۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه
چرا به آنچه در خاوران اتفاق میافتد معترض هستم؟ (قسمت اول)
از همان روز که خبر را شنیدم، با خود کلنجار می روم که مگر جز آبادانی خاوران، چیز دیگری می خواهم؟ به یاد می آورم قبرستان بهائیان را در سالهای شصت که اجازه کاشتن درخت و گیاهی بر گورهایشان نداشتند، و سپس آنگاه که اجازه یافتند تا درختی بر گورها بکارند، هر چند شاد بودم که تلاشهایشان به ثمر نشسته، با حسرت به انان نگاه می کردم. امروز دولت خود پیشقدم شده است تا برایمان در خاوران درختکاری کند. پس به چه اعتراض می کنم؟
از خود می پرسم آبادانی خاوران به چه معنی است؟ آیا گلی و درختی کاشتن بر قبر نا معلوم قربانیان تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود؟ در اینروزها بارها از خود پرسیده ام مگر خاک چه اهمیتی دارد، که با تغییر ظاهر خاوران چنین بر آشفته شده ام؟ با خود زمزمه می کنم که خاوران در دلهای ما زنده است و خاوران دیگر به نمادی از نقض حقوق بشر در ایران تبدیل شده است، چه باک اگر خاک آنرا به توبره کشند؟ چه باک اگر درهای آنرا بر رویمان ببند؟ خاوران در دلهایمان زنده است. نه! این پاسخها راضیم نمی کنند.
شماره های نقش بسته بر دیوار خاوران را که نشانی از ردیف هائی است که قربانیان را دفن کرده اند را با یاد می آورم، آیا درختان را بر روی مردگانمان کاشته اند؟ نمی دانم و گمانم این است که هیچ کس نمی داند. خبر میرسد که تابلو یا پرده ای زده اند که خاوران گورستان اقلیتهای مذهبی است. درست است که خاوران را گورستانهای اقلیتهای مذهبی احاطه کرده است، اما تکلیف بستگانم چه می شود؟ آیا دولت جمهوری اسلامی ایران گورستان خاوران را نیز گورستانی متعلق به اقلیتهای مذهبی می داند؟ کدام مذهب؟ مگر دلیل دفن نکردن قربانیان در بهشت زهرا بی اعتقادی انان به مبانی اسلام نبوده است؟ شاید می خواهند دفن قربانیان اعدامهای دهه 60 در خاوران را انکار کند؟ شاید قصدشان آن است که دفن قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در گورهای دستجمعی خاوران را منکر شوند؟
از سال 60 که گورستان خاوران به عنوان محل دفن قربانیان دگر اندیش انتخاب شد، همیشه خانواده ها را از گذاشتن سنگ قبر و یا کاشتن درختی یا گلی در خاوران بر حذر می داشتند و اگر خانواده ای مرزهای ممنوعه را نادیده می گرفت و سنگی بر قبر قربانی می گذاشت، باید رنج فشارها و توهین ها و تهدیدهای ماموران دولتی را به جان می خرید. پس بسیاری از ما خود را با همان شرایط راضی کردیم و هر جمعه به خاوران رفتیم و در همان محلی که تنها با سنگ چینی و احیانا شنهای رنگی نشانه گذاری کرده بودیم نشستیم، عکس بستگانمان را بر آن گورهای فرضی گذاشتیم و در انتظار آن ماندیم تا حقیقت انچه بر بستگانمان روا داشتند روشن شود.
