مقدمه:
خانواده من از سال 49 و تحت تاثیر محمود، برادر بزرگترم، با سیاست آشنا شد। از سال 50، زمانی که محمود برای اولین بار در جنوب خراسان بازداشت شد، با زندان آشنا شدم و آخرین بار که یکی از اعضای خانواده ام به زندان افتاد، دوماه قبل بود. منصوره، خواهرم را به اتهام شرکت در مراسم مادران عزادار در پارک لاله، بازداشت کردند.
نوشتن خاطرات، به ویژه که سالهای زیادی از آن گذشته باشد، بسیار دشوار است. حافظه در بسیاری از موارد یاری نمی کند. اما آرزویم این بوده است که این کار را آغاز کنم. بارها از خود پرسیده ام که از کجا باید آغاز کرد؟ چه مطالبی را باید در این خاطرات گنجاند؟ آیا این خاطرات تنها باید به آنچه در حافظه شخصی ام باقی مانده است محدود باشد؟ آیا در این خاطرات تنها باید به آنچه مستقیما تجربه کرده ام بپردازم؟ اگر بخواهم در این نوشتارها مروری داشته باشم بر سرگذشت خانواده ام، که شاید نشانگر گوشه ای از تاریخ سیاست ورزی در چهل سال گذشته کشورمان میباشد، چگونه می توانم، زندگی برادران و خواهرم که دیگر در میان ما نیستند را بازگو کنم؟ آیا مجاز هستم که روایتی از زندگی آنان را بازگویم؟
مجموعا سه بار در جمهوری اسلامی بازداشت شده ام. بار اول از 12 شهریور 60 تا اواخر مهر ماه همان سال در مشهد بازداشت شدم و در بازداشتگاه کمیته مرکز زندانی بودم. آن بار با تائید سازمان اکثریت که "هوادار آن سازمان هستم" (بدون آنکه رابطه تشکیلاتی با اکثریت داشته باشم) آزاد شدم.
بار دوم در کرج در سوم شهریور 1362 به همراه خواهرم زهرا و برادرانم محمود، محسن و محمد علی بازداشت شدم. محسن، محمود و مرا در خانه پدرمان در کرج بازداشت کردند. محمد علی را قبل از ما در مکانی دیگر بازداشت کرده بودند. زهرا را همان روز صبح در خانه خودش بازداشت شده بود. او در همان روز به علت استفاده از سیانور و یا در زیر شکنجه به قتل رسید. محسن را (در اردیبهشت 64) و محمود و محمد علی را (در قتل عام تابستان 67) اعدام کردند. من در اواخر پائیز 63 پس از انجام مصاحبه در حسینیه اوین و بدون آنکه به دادگاه رفته باشم آزاد شدم.
بار سوم در زمستان 66 در سه راهی خوی در راه بازگشت از ماکو که برای تعطیلات نیمه ترم به آنجا رفته بودم، بازداشت شدم و دو هفته ای را به دلیل آنکه مشکوک بودند که از خارج از کشور بازگشته باشم، در زندان خوی نگه داشتند. پس از آخرین بازداشت، چندین بار برای ادای توضیحاتی به اوین یا وزارت اطلاعات احضار شده ام.
این خاطرات پراکنده را با نقل مصاحبه ام در حسینیه اوین در اواخر شهریور و یا اوایل مهرماه 63 آغاز می کنم. چرا که انجام این مصاحبه هنوز بر روح و روانم سنگینی می کند.
****************************
مصاحبه در حسینیه اوین شرط آزادی
در اواخر مرداد یا اوایل شهریور 63 برای سومین بار به دادیاری اوین فراخوانده شدم. در آن روزها در اطاق 22 بند 1 آموزشگاه زندانی بودم. در اسفند 62 که از کمیته مشترک ضد خرابکاری (بند 3000 اوین) به اوین منتقل شدم در بند 209 گفته بودم که نماز می خوانم و به همین دلیل به بند 1 اطاق 22 فرستاده شدم. بند یک در آن زمان دربسته بود و زندانیان اطاق بیشتر هواداران سازمان مجاهدین بودند. تعدادی از زندانیان وابسته به گروههای چپ که نماز می خواندند هم در اطاق بودند. چند زندانی هم با نگهبانان همکاری می کردند و مسئولیت اطاق میان آنها می چرخید و برخی از آنان برای همه گزارش رد می کردند.
وقتی به دادیاری رسیدم، باز هم از من خواستند که برای آزادی باید مصاحبه کنم. دو بار قبلی که به دادیاری رفته بودم با این شرط برای آزادیم موافقت نکرده بودم. از یک طرف نفس انجام مصاحبه را توهینی به خود محسوب می کردم و از طرف دیگر نگران بودم که انجام مصاحبه برایم دردسر ایجاد کند. در آن روزهائی که در مورد این مسئله فکر می کردم، چقدر دوست داشتم که در آن تصمیم گیری نزدیکانم در کنار من بودند و نظرات آنان را نیز جویا می شدم. قبل از دستگیری بارها با محمود (برادرم که در جریان قتل عام تابستان 67 به قتل رسید) صحبت کرده بودیم که در صورت دستگیری چگونه باید عمل کنیم. محمود توصیه میکرد متناسب با اطلاعاتی که زندانبانان از ما دارند رفتار کنیم.
با ارزیابی شرایط، به تدریج کفه قبول مصاحبه سنگین تر می شد. اما نگران بودم که اگر مصاحبه را بپذیرم، آندسته از زندانیان اطاق که با زندانبانان همکاری می کردند با صحبت کردن در حسینیه سبب شوند که ماموران اوین بر من سخت گیری کنند و یا احیانا کسی در میان زندانیانی که به حسینیه آورده میشدند مرا بشناسد و گرفتاری برایم به وجود آورند و همچنین وحشت داشتم از اینکه از من بخواهند در مورد اعضای خانواده ام موضع گیری کنم (در برخی از مصاحبه ها لاجوردی و دیگر مصاحبه کنندگان از برخی می خواستند که در مورد فرزندان و یا بستگانشان صحبت کنند).
اینبار تصمیم گرفته بودم مصاحبه را بپذیرم. وقتی دادیار زندان از من خواست که برای آزادی مصاحبه کنم، با این درخواست موافقت کردم. به اطاق برگشتم. تصمیم گرفته بودم که پس از قبول کردن مصاحبه دیگر نماز نخوانم که از بند 1 به بند 3 که زندانیان وابسته به گروههای چپ که نماز نمی خواندند زندانی بودند، منتقل شوم و بدین ترتیب امیدوار بودم که زندانیان بند 1 را در روز مصاحبه ام به حسینیه نیاورند و خطر سوسه آمدن از طرف مسئولین اطاق 22 منتفی شود و چون زندانی بند 3 هستم و مصاحبه را پذیرفته ام، مصاحبه ام راحتتر برگزار شده و نیازی به طول و تفصیل دادن به آن نباشم.
یکی دو روز که نماز نخواندم، پاسدار بند صدایم زد و مرا به بیرون اطاق برد و از من سئوال کرد که چرا نماز نمی خوانم. می دانستم که گزارش نماز نخواندنم بلافاصله به پاسدار بند داده شده است. به او گفتم که نمی خواهم مرا منافق بنامند. به همین دلیل تصمیم گرفته ام که دیگر در زندان نماز نخوانم. صحبتمان کوتاه بود و پس از چند ساعتی مرا به سالن 3 اطاق 66 منتقل کردند.
در اواخر شهریور یا اوایل مهر به من اعلام کردند که خودم را برای مصاحبه در حسینیه آماده کنم. سبیلم را بلند کرده بودم و از بچه ها خواستم که موهایم را نمره 4 بزنند. فکر می کردم به این ترتیب اگر کسی هم مرا ببیند، قادر به شناسائی ام نخواهد بود، چون در بیرون سبیل نداشتم و برای اولین بار هم بود که پس از دوران دبیرستان موهایم را نمره 4 می زدم.
