۱۳۹۲ مرداد ۱۹, شنبه

آیا حقوق قربانیان و بستگان قربانیان نقض سیستماتیک و گسترده حقوق بشر در دهه شصت نیز حقوق بشراست؟

1- قطعنامه اخیر "فدارسیون جامعه های حقوق بشر" که به پیشنهاد "جامعه حقوق بشر ایران" در مورد نقص حقوق بشر در ایران صادر شد، از همه چیز سخن گفته شده است. اما احتمالا از نظر تهیه کنندگان این قطعنامه، فشارها بر بستگان اعدام شدگان دهه شصت، ممانعت از برگزاری مراسم در خاوران، بستن درهای خاوران، گماردن مامورین برای ایجاد مزاحمت دائمی برای بستگان قربانیان و کسانی که می خواهند به این گورستان بیایند و بازداشتها و احضارهای بستگان اعدام شدگان برای ممانعت از برگزاری مراسم در گورستان خاوران و حتی منازل شخصی آنان، موضوع قابل اهمیتی، که در این قطعنامه ذکری از آن به میان بیاید نیست. 
2- در سالهای اخیر، تلاش کرده ام که از فعالین مدنی و حقوق بشری که به خارج کشور مهاجرت کرده اند بپرسم که چرا در مقابل فشارها بر بستگان اعدام شدگان سکوت کرده و آنان را نادیده گرفته اند؟ از آنان پرسیده ام که آیا به گورستان خاوران رفته اند؟ این گورستان چه اهمیتی برای مبارزان حقوق بشر دارد؟ متاسفانه در بیشتر موارد این فعالین از دادن پاسخ و حتی از وارد شدن در یک گفتگو، احتراز کردند.
3- به طور اتفاقی یکی از فعالین "کمپین 88"، که قصد آنرا داشتند دولت کانادا را متقاعد کنند که کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 را به عنوان جنایت علیه بشریت به رسمیت بشناسد را ملاقات کردم و از او جویا شدم که پروژه اتان به کجا کشیده است؟ در پاسخ گفت، که تصمیم گرفته اند که 15 آگوست را به عنوان روز یادآوری کشتار بزرگ تابستان 67 طرح کنند. به ایشان گفتم که 24 سال است که بستگان قربانیان آن کشتار بزرگ، در دهم شهریور (اول سپتامبر) بزرگداشت یاد قربانیان را در گورستان خاوران برگزار کرده اند. به ایشان گفتم که تاسف آور است کسانی که در جستجوی حقیقت و عدالت هستند، اهمیت این روز تاریخی را ندانسته اند. فعالین این کمپین، پذیرفتند که این تلاش اهمیت تاریخی دارد و روز اول سپتامبر را به عنوان روز به یاد آوردن آن جنایت به پارلمان کانادا پیشنهاد کردند. اما در تمام مدارک منتشر شده به انگلیسی و فارسی، از مادران و پدران و همسران و فرزندان و بستگان قربانیان، که علیرغم همه فشارها حافظ حافظه ما بودند سخنی گفته نشده است. حتی اشاره ای به اهمیت تاریخی این روز نشده است. دهم شهریور، در ادبیات این دوستان، تاریخی ندارد، روزی است که گویا به دلخواه انتخاب شده است. 
اینها تنها نمونه هائی است از آنچه ما فراموشی می نامیم و نشانی است از سیاست حقوق بشر در ایران.
*********************************
چندی قبل با دوستانم در مورد اینکه چرا "مادران میدان مایو" آرژانتین به یک صدای جهانی تبدیل شدند و بستگان ما در خاوران، فراموش شده اند صحبت می کردیم، من به این نکته اشاره کردم که علاوه بر اینکه فضای سیاسی جامعه آمریکای لاتین و به طور مشخص آرژانتین با آنچه ما در ایران مشاهده می کنیم، متفاوت است، بر این نکته تاکید کردم که در آمریکای لاتین، جنبش دادخواهی بخشی جدائی ناپذیر از جنبش حقوق بشر بود و بسیاری از فعالین و نهادهای حقوق بشر با تمام امکانات خود از آن دفاع می کردند. فعالین حقوق بشر در آنجا، یار و همراه بستگان قربانیان جنایتهای حکومت نظامی آرژانتین بودند. اما در ایران ما شاهد چنین همراهی از طرف فعالین حقوق بشر نیستیم. بسیاری از آنان ترجیح می دهند که دهه شصت و همه جنایتهای آن و بستگان قربانیان که تلاش می کنند که آن جنایتها از حافظه جمعی ما پاک نشود، به فراموشی سپرده شوند.
از همین رو بستگان قربانیان در شرایطی که جمهوری اسلامی، در سی و چند سال گذشته، به شکلی سیستماتیک و به تمام روشهای ممکن سیاست به سکوت وادار کردن آنان را دنبال کرده است، با این معضل روبرو هستند که چگونه میتوان فعالین سیاسی، مدنی و حتی فعالین حقوق بشر را متقاعد کرد که حقوق قربانیان و بستگان قربانیان نقض سیستماتیک و گسترده حقوق بشر در دهه شصت نیز حقوق بشر است 

۱۳۹۲ تیر ۲۳, یکشنبه

آب، آزادی و حقوق بشر

در سال 71 یا 72، اوج دوران سازندگی، گزارشی را در مورد اینده صنعت آب برای مدیران یک شرکت تهیه کردم. هدف این گزارش این بود که نشان دهد آیا سرمایه گذاری در صنعت آب به صرفه و سودآور است و اینده آن چیست؟ به همین منظور علاوه بر در نظر گرفتن نیازهای صنعت و شهرها و روستا ها به اب تصفیه شده، تلاش کردم که تصویری از چگونگی کیفیت و میزان آب قابل حصول در اینده را برای مدیران شرکت ارائه نمایم.

برای این منظور دو منطقه را به شکلی اجمالی مورد بررسی قرار دادم. اطراف مشهد و خوزستان. مشهد به این دلیل برایم مهم بود که عمده آب مصرفی (اعم از کشاورزی و اشامیدنی) از طریق آبهای زیر زمینی تامین می شد و خوزستان به این دلیل که چند تا از مهمترین رودخانه های ایران در آن جاری بودند و تمرکز صنایع در این منطقه (اعم از صنایع کشاورزی مانند کشت و صنعت ها و صنایع سنگین و سبک) به وضوح به چشم می آمد و تقریبا همه انها آب مورد نیاز خود را از آبهای سطحی تامین می کردند و فاضلاب خود را (بدون تصفیه و یا با میزانی از تصفیه) به آبهای سطحی تخلیه می کردند (1).

نتیجه گیری ام این بود که با برداشت بی رویه آب از سفره های زیر زمینی که پس از انقلاب دیگر هیچ کنترلی بر ان وجود نداشت، منابع آب زیر زمینی به شکل مداوم تخریب خواهد شد و به همین دلیل به شکلی روزانه نیاز به تصفیه های پیچیده تر و گرانقیمت تر افزایش خواهد یافت. متاسفانه همین نتیجه در مورد آبهای سطحی وجود داشت. در همان زمان متذکر شده بودم که پاکیزه نگاهداشتن آبهای سطحی از استخراج نفت ارزشمندتر و اقتصادی تر خواهد بود.

در همین جا لازم است یک نکته جالب توجه دیگر را متذکر شوم. در همان سالها به دلیل ساخت و سازهای بی رویه ای که با مجوزهای شهرداری (تحت مدیریت کرباسچی)، در شمال تهران، انجام شده بود، سطح آبهای زیر زمینی در این منطقه چنان بالا آمده بود که در بسیاری از موارد آبهای زیر زمینی که به دلیل نبود سیستم جمع آوری فاضلاب آلوده بودند، از زمین بیرون می زد (این اتفاق در جوادیه و جنوب شهر اتفاق نمی افتاد، جوشش ابهای زیر زمینی در بالای میدان ونک مشاهده می شد).

اینها را به عنوان پیش زمینه طرح کردم، تا خواننده حداقل تصویری محدود از فاجعه ای که در آنها سالها با آن روبرو بودیم، داشته باشد. سئوال این است که نهادهای دولتی (در تمام سطوح تصمیم گیری)، جامعه مدنی، دانشگاهیان و مردم به طور کلی چگونه با این فاجعه روبرو شدند و چه تلاشی را برای جلوگیری از وقوع آن انجام داده اند؟

خواننده حتما به این نکته توجه دارد که میزان بارندگی در ایران ناچیز است (ایران در کل یک کشور کم آب در نظر گرفته می شود) و همین میزان اندک میتواند تحت تاثیر تغییر شرایط اب و هوائی (گرم شدن زمین) و دستکاری های ما در حوزه آبریز هر منبع آب، از جمله سد سازی و یا برداشت بی رویه از منابع زیر زمینی به شدت کاهش یابد. همچنین به دلیل افزایش سرسام آور جمعیت (در سی و چند سال گذشته جمعیت ایران بیش از دوبرابر شده است) که همراه با تغییر چشمگیر مدل زندگی مردم (افزایش زندگی شهرنشینی و رشد طبقه متوسط) بوده و افزایش مصرف سرانه، میزان کل مصرف اب در شهرها و روستاها برای مصارف خانگی و شهری و همچنین به دلیل رشد صنایع و کشاورزی نیاز به منابع آب به میزان بسیار چشمگیری افزایش یافته است.

از همین رو، کمابیش روشن بود (در سال 1368، 1376 و 1384 که به ترتیب رفسنجانی، خاتمی و احمدی نژاد ریاست قوه مجریه را در اختیار گرفتند) که دولت در تامین اب مورد نیاز برای مصارف خانگی، شهری، صنعتی و کشاورزی با مشکلات گسترده روبرو خواهد بود.

نهادهای سیاسی کمابیش موضعی روشن داشتند. سعید لیلاز، روزنامه نگار اقتصادی هوادار رفسنجانی و جبهه اصلاح طلبان حکومتی، در یکی از مقالات خود به صراحت نوشته بود که ما توان اینرا که صنایع خود را مجبور کنیم که الزامات زیست محیطی را رعایت کنند نداریم. این کار بیش از اندازه گران قیمت است و در جامعه ای که نیاز به سرمایه گذاری بیشتر و ایجاد کار دارد، تحمیل این استانداردها بر صنایع، زیانهای جدی به سیاستهای اقتصادی دولت رفسنجانی و اصلاحات وارد خواهد کرد. روشن بود که این دولتها هیچ تلاشی برای کاهش آلودگی ها نمی کردند. حتی زمانی که به بازسازی و نوسازی صنایع می پرداحتند، توجه به مسائل زیست محیطی وجود نداشت. دولتهای رفسنجانی و خاتمی (در اینجا من سیاست اقتصادی دولت خاتمی را در مد نظر دارم)، مانند هم فکران راستگرای خود (از جمله دولتهای راستگرا در ایالات متحده، کانادا و اروپا) در دیگر نقاط جهان توجهی به مسئله محیط زیست نداشتند و اینکار را بی فایده و بی حاصل می دانستند. مصوبه های مجلس و دولت و حتی سازمان محیط زیست در مورد وضع استانداردهای لازم و چگونگی مقابله با مشکلاتی که قابل پیش بینی بود، نا روشن و به شکل تاسف اوری ناکافی است (2).