در این روزها بارها از خود پرسیده ام، چه عاملی سبب شده که مسئولان جمهوری اسلامی قصد بازسازی خاوران را کنند؟ تا به امروز تنها سهمی که آنان در "ساختن" خاوران داشته، انبوه قربانیانی است که در سالهای سیاه دهه 60 اعدام کردند و در گورهای بی نشان خاوران، تک تک و دستجمعی، دفن کردند. آیاخواهند گفت که برادرانم، محمود، محمد علی، و مهرداد، برادر همسرم، که در قتل عام تابستان 67 اعدام شدند، را در کدام گوشه خاوران دفن کرده اند؟ آیا خواهند گفت که زهرا، خواهرم، که در سوم شهریور 62 (در زیر شکنجه؟) کشته شد در کجای آن خاک آرمیده است؟ آیا محل دفن محمد رضا، برادر دیگرم، را که در 24 اسفند 60 در خیابانهای تهران به گلوله بستند به خانواده ام اطلاع خواهند داد؟
هنوز پس از 28 سال از آغاز اعدامهای سال 60، بسیاری از خانواده ها نمی دانند که چه بر بستگانشان گذشته است و آنان را کجا دفن کرده اند. یکی از اعضای خانواده ها که به وزارت اطلاعات احضار شده بود به ماموران این وزارت خانه گفته بود که زخم ما زخم بازی است که هنوز از آن خون می چکد. آیا مرهمی بر این زخم وجود خواهد داشت؟ در خیال خود به همراه خانواده ها به خاوران می روم. در جستجوی محلی هستم که برای زهرا نشانه گذاری کرده بودیم. از خود می پرسم کجا بود؟ فاصله اش با جدولها چه بود؟ سعی می کنم موقعیت آن نسبت به در ورودی را به خاطر بیاورم. آنطرفتر خانواده ریاحی می خواهند که قبر علی را بیابند و دورترک خانواده رحیم میلانی و پروین آبکناری و محمود ذکی پور و مادر نادر را نگاه می کنم. همه در تکاپو هستند تا نشانی از گم شده خود بیابند. آیا در طرح "ساماندهی" کذائی عواطف، رنجها و دلبستگی هایمان در نظر گرفته شده است؟ عکسهای تازه خاوران را با عکسهائی که همین شهریور گرفته بودم مقایسه می کنم. شاید درختها را بر محلی کاشته اند که زهرا در انجا دفن است و یا ریشه درخت را بر باقیمانده جسد محمود و محمد علی و مهرداد و بسیاری دیگر از قربانیان کشتار تابستان 67 در خاک کرده اند؟ چه کسی مسئول رنجی است که بر ما روا می دارند؟ با خود این 28 سال را مرور می کنم، کدام نهاد تا امروز وجود گورستان خاوران را به رسمیت شناخته است؟
به یاد می آورم که همین تابستان ماموران وزارت اطلاعات به یکی از اعضای خانواده ها گفته بودند که "شما گمان می کنید که اگر اعدامیهای تابستان 67 را در خاوران دفن کرده بودیم، باقیمانده اجساد آنها را می گذاشتیم که باقی بماند." شاید همین است دلیل "ساماندهی" کذائی؟ وجود قبرهای جمعی در خاوران که پیکر قربانیان کشتار تابستان 67 را در آن دفن کرده اند. شاید می خواهند بقایای اجساد قربانیان را از آنجا منتقل کنند، تا سندی وجود نداشته باشد؟ تا من هر گز ندانم که برادرانم و خواهرم در کجا دفن شده اند.
تنها سهم جمهوری اسلامی در "ساختن" خاوران انبوه قربانیانی هستند که در آنجا دفن شده اند و "ساماندهی" آن توسط نهادهای جمهوری اسلامی بدون نظارت خانواده های قربانیان و نهادهای مدافع حقوق بشر، که تنها طریق ممکن برای در نظر گرفتن احساسات، عواطف و نیازهای خانواده های قربانیان است، ادامه نقض گسترده حقوق بشر از طرف جمهوری اسلامی است. پس صدای خود را به اعتراض بلند می کنم، از هر امکان موجود برای رساندن صدای این اعتراض به گوش مسئولان جمهوری اسلامی استفاده خواهم کرد و از همه می خواهم که بر این ظلمی که بر ما روا می دارند، اعتراض کنند.
۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه
خاوران، دوم خرداد 76 و دهمین سالگرد قتل عام تابستان 67
برای آنکه نامه ام تاثیر گذار باشد، بیش از هر چیز به این نکته توجه داشتم که مخاطب نامه نتواند بنیاد های حقوقی آنرا نادیده بگیرد. تلاشم آن بود که نامه حتی المقدور مبتنی بر قوانین ملی و تعهدات بین المللی دولت جمهوری اسلامی ایران باشد. می خواستم به مسئولین دولتی گوشزد کنم که آنچه جمهوری اسلامی در دهه 60 انجام داده است، به گذشته تعلق نداشته و هر دولتی که در ایران سر کار بیاید، مسئولیت رسیدگی به ان اقدامات را بر عهده دارد. در آن روزها محمد خاتمی اعلام می کرد که هدفش احیای فصل فراموش شده حقوق مردم در قانون اساسی است. برای اولین بار در آن زمان بود که قانون اساسی جمهوری اسلامی را با دقت خواندم و دریافتم که چه تناقض عمیقی در این قانون وجود دارد و به این نتیجه رسیدم که تحقق فصل فراموش شده حقوق مردم بر خلاف نظر آقای خاتمی و همراهانشان در جبهه دوم خرداد نه در صحن مجلس و یا در درون نهادهای وابسته به دولت، که در صحن جامعه تعیین خواهد شد. همچنین برای اولین بار با دقت اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای مربوطه و تعهدات دولت ایران را خواندم، دو کتاب ارزشمند اقای حسین مهر پور (رئیس هیئت نظارت و پیگیری اجرای قانون اساسی در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی) در مورد نظام بین المللی حقوق بشر و تهعدات دولت جمهوری اسلامی مرا با این قوانین و تعهدات جمهوری اسلامی آشنا کردند. در این مطالعات دریافتم که جمهوری اسلامی در این حوزه با مشکلی بزرگ دست به گریبان است. از یک سو متعهد به اجرای کنوانسیون های حقوق بشر است و از طرف دیگر نمی تواند به این تعهدات عمل کند. آقای مهرپور توصیه کرده بودند که جمهوری اسلامی باید موضعش را در برابر این تعهدات روشن کند.