بعد از ظهر اسمم را برای مصاحبه خواندند و به حسینیه رفتم. متن کوتاهی را آماده کرده بودم، دلم نمی خواست زیاد حرف بزنم. به بالای سن حسینیه اوین رفتم و از آن بالا خیل عظیم زندانیانی که در حسینیه حضور داشتند را می دیدم. هنوز هم علیرغم آنکه منطقا فکر می کنم کاری درست انجام داده ام از آنچه در آن چند دقیقه بر من گذشت خشمگین هستم، چرا که مرا بدون هیچ اتهامی برای حدود 13 ماه در زندان نگاهداشته بودند و بدون آنکه حتی از نظر سیستم قضائی عقب مانده جمهوری اسلامی جرمی داشته باشم تا بتوانند مرا روانه دادگاه کنند، مجبور بودم برای آزاد شدن مصاحبه کنم.
به یاد می آورم که در مصاحبه به کسی توهین نکردم. آنچه را که از مصاحبه به خاطر می آورم چنین است:
بسم الله الرحمان الرحیم،
با درود به امام خمینی و رزمندگان جبهه های حق علیه باطل.
من به اتهام هواداری از سازمان اکثریت دستگیر شده ام و
...
در انتها اقدامات غیر قانونی حزب توده و اکثریت را محکوم می کنم.
تمام مصاحبه ام دو سه دقیقه بیشتر نبود. نمی دانم چرا نام حزب توده را نیز در آن وسط گنجانده بودم؟ مصاحبه که تمام شد دل تو دلم نبود که آیا کسی یافت می شود که بر علیه ام صحبت کند و یا دادیار (فکر می کنم مجید قدوسی بود) که آنجا نشسته مسئله نماز نخواندم و یا مسائل دیگری را مطرح خواهد کرد؟ هیچ کس صحبتی نکرد و مصاحبه من پایان یافت. چنان دلشوره داشتم که هیچ چیز دیگر از روز مصاحبه به خاطر نمی آورم. نمی دانم کسان دیگری که با من مصاحبه کردند چه کسانی بودند. به اطاق برگشتم. و پس از چندی از خانواده ام درخواست کردند تا برایم ضامن بیاورند. پس از جستجوی زیادی برای یافتن یک کاسب، بالاخره یکی از آشنایان در مشهد، لطف کرد و ضامن من شد و به همین دلیل سالها ممنوع الخروج باقی ماند. روز دقیق آزادیم را به خاطر نمی آورم، به گمانم در اواخر آبان بود که از زندان آزاد شدم.
پس از گذشت 26 سال از آن روزها، هنوز انجام آن مصاحبه آزارم می دهد و بارها از خود پرسیده ام که آیا مجاز بودم که برای آزادی به انجام مصاحبه تن دهم؟ آیا مصاحبه من احیانا دیگر زندانیان را متاثر کرده بود؟ آیا این مصاحبه از نظر برادرانم که آنرا می شنیدند، اقدامی ناپسند بود؟ تا به امروز این سئوال را از کسی نپرسیده ام، اما امیدوارم همبندانی که این نوشته را می خوانند، مرا یاری کنند تا بدانم که انان در این مورد چگونه فکر میکردند
متاسفانه فرصت پرسش از بسیاری از زندانیان که همزمان با من در بند بودند را از دست داده ام، بسیاری از آنان در سال های سیاه دهه شصت اعدام شدند
۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه
۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه
"زندانی تهران" روایتی از زندانهای سیاسی دهه 60 و واکنش تعدادی از زندانیان سیاسی سابق
نوشته ای که در ادامه آمده است، نگاه انتقادی من به نقد زندانیان سیاسی "مقاوم" از کتاب "زندانی تهران" نوشته خانم مارینا نمت است. در انتشار این نوشته بسیار تعلل کرده ام و دو سه باری متن آنرا تغییر داده ام. اما هر بار از انتشار آن خودداری کردم، به این دلیل که نگران بودم تا چه میزان نقد من بر واکنش دوستانم بر این کتاب، بدون آنکه مسئله مقاومت در زندانها را زیر سئوال ببرد، میتواند خوانندگان را در مورد جنبه هائی که به نظرم از طرف منقدین خانم نمت نادیده گرفته شده است، یاری رساند؟ اما علیرغم این تردید ها، تصمیم گرفتم که این نوشته را، هر چند سالیانی بر آن گذشته و دیگر موضوع تازه ای نیست، منتشر کنم. امیدوار هستم که دوستانم که در این مبحث سالیانی متمادی مطالعه کرده اند و به ویژه آن دسته از دوستان که رنج خاطره نویسی را بر خود هموار کرده اند و در این مقاله رفتار و دیدگاه هایشان را مورد نقد قرار داده ام، با دقت نظری که از آنان سراغ دارم، به من برای درک صحیح تر این موضوع دشوار یاری رسانند.
هدف از این نوشته نقد کتاب "زندانی تهران" نیست (که در آن صورت، برای روشن شدن بسیاری از جنبه های مبهم و دور از تجربه ها و شنیده هایم، نیاز به کاری تحقیقی و چه بسا ساعتهای متمادی مصاحبه با خانم نمت و هم بندان ایشان دارد، که در محدوده این مقاله که در پیش روی شماست نمی گنجد) بلکه نقد روش برخورد برخی از دوستانم که سالها رنج زندان و شکنجه جمهوری اسلامی را تحمل کرده اند، با مسئله مکتوب کردن خاطرات زندان، میباشد.
"زندانی تهران" روایتی از زندانهای سیاسی دهه 60 و واکنش تعدادی از زندانیان سیاسی سابق
با انتشار کتاب "زندانی تهران" به قلم خانم مارینا نمت از طرف انتشارات پنگوئن در سال 2007، مخالفت با انتشار این کتاب در میان برخی از زندانیان سیاسی سابق در دهه 60 آغاز شد. اوج این مخالفت ها، نامه ای اعتراضی به بنگاه انتشاراتی پنگوئن بود که در همان زمان برای اطلاع عموم نیز انتشار یافت (1). در همان زمان در صحبت با یکی از دوستان امضاء کننده، ارسال چنین نامه ای را درست ندانستم. کپی اولیه متنی که در ادامه می آید در همان زمان و پس از مطالعه کتاب خانم نمت نوشته شد. اما به دلیل پیچیدگی مسئله و انتقاداتی که یکی از دوستانم بر متن نوشته داشتند، ترجیح دادم که در آن زمان و بدان ترتیب از انتشار آن خودداری کنم.
یکی دو ماه قبل که مسئله دروغ بودن خاطرات آقای هرمن روزنبلت از طرف خبرگزاریها منتشر (2) و بنگاه انتشاراتی پنگوئن از ایشان خواست که به دلیل ساختگی بودن داستان، تمام دستمزد دریافتی برای نوشتن کتاب را پس دهد و انتشار کتاب متوقف شد، بر آن شدم که با تجدید نظر در آن نوشته، اقدام به انتشار آن کنم.
یک مورد بحث برانگیز در خاطره نویسی
از مهمترین مواردی که نویسنده یک خاطرات (خاطرات سیاستمداران را به کناری بگذاریم که همیشه دروغهای بزرگی در آنها یافت می شود) به دروغ پردازی متهم شده است، مورد خانم ریگوبرتا منچو(3)، برنده جایزه صلح نوبل در سال 1992، است. خانم منچو خاطرات خود را در سال 1983 با عنوان "من ریگوبرتا منچو: یک زن بومی در گواتمالا" منتشر کرد، کتاب که مصاحبه با خانم منچو بود توسط الیزابت بورگوس-دبره، همسر رژی دبره تنظیم و منتشر و توسط خانم آن رایت به انگلیسی ترجمه شد. انتشار این کتاب و توجه جهانی به آن بدون شک یکی از دلایلی بود که کمیته جایزه صلح نوبل خانم منچو را برای دریافت چنین جایزه ای انتخاب کردند. کتاب خاطرات خانم منچو به یکی از کتابهائی تبدیل شد که در مدارس و دانشگاهها تدریس و مورد بررسی و تحقیق قرار می گیرد.