علاوه بر آن تحقق همان اندک استانداردهای موجود، از یک طرف به دلیل اینکه نهادهای امنیتی و نظامی و افراد وابسته به نظام هر روز بیش از روز گذشته در اقتصاد کشور مداخله و مشارکت می کردند (سیاستی که پس از پایان جنگ و شروع به کار دولت رفسنجانی آغاز شد. از همان زمان، همه ارکان دولت متفق القول بودند که لازم است سرمایه داران مکتبی- یا به قول رفسنجانی؛ بچه حزب اللهی های سرمایه دار، داشته باشیم)، عملا به دلیل نفوذ و قدرت آنان، ناممکن بود. از طرف دیگر فساد اداری، سبب می شد که هر صاحب صنعتی با پرداخت مبلغی ناچیز، در مقایسه با سرمایه گذاری های لازم برای رعایت استانداردهای محیط زیستی، تائیدیه های لازم را دریافت کنند.

دولت رفسنجانی، حتی زمانی که در دوره دوم ریاست جمهوری خود، به شدت در مقابل جناح اصولگرا تضعیف شده و مجبور بود که آنان را تحمل کند و حتی در بسیاری از موارد در مقابل خواسته های آنان کوتاه بیاید، با جناح اصولگرا در این مورد که اجازه نفس کشیدن به منتقدان مستقل را ندهد، هم صدا و همراه بود. طبیعی بود که این دولت انتقاد از سیاستهای محیط زیست خود را نیز تحمل نمی کرد.

دولت خاتمی که توسعه سیاسی را در نظر داشت، فاقد یک برنامه اقتصادی روشن بود، از جمله فاقد هر گونه سیاست روشن درباره حفظ محیط زیست و محافظت از منابع اب بود و همان روند "دوران سازندگی" ادامه یافت. لازم است بر این نکته تاکید کنم که در دوره خاتمی، به دلیل اینکه تا حدودی شرایط برای فعالیتهای مستقل فراهم شد، نهادهای غیر دولتی حامی محیط زیست تشکیل شده و توانستند در بسیج شهروندان برای حفظ محیط زیست گامهائی را به پیش بردارند.

دولت احمدی نژاد، با پیگیری سیاستهای مشابه دولتهای رفسنجانی و خاتمی در رابطه با محیط زیست (بی توجهی مطلق به آن)، افزایش نفوذ نظامیان و امنیتی ها در اقتصاد و حتی منحل کردن بسیاری از نهادهای تخصصی، وضعیت را بدتر کرد. به یک کلام هیچ یک از دولتهای بعد از انقلاب مسئله محیط زیست را جدی نگرفتند.
  
البته این نکته نیز باید مورد توجه قرار گیرد که هیچ کدام از احزاب سیاسی فعال، چه در سالهای اولیه بعد از انقلاب (حزب جمهوری اسلامی، مجاهدین انقلاب، هیئت های موتلفه، نهضت آزادی، فدائیان خلق، حزب توده و مجاهدین)، و پس از پایان جنگ (کارگزاران، مشارکت، هیئت های موتلفه، انواع احزاب اصلاح طلب و اصولگرای دولتی، نهضت آزادی، ملی –مذهبی ها) نیز مسئله محیط زیست را به عنوان یک مسئله جدی که نیاز به توجه ویژه به آن وجود دارد طرح نکرده اند.

اما در مقابل، نهادهای مدنی و دانشگاهیانی قرار داشتند که میتوانستند نقشی جدی در آگاه کردن مردم بر عهده گیرند. متاسفانه من به مطالعه ای جدی در مورد چگونه رویکرد نهادهای مدافع محیط زیست و دانشگاهی به مسئله حفظ محیط زیست در ایران و به ویژه نقد سیاستهای اصلی دولت در قبال محیط زیست، دسترسی ندارم. این مطالعات نیازی جدی است و میتواند مبنائی برای فعالیتهای اینده در این زمینه و زمینه های مشابه باشد.  

اما همیشه این سئوال بزرگ در مقابل من قرار داشته است که چگونه نهادهای غیر دولتی (مدافع محیط زیست) قادر بودند به وظایف خود عمل کنند؟ این نهادها از یک طرف لازم بود که خود را با شرایط بسیار دشوار سیاسی هماهنگ نمایند تا حداقلی از رسمیت را داشته باشند. اما از سوی دیگر این نگرانی همیشه وجود داشته است که این نهادها با دخالت دادن کسانی که وابسته به دولت هستند (از جمله مشارکت برخی از اعضای ارشد جناح اصلاح طلب و حتی اصولگرای حکومت) استقلال خود را از دست داده و قادر نباشند که به وظایف خود عمل کنند.

مثلا فاجعه زیست محیطی در دریاچه ارومیه به سادگی قابل پیش بینی بود و یک مطالعه در مورد حوزه آبریز دریاچه ارومیه، میزان بارندگی در منطقه، سدهائی که بر رودهای منتهی به این دریاچه زده شده بود و میزان برداشت از این سدها، میتوانست به خوبی نشان دهد که یک فاجعه زیست محیطی در راه است. یا برداشت های بی رویه آب از زاینده رود، که موجب خشک شدن این رودخانه در اصفهان شد (3) و بسیاری از موارد مشابه، قابل پیش بینی و با اتخاذ سیاستهای مناسب و واقع بینانه تا حدودی قابل پیشگیری بود.

نمونه ای که همیشه مرا عمیقا ناراحت و نگران می کند، سرنوشت رودخانه کارون است که به دلیل عدم وجود قوانین مناسب، عدم نظارت کافی از جمله از طرف نهادهای مدنی، فساد گسترده و بی توجهی و بی مسئولیتی مقامات مرکزی و محلی، به آبراهی آلوده و کم آب تبدیل و یکی از مهمترین سرمایه های کشور با خطری جدی روبرو شده است. همین نکته در مورد سفره های زیر زمینی بسیاری از استانهای کشور، که مهمترین منبع آب شیرین در آنها آب زیر زمینی است، صادق است. آیا نهادهای مدافع محیط زیست و دانشگاههای ما به شکلی مناسب در این گونه موارد عمل کرده اند؟

بدون وجود یک جامعه مدنی قوی و مستقل، بدون آموزش گسترده ضرورت حفظ محیط زیست (در تمام سطوح) و نشان دادن اهمیت آن در زندگی همه شهروندان و توضیح اینکه فرزندان ما در همین اقلیم و در یک ابعاد گسترده تر در این کره زندگی خواهند کرد، و قانع کردن شهروندان که توسعه پایدار بهترین استراتژی ممکن برای همه ایرانیان است، چگونه میتوان انتظار داشت که یک جنبش گسترده در حمایت از کاهش آلودگی های محیط زیستی، از جمله حفظ منابع آبی شکل گیرد؟

می دانیم که حفظ محیط زیست نیاز به سرمایه گذاری دارد. در کشورهای دیگر سالها طول کشید که بخش مهمی از مردم قانع شدند که لازم است هزینه حفظ محیط زیست پرداخت شود. در این کشورها تلاشهای گسترده از طرف فعالین محیط زیست و برخی نهادهای دولتی (از جمله دانشگاهها، مدارس و رسانه های جمعی) مردم را قانع کرد که این خرج اضافه را قبول کنند و حتی در بسیاری از موارد آنرا به دولتهای خود تحمیل نمایند.

در ایران چنین جنبشی به وجود نیامده است. مردم هنوز این نکته را باور نکرده اند که لازم است برای حفظ محیط زیست تلاش کرد و هزینه های انرا بر عهده گرفت. از جمله مردم با گران شدن آب مخالف هستند. هر چند گران شدن اب میتواند 1) همه مصرف کنندگان، اعم از خانگی، شهری، صنعتی و کشاورزی را به کاهش مصرف تشویق کرده و 2) تصفیه پیشرفته فاضلابهای صنعتی و شهری را مقرون به صرفه کرده و امکان آزاد کردن بدون خطر آن به محیط زیست و یا بازگرداندن آن را به مدار مصرف ممکن نماید. کاهش این مقاومت ها و مخالفت ها، تنها با رشد آگاهی، بسیج شهروندان در یک جنبش گسترده مدافع محیط زیست، و اعتماد به وجود یک دولت پاسخگو ممکن است.

یکی از شرطهای لازم برای اینکه مردم قانع شوند که لازم است هزینه بیشتر آب را تحمل و تقبل کنند، وجود یک دولت پاسخگو است. اگر بنا باشد که به روال معمول، منابع مالی در ایران حیف و میل شود و به جیب این و آن ریخته شود و یا صاف و ساده، به دلیل ندانم کاری مسئولان از بین برود، در آن صورت بسیار دشوار خواهد بود که مردم را به قبول این هزینه ها قانع کرد.

علاوه بر آن بدون وضع قوانین جدی و تعریف استانداردهای واقع بینانه و علمی، که بدون مشارکت مردم و کارشناسان ممکن نیست و بدون سرمایه گذاری لازم در این زمینه و مقابله با فساد گسترده در کشور، که محصول مستقیم دیکتاتوری است، چگونه میتوان انتظار داشت که وضعیت محیط زیست در ایران رو به بهبود رود؟

می خواهم نتیجه گیری کنم که یک دولت غیر پاسخگو و فاسد، همانطور که حق آزادی بیان، اجتماعات، عقیده، دسترسی به مسکن و آموزش و بهداشت شهروندان را زیر پا می گذارد، حق داشتن محیط زیستی سالم را نیز پایمال می کند. برای قانع کردن مردم، نیاز به یک دیالوگ گسترده است و در یک فضای سیاسی بسته، چنین دیالوگی نمی تواند به شکلی موثر شکل گیرد.  

اما بدون هیچ تردیدی نمی توان همه اقدامات را به تغییر شرایط در کشور موکول کرد. بسیاری از این فجایع، میتواند برای همیشه چهره ایران را تغییر دهند. از همین روست که لازم است برای اقدامات کسانی که در همین شرایط دشوار برای بهبود شرایط تلاش می کنند، ارزش قائل بود و تاثیر گذاری آنها را، هر چند محدود، به رسمیت شناخت و انرا تشویق کرد.
***************************************
توضیحات:
1- در این مطالعه، به منابع ارزشمندی در سازمانهای تخصصی در منابع آب برخورد کردم. مطالعاتی که با دقت شرایط ابهای زیر زمینی و سطحی را بررسی کرده بودند. اما متاسفانه بسیاری از آنها خاک می خوردند.
2- هنوز هم راستگرایان، تغییرات بسیار عمده در شرایط آب و هوائی را، علیرغم وجود انبوهی از مطالعات و به ویژه ظاهر شدن نتایج این تغییرات، باور ندارند و همین امروز در کانادا، دولت راستگرای استفان هارپر نظارتهای زیست محیطی را، به نفع کاهش سرمایه گذاری صنایع و افزایش سود آوری آنان، به میزان قابل توجهی کاهش داده است.
3-در همین مورد باید ذکر کنم که در سال 58 یکی از موارد اختلاف میان دولت موقت و شورای کارگران و کارمندان ذوب آهن در مورد احداث یک کارخانه فولاد که در زمان شاه بنا بود در بندرعباس ساخته شود و دولت موقت قصد آنرا داشت که آنرا به اصفهان منتقل کند، و بعدا به فولاد مبارکه معروف شد، بر سر مسئله عدم دسترسی به منابع لازم آب بود.