نامه ام را با توجه به این دریافتها تهیه و در ابتدای نامه نوشتم:
احتراما ... امیدوار هستم که با استقرار حکومت قانون که جنابعالی بر آن تاکید دارید و با توجه به پنجاهمین سالگشت (سال 1998 میلادی) تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد به عنوان سال تحکیم مبانی حقوق بشر اعلام گردیده است، و با توجه به اینکه امسال دهمین سالگشت کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال 67 می باشد و با عنایت به اصل یکصد و سیزدهم قانون اساسی که مسئولیت اجرای این قانون را بر عهده ریاست جمهوری قرار داده است، تقاضا دارم با ارجاع این دادخواست به قوه قضائیه و پیگیری آن، نسبت به احقاق حقوق تضییع شده زندانیان سیاسی و اعدام شدگان به دلایل سیاسی و اعتقادی و وابستگان آنان، اقدام لازم معمول گردد.
همچنین با این سئوال روبرو شدم که اگر بخواهم پیگیری قانونی اعدامهای دهه 60 و قتل عام تابستان 67 را بخواهم، لازم است از نظر حقوقی تعریف مشخصی از جنایتی که انجام شده بود ارائه کنم. مطالعاتم مرا متقاعد کرد که که فاجعه ای که در تابستان 67 اتفاق افتاده بود، کشتار جمعی (ژنو ساید) بوده و به همین دلیل درخواست کردم که:
اولا) مسئولان این فاجعه بشری بر حسب کنوانسیون در یک دادگاه علنی محاکمه گردیده و نمایندگان خانواده های اعدام شدگان به عنوان شاکی در این دادگاه حضور داشته باشند.
ثانیا) از کلیه اعدام شدگان سال 67 اعاده حیثیت گردیده و خسارات وارده جبران گردد. گرچه جبران کامل امری غیر ممکن است.
ثالثا) محل دفن اعدام شدگان به عنوان آرامگاه قربانیان جنایت کشتار جمعی (ژنوساید) شناخته شوند.
نامه را در همان زمان با اسم و رسم خودم برای آقای خاتمی ارسال کردم. متن کامل نامه در نزد نویسنده محفوظ است.
۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه
خاوران و برخی از فعالین اپوزیسیون *
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
امسال وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران با این بهانه که نیروهائی خارج از خانواده های اعدام شدگان دهه 60 قصد دارند که در خاوران شلوغ کنند، جلوی برگزاری مراسم سالگرد اعدام گسترده زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 را با خشونت گرفتند. سه ماهی از این اقدام غیر قانونی وزارت اطلاعات گذشته است.
******************
1- در همان روزها ی شهریور ماه که در ایران بودم فرصتی پیش آمد که در صحبتهای خصوصی از برخورد برخی از دوستان به مسئله خاوران گلایه کنم. به این دوستان گوشزد کردم که مهمترین نقطه قدرت تلاش خانواده های قربانیان کشتارهای گسترده دهه 60 و به ویژه کشتار تابستان 67 خواسته های معقولی است که آنان دارند. به آنان گفتم که نیازی نیست که سرود انترناسیونال و یا شعاری در خاوران داده شود تا ابعاد جنایتی که انجام شده است را نشان دهیم. تلاش صبورانه بازماندگان در این بیست و هشت سال چنین کرده است. پاسخ شنیدم که شرایط در ایران تغییر کرده است و من که در خارج از کشور زندگی می کنم از این تغییرات برداشتی صحیح ندارم. گفتند که بازماندگان هم به یک طرز فکر تعلق ندارند و هر خانواده ای حق دارد که آنچنان که می پسندد مراسم یادمان بستگانشان را برگزار کنند.
هر چند حقیقتی انکار نا شدنی در این پاسخ وجود دارد ولی به آن دوستان گفتم که با آموزش می توانیم آنان را قانع کنیم که از اقدامات تحریک آمیز در خاوران پرهیز کنند. پاسخ دادند که برای آموزش دادن نیاز به فضای مناسب است که ما در اختیار نداریم. حقیقتا از این پاسخ حیران ماندم، مگر تا امروز ما منتظر مانده بودیم که دولت چمهوری اسلامی ایران به ما اجازه بدهد که ما ساختمانی را جهت آموزش هم وطنانمان داشته باشیم؟ مگر با همه محدودیتها اعمال شده ما موفق نشده ایم که صدایمان را به گوش دیگران برسانیم؟ چرا نمی توانیم با نوشتن مقالاتی نشان دهیم که حضور صبورانه بازماندگان قربانیان یکی از ثمر بخش ترین فعالیتهای حقوق بشری در ایران بوده و خواهد بود.