دیوید استول (4)، استاد انسان شناسی در دانشگاه میدلبری آمریکا، پس از سالها تحقیق در گواتمالا در سال 1999 کتابی را بر اساس 120 مصاحبه با هم ولایتی های خانم منچو، منتشر کرد و خانم منچو را به دروغپردازی و غلو در بیان خاطراتش متهم کرد. ایشان با مراجعه و جمع آوری شواهد مدعی شد که در بسیاری از موارد خانم منچو دروغ گفته و یا در بیان واقعیت غلو کرده است. انتشار کتاب دیوید استول مجادله ای جدی را در میان حامیان و منتقدان خانم منچو بر انگیخت (5) و تا آنجا پیش رفت که برخی از منتقدان خواستار شدند که جایزه نوبل خانم منچو پس گرفته شود. خانم منچو در سال 1999 قبول میکند که او داستان دیگران را با سرگذشت خودش مخلوط کرده است تا توجه جهانی را به جنایتی که در گواتمالا در جریان است جلب کند (6). حملات شدیدی که بر علیه خانم منچو سازمان داده شد و از حمایت برخی از معتبر ترین روزنامه های ایالات متحده برخوردار بود، سبب شد که کمیته نوبل اعلام کند که جایزه نوبل خانم منچو صرفا به دلیل کتاب خاطرات ایشان نبوده و از باز پس گرفتن جایزه ایشان خودداری کرد.
خانم منچو هنوز هم یکی از فعالترین حامیان توسعه حقوق بشر و از فعالترین مدافعین حقوق ساکنین بومی هستند و بسیاری از موسسات آموزش عالی هنوز هم کتاب خانم منچو را به عنوان یکی از مواد درسی خود مورد مطالعه و تحقیق قرار می دهند.
چند نکته در مورد نامه اعتراضی به انتشارات پنگوئن
در نامه به انتشارات پنگوئن سه محور عمده برای نشان دادن داستانسرائی خانم نمت ذکر شده است:
1- صحنه اعدامی که خانم نمت شرح می دهد، آنقدر غیرواقعی است که تنها می تواند از تخیل نویسنده ناشی شده باشد.
2- فضای بی درو پیکر و خارج از کنترل زندان و ورود و خروج بی مانع زندانی به همراه بازجو، تصویر سلولهای انفرادی ٢٠٩، زندان و رفتار بازجوها و نگهبانان که همگی برای مناسب شدن داستان مارینا نمت شکل می گیرند، با واقعیت اوین در آن سالها کاملا بیگانه است.
3- فضائی که بطور زیرکانه در این کتاب برای حذف چهره دیگر زندان، یعنی چهره مقاومت، صورت می گیرد، از نظر ما توهین به تمامی زندانیان سیاسی ایران، بهویژه زندانیان سیاسی زن است.
اول عدم تطابق یک خاطره را با حقیقت آنچه اتفاق افتاده است را نمیتوان صرفا با استناد به تجربه شخصی افراد و یا اسنتناجات این و آن اثبات کرد. مثلا نمی شد اینگونه نتیجه گرفت که چون سیمهای خاردار اطراف اردوگاه مرگ بوخون والد بلند بوده و برجهای نگهبانی در فاصله های نزدیک به هم قرار داشتند، پرتاب میوه برای زندانیان کاری است بسیار دشوار، پس داستان آقای روزنبلت حقیقت ندارد. اینکه پرتاب خوراکی در آن شرایط دشوار امری است بعید شاید منشاء تحقیقی بوده است که امروز نتایج آن اعلام شده است. همچنین دیوید استول برای مبالغه آمیز و یا دروغ بودن خاطرات خانم منچو، رنج یک تحقیق جامع را بر خود هموار کرده بود.
عمده انتقاداتی که بر نوشته خانم نمت منتشر شده است نشان از چنین تحقیقی ندارند. مثلا روشن نیست که چگونه منتقدان مدعی می شوند که امکان ندارد نام فردی را که برای اعدام میبرند بر پیشانی او بنویسند؟ اینکه منتقدان این مسئله را تجربه نکرده اند به معنی دروغ بودن آنچه خانم نمت گفته نیست. به ویژه که در آن دوره خاص اعدام مصنوعی یکی از انواع شکنجه هائی بود که استفاده میشد و آیا ممکن نبود که بازجویان و پاسداران که می دانند زندانی را تنها برای اعدام مصنوعی میبرند، برایشان مهم نباشد که اسم قربانی را کجای بدن او بنویسند؟
شاید تنها کار جدی در مورد کتاب "زندانی تهران" را آقای همنشین بهار انجام داده باشند. ایشان مدعی می شوند که فردی به نام "علی موسوی" (بازجوی اوین که خانم نمت با او ازدواج می کند) در میان زندانیان سیاسی زمان شاه وجود نداشته و همچنین نامی به نام آرش (دوست پسر خانم نمت در قبل از انقلاب) در میان شهدای 17 شهریور تهران به چشم نمی خورد (7). اما تحقیقات ایشان نشان نمی دهد که آیا خانم نمت با یکی از بازجویان (پاسداران) اوین ازدواج کرده اند یا نه؟ معلوم نیست که اگر ازدواجی صورت گرفته، سرنوشت آن چه شده است؟ آیا همسر سابق ایشان هنوز زنده است؟ و اگر در قید حیات نیست، به مرگ معمولی فوت کرده، در جنگ کشته شده، توسط مجاهدین ترور شده و یا به دلیل اختلافات داخلی جمهوری اسلامی ترور شده است؟ این نکته قابل ذکر است که نمونه ازدواج زنان زندانی با بازجو و پاسداران وجود داشته. آیا آقای همنشین بهار مدعی هستند که داستان این ازدواج بالکل ساختگی است؟
منتقدین خانم نمت با تکیه بر تجربه شخصی و استنتاجاتشان (که گاها این گمان را به وجود می اورد که آنان خود را تنها مرجع قابل وثوق در مورد خاطرات زندان می دانند) نتیجه گرفته اند که داستان خانم نمت در بسیاری از موارد تنها داستانسرائی است. می پذیرم که به دست آوردن شواهدی مستند که "دروغپردازی" و "داستانسرائی" خانم نمت را اثبات کند، در حالی که منتقدان ایشان دسترسی به این اسناد ندارند، امری بسیار دشوار است.