جعفر بهکیش
23 تیر 1392    

۱۳۹۲ تیر ۱۲, چهارشنبه

سرنوشت ادوارد اسنودن، آزمونی دشوار برای فعالین و نهادهای ناظر و مدافع حقوق بشر

سرنوشت ادوارد اسنودن، افشاگر جاسوسی امریکا بر علیه شهروندانش:
آزمونی دشوار برای فعالین و نهادهای ناظر و مدافع حقوق بشر

گفته می شود یکی از آزمونهای مهم حقوق بشر، چگونگی رفتار با کسانی است که فاقد تابعیت هستند. کسانی که از کشورهای خود گریخته اند. پاسپورت ندارند و یا پاسپورت آنان مانند ادوارد اسنودن، حتی بدون اجازه مقامات قضائی لغو شده است. ایا آنان از حقوق یک انسان برخوردار هستند؟ ایا تنها کسانی که دارای تابعیت هستند انسان محسوب می شوند؟
اسنودن، پیمانکار آژانس امنیت ملی آمریکا، پس از افشای اطلاعات فوق سری در مورد گردآوری اطلاعات مربوط به ارتباطات الکترونیک شهروندان آمریکا، یکباره تبدیل به دشمن کشور شده است و در حال حاضر به اتهام جاسوسی تحت پیگرد قرار گرفته است.
اسنودن چندین روز است که در قسمت ترانزیت فرودگان مسکو در انتظار است که کشوری را بیابد تا از آن پناهندگی اخذ کرده و در آن ساکن شود. اما تا کنون هیچ کشوری تحت فشار آمریکا حاضر نشده است که تقاضای او را بپذیرد. او فرد بدون تابعیتی است که شاید مجبور شود برای مدتهای بسیار طولانی در همین قسمت ترانزیت باقی بماند.
گفته می شود که همه انسانها بدون هر گونه تبعیضی حقوقی دارند که در اعلامیه جهانی حقوق بشر و ملحقات آن به رسمیت شناخته شده است. این حقوق، لااقل در اعلامیه جهانی حقوق بشر به داشتن تابعیت مشروط نشده است. یک انسان حق دارد اگر در کشور خود در خطر باشد، راه سفر در پیش گیرد و در گوشه ای از این کره خاکی و در شرایط امن ساکن شود.
اینک مجامع حقوق بشر و سازمانهای مدافع آن با آزمونی سخت روبرو هستند. آیا این سازمانها برای دفاع از حقوق ادوارد اسنودن، حاضر هستند که رویاروئی با آمریکا را قبول کنند؟
بدون شک اقدام ایالات متحده آمریکا برای جمع آوری اطلاعات مربوط به مکالمات شهروندان با حکمی بسیار کلی که سالها از دید عموم مخفی نگاهداشته شده بود، حریم خصوصی مردم را زیر پا گذاشته است. اما استدلال ایالات متحده که او مجاز است برای حفظ امنیت خود برخی حقوق، از جمله حق آزادی بیان، را محدود و یا کاملا ملغی کند، میتواند زیانهای جبران ناپذیری به تلاشهای مدافعین حقوق بشر وارد نماید.  از جمله این زیانها این نکته ساده است که کشورهائی دیگر با استناد به این شیوه برخورد میتوانند اقدامات مغایر با حقوق بشر خود را توجیه کنند. (سخنرانی های محمد جواد لاریجانی در شورای حقوق بشر سازمان ملل نشان می دهد که چگونه ایران از نقض حقوق بشر در کشورهائی که منتقد رفتار ایران هستند، استفاده می کند تا اقدامات خود را توجیه کند).
این نکته حائز اهمیت است که کسی که این نقض حقوق شهروندان را برملا کرده است، مورد حمایت فعالین حقوق بشر و به ویژه سازمانهای حقوق بشر قرار گیرد. عفو بین الملل در قبال این حوادث عکس العمل نشان داده و اقدامات آمریکا را مغایر با مبانی و استانداردهای حقوق بشر دانسته است و این نکته را گوشزد کرده است که کسانی که زنگ خطر را در مورد نقض حقوق بشر به صدا در می آورند نباید مورد پیگرد قرار گیرند.
اما بسیاری در اینمورد سکوت کرده اند. آیا فعالین حقوق بشر از حقوق ادوارد اسنودن حمایت خواهند کرد؟ و یک صدا به آمریکا فشار خواهند آورد که حقوق ادوارد اسنودن را به رسمیت بشناسد؟
چرا ایرانیان نباید به مقامات ایالات متحده نامه بنویسند و از مقامات این کشور بخواهند که مبانی و استانداردهای حقوق بشر را رعایت کند؟ چرا نباید به شورای حقوق بشر سازمان ملل نامه نوشت و از آنان خواست از حقوق اسنودن دفاع کنند؟
جعفر بهکیش
دوازدهم تیر 92

۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

حمید اشرف؛ نمادی از تلاش برای تغییر جهان و بی سرانجامی یک جنبش

نام زنده یاد حمید اشرف را زمانی که هنوز نوجوانی چهارده-پانزده ساله بودم، از برادران و خوهرانم شنیده ام. در طول سالیانی بسیار طولانی حمید اشرف، برای بسیاری از جوانان ایرانی نمادی از مقاومت و تلاش برای تغییر جهان، به جهانی بهتر بود. اما، با نگاه امروزینم، حمید اشرف را میتوان در ضمن نماد بی سرانجامی یک جنبش و بی تحرکی فکری در سازمان چریکهای فدائی خلق دانست: حفظ آنچه ساخته شده بود، بدون آنکه تلاشی جدی برای تغییر آن صورت گیرد.
حمید اشرف برای من نیز، سمیل صداقت و وفاداری به آرمانهای والائی است که انسانهای بسیاری جان بر سر آن گذشاته اند. که بسیاری از عزیزان من نیز در میان آنان هستند. آرمانهائی که به گمان من کهنه شدنی نیستند و لازم است بیان خود را در جامعه امروز ایران بیابد.  
هشت تیر 1355، زمانی که حمید اشرف پس از شش سال فعالیت قهرمانانه به عنوان چریک شهری بر زمین افتاد، هر چند بهتی همراه با ناباوری و ناامیدی چریکها را فرا گرفت، اما به سرعت بسیاری از این جوانان بلند همت ندا بر آوردند که "ما پرچم بر زمین افتاده را بر خواهیم داشت".
اما می دانیم که کشته شدن حمید اشرف، سبب شد که بسیاری به سرانجام راهی که سازمان فدائی در پیش گرفته بود، دوباره بیاندیشند. شاید بی دلیل نبود که بلافاصله پس از کشته شدن حمید اشرف، بسیاری از کادرهای سازمان چریکهای فدائی خلق به این نتیجه رسیدند که دیگر ادامه این راه ممکن و میسر نیست و باید طرح دیگری انداخته شود. از منشعبین سازمان چریکها می گویم که می دانیم به منشعبینی که به حزب توده پیوستند، محدود نبودند و حتی این تردید ها به منشعبین محدود نبود و تعداد قابل توجهی از کادرها سازمان چریکها تا آستانه انشعاب رفتند و تنها در آخرین لحظات از این اقدام خود منصرف شدند.
امروز سی و هفت سال از آن ضایعه بزرگ گذشته است. امروز باید این نکته را در نظر بگیریم که چگونه جنبشی که به همت اندیشمندان جسور و خلاقی مانند امیر پرویز پویان (راستش برایم دشوار است که چنین عنوانی را به بزرگانی مانند جزنی بدهم) شکل گرفت، اندیشمندانی که بر اندیشه های رسمی دوران شوریده بودند، به چنان جمودی دچار شد، که حتی بسیاری از منتقدان آن راهی نیافتند مگر آنکه به دامان نگرش کهنی پناه برند که سالیان طولانی بود که از تولید خلاقانه اندیشه های نوین عاجز بود (این جمله را از دوستی عاریت گرفته ام، او در سال 63 به من گوشزد کرد که اردوگاه سوسیالیسم، در چهل و چند سال اخیر، از تولید هر اندیشه جدی فلسفی و سیاسی عاجز بوده است).
به این نکته فکر کرده ام که اگر این گفته درست باشد که جنبش چریکی، شورشگری جوانانی بود که پس از شکست جنبش ملی شدن نفت (به طور مشخص شکست حزب توده و جبهه ملی)، آرامش مورد ادعای حکومت را باور نداشتند و تحت تاثیر جنبش های دهه شصت جوانان و روشنفکران در اروپا و آمریکا و تحت تاثیر جنبش های چریکی در آمریکای لاتین، به میدان آمده بودند تا جهان را تغییر دهند، چگونه شد، که هر روز بیش از روز گذشته، به یک سازمان نظامی تبدیل شد و از آن شور اندیشه و پویشگری جوانان و روشنفکران شورشی اثری باقی نماند؟ 

۱۳۹۲ خرداد ۲۴, جمعه

چگونه یک واقعه تاریخی را به خاطر می آوریم؟

به نقل از شهروند

از من پرسیده شده است که کشتار تابستان 67 را چگونه به خاطر می آورم. من، اما ترجیح می دهم که به موضوع دیگری که به ترتیبی به این سئوال مربوط است بپردازم.