نقطه اختلاف جدی شاید در این نکته نهفته است که برخی از دوستان فکر می کنند که اگر بر رادیکالیسم حرکتهای موجود بیافزائیم، امکان موفقیت آنها را افزایش خواهند داد. همچنین برخی را گمان بر این است که با وارد کردن عنصر فعال سیاسی در تلاش بازماندگان قربانیان نقض گسترده حقوق بشر در ایران می توان ثمربخشی این تلاشها را بیشتر کرد.
2- دوسال قبل هم که به ایران رفته بودم یکی از دوستان می گفت "دیدی خاوران را خاوران کردیم". می دانستم که ایشان در جریان تلاشهای بازماندگان قربانیان اعدامهای دهه 60 می باشند. پس چگونه به خود اجازه داده بود که چنین ادعای بزرگی را بر زبان براند؟ آیا جز این است که به یک خود بزرگ بینی مبتذل دچار شده اند؟ متاسفانه این نوع از خود بزرگ بینی شیوه تفکر غالب در میان فعالین سیاسی ایرانی است. آنان گمان می کنند تاریخ یک تلاش تنها از زمان حضور آنها در یک واقعه و یا بهتر بگویم از زمان تصمیم آنها برای حضور در یک واقعه آغاز می شود. این خود بزرگ بینی به داخل ایران محدود نمی شود و به شکلی گسترده در میان ایرانیان خارج کشور هم ریشه دوانده است. این دوستان خود را محور عالم هستی قلمداد می کنند و "صادقانه" گمان می کنند که تاریخ یک حرکت از همان لحظه ای که آنها مشارکت خود را آغاز کرده اند، شروع شده است. هم آن دوست که گمان می کند که چند سال حضور ایشان در خاوران، سبب شده است که خاوران به عنوان یکی از مهمترین نمادهای نقض حقوق بشر در ایران شناخته شود و یا ان دوست دیگر که بر این باور است که با نوشتن یک نامه در اعتراض به اعدامهای گسترده تابستان 67 و جمع آوری امضاء، حرکتی تاریخی را آغاز کرده اند. پیروان این نوع از تفکر، حرکت صبورانه بازماندگان قربانیان را نادیده می گیرند و گمان می کنند حرکات پر سر و صدای آنهاست که مسیر تاریخ را تغییر می دهد.
********************
به عنوان جمع بندی اجازه بدهید صفحه ای از خاطرات یکی از مادران را برایتان نقل کنم:
"ما مادرها با هم تا می توانستیم می خواستیم برای آزادی بچه هامان کاری انجام دهیم. از جمله رفتن به قم پهلوی آقای منتظری بود. چند نفر مادر شاید 20 تا 30 نفر جمع می شدیم و می رفتیم قم هر کدام برای ناهارمان غذائی درست می کردیم و با هم مینی بوس سوار می شدیم و می رفتیم در خانه آقای منتظری. هر چه تلاش می کردیم که بگذارند برویم پهلوی آقای منتظری حرفمان را بزنیم نمی گذاشتند. ... می گفتند شما بروید هفته دیگر بیائید. چونکه در هفته یک روز ملاقات داشتند ... . باز هفته دیگر مادرها با تمام سختی راه می افتادیم می رفتیم قم. اما هیچ اثری برای بچه های ما نداشتند. گمان می کنم ما 8 دفعه رفتیم قم و نتوانستیم آقای منتظری را ملاقات کنیم. این بود حال ما مادرها یا زنهائی که شوهرشان در زندان بود. ما هم کمتر از زندانی ها شکنجه نمی شدیم. این بود لب پر خنده که آقای خمینی برای ما آورده بود. از کار و زندگی عادی هم باز مانده بودیم و حال بعد از چند سال هنوز من مادر قبر بچه هایم را نمی دانم. فکر میکنم ایشان از مرده های بچه ها هم می ترسند. این است اسلامی که اینها آوردند"
کدام وجدان بیداری است که این سخنان را بشنود و با مادران قربانیان اعدامهای دهه 60 همراهی نکند। چه نیازی به شعارهای تند و سخنرانی های آتشین است. بگذاریم این صداها شنیده شود و آنها را در زیر شعارهای به ظاهر رادیکال خفه نکنیم.
۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه
موزه عبرت (کمیته مشترک ضد خرابکاری یا بند 3000 اوین)
۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه
برگزاری مراسم یادبود قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 در تورنتو
5-6 نفری نشسته بودیم و در مورد برگزاری این یادمان صحبت می کردیم. نماینده یکی از احزاب سیاسی چپ آمد و از مشارکت در این برنامه به دلیل حضور نماینده سازمان فدائی (اکثریت) عذر خواهی کرد و بدون آنکه سبب برخوردی شود ما را ترک کرد.
هنگامیکه آقای ب-ی، که به خاطر نمی آورم به نمایندگی از چه سازمان سیاسی و کدام نهاد به جمع پیوستند، به شکلی نامناسب به نماینده سازمان اکثریت تاختند. ایشان توجه نداشتند که ما برای تدارک برنامه ای برای گرامیداشت قربانیان یکی از حشونت بارترین موارد نقض حقوق بشر دور هم جمع شده بودیم، فاجعه ای که اعضای احزاب سیاسی مختلف در آن جان باخته بودند، و آقای ب-ی آمده بودند تکلیف سازمان اکثریت و به گمان خودشان خیانتهای آنرا روشن کنند.
هیچ یک از دوستانی که آنجا نشسته بود به برخورد نامناسب آقای ب-ی اعتراض نکردند، حتی نماینده سازمان (اکثریت) هم سکوت کرده بودند و با موبایلشان با کسانی مشورت می کردند. من به شدت برخورد آقای ب-ی با نماینده سازمان اکثریت را محکوم کردم. پرونده آن اقدام جمعی با کوشش های آقای ب-ی و همکاری دیگر دوستان شرکت کننده بسته شد.
2-یکی دو سال بعد دوباره جمعی از ایرانیان مقیم تورنتو که اغلب آنها عضو هیچ حزب و دسته سیاسی نبودند تلاش کردند تا مراسمی را برای گرامیداشت قتل عام زندانیان سیاسی برگزار کنند. با دعوت برخی از دوستان در یکی از مراکز عمومی تورنتو جمع شدیم. بیست نفری می شدیم. در مورد مسئله صحبت کردیم و بنا شد که چند نفری داوطلب شوند و پس از رای گیری مسئولیت کار را بر عهده گیرند. علیرغم علاقه ای که داشتم به دلیل نگرانیهایم ترجیح دادم که داوطلب نشوم ولی قول دادم که هر کاری که از دستم بر بیاید انجام بدهم. در همان جلسه از شرکت کنندگان خواسته شد که برای برگزاری مراسم مبلغی را پرداخت کنند.
اولین اقدام دوستان این بود که نامی را برای خود انتخاب کنند. من پیشنهاد کردم از انتخاب نامی دهن پر کن اجتناب شود. پیشنهادم این بود که خود را "کمیته برگزاری مراسم گرامیداشت قتل عام 67" بنامند. دوستان گویا برنامه ای بلند پروازانه داشتند، اگر خطا نکنم، برای خود نام "کمیته پیگیری قتل عام 67" را بر گزیدند.این نام گذاری نشان آن داشت که اعضای کمیته فعالیتی طولانی مدت را در نظر دارند.
مراسم به همت مسئولان آن برگزار شد. در مدت تدارک مراسم آنچه را که به نظرم رسیده بود با مسئولان در میان گذاشته بودم، از جمله پیشنهاد کردم که خلاصه ای از سخنرانی ها از قبل تهیه شود و در اعلامیه برگزاری مراسم منتشر شود تا کسانی که می خواهند به مراسم بیایند، بدانند که چه صحبتهائی خواهد شد و اگر به موضوع علاقه- مند بودند در مراسم شرکت کنند. همچنین نگران بودم که مانند بسیاری مراسم دیگر سخنرانان بدون آمادگی و کار بر روی موضوع به جلسه بیایند. کمیته پیشنهاداتم را مقبول ندانست. جالب آن بود که در روز برگزاری مراسم شاهد بودم که دوست وکیلی که برای سخنرانی در مراسم دعوت شده بود در بیرون سالن نشسته بود و سخنرانیش را آماده میکرد.
پس از مراسم من اصرار کردم که کمیته گزارشی مکتوب شامل چگونگی برگزاری مراسم و گزارش مالی ارائه کند. دوستان درخواست مرا بی مورد تشخیص دادند و تاسف آور اینکه خانم ن-س که یکی از فعالین شناخته شده در تورنتو هستند، پیغام فرستادند که لزومی برای ادامه کار نمی بینند و بدون هیچ توضیحی از کار در کمیته کناره گیری کردند. نمیدانم آیا خانم ن-س در فعالیتهایشان با غیر ایرانیان نیز چنین رفتار می کنند؟ پرونده "کمیته پیگیری قتل عام 67" به همین سادگی بسته شد.