نکته دوم آقای مصداقی می گویند که به نسخه اولیه خاطرات خانم نمت دسترسی دارند و نسخه اولیه با نسخه منتشر شده تفاوتهای بسیاری دارد. به نظرم، این مسئله ای پر اهمیت است، اما در میان خاطرات ایرانیان که توسط بنگاههای انتشاراتی در همین چند سال گذشته انتشار یافته است، چنین تغییراتی برای آنکه خاطرات را "هیجان انگیزتر" کنند و خوانند را به خواندن آن ترغیب کنند وجود نداشته است؟ من با آقای مصداقی موافق هستم که چنین کاری صحیحی نیست، اما آیا این بدان معنی است که محورهای اصلی داستان زنداگی خانم نمت دروغ است؟
نکته سوم به غریب بودن برخی از روایتهای خانم نمت از بند 209 و دیگر چیزها مربوط می شود. در برخی از روایتهای زندان که من به تازگی خوانده ام و یا به آنها دسترسی دارم ماجراهائی روایت شده است که با تجربه شخصی زندانیان دیگر می تواند مغایر باشد و یا با عقل جور در نیاید، منظورم این نیست که این روایتها حقیقت ندارند، بلکه تنها بر غریب بودن آنها انگشت گذاشته ام. به ذکر چند نمونه قناعت می کنم. اولین نمونه حضور چند روزه آقای مصداقی در راهروی مرگ در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در زندان گوهر دشت است. ایشان در حالی که لنگی بر چشم دارند روزهای متعددی را در راهروی مرگ نشسته اند و نظاره گر جنایتی هستند که جنایتکاران حتی از چشم محرمترین کسانشان نیز پنهان نگاهداشته اند (8). یا آنجا که ایشان پس از بی تابی از شرایط غیر انسانی قبرها آمادگی خود را برای مناظره به حاج داوود اعلام می کند و حاج داوود لوطی منشی می کند و ایشان را به بند باز میگرداند (9). یا خانم ماهباز (10) در بند 209 و در جریان بازجوئی همسرشان یکباره در اطاق بازجوئی را باز می کنند و می گویند می خواهند با همسرشان دیدار کنند و بازجویان که حیرت زده شده اند، به ایشان اجازه این ملاقات را می دهند و یا آنجا که در بند 209 از دور شاهپور را می بینند و بدون آنکه اجازه ای گرفته باشند به کنار شاهپور که در گوشه ای نشسته میروند و از او سئوالی می کنند و پس از پاسخ شاهپور، چنان غرق شادی می شوند که بوسه ای از گونه شاهپور می کنند که صدای آن در بند می پیچد. آیا روایت خانم ماهباز با تجربیات دیگر زندانیان همخوانی دارد؟ ایا باور کردن اینکه آقای مصداقی برای روزهای متوالی در راهروی مرگ نشسته دشوار نیست؟ چرا آنها را باور می کنیم؟ شاید علت آن است که آنان "آن چهره دیگر زندان" را نشان می دهند و ما با انان احساس همدلی و همراهی می کنیم و به خود اجازه نمی دهیم که در این روایت که قهرمانی و مقاومت زندانیان و شقاوت زندانبانان را نشان می دهد، تردید کنیم؟
چهارمین نکته مورد نظرم محدود بودن تجربه زندانی است. خاطرات زندان خانم ها نسرین پرواز (زیر بته لاله عباسی) (11) و عفت ماهباز (فراموشم مکن) و منیره برادران (حقیقت ساده) را ورق میزنم. گاها شاید آنان در یک زمان در یک اطاق حضور داشته اند ولی هیچ اثری از "دیگری" در روایت انها به چشم نمی آید. گویا زندانیان "دیگر" به عنوان شخصیتی حقیقی وجود خارجی ندارند در این میانه "توابین" که جای خود را دارند و محلی از اعراب نداشته و ندارند. تنها گاها اشاره ای به هویت فردی زندانبانان می شود. قصدم انتقاد از این دوستان نیست، شاید "صادقانه ترین" شکل بیان روایت همینگونه است، چرا که به نظر می رسد در زندان چنین زندگی کرده اند. بنا بر روایتهای منتشر شده زندانیان در زندانهای کوچکی که شاید آنرا کمون می نامیدند نیز محصور و محبوس بودند. از همین روست که روایت زندان آقای مصداقی، خانم ماهباز ، خانم پرواز و خانم برادران اهمیت می یابند. هر کدام از این خاطرات گوشه از شرایط دهشتناک زندان های سیاسی را آشکار می کنند (12). علاوه بر این تاثیر شخصیت، موقعیت اجتماعی و طبقاتی، اعتفادات سیاسی و ایدئولوژیک راوی درزمانی که زندانی بوده و زمانی که روایت خود را بیان می کند، بر شکل گیری هر روایت تاثیر محسوس و نا محسوس داشته و خواهد داشت و این بر گونه گونی و تفاوت روایتهای زندان خواهد افزود (13).
نویسندگان و امضاء کنندگان نامه به بنگاه انتشاراتی پنگوئن بر این باور هستند که خانم نمت روایت خود را به گونه ای بیان کرده است که "چهره مقاومت" را از زندانهای جمهوری اسلامی حذف کند (14). اگر فرض کنیم که درکی واحد از چهره مقاومت در زندان وجود دارد (که چنین نیست)، آیا زندان های جمهوری اسلامی به "چهره مقاومت" محدود بوده است؟ آیا هیچ کدام از نویسندگان نامه اعتراضی توانسته اند روایت کسانی که در مقابل فشارهای بازجوئی تاب نیارودند و در مقابل زندانبانان از خود "ضعف" نشان دادند و همکاری با زندانبانان را (به درجات مختلف) بر همراهی با زندانیان "مقاوم" ترجیح دادند را بازگو کنند؟ کدام یک از خاطرات منتشر شده از طرف امضاء کنندگان نامه اعتراضی حتی اندکی به این تجربه دردناک هزاران زندانی سیاسی "تواب" نزدیک شده است (15)؟ گناه از آنان نیست، آنان با آن تجربه بیگانه هستند و روایت "این چهره" از زندان را تنها می توان از زبان کسانی شنید که خود آنرا تجربه کرده اند.
رویکردی که نامه اعتراضی انتخاب کرده است، این نظر را تداعی می کند که آندسته از زندانیان سیاسی که آنان "تواب" می نامندشان، تنها با توبه ای مجدد از آن رویه ای که در زندان برگزیدند، مجاز هستند که روایت خود را بیان کنند، "توابان" باید سرافکنده باشند و با سرافکندگی به بیان جنایتی که در مورد آنان روا داشته اند و مشارکت خود در این جنایت بپردازند. نویسندگان نامه اعتراضی حق نادیده گرفتن "زندانیان مقاوم" را برای توابین به رسمیت نمی شناسند. و مهمتر اینکه به کسی حق نمی دهند که تمام مقاومتی که در زندانها انجام شده است را بیهوده و حتی زیان آور بدانند (16).
برخی (از جمله آقای مصداقی) خانم نمت را متهم کرده اند که با انگیزه پولدار شدن اقدام به نوشتن کتابشان کرده اند. من نمی دانم که انگیزه نوشتن این کتاب از طرف خانم نمت چه بوده است، همانگونه که در مواردی دیگر نیز بر این انگیزه واقف نیستم، این پنجمین نکته است که به آن می پردازم.
تجربه کمیسیونهای حقیقت را مرور می کنم، روشن است کسانی که داستان خود را بازگو می کنند، انگیزه ای یکسان نداشته اند. برخی برای افشای جنایتکاران اقدام به چنین کاری کرده اند، برخی بیان واقعیت و به رسمیت شناخته شدن جنایتی که در حق آنان انجام شده است انگیزه بیان روایتشان بود، برخی دیگر برای آن روایت خود را بیان می کنند که فضای جامعه چنین امری را بر آنان تحمیل کرده است، برخی دیگر به دلیل به دست آوردن جبران مالی لب به سخن گشودند. از طرف دیگر کمتر کسی در میان جنایتکاران یافت می شد که برای افشای جنایت لب به سخن گشوده باشد، برای آنکه آنان به سخن بیایند، برخی از کمیسیونهای حقیقت عفو آنان را مشروط به بیان همه حقیقت آنچه انجام داده بودند کردند.
متاسفانه من به منبعی که انگیزه نویسندگان را برای انتشار روایت زندانشان (در ایران) بررسی کرده باشد دسترسی ندارم، اما آشنائی محدود من با روایتهای زندان مرا به این نتیجه می رساند که نویسندگان انگیزه ها متفاوت داشته اند، برخی برای ادای دین به همراهانشان در زندان و افشای جنایتی که انجام شده دست به قلم بردند، برخی با انگیزه تقویت سازمان سیاسی خود چنین کرده اند، برخی دیگر برای توسعه مبانی حقوق بشر دست به این کار دشوار زده اند و برخی دیگر به خیال یافتن نامی و احیانا به دست اوردن ثروتی. به نطرم معقول می رسد که انگیزه بیان روایت برای زندانیان سیاسی تنها محدود به یکی از این موارد نبوده و احتمالا مجموعه ای از این انگیزه ها مشوق انان در پذیرش این تجربه دردناک بوده است. همچنین زندانیان تغییر کرده اند، فردی که ده سال قبل روایتش را بیان کرده، امروز ممکن است دیگر آن انگیزه اولیه برایش اهمیتی نداشته باشد. نویسندگان نامه اعتراضی چنین ادعا می کنند که تنها بیان خاطراتی که با انگیزه افشا چهره جمهوری اسلامی و تقدیس مبارزانی که جان در راه مبارزه با جمهوری اسلامی نهادند، مجاز و قابل دفاع است. این نوع از برخورد باید بیش از همه مدافعین و فعالین حقوق بشر را بر آشوبد.