احتمالا با من موافق هستید که یک واقعه به شکل یکسان در حافظه افراد باقی نمی ماند. سنتها، فرهنگ، علایق، جایگاه اجتماعی، محیط پیرامونی، وابستگی های سیاسی و باورهای ایدئولوژیک، در اینکه چه جنبه هائی از یک واقعه به خاطر سپرده شوند، دخیل هستند. همچنین افراد در گذر زمان تغییر می کنند و به حسب آن نیز حافظه افراد دستخوش تغییر می شود. علاوه بر آن اگر قائل به حافظه جمعی باشیم، مکانیزمهائی اجتماعی از جمله سنتها، فرهنگ، توازن سیاسی در یک جامعه، مطالب منتشر شده در رسانه های جمعی و واکنش روشنفکران و دانشگاهیان در شکل گیری حافظه جمعی دخالت دارند.
خانواده های جانباختگان اعدام های دهه شصت و تابستان 67 در خاوران
خانواده های جانباختگان اعدام های دهه شصت و تابستان 67 در خاوران
اگر همین سئوال را در مورد جنگ ایران و عراق، حادثه ای که در حدود هشت سال زندگی همه ایرانیان را تحت تاثیر قرار داده بود، از خود بپرسیم، اهمیت اینکه یک واقعه چگونه در حافظه فردی و جمعی شکل می گیرد، بیشتر روشن می شود.
تقریبا همه ما به گونه ای جنگ را به خاطر می آوریم. بسیاری از آنان که در جنگ شرکت داشتند، جنگ را به عنوان یک حماسه به خاطر می آورند. قهرمانی های هم سنگران خود و پیروزیها را به خاطر می اورند و به آن می بالند. بسیاری دیگر خانه خرابی، سرگردانی های ناشی از جنگ، موشک باران و وحشت از حمله شیمیائی عراق برایشان دوباره زنده می شود. برخی تلاشهای ضد جنگ خود را به خاطر می آورند. و بسیاری نوحه های آهنگران در خاطرشان زنده می شود.
اما مسئله به همین جا ختم نمی شود. دولت روایت خود را از جنگ در رسانه های خود تبلیغ می کند. در مورد آن فیلم سینمائی و سریال و فیلم های مستند می سازند، مقاله و کتاب چاپ می کنند، موسیقی های مخصوص آن درست می شود، تا جوانانی که حتی در زمان جنگ متولد نشده بودند، آنرا چنان به خاطر بیاورند که قدرت تمایل دارد. جنگ را لازم قلمداد می کنند و بر این ضرورت تاکید می کنند. اما از سوی دیگر، صدای مخالفان و منتقدان (تداوم) جنگ نیز، هر چند بسیار کم پژواکتر از صدای دولتیها، وجود دارد. آنان جنگ را سبب ویرانی اقتصاد، تثبیت رژیم دیکتاتوری، تسلط نظامیان بر ارکان کشور و زیانهای هنگفت برای ایران می دانند و تلاش می کنند در حد امکانات خود روایت خود را به گوش دیگران برسانند. و در این میان، نکته جالب این است که برخی از افراد، با عوض شدن مواضع سیاسی و تلقی خود از جهان و تغییر شرایط اجتماعی خود و پیرامون، روایتشان از جنگ تغییر می کند.
در ایران نبردی سیاسی برای آنکه جنگ چگونه به خاطر سپرده شود در جریان است. اینکه کدام نیروها دست بالا را داشته باشند، میتواند بر حافظه جمعی و خرده حافظه های جمعی تاثیری تعیین کننده داشته باشد.
این نکته را گفتم تا به موضوع مورد بحثم برسم. کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 چگونه به خاطر آورده می شود. این سئوال هم در حوزه شخصی و هم در حوزه عمومی حائز اهمیت و قابل بررسی است. شاید برخی از خوانندگان این مقاله خاطرات زندانیان سیاسی را خوانده اند و حتما به این نکته توجه کرده اند که روایت زندانیان سیاسی جان به در برده از آن کشتار، هر چند در برخی از خطوط کلی آن به هم شبیه هستند، اما به روشنی می توان تفاوت دیدگاه های نویسندگان در میان سطور را مشاهده کرد. اما این حادثه بازیگران دیگر نیز داشته است. کسانی که مستقیما فرمان ایت الله خمینی را اجرا می کردند، مسئولان دولتی که مستقیم و غیر مستقیم یا درگیر این حادثه بوده اند و یا انجام آن را تسهیل کردند، همچنین بستگان قربانیان که سالها برای دانستن حقیقت و تحقق عدالت تلاش کردند و انتظار کشیدند. و بخش مهمی از مردم که مستقیما در این حادثه شوم درگیر نبودند و دانسته هایشان بر اساس روایتهائی است که شنیده اند و خوانده اند.
این مقاله زمانی نوشته می شود که عده ای از فعالین حقوق بشر و فعالین سیاسی و مدنی موفق شدند با تلاش گسترده، یک لایحه را در محکومیت این جنایت از پارلمان کانادا بگذرانند و این موفقیت را لازم است به آنان تبریک گفت. بدون شک این جنایت این فعالین را به شدت تحت تاثیر قرار داده است و به همین دلیل است که حاضر شده اند که وقت و انرژی خود را صرف چنین کاری نمایند.
از خود می پرسم فعالین این گروه این حادثه را چگونه به خاطر می آورند. بهترین وسیله برای دانستن این مسئله این است که به صحبتهای آنان و مطالبی که عنوان کرده اند مراجعه کنیم.
نگاهی به وبسایت این گروه به انگلیسی می اندازم. این گروه طرح یک لایحه را ارائه کرده است و روز اول سپتامبر را به عنوان روز همبستگی با زندانیان سیاسی اعلام کرده است. اما در حافظه این گروه، اول سپتامبر دارای هیچ پیشینه ای نیست. گویا این گروه، به یکباره و به شکلی اتفاقی این روز را برای این منظور انتخاب کرده است. هیچ توضیحی در این مورد وجود ندارد. خواننده و احتمالا نمایندگان پارلمانی که این فعالین با آنان صحبت کرده اند هیچ از تاریخچه این روز نمی دانند. آنان نمی دانند که دهم شهریور (اول سپتامبر) روز گرامیداشت قربانیان کشتار جمعی در ایران است. آنان به خاطر نمی آورند که بستگان اعدام شدگان، برای آنکه این روز به روزی تاریخی تبدیل شود، سالها رنج تحقیر و بازداشت و فشار را تحمل کرده اند.
همچنین، در این وبسایت، از خانواده هائی که در بیست و پنج سال گذشته، علیرغم همه فشارهائی که حکومت بر آنها وارد کرده است، و تلاش کرده اند با حضور کمابیش دائم خود در گورستان خاوران و با برگزاری تنها مراسم یادبود در یک فضای عمومی در داخل ایران، با فراموشی مبارزه کنند، حتی یک اشاره هم وجود ندارد. چرا در حافظه این جمع، مادران خاوران، مراسم گرامیداشت یاد قربانیان در ایران هیچ ارزشی برای اشاره کردن ندارد؟ آیا کاری که مادران خاوران در ایران انجام دادند ارزش ارج گذاری نداشته است؟ در حالی که، بدون آن که بخواهم از ارزش و مرتبه کار بکاهم، در حافظه این جمع، مرکز اسناد حقوق بشر ایران و عدالت برای ایران، دارای اهمیت است و نویسندگان این وبسایت وقتی این فاجعه را به خاطر می آورند، ضرورت آن را می بینند که از این دو نهاد یاد نمایند.
در مقابل اگر به سایت بیداران مراجعه شود، خواننده می تواند به راحتی تشخیص دهد که گورستان خاوران و تلاشهای مادران خاوران در حافظه نویسندگان این وبسایت نقشی محوری دارد. در ده سال گذشته که این سایت کمابیش فعال بوده است، نویسندگان آن تلاش کرده اند تا آنجا که در توانشان است، همراه با مادران خاوران، گورستان خاوران را به عنوان یکی از مهمترین سمبلهای نقض حقوق بشر در ایران معرفی نمایند، و مادران خاوران را در مرکز هر جنبش دادخواهی قرار دهند.
این تفاوت عمده از کجا ناشی شده است؟ چرا حافظه برخی از فعالان حقوق بشر و دادخواهی از جمله مادران خاوران و همکاران سایت بیداران با حافظه فعالین کمپین 88 چنین متفاوت است؟ آیا این تفاوت نشانی از چالش سیاسی است که جنبش دادخواهی و حقوق بشر ایران با آن درگیر است؟
8 جون 2013

۱۳۹۲ خرداد ۴, شنبه

هان، ای شرم؛ سرخی ات پیدا نیست!


به یاد مادر معینی و مادر سرحدی؛

بسیار دشوار است که از این راه دور برای کسانی بنویسی که سالها با آنان و با احترام و مهر فراوان به آنان زندگی کرده باشی. دشوار است که از انان بگوئی و از رنجی که آنان در زندگی خود تحمل کردند ننویسی. دشوار است که از آنان بنویسی و این نکته مهم را یادآور نشوی که مادرانی که در صحنه اجتماعی، گویا، در سایه فرزندان خود قرار داشتند، به شخصیتهای تاثیر گذار در 
جامعه تبدیل شدند.
ماه های اخیر همراه با خبرهای ناگواری بودند. چند ماه قبل، مادر پرتوئی ما را تنها گذاشت و سپس چند هفته پیش مادر سرحدی از میان ما رفت. و امروز خبر فوت مادر معینی مرا بیش از پیش در اندوهی جانکاه فرو برد. در سالهای اخیر که با مادران صحبت می کنم، هر بار صمیمانه آرزو می کنم که سایه آنان بر سر ما باقی باشد. اما دست روزگار ارزوهای ما را به هیچ می گیرد. مادرانمان، یک به یک ما را تنها می گذارند.
مادر معینی و مادر سرحدی سالها غریبانه به گورستان خاوران رفتند. عکس هبت و منوچهر را در آغوش گرفتند، برای انکه به ما یاد اور شوند که جنایت بزرگی در ایران اتفاق افتاده است. برای انکه به ما مسئولیتهایمان را یادآور شوند. برای انکه با فراموشی مبارزه کنند. آنان صدای وجدان جامعه ای هستند که با جنایت خو گرفته است و آنرا تقدیس می کند.
مادر معینی و مادر سرحدی به همراه یاران خود، مادران خاوران، سالها برای حقیقت و عدالت تلاش کرده اند. آنان هر گاه که فرصتی پیش آمده است، به مسئولین و مقامات حکومتی و بین المللی مراجعه کرده اند تا اطلاعی از سرنوشت عزیزان خود بیابند. امسال بیست و پنج سال از جنایت هولناک تابستان 67 گذشته است. اما مادر معینی و مادر سرحدی بدون آنکه بدانند چرا فرزندانشان به همراه حدود چهار هزار زندانی سیاسی دیگر قتل عام شدند، ما را ترک کردند. آنان شاهد بودند که چگونه حقیقت و عدالت در برابر مصلحتهای سیاسی قربانی شده است، بدون آنکه دستاوردی جدی از آن حاصل شده باشد.
صدای آنان برای حقیقت و عدالت در هیاهوی "سیاست واقع گرایانه" بسیاری از سیاست ورزان و فعالین مدنی و حقوق بشر ایرانی کمتر به گوش کسی رسیده است. چگونه میتوان انتظار داشت که صدای آنان شنیده شود، وقتی بسیاری از این سیاست ورزان، کسانی را که در شکل گیری سیاست خشونت نقشی تعیین کننده داشته اند، را تقدیس و تطهیر می کنند؟
ایا میتوان به اینده امیدی داشت در حالی که حتی بسیاری از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی درخواست مادرانمان برای حقیقت و عدالت را، علیرغم آنکه در ادبیات حقوق بشر این تلاش ها بخشی جدائی ناپذیر از تلاش یک ملت برای توسعه حقوق بشر قلمداد می شود، کمک به تسلسل خشونت در ایران معرفی می کنند؟
ایا میتوان با سیاست ورزانی که از منظر آنان نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی تنها از زمانی آغاز می شود که آنان از حکومت رانده شده اند و آنچه در پیش از آن اتفاق افتاده است همه منطبق با اصول دمکراسی و حقوق بشر بوده است، به بحثی جدی پرداخت؟
اگر امیدی به تغییر در نگرش ایرانیان و به ویژه سیاست ورزان به رویاروئی با گذشته وجود داشته باشد، مادران خاوران و همه بستگان قربانیان نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی در روشن نگاهداشتن این بارقه های امید نقشی مهم ایفا خواهند کرد.
مادر سرحدی و مادر معینی از میان ما رفتند، اما پژواک صدای آنان با ما باقی خواهد ماند.