3-در شش سالی که در تورنتو ساکن بوده ام تقریبا هر مراسمی را که به مناسبت گرامیداشت خاطره قربانیان قتل عام 67 برگزار شده است رفته ام. هر بار قبل از آنکه به مراسم بروم تلاش کردم که بفهمم که چه کسانی و در چه موردی سخن خواهند گفت، تا بتوانم تصمیم بگیرم که می خواهم در مراسم شرکت کنم یا نه. متاسفانه در هیچ موردی این امکان را نیافتم و هر بار با این دل شوره که با چه نوع مراسمی روبرو خواهم شد به مراسم پای گذاشته ام و جز یک مورد که امسال به همت خانم شهرزاد مجاب برگزار شد، هر بار با خود عهد کردم که در سال آینده دیگر در هیچ مراسمی شرکت نخواهم کرد.
همیشه این احساس را داشتم که اکثر برگزار کنندگان مراسم گرامیداشت یاد قربانیان قتل عام 67 هیچ احترامی را برای شعور شرکت کنندگان قائل نیستند و با در اختیار نگذاشتن اطلاعات لازم، حق کسانی مثل من برای تصمیم گیری در مورد شرکت یا عدم شرکت در مراسم را ضایع کرده اند.
۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه
خاوران در اول شهریور 1387
نمای محدودی از خاوران از در ورودی
موقعیت محلی که ما گمان می کنیم زهرا بهکیش (سوم شهریور 1362)در آنجا دفن شده است نسبت به در ورودی। پس از 25 سال هنوز جمهوری اسلامی محل دفن زهرا در خاوران را به ما اطلاع نداده است
محل فرضی قبر زهرا بهکیش، هر بار که به خاوران می رویم، بر تکه خاکی را که نشان کرده ایم گل می گذاریم و قاب عکسی دستجمعی بچه ها را به همراه سوزن کاری که توسط محسن، محمود و محمد علی به یاد سیامک، محمد رضا، زهرا و خود محسن در زندان تهیه شده است را در این مکان قرار می دهیم। آیا روزی ما خواهیم دانست که چه بر سر آنها امده است؟
قاب عکسی که بر روی قبر زهرا گذاشته ایم। از راست به چپ محمد علی بهکیش ، محمود بهکیش، زهرا بهکیش، سیامک اسدیان (همسر زهرا)، محمد رضا بهکیش و محسن بهکیش
مهرداد پناهی شبستری (برادر همسرم) در تاریخ 7 شهریور 1367 در حالی که تنها چند ماهی به خاتمه یافتن حکمش باقی مانده بود در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 اعدام شد. در همان سال مادر مهرداد خواب دید که مهرداد به او می گوید که در این محل دفن شده است. خانم ناجیه پیوندی (پناهی) بیش از بیست سال است که این محل را نشان کرده و به این شکل که در عکس نشان داده شده، قبر فرضی مهرداد را آراسته است.
این سه قبر محلهائی است که مادر پناهی، مادر هاشمی و یکی دیگر از مادران که فرزندشان را در قتل عام 67 از دست داده اند به عنوان محل دفن آنان برای خود نشان کرده اند. آیا انتظار این مادران برای دانستن حقیقت را پایانی خواهد بود؟
خانواده ها بر معدود درختچه هائی که در خاوران کاشته شده و از گزند حوادث جان سالم به در برده اند گل می گذارند
در خاوران تعداد کمی از قبرها سنگ دارند। شاید علت آن این است که دولت رسما اجازه سنگ گذاشتن نمی دهد و هر چند وقت یکبار سنگها را می شکنند
یکی از معدود درختچه های کاشته شده در گورستان خاوران. آیا این درختچه از حوادث امسال جان بدر برده است؟
۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه
قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 و گورستان خاوران
من بارها نوشته ام که نیاز دارم بدانم محمود و محمد علی که در دادگاههای جمهوری اسلامی (دادگاهی که حتی اولیه ترین حقوق متهم در آن رعایت نمی شد) محاکمه و محمود به ده سال و محمد علی به 8 سال زندان محکوم شده بودند در چه تاریخی، به چه اتهامی و در کدام دادگاه محاکمه مجدد و در چه زمانی اعدام شده اند. من نیاز دارم بدانم آنان در آخرین لحظات زندگی خود به چه فکر می کرده اند و در کجا دفن شده اند. تا امروز مسئولان جمهوری اسلامی از تامین این حق مسلم و اولیه من و دیگر بستگان قربانیان قتل عام تابستان 67 سرباز زده اند
در سالهای اخیر بارها از زبان مسئولان جمهوری اسلامی شنیده شده است که قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 در گورستان خاوران دفن نشده اند. من چنین احتمالی را مردود نمی دانم. اما چرا علیرغم همه این تردیدها خاوران برای من اهمیت داشته و دارد؟ و تحت چه شرایطی می توانم محل دیگری را به عنوان مدفن برادرانم قبول کنم؟