یک نکته که کمتر مورد توجه قرار گرفته، این است که قربانی برای بیان روایتش به فضای امن نیاز دارد. جنایتی که بسیاری از ما تجربه کرده ایم سنگینی خود را بر زندگی ما تحمیل کرده است. بسیاری از ما هنوز هم کابوس می بینیم. از تکرار آنچه بر ما گذشته است وحشت داریم. مهم نیست که زندان را قهرمانانه پشت سر گذاشته ایم و یا در مقابل زندانبانان سر خم کرده و احیانا برای رهائی به اقداماتی مغایر با ارزشهایمان دست زده باشیم. بسیاری از ما تلاش کرده ایم که آن خاطرات را تا حد ممکن به دورافتاده ترین زاویه های مغزهایمان عقب نشانده و زندگی خود را تا حد امکان با "فراموش کردن" آن بخش از زندگی خود ادامه دهیم.
تجربه (کمیسیونهای حقیقت) نشان داده است که قربانیان برای یاد آوری آنچه بر آنها روا داشته اند و روایت آن، نیاز به همدلی و همدردی مخاطبان خود دارند. بدون چنین فضای همدلانه ای گمان اینکه قربانیان به سخن در آیند و از آنچه بر آنها گذشته است سخن بگویند، خیالی بیهوده است. نامه اعتراضی به ایجاد چنین فضائی نه تنها کمکی نکرده است، که نشان از آن داشت که برخی از زندانیان "مقاوم" تنها پس از توبه مجدد زندانیان "غیر مقاوم" حاضرند به آنها اجازه دهند که روایتشان را (با تغییرات مورد نظر آنان) بیان کنند.
نامه اعتراضی و اغلب نقدهائی که بر کتاب خانم نمت نوشته شده است چنین به من تفهیم می کند که توابین باید روایتشان را به حسب سلیقه و دستگاه ممیزی زندانیان مقاوم تغییر دهند تا اجازه و مقبولیت بیابند. این هفتمین و آخرین نکته است که به آن می پردازم. چنین نوع از برخورد صراحتا با آزادی بیان که مورد ادعای بسیاری از امضاء کنندگان نامه اعتراضی است مغایرت دارد. آنان می خواهند "توابین" را مجبور کنند که تفکراتشان را بنا به میل این دوستان تغییر دهند. آنان به این نکته ظریف توجه نمی کنند که خانم نمت حق دارند که یکسره زندانیان مقاوم را نادیده بگیرند. این حق ایشان است، چه به مزاق ما خوش بیاید، چه خوش نیاید.
نتیجه گیری
برای بدست آوردن تصویری نزدیک به واقعیت از آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه 60 اتفاق افتاده بود، تنها در دست داشتن روایت زندانیان "مقاوم" کافی نبوده و نیست و ایجاد فضای لازم برای سخن گفتن زندانیان غیر مقاوم که از سوی رژیم و زندانیان "مقاوم" "تواب" نامیده می شوند لازم و ضروری است. اگر انگیزه زندانیان مقاوم مبارزه بر علیه رژیم جمهوری اسلامی است، زندانیان غیر مقاوم به احتمال زیاد با انگیزه های به کلی متفاوت، به میدان خواهند آمد. باید انتظار داشت که کشمش میان زندانیان "مقاوم" و "توابین" در بیرون زندان نیز تداوم یابد. نامه اعتراضی به بنگاه انتشاراتی پنگوئن و انتقادات زندانیان "مقاوم" از خانم نمت همه نشان از این رویاروئی دارد. امیدوار هستم که با دفاع از آزادی بیان و به ویژه با پذیرش حق "توابین" در بیان خاطراتشان، آنچنان که خود می پسندند، اطلاعات ما از آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه 60 گذشته است را غنا بخشند. امیدوارم که اشتباهات احتمالی ما در زندان، به شکلی دیگرگون در خارج از زندان تکرار نشود. اشتباهاتی که میتواند سبب خساراتی جبران ناپذیر گردد.
***********************
توضیحات:
1-
http://www.shahrvandpublications.com/fa/Default.asp?Content=NW&CD=LC&NID=36
http://www.utoronto.ca/prisonmemoirs/Protest.pdf
2-
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2008/12/081229_wmj-rosenblat.shtml
3-
http://nobelprize.org/nobel_prizes/peace/laureates/1992/tum-bio.html
http://almaz.com/nobel/peace/1992a.html
4-
http://www.middlebury.edu/academics/ump/majors/es/hours/affiliated/dstoll.htm
5-
http://chronicle.com/colloquy/99/menchu/re.htm
http://chronicle.com/colloquy/99/menchu/background.htm
6-
http://query.nytimes.com/gst/fullpage.html?res=9A07E5D7163AF931A25751C0A96F958260
7-
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17604
8- ایرج مصداقی، نه زیستن نه مرگ (جلد سوم)
9- همانجا (جلد دوم)
10- عفت ماهباز، فراموشم مکن
11- نسرین پرواز، زیر بوته لاله عباسی
http://www.nasrinparvaz.com/Book/List.htm
12- یکی از اهداف کمیسیونهای حقیقت نیز این بوده که با ایجاد فضائی مناسب شهادت قربانیان (و جنایتکاران) را گرد آوری کنند و به حقیقت آنچه اتفاق افتاده است نزدیک شوند.
13- به عنوان یک نمونه به روایت دو تن از زندانیان سیاسی زن از بایکوتهای درون زندان اشاره می کنم. خانم زهره تنکابنی روایت خانم منیره برادران را از جریان بایکوتها صحیح نمی دانند.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=17282
14- منظور دوستان از "چهره مقاومت" در زندان کدام چهره است؟ آیا رفتاری است که زندانیان در بازجوئی دنبال می کنند یا آن چیزی است که به ویژه پس از حکم گرفتن در بند انجام می داده اند؟ از این پرسش نمی خواهم در وجود مقاومت در زندان تردید کنم (که ممکن نیست)، بلکه توجه دوستان را می خواهم به این نکته جلب کنم که متاسفانه در برخی موارد مقاومت زندانیان به کمدی بیشتر شبیه بود و در بدترین حالات این مقاومت و سر موضع بودن شرایط غیر انسانی را در زندان و اطاقهای در بسته به وجود می آوردند. تجربه من نشان می دهد که تحمل زندان جمهوری اسلامی در سالهای 62-63 در اطاقهائی که زندانیان در ظاهر امر خود را مدافع گروههای سیاسی خود نمی دانستند قابل تحمل تر بود. در چند ماهی که در اطاق 22 بند 1 آموزشگاه اوین زندانی بودم، با زنده یاد جلال شمس قنات آبادی از راه کارگر سیگار می کشیدم. در همان اطاق که زندانیان مجاهد خود را هوادار سازمانشان اعلام نمی کردند، ظاهرا روابطی دوستانه بر قرار بود. اما انتقال من به اطاق 66 بند 3 آموزشگاه اوین، حقیقتا انتقال به جهنم بود. متاسفانه آن مرزبندی ها و بایکوتها را نمی توانم جز با کوته نظری و ناآگاهی زندانیان سیاسی با صفت دیگری توصیف کنم.
15- در جلسه معرفی کتاب خاطرات خانم ماهباز در تورنتو سخنرانان ایشان را ستایش کردند که شکسته شدن خودشان را نیز نشان داده اند. کتاب ایشان را با دقت خواندم تا ببینم چه اثری از آنچه من در زندان از شکست و تسلیم تجربه کرده بودم در این کتاب یافت می شود؟ آیا خانم ماهباز به تجربه آن هم اطاقی من (اطاق 22 بند 1 آموزشگاه از اواخر اسفند 62 تا شهریور 63) که برایمان گزارش رد می کرد اندکی نزدیک شده است؟ من اثری از این تجربه در کتاب خانم ماهباز و دیگر خاطرات زندان نیافته ام.16- به یاد دارم که وقتی به بند 3 اوین منتقل شدم، یکی از زندانیان توده ای که گویا اطلاعات قابل توجهی را در جریان بازجوئی در اختیار بازجویان قرار داده بود، کیک جشن تولد حزب را درست می کرد. سالها بعد که به تجربه زندانم بازگشتم، رفتار این زندانی غیر مسئولانه به نظرم میرسید. آیا او برای اثبات خود نیاز داشت که به چنین اقدامی متوسل گردد؟
هدف از این نوشته نقد کتاب "زندانی تهران" نیست (که در آن صورت، برای روشن شدن بسیاری از جنبه های مبهم و دور از تجربه ها و شنیده هایم، نیاز به کاری تحقیقی و چه بسا ساعتهای متمادی مصاحبه با خانم نمت و هم بندان ایشان دارد، که در محدوده این مقاله که در پیش روی شماست نمی گنجد) بلکه نقد روش برخورد برخی از دوستانم که سالها رنج زندان و شکنجه جمهوری اسلامی را تحمل کرده اند، با مسئله مکتوب کردن خاطرات زندان، میباشد.