جعفر بهکیش
چهار خرداد 1993



به نقل از اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=53016

۱۳۹۱ اسفند ۲۷, یکشنبه

گفتمان دادخواهی و "مادران خاوران"


در ادامه نوشته هایم درباره ایران تریبونال و در استانه سال 1392 که مصادف است با بیست و پنجمین سالگرد کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان سال 67، لازم است که به مسئله گورستان خاوران و "مادران خاوران" بپردازم. چرا که امسال نیز به روال هر ساله از سال 60، بستگان اعدام شدگان (که با عنوان مادران خاوران شناخته می شوند) آخرین جمعه سال را به خاوران رفتند. اما علیرغم حضور چشمگیر خانواده ها، ماموران اجازه ندادند که بستگان بر گورهای جمعی در خاوران تجمع کنند. در سی و چند سال گذشته، بستگان اعدام شدگان، علیرغم همه محدودیتها و تهدیدها و بازداشتها، بر حقوق اولیه اشان مبنی بر حضور بر مزار اعدام شدگان و بزرگداشت یاد آنان و دانستن حقیقت پایفشاری کرده اند.
برای سالیان طولانی مسئله دادخواهی گویا تنها به بستگان اعدام شدگان مربوط بود و اغلب فعالین مدنی و حتی کسانی که خود را فعالل حقوق بشر می نامند، از پرداختن به مسئله کشتارهای تابستان 67 امتناع می کردند. اما به تدریج و به ویژه پس از خرداد 76 که کمابیش مقارن بود با چند اتفاق مهم در عرصه دادخواهی، مسئله اعدامهای دهه شصت و به ویژه کشتار تابستان 67، به یکی از مسائل جدی در صحنه سیاسی ایران تبدیل شد. این اتفاقهای مهم عبارت بودند: الف) رای دادگاه میکونوس که مهمترین مسئولان جمهوری اسلامی را به سازمان دادن کشتار مخالفان سیاسی در خارج کشور محکوم کرد؛ ب) ترور مخالفان سیاسی و روشنفکران دگر اندیش در پائیز 77 که به سبب پیگیری بستگان قربانیان، مخالفان سیاسی ، برخی از روزنامه نگاران و اصرار آقای خاتمی، رژیم مجبور شد بپذیرد که مسئولان وزارت اطلاعات در این قتلها دست داشته اند؛ و ج) گسترش مشارکت فعالین سیاسی و مدنی در مراسم سالگرد کشتار بزرگ تابستان 67 در گورستان خاوران، که سبب جلب توجه گسترده رسانه ها گردید و این مراسم را به یک حادثه مهم در میان ایرانیان تبدیل کرد.
پیام بستگان اعدام شدگان ساده، قابل فهم و قابل دفاع بود. آنان می خواستند که محل دفن اعدام شدگان مشخص شود. دلیل اعدام قربانیان اعلام گردد و وصیت نامه های آنان مسترد شود. همچنین خانواده ها می خواستند که ممانعتها برای برگزاری مراسم بزرگداشت قربانیان برداشته شود و اجازه داده شود که بستگان اعدام شدگان بدون مزاحمتهای مداوم ماموران بر مزار قربانیان حضور یابند، بر قبرهای فردی و جمعی سنگ بگذارند و گل بکارند. بستگان قربانیان و به ویژه مادران خاوران، با چنان شفافیتی این خواسته ها را بیان می کردند که حتی مسئولان حکومتی هم به سادگی نمی توانستند بر حق بودن این خواسته ها را نفی کنند.
مادران خاوران با استفاده از هر فرصتی خواسته های خود را از رسانه های جمعی طرح می کردند. تا پیش از خرداد 76 مادران خاوران در نامه های جمعی که نام انان در ذیل نامه ها ذکر نمی شد، خواسته های خود را طرح می کردند و معمولا این این نامه ها در خارج از کشور منتشر می شد. پس از خرداد 76 مادران خاوران اقدام به نوشتن نامه های فردی و جمعی به مسئولان کردند و به ویژه با مراجعه به مطبوعات و مسئولان آن خواستار انعکاس مسئله کشتارهای دهه شصت و به ویژه کشتار بزرگ زندانیان سیاسی شدند (نگارنده در جریان این مذاکرات با مجله ایران فردا و روزنامه خرداد بود). برای اولین بار در سپتامبر 2001 پروانه میلانی که برادرش در سال 61 اعدام و در خاوران دفن شده بود، با رادیو فردا مصاحبه کرد. پس از آن بود که مادران خاوران و بستگان اعدام شدگان در داخل و خارج از کشور از هر فرصتی برای طرح خواسته هایشان استفاده کردند. متاسفانه بسیاری از این مصاحبه ها، مقالات و سخنرانی ها در انبوه مطالب منتشر شده در وب سایتها گم و گور شده است و لازم است با یک همکاری جمعی در این بیست و پنجمین سالگرد کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67، همه مطالب منتشر شده در رابطه با تلاشهای بستگان اعدام شدگان و زندانیان سیاسی گرد آوری شود.
در سال 1382 در خارج از کشور، جمعی از بستگان اعدام شدگان و زندانیان سیاسی سابق، که برخی از آنان چهره های شناخته شده ای در جنبش دادخواهی و حقوق بشر بودند، با ارزیابی از کمبودها و مشکلات جنبش دادخواهی در ایران و در میان ایرانیان خارج از کشور تلاش کردند که تریبونی را برای طرح نظریه ها و مطالب مرتبط با دادخواهی به وجود آورند. وب سایت بیداران هر چند به دلیل نگاه گردانندگان آن از حمایت گسترده فعالین سیاسی برخوردار نشد، اما توانست جایگاه خود را در میان فعالین مدنی و فعالین حقوق بشر به دست آورد. مطالب منتشر شده در این وب سایت، در همراهی با مادران خاوران، تاثیری جدی در شکل گیری گفتمان دادخواهی داشته باشد.
هر چند این دشوار است که از وجود صدای واحد در میان مادران خاوران سخن گفت، اما با توجه به مصاحبه ها، مقالات و سخنرانی های انجام شده از طرف این دسته از بستگان اعدام شدگان میتوانم مختصات زیر را به عنوان مهمترین شاخصه های این صدا برشمارم:
1-تاکید بر کشف حقیقت؛ علت کشتار، زمان اعدامها، چه کس یا کسانی فرمان کشتار را صادر کردند، محل دفن اعدام شدگان
2-تاکید بر حقوق بستگان اعدام شدگان؛ برگزاری آزادانه مراسم در فضاهای خصوصی و عمومی، گذاشتن سنگ قبر بر گورهای فردی، گذاشتن نشانه ای مناسب بر گورهای جمعی که نشان دهنده نمام کسانی باشند که در این گورهای جمعی دفن شده اند، کاشتن گل و گیاه بر قبر اعدام شدگان
3-تاکید بر اجرای عدالت؛ کسانی که مسئول این جنایتها هستند لازم است در یک دادگاه عادلانه محاکمه شوند.
4-تغییر رژیم را با تحقق این خواسته ها همسان و همگون نمی دانند
اما مهمترین عملکرد مادران خاوران (و بستگان قربانیان قتلهای سیاسی موسوم به قتلهای زنجیره ای)، تاثیری است که این گروه بر گفتمان حقوق بشر و دادخواهی در ایران داشته اند. رژیم جمهوری اسلامی به شکلی سیستماتیک تلاش کرده است که هر گونه حرکت دادخواهی را در ایران خفه کرده و سخن گفتن از کشتارهای دهه شصت را خط قرمز جمهوری اسلامی معرفی نماید. اما مادران خاوران با پایفشاری بر حقوق خود و به ویژه با برگزاری مراسم سالگرد کشتار تابستان 67 در گورستان خاوران و سخن گفتن در این باره، این سیاست را با چالشی جدی روبرو کرده است.
فعالین مدنی وحقوق بشر و اصلاح طلبان غیر حکومتی که از پرداختن به این مسئله، به دلیل نگرانی از واکنش جمهوری اسلامی (هر دو جناح اصلاح طلب و اصولگرا)، پرهیز می کردند، به دلیل تداوم کشتار مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی و به ویژه پایفشاری مادران خاوران بر حقوق خود، به تدریج متقاعد شدند که لازم است به مسئله اعدام های دهه شصت و به ویژه نقض سیستماتیک حقوق بستگان اعدام شدگان بپردازند.
کتاب قفس طلائی خانم شیرین عبادی نشانی روشن از این تحول است. خانم عبادی که یکی از شناخته شده ترین فعالین حقوق بشر در ایران هستند، سالها از پرداختن به مسئله کشتارهای دهه شصت و نقض سیستماتیک حقوق بستگان اعدام شدگان احتراز کردند. اما احتمالا به دلیل فشارهای اجتماعی و مراجعات بستگان اعدام شدگان، در سالهای پس از دریافت جایزه صلح نوبل، به این مسئله می پردازند. در کتاب ایشان به خوبی نگرانی از رفتن به خاوران و همراهی با بستگان قربانیان نشان داده شده است:
گفته های مادرم را زمان ترک خانه [به مقصد گورستان خاوران] به یاد آوردم: "شیرین جان نرو، خطرناک است." به نظرم رسید شاید، سال اینده، مادرم یکی از این زنانی باشد که دخترش را بر شنهای خونین خاوران به یاد می آورند.   
اما تلاشهای مادران خاوران، سبب شد که خانم عبادی و بسیاری متقاعد شوند که لازم است به این مسئله پرداخته شود. اما هنوز موانع جدی در راه جنبش دادخواهی قرار دارد. بخش مهمی از نیروهای سیاسی خواهان آن نیستند که به مسئله پرداخته شود. آنان نگران آن هستند که با طرح این مسئله رهبران جنبش سبز که در دهه شصت، به دلیل حمایت بی دریغ ایت الله خمینی، دست بالا را در قدرت داشته اند، تضعیف شوند.
اما تلاشهای بستگان اعدام شدگان و به ویژه مادران خاوران به خوبی توانسته است با این چالش روبرو شود و بسیاری را متقاعد نماید که پرداختن به کشتارهای دهه شصت و نقض سیستماتیک حقوق بستگان اعدام شدگان، میتواند به شکلی بنیادین به توسعه حقوق بشر در ایران یاری رساند.
جعفر بهکیش- 27 اسفند 1391

۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

سیاست حقوق زنان در ایران


رضا افشاری در شماره 2 جلد 34  فصلنامه حقوق بشر به تاریخ می 2012، مقاله بسیار مهمی را با عنوان "ایران: انسانشناسی درگیر در گفتمان و عمل حقوق بشر" و در نقد دیدگاه های انسانشاسان در مورد ارزشهای عملی مکانیزمهای سنتی در جوامع در حال توسعه از جمله کتاب "سیاست حقوق زنان در ایران" نوشته آرزو اصانلو منتشر کرد. در همان زمان لینک مقاله را با برخی از مقالات مرتبط در فیس بوکم و برای تنی چند  از دوستانم ارسال کردم، با این امید که کسی فرصت  بیابد که آنرا ترجمه کند و در اختیار خوانندگانی که به زبان اصلی دسترسی ندارند قرار دهند. متاسفانه هیچ کس فرصت آنرا نیافت. من خلاصه این مقاله مهم را ترجمه و در انتهای همین مطلب آورده ام.

