده و این گمان را برای برخی از خانواده ها به وجود آورده بود که شرایط مساعدی فراهم آمده تا مسئله قتل عام 67 و اعدامهای دهه 60 را به شکلی گسترده تر در جامعه طرح کنند. به ویژه واکنش اولیه دولت خاتمی به قتلهای سیاسی در سال 1378 و اعلام اینکه برخی از مسئولان وزارت اطلاعات مسئول این قتلها هستند، سبب خوشبینی به ممکن بودن پیگیری جنایتهای دهه 60 شده بود.

اولین گام به رسمیت شناختن این قتل عام از طرف جبهه دوم خرداد بود. خانواده ها تلاش می کردند با مراجعه به افراد صاحب نفوذ در جبهه دوم خرداد و یا روزنامه های "دوم خردادی" به آنان نشان دهند که خانواده ها ی قربانیان نقض گسترده حقوق بشر در دهه 60 خواهان رسیدگی به این جنایتها هستند. یکی از اعضای خانواده قربانیان به دفتر روزنامه دوم خرداد مراجعه و ضمن معرفی خود تقاضای ملاقات با آقای عبدالله نوری را کردند. آقای نوری از پذیرفتن ایشان سر باز زده و پیام فرستاده بود که "امروز تنها نوار باریکی از آزادی وجود دارد، انشاء الله بعدا نوبت شما هم می رسد". گویا از این نوار باریک آزادی جیزی نصیب ما نمی شد. یکی از خبرنگاران روزنامه خرداد قول داده بود که به خاوران خواهد آمد تا گزارشی تهیه کند، که خبری نشد.

خانواده ها همچنین با دفتر خاتمی تماس می گرفتند، برای ایشان نامه می نوشتند و خواستار پیگیری قتل عام زندانیان سیاسی می شدند. هر چند گاها پاسخهای دلگرم کننده ای از آن سوی شنیده می شد، اما آقای خاتمی و بسیاری از همراهان ایشان تمایلی به درگیر شدن در این پرونده نداشت. آقای خاتمی و بسیاری از موثرترین همکاران ایشان در جبهه دوم خرداد در زمان قتل عام 67 از مسئولین اصلی دولت جمهوری اسلامی بودند و طبیعتا تمایلی به پاسخگوئی نداشتند. آقای حجاریان در جلسه ای در انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی شریف در پاسخ به سئوال یکی از اساتید این دانشگاه مبنی بر اینکه "با توجه به این واقعیت که بسیاری از اصلاح طلبان مسئولیت مستقیم در نقض گسترده حقوق بشر در ایران داشته اند، شما چگونه می خواهید با چنین افرادی دمکراسی را در ایران بر پا کنید؟" طرز تفکر غالب در جبهه دوم خرداد را چنین فرمولبندی کرد "ما در صدد ایجاد دمکراسی بدون دمکراتها هستیم."

با بروز علائم اولیه شکست جبهه دوم خرداد، روزنه های دسترسی ما به مسئولان این جبهه نیز بسته می شد.

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

آیا می توانستیم به گونه ای دیگر عمل کنیم؟


در آن سالها وقتی که دستگیر می شدی هر اتفاقی را ممکن می دانستی. وقتی که همه ما با هم دستگیر شدیم، نمی دانستم که آیا باز هم همدیگر را خواهیم دید. محسن را دیگر ندیدم و تنها یک بار توانستم در صف ملاقاتها دستهایم را بر شانه های محمود بگذارم. به خیال خودم خطر کرده بودم تا به او از مسائلی که در بازجوئی هایم طرح شده بود و گمان می کردم لازم است بداند، بگویم. 15-16 ماه بدون آنکه اتهامی داشته باشم در زندان ماندم. وقتی به محمود 10 سال و به محمد علی 8 سال حکم دادند همه خانواده نفسی به راحتی کشیدیم. امید داشتیم که پس از چند سالی آنان زنده از آن زندان بیرون بیایند. خانواده های زندانیان سیاسی دیگر هم چنین امیدی داشتند. اما قتل عام زندانیان سیاسی مثل آواری بر سرمان خراب شد. باور کردن چنین جنایتی برایمان دشوار بود.

در یکی دو سال پس از قتل عام قرار نداشتم. روزی به خانه یکی از دوستانم رفته بودم. اعضای خانواده جمع بودند و با هم در مورد قتل عام صحبت می کردیم. گاها پیشنهاداتی می دادم که مستلزم قبول خطر از طرف کسانی بود که به این پیشنهادات عمل می کردند. به خاطر ندارم که دقیقا چه می گفتم و واکنش آنان چه بود، از خانه بیرون آمدم. ساعتها در خیابانها قدم می زدم و با خود می گفتم، که آیا حاضر هستم که مسئولیت عواقب پیشنهاداتم را بپذیرم؟ چگونه چنین اجازه ای را به خود می دهم که دیگران را به خطر کردن تشویق کنم؟ تا چه میزان اطمینان دارم که نتایج آن ارزش خطرات احتمالی را دارد؟ می دانستم که سئوالاتم انحلال طلبانه است. اما مگر انحلال طلبی در هر شرایطی نادرست است. پدرم می گفت که "زمانی که تیغ در دست زنگی مست است، عقل حکم می کند که محتاط باشیم"، دلم می خواست به نصیحتش عمل کنم.

به سالهای گذشته می نگریستم. به تابستان 65 که بیش از هزار نفر از هواداران سازمان اکثریت دستگیر شدند و بیش از صد نفر از آنان در قتل عام سال 67 اعدام شدند. به دهها هزار هوادار سازمان مجاهدین فکر می کردم که در سالهای 60 دستگیر شدند و بسیاری از آنان جان خود را در زیر شکنجه، در مقابل جوخه های اعدام و یا بر چوبه های دار از دست دادند. به اعضاء و هواداران سازمان اقلیت که چه بیرحمانه قلع و قمع شدند. به هزاران زندانی سیاسی که تا ابد رنج زندان در وجود آنان لانه کرده است. به دهها هزار خانواده ای که سالها با نگرانی سرنوشت بستگانشان در زندانها چشم بر هم می گذاشتند و با وحشت خبری هولناک چشم می گشودند.

در خیابانها قدم می زدم و می پرسیدم آیا اگر این احزاب سیاست و روشی دیگر در پیش می گرفتند، امکان کاهش این ضایعات وجود نداشت؟ مسئولیت رهبران این سازمانها در مقابل این فاجعه عظیمی که اتفاق افتاده چیست؟ از خود می پرسیدم که من، هر چند در ابعادی هزاران بار کوچکتر، می توانم مسئولیت به وجود آوردن خطرات احتمالی برای انسانهای دیگر را بپذیرم؟