"زندانی تهران" روایتی از زندانهای سیاسی دهه 60 و واکنش تعدادی از زندانیان سیاسی سابق
با انتشار کتاب "زندانی تهران" به قلم خانم مارینا نمت از طرف انتشارات پنگوئن در سال 2007، مخالفت با انتشار این کتاب در میان برخی از زندانیان سیاسی سابق در دهه 60 آغاز شد. اوج این مخالفت ها، نامه ای اعتراضی به بنگاه انتشاراتی پنگوئن بود که در همان زمان برای اطلاع عموم نیز انتشار یافت (1). در همان زمان در صحبت با یکی از دوستان امضاء کننده، ارسال چنین نامه ای را درست ندانستم. کپی اولیه متنی که در ادامه می آید در همان زمان و پس از مطالعه کتاب خانم نمت نوشته شد. اما به دلیل پیچیدگی مسئله و انتقاداتی که یکی از دوستانم بر متن نوشته داشتند، ترجیح دادم که در آن زمان و بدان ترتیب از انتشار آن خودداری کنم.
یکی دو ماه قبل که مسئله دروغ بودن خاطرات آقای هرمن روزنبلت از طرف خبرگزاریها منتشر (2) و بنگاه انتشاراتی پنگوئن از ایشان خواست که به دلیل ساختگی بودن داستان، تمام دستمزد دریافتی برای نوشتن کتاب را پس دهد و انتشار کتاب متوقف شد، بر آن شدم که با تجدید نظر در آن نوشته، اقدام به انتشار آن کنم.
یک مورد بحث برانگیز در خاطره نویسی
از مهمترین مواردی که نویسنده یک خاطرات (خاطرات سیاستمداران را به کناری بگذاریم که همیشه دروغهای بزرگی در آنها یافت می شود) به دروغ پردازی متهم شده است، مورد خانم ریگوبرتا منچو(3)، برنده جایزه صلح نوبل در سال 1992، است. خانم منچو خاطرات خود را در سال 1983 با عنوان "من ریگوبرتا منچو: یک زن بومی در گواتمالا" منتشر کرد، کتاب که مصاحبه با خانم منچو بود توسط الیزابت بورگوس-دبره، همسر رژی دبره تنظیم و منتشر و توسط خانم آن رایت به انگلیسی ترجمه شد. انتشار این کتاب و توجه جهانی به آن بدون شک یکی از دلایلی بود که کمیته جایزه صلح نوبل خانم منچو را برای دریافت چنین جایزه ای انتخاب کردند. کتاب خاطرات خانم منچو به یکی از کتابهائی تبدیل شد که در مدارس و دانشگاهها تدریس و مورد بررسی و تحقیق قرار می گیرد.
دیوید استول (4)، استاد انسان شناسی در دانشگاه میدلبری آمریکا، پس از سالها تحقیق در گواتمالا در سال 1999 کتابی را بر اساس 120 مصاحبه با هم ولایتی های خانم منچو، منتشر کرد و خانم منچو را به دروغپردازی و غلو در بیان خاطراتش متهم کرد. ایشان با مراجعه و جمع آوری شواهد مدعی شد که در بسیاری از موارد خانم منچو دروغ گفته و یا در بیان واقعیت غلو کرده است. انتشار کتاب دیوید استول مجادله ای جدی را در میان حامیان و منتقدان خانم منچو بر انگیخت (5) و تا آنجا پیش رفت که برخی از منتقدان خواستار شدند که جایزه نوبل خانم منچو پس گرفته شود. خانم منچو در سال 1999 قبول میکند که او داستان دیگران را با سرگذشت خودش مخلوط کرده است تا توجه جهانی را به جنایتی که در گواتمالا در جریان است جلب کند (6). حملات شدیدی که بر علیه خانم منچو سازمان داده شد و از حمایت برخی از معتبر ترین روزنامه های ایالات متحده برخوردار بود، سبب شد که کمیته نوبل اعلام کند که جایزه نوبل خانم منچو صرفا به دلیل کتاب خاطرات ایشان نبوده و از باز پس گرفتن جایزه ایشان خودداری کرد.
خانم منچو هنوز هم یکی از فعالترین حامیان توسعه حقوق بشر و از فعالترین مدافعین حقوق ساکنین بومی هستند و بسیاری از موسسات آموزش عالی هنوز هم کتاب خانم منچو را به عنوان یکی از مواد درسی خود مورد مطالعه و تحقیق قرار می دهند.
چند نکته در مورد نامه اعتراضی به انتشارات پنگوئن
در نامه به انتشارات پنگوئن سه محور عمده برای نشان دادن داستانسرائی خانم نمت ذکر شده است:
1- صحنه اعدامی که خانم نمت شرح می دهد، آنقدر غیرواقعی است که تنها می تواند از تخیل نویسنده ناشی شده باشد.
2- فضای بی درو پیکر و خارج از کنترل زندان و ورود و خروج بی مانع زندانی به همراه بازجو، تصویر سلولهای انفرادی ٢٠٩، زندان و رفتار بازجوها و نگهبانان که همگی برای مناسب شدن داستان مارینا نمت شکل می گیرند، با واقعیت اوین در آن سالها کاملا بیگانه است.
3- فضائی که بطور زیرکانه در این کتاب برای حذف چهره دیگر زندان، یعنی چهره مقاومت، صورت می گیرد، از نظر ما توهین به تمامی زندانیان سیاسی ایران، بهویژه زندانیان سیاسی زن است.
اول عدم تطابق یک خاطره را با حقیقت آنچه اتفاق افتاده است را نمیتوان صرفا با استناد به تجربه شخصی افراد و یا اسنتناجات این و آن اثبات کرد. مثلا نمی شد اینگونه نتیجه گرفت که چون سیمهای خاردار اطراف اردوگاه مرگ بوخون والد بلند بوده و برجهای نگهبانی در فاصله های نزدیک به هم قرار داشتند، پرتاب میوه برای زندانیان کاری است بسیار دشوار، پس داستان آقای روزنبلت حقیقت ندارد. اینکه پرتاب خوراکی در آن شرایط دشوار امری است بعید شاید منشاء تحقیقی بوده است که امروز نتایج آن اعلام شده است. همچنین دیوید استول برای مبالغه آمیز و یا دروغ بودن خاطرات خانم منچو، رنج یک تحقیق جامع را بر خود هموار کرده بود.