اما جالب است که بحثهای طرح شده توسط آرزو اصانلو، با اندک تغییراتی از طرف خانم وسمقی، سارا شریعتی و دیگران طرح می شود و این نگرش مورد استقبال برخی از فعالین سکولار نیز قرار می گیرد. همین چند روز پیش بود که خانم سارا شریعتی در مطلبی با عنوان "جنبش مساجد: نمونه ای موفق در سازماندهی زنانه" نوشته بودند که: "زنان نوگرای دینی ... بدون پیوستن با زیست اجتماعی عامه زنان و حضور در اشکال سنتی تجمعات آنان، جریان روشنفکری خود را از مهمترین منبع تغذیه و حیاتش که عامه ی مردم باشند محروم خواهد ساخت و آسیب پذیر میماند". و منظور خانم شریعتی جلسات زنانه در منازل و یا مساجد است. من این جلسات را به خوبی می شناسم، سالها مادرم هر ماه چنین جلسه ای را در خانه امان برگزار می کرد. خانم شریعتی درست می گویند، میهمانی های زنانه بود، به بهانه روزه خوانی. اما اینکه به قول رضا افشاری به آن لباس پست مدرن بپوشانیم، دیگر جزو معجزات روشنفکران دینی است. در سالهای دهه بیست و سی و چهل شاید جلسات روزه خوانی تنها روزنه ای بود که زنان میتوانستند گرد هم آیند، اما جامعه ایران شاهد تغییرات شگرفی بود، که انقلاب اسلامی نه تنها این تحولات را متوقف کرد، بلکه بسیاری از روزنه ها مسدود شد و تلاش شد که تنها مجرای مجاز برای زنان به همان جلسات روزه خوانی زنانه که خانم شریعتی آنرا نمونه موفقی از سازماندهی زنانه می نامند، محدود بماند. نسخه مبسوطی از این نگاه را خانم آرزو اصانلو در فصل سوم کتاب خود درباره جلسات قران ارائه داده اند.
به گمانم رضا افشاری به درستی به این نکته اشاره می کند که تمجید از جلسات قران به عنوان یکی از مهمترین مواردی که زنان حقوق خود را در آن می اموزند و مشارکت اجتماعی را فرا می گیرند، عملا این نکته را کتمان می کند که اهمیت یافتن این جلسات نه تنها نشانه ای از یک عقبگرد تاریخی است، بلکه خود به مکانیزم کنترل و اعمال قدرت تبدیل می شود. زنان روشنفکر دینی و کسانی که به این گروه احساس نزدیکی می کنند، گویا برایشان پارتی های خصوصی زنان و مردان جوانی که در گوشه و کنار شهرهای بزرگ و کوچک برگزار می شوند، وجود خارجی ندارند، جلساتی که نه با قدرت که بر قدرت هستند.
پردیس مهدوی (نویسنده کتاب: خیزشهای احساساتی: سکسوال رولوشن در ایران) که تقریبا همزمان با آرزو اصانلو در ایران است و بر روی پروژه دکترایش کار می کند، به جنبه ای دیگر از زندگی اجتماعی توجه می کند: زنان جوانی که با لباس پوشیدن، باریک کردن روسری های رنگی، استفاده از مانتوهائی که دیگر به کیسه شبیه نیست، شرکت در پارتی ها عملا به مقابله و نبردی جدی با حکومت اسلامی مشغول هستند و عملا در یک تلاش خستگی ناپذیر حقوق خود را بر جمهوری اسلامی تحمیل می کنند. روشنفکر دینی ما میخواهد این بخش از جامعه که پردیس مهدوی به آن پرداخته است نادیده گرفته شود. همچنین گویا بخشی از رادیکالها در اروپا و آمریکا، هراسان از دخالتگری های جورج بوش پسر و متحدان وی، عملا به نگاههائی مانند آنچه از طرف آرزو اصانلو و سارا شریهتی و دیگران تبلیغ می شود میدان می دهند. اما به قول رضا افشاری این گفتمان راهکار عملی مشخصی را برای جنبش حقوق بشر به همراه ندارد.

رضا افشاری؛ فصلنامه حقوق بشر؛ شماره 2 جلد 34؛  می 2012
خلاصه مقاله:
گرایشی جدید در تحقیقات حقوق بشر انعکاسی از نفوذ ادعاهای نسبیت فرهنگی است که معمولا توسط نخبگان سیاسی دولتهای اقتدارگرای غیر غربی پیش کشیده می شود. این گرایش اکادمیک که در آن جهانی گرائی (یونیورسالیزم) با نسبیت فرهنگی ترکیب می شود و ایده "جهانی گرائی پیرایش شده" یا "جهانی گرائی تعدیل شده" به وجود می اید. "سیاست حقوق زنان در ایران" که توسط آرزو اصانلو، یک انسان شناس، نوشته شده است، به خوبی در این سبک مد روز می گنجد. من این مطالعه قوم شناسی را با علاقه و برای درک نتایج که بر آن مترتب است، خواندم. چه نتایجی از این کندو کاو حاصل می شود؟ به عنوان یک حامی غیر تعدیل شده جهانی گرائی، من استانداردهای اخذ شده از مدل اعلامیه جهانی حقوق بشر را مورد استفاده قرار می دهم. چگونه میتوانم رویکرد یا روش خود را در بررسی و ارائه نقض حقوق بشر در دولت-ملت معاصر ایران اصلاح کنم؟ این کندوکاو قوم شناسانه درخواستی است جهت بازنگری در گفتمان و عمل حقوق بشر. هر چند نتیجه گیری من این است که این کندو کاو به سختی راهنمائی معنی دار و یا حتی توصیه ای مبهم، ارائه کرده است. توصیه و راهنمائی هائی دارای ارزش عملی برای ناظران و محققان حقوق بشر، که لازم است با در نظر داشتن مداوم قربانی، بر مسئله وقوع نقض حقوق بشر متمرکز باشند.   

جعفر بهکیش
9 مارس 2013

۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه

نگاهی به ایران تریبونال؛ تجربه ای مهم در جنبش دادخواهی ایران (قسمت اول)