اولا گورستان خاوران محلی است که جمهوری اسلامی برای دفن قربانیان دگر اندیش برگزید. از نظر آنان بستگان ما نباید در گورستان مسلمانان دفن می شدند. به همین دلیل گورستان خاوران یکی از مهمترین نشانه های رفتار تبعیض آمیز و نقض خشونت بار مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر در جمهوری اسلامی است. گورستان خاوران این جایگاه خود را برای همیشه حفظ خواهد کرد. از طرف دیگر گورستان خاوران تنها محلی است در تهران که اطمینان دارم قبرهای دسته جمعی در آن وجود دارد و می دانم که تعدادی کانال برای دفن قربانیان کشتار تابستان 67 در آن ایجاد شده است و خانواده های قربایان این قتل عام به چشم خود اجزای بدن قربانیان را دیده اند. به همین دلیل است که من و بسیاری از بستگان قربانیان این جنایت هولناک، این گورستان را مدفن عزیزانمان می دانیم
من از اینکه جمهوری اسلامی محل دفن محمود و محمد علی و دیگر قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 را اعلام کند، استقبال خواهم کرد. این اولین گام برای روشن شدن حقیقت است. بلافاصله پس از انتشار محل دفن قربانیان قتل عام سال 67، لازم است با تشکیل یک تیم از متخصصان انسانشناسی قضائی از طرف خانواده های قربانیان و پس از انجام آزمایشات ژنتیکی لازم، اطلاعات ارائه شده از طرف جمهوری اسلامی تائید شود. در حال حاضر تجربیات گرانقدری در این زمینه وجود دارد. سایت بیداران با آگاهی از پیچیدگی های کشف حقیقت و برای آشنائی خوانندگانش با تجربیات انسانشناسی قضائی مقاله ای را در همین رابطه ترجمه و منتشر کرده است
http://www.bidaran.net/spip.php?article80
۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه
زندانیان مرد وابسته به گروههای چپ که از قتل عام جان به در بردند
ملاقات برخی از زندانیان جان به در برده در زندان گوهر دشت تقریبا همزمان با دادن ساکها شروع شد. نمی دانم کدام اول اتفاق افتاد، ولی خوب به خاطر دارم که زمانی که به ما ساک بچه ها را دادند از اعدام آنها اطلاعی نداشتیم. در بعضی از بندها که چپها بودند، از جمله فرعی بیست که محمود و محمد علی در ماههای آخر در آنجا زندانی بودند، تعداد زندانیانی که از قتل عام جان به در برده بودند، زیاد نبودند. روشن بود که راه برخی از خانواده ها که بچه هایش زنده مانده بودند، از ما جدا می شد. ابتدا ما به دو دسته تقسیم شدیم، کسانی که ملاقات می رفتند و ما که برای دیدار بستگانمان به خاوران می رفتیم. به تدریج زندانیان جان بدر برده آزاد می شدند و این تقسیم بندی و گسست قطعی می شد.
زندانیان آزاد می شدند، برخی از آنان سالها با محمود و محمد علی در یک بند بودند। برایم این سئوال هنوز باقی مانده که چرا تقریبا هیچ کسی، جز سه نفر از رفقایم که تنها یکی از آنها با محمود و محمدعلی هم بند شده بود، به دیدن پدر و مادرم نیامدند؟ چنین به نظرم می رسید که آنان از اینکه زنده مانده بودند، احساس گناه می کردند و می توانستم غمی سنگین را در چهره های برخی از آنان ببینم. شاید در پیش خود از اینکه برای حفظ جان، بر اعتقادات خود پایفشاری نکرده بودند، خود را خطاکار می دانستند؟
ما تلاش می کردیم که دلیلی برای این قتل عام بیابیم و بفهمیم چرا بعضی اعدام شدند و برخی دیگر زنده ماندند؟ اولین پاسخ (شاید دلخواه ترین و آرام کننده ترین پاسخ برای بستگان قربانیان) آن بود که آنانی که جان باختند، از ویژگی هائی برخوردار بودند که دولت جمهوری اسلامی نمیتوانست زنده ماندن آنها را تحمل کند و به شکلی غیر مستقیم، این قضاوت رامی کردیم که آنان که زنده مانده بودند، خطری جدی برای جمهوری اسلامی محسوب نمی شدند. پاسخی دیگر هم برای این سئوال وجود داشت، به خاطر دارم که در نامه ای که به امضاء 50 خانواده رسیده بود، نوشته بودیم که هدف جمهوری اسلامی حل مسئله زندانیان سیاسی از طریق محو فیزیکی و روانی زندانیان سیاسی بود تا بدین ترتیب جامعه و مخالفین سیاسی را مرعوب کنند و تفاوتی نبود میان کسانی که در سالهای قبل مقاومت کرده و یا در برابر زندانبانان تمکین کرده بودند، دولت می خواست تعدادی را از دم تیغ بگذراند تا دیگران مرعوب و منفعل شوند. امروز که به آن نامه فکر می کنم، تردید دارم که آیا آن نامه منعکس کننده تمام احساسات ما بوده است؟
۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه
خاوران در دوران هاشمی رفسنجانی
برگزاری مراسم هم کمتر شد. خانواده من پس از دو سه سال دیگر مراسم سالگرد را برگزار نکردند. دلیل اصلی این بود که شرایط روحی پدرم ما را قانع کرده بود که از برگزاری مراسم چشم پوشی کنیم. اما در کنار آن من در سودمندی این نوع از مراسم دچار تردید شده بودم. برخی از خانواده ها مراسم سالگرد را برگزار می کردند. امروز که به آن زمان نگاه می کنم، به این نتیجه می رسم که علیرغم محدودیتهائی که مراسم سالگرد داشتند، اما برگزاری آنها کمک کرد که خانواده ها ارتباطشان را به شکلی مستمر حفظ کنند. در مراسم چهره های غیر آشنا کمتر دیده می شدند. خاوران هم چنین بود. همه چهره ها آشنا بودند، به جز روزهائی که سالگرد یکی از قربانیان بود و تعداد بیشتری از بستگان آن خانواده به خاوران می آمدند و یا خانواده ای از شهرستان برای سالگرد به تهران می آمدند، چهره ای ناآشنا نمی دیدی. برخی از خانواده ها هم تنها در شهریور و عید به خاوران می آمدند.
شاید مسئولان امنیتی دولت گمان می کردند که مسئله قتل عام زندانیان بتدریج از خاطرها خواهد رفت و خانواده های قربانیان هم از پیگیری این جنایت خسته خواهند شد. به همین دلیل تنها از دور مراقب ما بودند. اما خانواده ها نمی توانستند مسئله را فراموش کنند. مرگ قربانیان رسمیت نداشت. کسی نمی دانست که آنها در کجا دفن شده اند، کسی نمی دانست که چرا آنان به قتل رسیده اند. برای ما مسئله اعدامها مثل زخمی باز بود که تنها با اجرای عدالت، امکان داشت التیام یابد.
۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سهشنبه
هواداران محمد خاتمی و قتل عام زندانیان سیاسی
اولین گام به رسمیت شناختن این قتل عام از طرف جبهه دوم خرداد بود. خانواده ها تلاش می کردند با مراجعه به افراد صاحب نفوذ در جبهه دوم خرداد و یا روزنامه های "دوم خردادی" به آنان نشان دهند که خانواده ها ی قربانیان نقض گسترده حقوق بشر در دهه 60 خواهان رسیدگی به این جنایتها هستند. یکی از اعضای خانواده قربانیان به دفتر روزنامه دوم خرداد مراجعه و ضمن معرفی خود تقاضای ملاقات با آقای عبدالله نوری را کردند. آقای نوری از پذیرفتن ایشان سر باز زده و پیام فرستاده بود که "امروز تنها نوار باریکی از آزادی وجود دارد، انشاء الله بعدا نوبت شما هم می رسد". گویا از این نوار باریک آزادی جیزی نصیب ما نمی شد. یکی از خبرنگاران روزنامه خرداد قول داده بود که به خاوران خواهد آمد تا گزارشی تهیه کند، که خبری نشد.
خانواده ها همچنین با دفتر خاتمی تماس می گرفتند، برای ایشان نامه می نوشتند و خواستار پیگیری قتل عام زندانیان سیاسی می شدند. هر چند گاها پاسخهای دلگرم کننده ای از آن سوی شنیده می شد، اما آقای خاتمی و بسیاری از همراهان ایشان تمایلی به درگیر شدن در این پرونده نداشت. آقای خاتمی و بسیاری از موثرترین همکاران ایشان در جبهه دوم خرداد در زمان قتل عام 67 از مسئولین اصلی دولت جمهوری اسلامی بودند و طبیعتا تمایلی به پاسخگوئی نداشتند. آقای حجاریان در جلسه ای در انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی شریف در پاسخ به سئوال یکی از اساتید این دانشگاه مبنی بر اینکه "با توجه به این واقعیت که بسیاری از اصلاح طلبان مسئولیت مستقیم در نقض گسترده حقوق بشر در ایران داشته اند، شما چگونه می خواهید با چنین افرادی دمکراسی را در ایران بر پا کنید؟" طرز تفکر غالب در جبهه دوم خرداد را چنین فرمولبندی کرد "ما در صدد ایجاد دمکراسی بدون دمکراتها هستیم."
با بروز علائم اولیه شکست جبهه دوم خرداد، روزنه های دسترسی ما به مسئولان این جبهه نیز بسته می شد.