عمده انتقاداتی که بر نوشته خانم نمت منتشر شده است نشان از چنین تحقیقی ندارند. مثلا روشن نیست که چگونه منتقدان مدعی می شوند که امکان ندارد نام فردی را که برای اعدام میبرند بر پیشانی او بنویسند؟ اینکه منتقدان این مسئله را تجربه نکرده اند به معنی دروغ بودن آنچه خانم نمت گفته نیست. به ویژه که در آن دوره خاص اعدام مصنوعی یکی از انواع شکنجه هائی بود که استفاده میشد و آیا ممکن نبود که بازجویان و پاسداران که می دانند زندانی را تنها برای اعدام مصنوعی میبرند، برایشان مهم نباشد که اسم قربانی را کجای بدن او بنویسند؟
شاید تنها کار جدی در مورد کتاب "زندانی تهران" را آقای همنشین بهار انجام داده باشند. ایشان مدعی می شوند که فردی به نام "علی موسوی" (بازجوی اوین که خانم نمت با او ازدواج می کند) در میان زندانیان سیاسی زمان شاه وجود نداشته و همچنین نامی به نام آرش (دوست پسر خانم نمت در قبل از انقلاب) در میان شهدای 17 شهریور تهران به چشم نمی خورد (7). اما تحقیقات ایشان نشان نمی دهد که آیا خانم نمت با یکی از بازجویان (پاسداران) اوین ازدواج کرده اند یا نه؟ معلوم نیست که اگر ازدواجی صورت گرفته، سرنوشت آن چه شده است؟ آیا همسر سابق ایشان هنوز زنده است؟ و اگر در قید حیات نیست، به مرگ معمولی فوت کرده، در جنگ کشته شده، توسط مجاهدین ترور شده و یا به دلیل اختلافات داخلی جمهوری اسلامی ترور شده است؟ این نکته قابل ذکر است که نمونه ازدواج زنان زندانی با بازجو و پاسداران وجود داشته. آیا آقای همنشین بهار مدعی هستند که داستان این ازدواج بالکل ساختگی است؟
منتقدین خانم نمت با تکیه بر تجربه شخصی و استنتاجاتشان (که گاها این گمان را به وجود می اورد که آنان خود را تنها مرجع قابل وثوق در مورد خاطرات زندان می دانند) نتیجه گرفته اند که داستان خانم نمت در بسیاری از موارد تنها داستانسرائی است. می پذیرم که به دست آوردن شواهدی مستند که "دروغپردازی" و "داستانسرائی" خانم نمت را اثبات کند، در حالی که منتقدان ایشان دسترسی به این اسناد ندارند، امری بسیار دشوار است.
نکته دوم آقای مصداقی می گویند که به نسخه اولیه خاطرات خانم نمت دسترسی دارند و نسخه اولیه با نسخه منتشر شده تفاوتهای بسیاری دارد. به نظرم، این مسئله ای پر اهمیت است، اما در میان خاطرات ایرانیان که توسط بنگاههای انتشاراتی در همین چند سال گذشته انتشار یافته است، چنین تغییراتی برای آنکه خاطرات را "هیجان انگیزتر" کنند و خوانند را به خواندن آن ترغیب کنند وجود نداشته است؟ من با آقای مصداقی موافق هستم که چنین کاری صحیحی نیست، اما آیا این بدان معنی است که محورهای اصلی داستان زنداگی خانم نمت دروغ است؟
نکته سوم به غریب بودن برخی از روایتهای خانم نمت از بند 209 و دیگر چیزها مربوط می شود. در برخی از روایتهای زندان که من به تازگی خوانده ام و یا به آنها دسترسی دارم ماجراهائی روایت شده است که با تجربه شخصی زندانیان دیگر می تواند مغایر باشد و یا با عقل جور در نیاید، منظورم این نیست که این روایتها حقیقت ندارند، بلکه تنها بر غریب بودن آنها انگشت گذاشته ام. به ذکر چند نمونه قناعت می کنم. اولین نمونه حضور چند روزه آقای مصداقی در راهروی مرگ در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در زندان گوهر دشت است. ایشان در حالی که لنگی بر چشم دارند روزهای متعددی را در راهروی مرگ نشسته اند و نظاره گر جنایتی هستند که جنایتکاران حتی از چشم محرمترین کسانشان نیز پنهان نگاهداشته اند (8). یا آنجا که ایشان پس از بی تابی از شرایط غیر انسانی قبرها آمادگی خود را برای مناظره به حاج داوود اعلام می کند و حاج داوود لوطی منشی می کند و ایشان را به بند باز میگرداند (9). یا خانم ماهباز (10) در بند 209 و در جریان بازجوئی همسرشان یکباره در اطاق بازجوئی را باز می کنند و می گویند می خواهند با همسرشان دیدار کنند و بازجویان که حیرت زده شده اند، به ایشان اجازه این ملاقات را می دهند و یا آنجا که در بند 209 از دور شاهپور را می بینند و بدون آنکه اجازه ای گرفته باشند به کنار شاهپور که در گوشه ای نشسته میروند و از او سئوالی می کنند و پس از پاسخ شاهپور، چنان غرق شادی می شوند که بوسه ای از گونه شاهپور می کنند که صدای آن در بند می پیچد. آیا روایت خانم ماهباز با تجربیات دیگر زندانیان همخوانی دارد؟ ایا باور کردن اینکه آقای مصداقی برای روزهای متوالی در راهروی مرگ نشسته دشوار نیست؟ چرا آنها را باور می کنیم؟ شاید علت آن است که آنان "آن چهره دیگر زندان" را نشان می دهند و ما با انان احساس همدلی و همراهی می کنیم و به خود اجازه نمی دهیم که در این روایت که قهرمانی و مقاومت زندانیان و شقاوت زندانبانان را نشان می دهد، تردید کنیم؟
چهارمین نکته مورد نظرم محدود بودن تجربه زندانی است. خاطرات زندان خانم ها نسرین پرواز (زیر بته لاله عباسی) (11) و عفت ماهباز (فراموشم مکن) و منیره برادران (حقیقت ساده) را ورق میزنم. گاها شاید آنان در یک زمان در یک اطاق حضور داشته اند ولی هیچ اثری از "دیگری" در روایت انها به چشم نمی آید. گویا زندانیان "دیگر" به عنوان شخصیتی حقیقی وجود خارجی ندارند در این میانه "توابین" که جای خود را دارند و محلی از اعراب نداشته و ندارند. تنها گاها اشاره ای به هویت فردی زندانبانان می شود. قصدم انتقاد از این دوستان نیست، شاید "صادقانه ترین" شکل بیان روایت همینگونه است، چرا که به نظر می رسد در زندان چنین زندگی کرده اند. بنا بر روایتهای منتشر شده زندانیان در زندانهای کوچکی که شاید آنرا کمون می نامیدند نیز محصور و محبوس بودند. از همین روست که روایت زندان آقای مصداقی، خانم ماهباز ، خانم پرواز و خانم برادران اهمیت می یابند. هر کدام از این خاطرات گوشه از شرایط دهشتناک زندان های سیاسی را آشکار می کنند (12). علاوه بر این تاثیر شخصیت، موقعیت اجتماعی و طبقاتی، اعتفادات سیاسی و ایدئولوژیک راوی درزمانی که زندانی بوده و زمانی که روایت خود را بیان می کند، بر شکل گیری هر روایت تاثیر محسوس و نا محسوس داشته و خواهد داشت و این بر گونه گونی و تفاوت روایتهای زندان خواهد افزود (13).
نویسندگان و امضاء کنندگان نامه به بنگاه انتشاراتی پنگوئن بر این باور هستند که خانم نمت روایت خود را به گونه ای بیان کرده است که "چهره مقاومت" را از زندانهای جمهوری اسلامی حذف کند (14). اگر فرض کنیم که درکی واحد از چهره مقاومت در زندان وجود دارد (که چنین نیست)، آیا زندان های جمهوری اسلامی به "چهره مقاومت" محدود بوده است؟ آیا هیچ کدام از نویسندگان نامه اعتراضی توانسته اند روایت کسانی که در مقابل فشارهای بازجوئی تاب نیارودند و در مقابل زندانبانان از خود "ضعف" نشان دادند و همکاری با زندانبانان را (به درجات مختلف) بر همراهی با زندانیان "مقاوم" ترجیح دادند را بازگو کنند؟ کدام یک از خاطرات منتشر شده از طرف امضاء کنندگان نامه اعتراضی حتی اندکی به این تجربه دردناک هزاران زندانی سیاسی "تواب" نزدیک شده است (15)؟ گناه از آنان نیست، آنان با آن تجربه بیگانه هستند و روایت "این چهره" از زندان را تنها می توان از زبان کسانی شنید که خود آنرا تجربه کرده اند.
رویکردی که نامه اعتراضی انتخاب کرده است، این نظر را تداعی می کند که آندسته از زندانیان سیاسی که آنان "تواب" می نامندشان، تنها با توبه ای مجدد از آن رویه ای که در زندان برگزیدند، مجاز هستند که روایت خود را بیان کنند، "توابان" باید سرافکنده باشند و با سرافکندگی به بیان جنایتی که در مورد آنان روا داشته اند و مشارکت خود در این جنایت بپردازند. نویسندگان نامه اعتراضی حق نادیده گرفتن "زندانیان مقاوم" را برای توابین به رسمیت نمی شناسند. و مهمتر اینکه به کسی حق نمی دهند که تمام مقاومتی که در زندانها انجام شده است را بیهوده و حتی زیان آور بدانند (16).