پیش زمینه:
در اوایل سال 2009 یکی از دست اندرکاران ایران تریبونال با من تماس گرفت و مرا در جریان طرح خود و دوستانشان قرار داد و از من دعوت کرد که با آنان همراه شوم. بر اساس اسنادی که برایم ارسال کردند، این تلاش از اوایل سال 2008 (بیستمین سالگرد کشتار بزرگ تابستان 67) آغاز شده بود. هدف دست اندرکاران این بود که با سرعت این پروژه را به نتیجه برسانند و تریبونال را برای بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67 برگزار کنند. به نظرم این پروژه بدون ارزیابی لازم از شرایط و امکانات دست اندرکاران و بدون توجه به تجربه شکستها و پیروزی های ایرانیان در این زمینه خاص تهیه شده بود. شنیده بودم که در دهه نود میلادی هم تلاش مشابهی آغاز شده و با شکسات روبرو شده بود. از دست اندرکاران ایران تریبونال سوال کردم که آیا آن تجربه را مورد بررسی قرار داده اند تا از آن درس بگیرند، از موانع راه مطلع شده و اشتباهات آنان را تکرار نکنند؟ متاسفانه پاسخ منفی بود.
شادی امین که از دست اندرکاران تریبونال دهه 90 بود، در مقاله خود با عنوان "از ضرورت دادخواهی تا پایان یک تلاش: مروری بر تجربه تریبونال بین المللی علیه جنایات جمهوری اسلامی ایران" می نویسد: "اولین بارپس از رای دادگاه برلین در مورد ترور میکونوس که در ۱۰ آپریل ۱۹۹۷ اعلام شده بود، و مجرم دانستن سران شناخته شده رژیم چون خامنه ای، رفسنجانی، ولایتی و فلاحیان، به عنوان آمرین ترور میکونوس عنوان و تاثیر به سزای این حکم در طرح تروریسم دولتی جمهوری اسلامی و محکومیت آن در افکار عمومی و در دهمین سالگرد کشتار ۶۷ بود که فعالین کمیته دفاع از زندانیان سیاسی در برلین به فکر ایجاد تریبونالی برای رسیدگی به جنایات رژیم افتادند".  ایشان سپس در ارزیابی شکست ایران تریبونال دلایل زیر را عنوان می کند:
1- نداشتن درک تخصصی و حقوق بشری از امر عدالت و دادخواهی
2- نهادینه نبودن خواست دادخواهی در بین فعالین آنروز و همچنین قربانیان و متضررین این رژیم
3- نگاه تشکیلاتی و یا سازمان محور بسیاری از اعضاء اجلاس های عمومی تریبونال و نگاه ابزاری این سازمان ها به امر تریبونال
4- مشکل مالی، نبود بینش اصولی در جلب حمایت نهاد های بین المللی
5- بهبود رابطه دول اروپایی با دولت تازه بر سر کار آمده خاتمی وبدین ترتیب تضعیف شرایط سیاسی بین المللی برای انجام این محاکمه
شادی امین در نوشته خود به این نکته مهم اشاره می کند که تریبونال دهه نود عملا به یک گروه سیاسی تبدیل شد که در اکسیونهای سیاسی شرکت می کرد و به هر مناسبتی اعلامیه صادر می کرد و آخرین اقدام آن اعلامیه بر علیه دعوت از خاتمی برای سفر به آلمان بود.
من نیز در تحقیقات مستقلی که پیش از انتشار مقاله شادی امین انجام داده بودم (از جمله صحبتهایم با شادی امین و دیگر دست اندرکاران تریبونال دهه نود) به نتایج مشابهی دست یافتم.  
تلاشهای دست اندرکاران ایران تریبونال هم میتوانست به سرنوشت مشابهی دچار شود، چرا که نقد مشخصی را به تریبونال دهه نود نداشتند و میتوانستند همان اشتباهات را تکرار کنند. این دوستان موفق نشدند که دادگاه مردمی مورد نظر خود را در زمان مورد نظر به مرحله اجرا در آورند. اما به گمان من علاوه بر سختکوشی دست اندرکاران ایران تریبونال (که این مسئله در میان دست اندرکاران تریبونال دهه نود هم وجود داشت و تنی چند، از جمله زنده یاد کامبیز روستا، تلاشهای خود را وقف پیشبرد آن کرده بودند)، حوادث پس از انتخابات 88 و بروز یک جنبش گسترده در ایران و جلب توجه بیشتر ایرانیان و دانشگاهیان و فعالین حقوق بشر و به ویژه توجه جهانی به مسئله نقض حقوق بشر در ایران و به ویژه جنایتهای انجام شده در دهه شصت، سبب شد که فرصتی مناسب برای تشکیل دادگاه مردمی ایران تریبونال به وجود آید.
لازم است این نکته را ذکر کنم که به نظر میرسید که پس از صدور حکم دادگاه میکونوس، برای اولین بار رابطه میان اروپا و ایران بر سر مسئله ای که به نقض حقوق شهروندان ایرانی مربوط می شد، به شدت تیره شده و کشورهای عضو اتحادیه اروپا سفرای خود را از ایران فراخواندند. این فرصت مناسب برای فعالین سیاسی و منتقد حکومت ایران دیری نپائید و با انتخاب محمد خاتمی در خرداد 76، تنها دو ماه پس از صدور حکم دادگاه میکونوس، شرایط یکباره دیگرکون شد و کشورهای اروپائی به سرعت سفرای خود را روانه ایران کردند. ایران تریبونال دهه نود عملا فرصت لازم را برای استفاده از اختلافات موجود میان اروپا و ایران را به دست نیاورد.
به هر رو تماسهای من با دست اندرکاران ایران تریبونال برای قانع کردن آنان به  بررسی تجربه تریبونال دهه 90 بی نتیجه ماند. تماسم با این دوستان به دو دلیل مهم از همان سالها قطع شد. اولا ارزیابی ام این بود که این پروژه هم مانند بسیاری از پروژه های دیگر که بدون ارزیابی مناسب شروع شده است، سرنوشتی مشابه خواهد یافت (تجربه نشان داد که در این ارزیابی تحولات ایران و اهمیت وضعیت بین المللی ایران نادیده گرفته شده بود) و ثانیا با نگاه خاص دست اندرکاران ایران تریبونال به مسئله دادخواهی موافق نبودم. اما در چند سال گذشته با دقت چگونگی پیشرفت کار این دوستان را دنبال می کردم و امروز خوشحال هستم که این دوستان موفق شدند که پروژه خود را به نتیجه برسانند.
نوشته ای که در چند قسمت تقدیم دوستان خواهد شد با باور به این نکته مرکزی نوشته شده است که ایران تریبونال به بخشی جدائی ناپذیر از جنبش دادخواهی در ایران تبدیل شده است. پس لاجرم باید رابطه آنرا با دیگر بخشها و اجزای این جنبش مورد بررسی قرار داد. به گمان من ایران تریبونال در زمانی تشکیل شده است، که به همت سالها تلاش بستگان قربانیان و بسیاری از نیروهای سیاسی و برخی از نیروهای جنبش مدنی، از جمله برخی از دست اندرکاران ایران تریبونال، جنبش دادخواهی موفقیتهای چشم گیری را در به چالش کشیدن سیاست فراموشی و انکار که توسط جمهوری اسلامی دنبال می شده است، به دست آورده است. همچنین و به ویژه لازم است انتقادهای مبتذل را پشت سر گذاشت و یا نادیده گرفت و وارد یک گفتگوی سازنده در مورد آینده جنبش دادخواهی در ایران شد. این گمان که همه ما باید در همه زمینه ها با هم توافق داشته باشیم، نه امکانپذیر است و نه مفید. اما عدم توافق نباید به معنی انکار یکدیگر باشد. برای من این نکته اهمیت دارد که چگونه میتوان دستاوردهای جنبش دادخواهی را تثبیت کرد و گامهائی را به پیش برداشت.
در انتها علیرغم آنکه نوشته ام با عنوان نگاهی به ایران تریبونال نوشته خواهد شد، اما به واقع کنکاشی است درباره رابطه جنبش دادخواهی و جامعه مدنی به طور کلی و مبارزه سیاسی در ایران و در سطح بین المللی و به همین دلیل در بسیاری از موارد از محدوده تنگ مسائل مربوط به ایران تریبونال خارج خواهم شد و منظری گسترده تر را برای بررسی خود اختیار خواهم کرد.
جعفر بهکیش- 23 فوریه 2013

۱۳۹۱ بهمن ۲۸, شنبه

نگاهی به حکم دادگاه مردمی ایران تریبونال


در تاریخ پنجم فوریه 2013، قضات دادگاه مردمی ایران تریبونال حکم نهائی خود را در مورد جنایتهای دهه شصت صادر کردند. در این حکم جمهوری اسلامی به دلیل ارتکاب "جنایت علیه بشریت" محکوم شده است. من در این یادداشت به شکلی اجمالی به این حکم و ابهامات موجود در این حکم خواهم پرداخت.

اما قبل از اینکه به حکم صادره بپردازم، لازم است به یک پاراگراف در اعلامیه ایران تریبونال اشاره کنم. در حکم اولیه و مختصری که در دادگاه منتشر شد، قضات از کنفرانس اسلامی یا ارگانی نظیر آن خواسته بودند که به مسئله جنایتهای جمهوری اسلامی رسیدگی کند، (متاسفانه نتوانستم که به متن یاد شده دسترسی پیدا کنم، گویا متن حکم اولیه در وب سایت ایران تریبونال موجود نیست. تلاش کردم که به ویدئوهای دادگاه مراجعه کنم، اما صحبتهای انگلیسی فیلم در این قسمت مفهوم نیست و مترجم از توصیه به سازمان حقوق بشر امریکا یاد می کند. بالاخره نتوانستم به متن اصلی دسترسی پیدا کنم). این نکته به شدت مورد اعتراض و انتقاد مخالفین ایران تریبونال واقع شده بود. در اعلامیه ایران تریبونال نوشته شده است: " در حکم نهائی، قضات ایران تریبونال پیشنهاد و توصیه برای دادخواهی را که در حکم مقدماتی آورده شده بود حذف کرده اند. به این ترتیب، با ارائه حکم محکومیت جمهوری اسلامی ایران به جرم جنایت علیه بشریت، امر دادخواهی و چگونگی پیشبرد آن در اختیار مردم عدالت خواه ایران و جهان گذاشته شده است. این حکم متعلق به تمامی ستمدیدگان و رنج کشیدگان جهان است." روشن نیست که چرا این توصیه حذف شده است؟ آیا کسانی در نظر قضات دادگاه اعمال نفوذ کرده اند؟

**********************************
قضات دادگاه برای آنکه بتوانند جمهوری اسلامی یا مسئولان آنرا به ارتکاب جنایت علیه بشریت محکوم کنند لازم بود که نشان دهند که جنایتهای هولناکی که در دهه شصت اتفاق افتاده است، در زمان  وقوع ، برخلاف  بخشی از قوانین عرفی (قوانین رایج) در ایران بوده است (پاراگراف 97 تا 112). قضات پس از بررسی قانون اساسی ایران و تعهدات بین المللی آن، به این نتیجه رسیده اند (پاراگراف 109 و 110) که جنایتهای انجام شده در دهه شصت مغایر با قوانین رایج جمهوری اسلامی (با همه محدودیتهای آن) و تعهدات بین المللی جمهوری اسلامی است و به جمهوری اسلامی توصیه می کنند که تحت نظارت بین المللی به بررسی و محاکمه مرتکبین چنین جنایتی بپردازد. هر چند به نظر می رسد که امیدی به چنین اقدامی ندارند، چون بر این نکته تصریح می کنند که بالاترین مقامات جمهوری اسلامی در ارتکاب این جنایت سهیم بوده اند.

در ادامه قضات به مسئله رایج بودن محکومیت و مجازات مرتکبین "جنایت علیه بشریت" در قوانین بین المللی در زمان ارتکاب جرم می پردازند (پاراگراف 112 تا 133). پیشینه برخوردبا "جنایت علیه بشریت" به شکل مبسوطی مورد بررسی قرار می گیرد و در پاراگراف 133 با اطمینان نتیجه گیری می شود که در زمان ارتکاب جرم (دهه شصت)، جنایت علیه بشریت در قوانین عرفی بین المللی کاملا به رسمیت شناخته می شده است.

قضات همچنین  به این مسئله می پردازند که آیا مستندات (شهادتها و گزارش کمیسیون حقیقت) نشان داده اند که دو شرط لازم (الف- نقض جدی حقوق بشر،مانند قتل، شکنجه و زندانی کردن، اتفاق افتاده است-پاراگراف 138  و ب- این جنایتها گسترده و سازمان یافته بوده- پاراگراف 139) برای اثبات ارتکاب جنایت علیه بشریت تامین شده است؟ دادگاه به این نتیجه می رسد که شهادتها و گزارش کمیسیون حقیقت وقوع این جنایت را اثبات کرده است (پاراگراف 154).   

در ادامه دادگاه به این موضوع مهم می پردازد که، آنچنان که دادستانها در خواست کرده اند، آیا میتوان یک دولت را به دلیل ارتکاب جنایت علیه بشریت محکوم کرد؟ (پاراگراف 155 -165) تریبونال بر این نکته تاکید می کند که قوانین عرفی بین المللی (از جمله اساسنامه رم- دادگاه کیفری بین المللی) افراد را مسئول جنایت علیه بشریت می دانند و به همین دلیل باید افراد حقیقی در این رابطه محاکمه و مجازات شوند. اما علیرغم این آگاهی، دادگاه مسئله محکومیت دولتها را مورد بررسی قرار می دهد و به این نتیجه می رسد که جمهوری اسلامی ایران به دلیل ارتکاب جنایت علیه بشریت محکوم است. هر چند بر خلاف آنچه در اعلامیه ایران تریبونال آمده است، محکومیت دولتها برای اولین بار نیست که اتفاق می افتد و حکم منتشر شده با استناد به پیشینه تاریخی است. دادگاه با استفاده از همین پیشینه تاریخی و برداشت نسبتا آزاد از آن به این نتیجه می رسد که میتوان جمهوری اسلامی ( یک نهاد حقوقی) را به ارتکاب جنایت علیه بشریت محکوم کرد.

به هر حال حکم دادگاه، به اختصار، از این قرار است
الف) جمهوری اسلامی ایران در دهه شصت مرتکب جنایت علیه بشریت شده است.
ب) جمهوری اسلامی مطلقا مسئول این جنایت است.
ج) جمهوری اسلامی، بنا بر عرف بین المللی، باید پاسخگوی این جنایتها باشد.   
   
محکومیت، قاعدتا، به این معنی است که جمهوری اسلامی ایران، بنا بر عرف بین المللی، لازم است به دلیل ارتکاب جنایت بر علیه بشریت مجازات شود. اما این دادگاه قوه اجرائی ندارد، پس این محکومیت تنها میتواند جنبه اخلاقی و سیاسی داشته باشد و بنا بر آن میتوان مدعی شد که جمهوری اسلامی فاقد مشروعیت اخلاقی و سیاسی است.

*********************************
انتقاداتی که میتواند بر این حکم وارد باشد

1- دادگاه در حکم اولیه ای که در روز پایانی دادگاه در هیگ منتشر کرد، تعدادی توصیه داشت که این توصیه ها در حکم نهائی بدون هیچ توضیحی حذف شده بودند. شاید علت این تغییر انتقاداتی بود که از سوی مخالفان ایران تریبونال به این توصیه ها شده بود و احتمالا، به قضات پیشنهاد شده است برای فروکش کردن انتقادات، این توصیه ها از حکم نهائی حذف شوند. این موضوع از طرف دست اندرکاران ایران تریبونال چنان حائز اهمیت بود که در اعلامیه منتشر شده، به حذف این توصیه ها اشاره شده است. به گمان من این بر عهده قضات است که توضیح دهند که چرا این قسمت حذف شده است.

2- چرا نباید بنا بر عرف، افرادی که مسئول این جنایتهای هولناک هستند را در این رابطه محاکمه کرد؟ میتوان حدس زد که یکی از علل این رویکرد، نداشتن ادله و شواهد کافی برای محاکمه و محکوم کردن مسئوالین جمهوری اسلامی است. مثلا علیرغم اینکه بسیاری بر این اعتقاد هستند که اکبر هاشمی رفسنجانی در بیشتر حوادث دهه اول انقلاب مسئولیت اصلی را دارد، اما احتمالا برای اثبات این ادعا در دادگاه شواهد کافی وجود ندارد.

3- دادگاه مدعی است که علیرغم اینکه جمهوری اسلامی در این دادگاه حضور نداشته و طبیعتا دفاعی از آن انجام نشده است، اما مستندات چنان گویا و مستحکم هستند که حضور جمهوری اسلامی نمی توانست تغییری جدی در حکم صادره به وجود آورد (پاراگراف 167).
به گمان من این یکی از مهمترین نقاط ضعف این حکم است. من به عنوان یکی از بستگان قربانیان، طبیعتا با حکم دادگاه همدل و همصدا هستم، چرا که من یک طرف این دعوی هستم و جمهوری اسلامی را متهم به انجام جنایتهای هولناکی می کنم، اما چگونه یک دادگاه میتواند بدون شنیدن دفاعیات متهم، تنها با این استدلال که مستندات به اندازه کافی مستحکم هستند حکمی را صادر کند؟ کدام دادگاه بین المللی تا کنون چنین روشی را برگزیده است؟  شاید اگر این دادگاه با حضور روشنفکران و فعالین انجام می شد (چنانچه راسل تریبونال چنین بود)، میتوانست مدعی شود که این یک جلسه کاملا نمادین است و تنها بخشی از یک جنبش اجتماعی بر علیه نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر در ایران است. اما دست اندرکاران تلاش کرده اند که با انتخاب قضات و دادستانهائی که بسیاری از آنان پیشینه چشم گیری در امور قضائی و حقوقی دارند، تصور یک دادگاه واقعی را در اذهان به وجود آورند (من در مطلبی دیگر حتما به این نکته خواهم پرداخت و آنرا یکی از ضعفهای مهم این حرکت می دانم).
در سی و چند سال گذشته، روایتهای مختلف و متضاد از طرف دولت جمهوری اسلامی و بستگان قربانیان و مخالفان و منتقدان حکومت مطرح بوده است. جمهوری اسلامی از همه امکانات خود استفاده کرده است که روایت خود را به عنوان مورد اعتمادترین روایت از آنچه در دهه شصت گذشته است به مردم بقبولاند، و در این امر تا حدود زیادی موفق بوده است. در مقابل تلاشی جدی وجود داشته است که روایتی که بیشتر جانب قربانیان را داشته باشد در نزد ایرانیان مقبول واقع شود و مورد پذیرش قرار گیرد. ایران تریبونال، هر چند با همراه کردن تعدادی از شناخته شده ترین شخصیتهای حقوقی و حقوق بشری، به این روایت اعتبار بیشتری داد، اما میتوانست در این مبارزه ، با نقد مستدل روایت جمهوری اسلامی، نشان دهد که علیرغم، خطاهای نیروهای مخالف، جمهوری اسلامی، که از همه اختیارات و امکانات یک دولت برخوردار بود، به شکل "سیستمیک و سیستماتیک" حقوق بشر را نقض کرده است.
به گمان من لازم بود روایت جمهوری اسلامی از آنچه در دهه شصت گذشته است به شکلی مستند و محکمه پسند مورد نقد قرار می گرفت. به عنوان نمونه جمهوری اسلامی مدعی است که مخالفان سیاسی آن دست به اسلحه برده اند و هیچ چاره ای جز این برای یک دولت نوپا که از دل انقلاب بیرون آمده بود، وجود نداشت جز اینکه مخالفان مسلح خود را سرکوب کند، مخالفان مسلحی که صدها (گاه مدعی هستند، هزاران تن) از مقامات و پشتیبانان حکومت را ترور کرده اند. همچنین جمهوری اسلامی مدعی است که بسیاری از کسانی که اعدام شدند، در ترور دست داشته اند و به همین دلیل و بنا بر قوانین جمهوری اسلامی، مجازات آنان مرگ است. علاوه بر آن جمهوری اسلامی مدعی است که مخالفانش با دشمنان کشور همدست شده بودند و از عراق و امپریالیستها برای پیشبرد اهداف خود انواع کمکها، از جمله کمک مالی و تسلیحاتی دریافت می کردند.
به گمان من لازم بود که به شکلی مبسوط بی پایگی این استدلال ها نشان داده می شد. لازم بود دادگاه استدلالهای جمهوری اسلامی را استماع می کرد و تیم دادستانی تلاش می کرد نشان دهد که علیرغم آنکه بخشی از این ادعاها حقیقت دارد، اما بسیاری از آنان که به زندان افتادند و اعدام شدند، حتی دستشان به اسلحه نخورده بود و در بسیاری از موارد بالکل مخالف مبارزه مسلحانه بودند. و مهمتر اینکه نشان دهند که مکانیزمهای بین المللی حقوق بشر نامشروط هستند و همه شهروندان از جقوقی برخوردار هستند که عدم اجرای تعهدات شهروندی، سبب صلب این حقوق نمی شود. و جمهوری اسلامی به شکلی گسترده و هولناکی حقوق شهروندان را نقض کرده است. به گمان من این مهم تنها با حضور وکلای مدافعی که از جمهوری اسلامی دفاع کنند میسر می شد.  

4- در مورد رفتار با زنان (پاراگراف 64 تا 67)، دادگاه گزارش "عدالت برای ایران" با عنوان "جنایت بدون عقوبت" را به عنوان یک سند پذیرفته است، بدون آنکه به شکلی دقیق در مورد نتایجی که این گزارش به آن رسیده است تحقیق کند. این موسسه گزارشی را تهیه کرده است که برای اولین بار به شکلی جدی مسئله تجاوز و آزارهای جنسی در زندانهای دهه شصت را مورد بررسی قرار داده است. اما گزارش، علیرغم آنکه توانسته است، جدی بودن فرضیه تجاوز به زنان باکره قبل از اعدام را نشان دهد، به گمان من قادر نبوده است که سیستمیک و سیستماتیک بودن این مسئله را اثبات نماید. من در صحبتی با تهیه کنندگان این گزارش، به این مسئله اشاره کردم و پیشنهاد کردم که به عوض نتیجه گیری قاطع، بهتر بود در نتیجه گیری این گزارش نوشته می شد: "این تحقیق نشان داد که شایعات در مورد تجاوز به زنان باکره قبل از اعدام، میتواند اقدامی گسترده و سیستماتیک باشد و نیاز به تحقیقات جدی تر در این زمینه را الزامی کرده است." با توجه به این برداشت، به گمان من اعتماد دادگاه به نتیجه گیری های این گزارش منطقی به نظر نمی رسد.

5- قضات ایران تریبونال از اینکه مقامات جمهوری اسلامی پیش از این دادگاه هم در مورد کشتار در تابستان 67 سخن گفته اند بی اطلاع هستند (از جمله خاطرات ری شهری، رفسنجانی و غیره). این نکته همچنین احتمالا موید این نکته است که دادستانهای نیز تحقیقات لازم را در اینمورد انجام نداده اند.
اما یک نکته لازم است مورد توجه قرار گیرد. حساسیت جمهوری اسلامی در سالهای اخیر به مسئله تلاش گسترده ایرانیان و جامعه جهانی برای توسعه حقوق بشر و مقاومت در مقابل نقض سیستماتیک آن افزایش چشمگیری یافته است. به گمان من جمهوری اسلامی به شکلی جدی نگران است که مسئله حقوق بشر در ایران به یک مسئله مهم در روابط بین المللی این کشور تبدیل شود. شاید از همین روست که جمهوری اسلامی در سالهای اخیر تلاش کرده است که مادران خاوران، که یکی از مهمترین نیروها برای کشف حقیقت و برقراری عدالت در ایران هستند را خاموش کنند. 

6- برایم تعجب آور است که مسئله برکناری آیت الله منتظری را تنها به مخالفت ایشان با حکم کشتار زندانیان سیاسی توسط آیت الله خمینی محدود می کنند. این نکته حتما بهانه مناسبی برای این مسئله بوده است، اما بدون شک اختلافات آقای منتظری با دیگر مسئولان تنها به این مسئله محدود نبوده و مخالفان آیت الله منتظری مترصد فرصت مناسبی بودند تا شرایط برکناری ایشان را فراهم کنند.

7- حکم منتشر شده هیچ اشاره ای به علت کشتار زندانیان چپگرا نمی کند. هر چند که احتمالا در ابتدای دهه شصت مهمترین علت کشتار زندانیان سیاسی چپگرا سیاسی بود، اما جمهوری اسلامی به شکل گسترده و سیستماتیک کسانی که به خدا باور ندارند (مرتدین) را از کلیه حقوق خود محروم کرده است، از جمله در کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67، بسیاری از زندانیان چپگرا تنها به این اتهام به دار کشیده شدند. دادگاه تنها در پاراگراف 146 به شکلی اختصاری و مبهم به این موضوع اشاره می کند.

8- برخی اشتباهات جزئی، از جمله تعداد قربانیان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67، یکبار بیش از 4000 نفر و در جائی دیگر بیش از 5000 نفر ذکر شده است.

جعفر بهکیش- 15 فوریه 2013