برخی (از جمله آقای مصداقی) خانم نمت را متهم کرده اند که با انگیزه پولدار شدن اقدام به نوشتن کتابشان کرده اند. من نمی دانم که انگیزه نوشتن این کتاب از طرف خانم نمت چه بوده است، همانگونه که در مواردی دیگر نیز بر این انگیزه واقف نیستم، این پنجمین نکته است که به آن می پردازم.
تجربه کمیسیونهای حقیقت را مرور می کنم، روشن است کسانی که داستان خود را بازگو می کنند، انگیزه ای یکسان نداشته اند. برخی برای افشای جنایتکاران اقدام به چنین کاری کرده اند، برخی بیان واقعیت و به رسمیت شناخته شدن جنایتی که در حق آنان انجام شده است انگیزه بیان روایتشان بود، برخی دیگر برای آن روایت خود را بیان می کنند که فضای جامعه چنین امری را بر آنان تحمیل کرده است، برخی دیگر به دلیل به دست آوردن جبران مالی لب به سخن گشودند. از طرف دیگر کمتر کسی در میان جنایتکاران یافت می شد که برای افشای جنایت لب به سخن گشوده باشد، برای آنکه آنان به سخن بیایند، برخی از کمیسیونهای حقیقت عفو آنان را مشروط به بیان همه حقیقت آنچه انجام داده بودند کردند.
متاسفانه من به منبعی که انگیزه نویسندگان را برای انتشار روایت زندانشان (در ایران) بررسی کرده باشد دسترسی ندارم، اما آشنائی محدود من با روایتهای زندان مرا به این نتیجه می رساند که نویسندگان انگیزه ها متفاوت داشته اند، برخی برای ادای دین به همراهانشان در زندان و افشای جنایتی که انجام شده دست به قلم بردند، برخی با انگیزه تقویت سازمان سیاسی خود چنین کرده اند، برخی دیگر برای توسعه مبانی حقوق بشر دست به این کار دشوار زده اند و برخی دیگر به خیال یافتن نامی و احیانا به دست اوردن ثروتی. به نطرم معقول می رسد که انگیزه بیان روایت برای زندانیان سیاسی تنها محدود به یکی از این موارد نبوده و احتمالا مجموعه ای از این انگیزه ها مشوق انان در پذیرش این تجربه دردناک بوده است. همچنین زندانیان تغییر کرده اند، فردی که ده سال قبل روایتش را بیان کرده، امروز ممکن است دیگر آن انگیزه اولیه برایش اهمیتی نداشته باشد. نویسندگان نامه اعتراضی چنین ادعا می کنند که تنها بیان خاطراتی که با انگیزه افشا چهره جمهوری اسلامی و تقدیس مبارزانی که جان در راه مبارزه با جمهوری اسلامی نهادند، مجاز و قابل دفاع است. این نوع از برخورد باید بیش از همه مدافعین و فعالین حقوق بشر را بر آشوبد.
یک نکته که کمتر مورد توجه قرار گرفته، این است که قربانی برای بیان روایتش به فضای امن نیاز دارد. جنایتی که بسیاری از ما تجربه کرده ایم سنگینی خود را بر زندگی ما تحمیل کرده است. بسیاری از ما هنوز هم کابوس می بینیم. از تکرار آنچه بر ما گذشته است وحشت داریم. مهم نیست که زندان را قهرمانانه پشت سر گذاشته ایم و یا در مقابل زندانبانان سر خم کرده و احیانا برای رهائی به اقداماتی مغایر با ارزشهایمان دست زده باشیم. بسیاری از ما تلاش کرده ایم که آن خاطرات را تا حد ممکن به دورافتاده ترین زاویه های مغزهایمان عقب نشانده و زندگی خود را تا حد امکان با "فراموش کردن" آن بخش از زندگی خود ادامه دهیم.
تجربه (کمیسیونهای حقیقت) نشان داده است که قربانیان برای یاد آوری آنچه بر آنها روا داشته اند و روایت آن، نیاز به همدلی و همدردی مخاطبان خود دارند. بدون چنین فضای همدلانه ای گمان اینکه قربانیان به سخن در آیند و از آنچه بر آنها گذشته است سخن بگویند، خیالی بیهوده است. نامه اعتراضی به ایجاد چنین فضائی نه تنها کمکی نکرده است، که نشان از آن داشت که برخی از زندانیان "مقاوم" تنها پس از توبه مجدد زندانیان "غیر مقاوم" حاضرند به آنها اجازه دهند که روایتشان را (با تغییرات مورد نظر آنان) بیان کنند.
نامه اعتراضی و اغلب نقدهائی که بر کتاب خانم نمت نوشته شده است چنین به من تفهیم می کند که توابین باید روایتشان را به حسب سلیقه و دستگاه ممیزی زندانیان مقاوم تغییر دهند تا اجازه و مقبولیت بیابند. این هفتمین و آخرین نکته است که به آن می پردازم. چنین نوع از برخورد صراحتا با آزادی بیان که مورد ادعای بسیاری از امضاء کنندگان نامه اعتراضی است مغایرت دارد. آنان می خواهند "توابین" را مجبور کنند که تفکراتشان را بنا به میل این دوستان تغییر دهند. آنان به این نکته ظریف توجه نمی کنند که خانم نمت حق دارند که یکسره زندانیان مقاوم را نادیده بگیرند. این حق ایشان است، چه به مزاق ما خوش بیاید، چه خوش نیاید.
نتیجه گیری
برای بدست آوردن تصویری نزدیک به واقعیت از آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه 60 اتفاق افتاده بود، تنها در دست داشتن روایت زندانیان "مقاوم" کافی نبوده و نیست و ایجاد فضای لازم برای سخن گفتن زندانیان غیر مقاوم که از سوی رژیم و زندانیان "مقاوم" "تواب" نامیده می شوند لازم و ضروری است. اگر انگیزه زندانیان مقاوم مبارزه بر علیه رژیم جمهوری اسلامی است، زندانیان غیر مقاوم به احتمال زیاد با انگیزه های به کلی متفاوت، به میدان خواهند آمد. باید انتظار داشت که کشمش میان زندانیان "مقاوم" و "توابین" در بیرون زندان نیز تداوم یابد. نامه اعتراضی به بنگاه انتشاراتی پنگوئن و انتقادات زندانیان "مقاوم" از خانم نمت همه نشان از این رویاروئی دارد. امیدوار هستم که با دفاع از آزادی بیان و به ویژه با پذیرش حق "توابین" در بیان خاطراتشان، آنچنان که خود می پسندند، اطلاعات ما از آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه 60 گذشته است را غنا بخشند. امیدوارم که اشتباهات احتمالی ما در زندان، به شکلی دیگرگون در خارج از زندان تکرار نشود. اشتباهاتی که میتواند سبب خساراتی جبران ناپذیر گردد.
***********************
توضیحات:
1-
http://www.shahrvandpublications.com/fa/Default.asp?Content=NW&CD=LC&NID=36
http://www.utoronto.ca/prisonmemoirs/Protest.pdf
2-
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2008/12/081229_wmj-rosenblat.shtml
3-
http://nobelprize.org/nobel_prizes/peace/laureates/1992/tum-bio.html
http://almaz.com/nobel/peace/1992a.html
4-
http://www.middlebury.edu/academics/ump/majors/es/hours/affiliated/dstoll.htm
5-
http://chronicle.com/colloquy/99/menchu/re.htm
http://chronicle.com/colloquy/99/menchu/background.htm
6-
http://query.nytimes.com/gst/fullpage.html?res=9A07E5D7163AF931A25751C0A96F958260
7-
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17604
8- ایرج مصداقی، نه زیستن نه مرگ (جلد سوم)
9- همانجا (جلد دوم)
10- عفت ماهباز، فراموشم مکن
11- نسرین پرواز، زیر بوته لاله عباسی
http://www.nasrinparvaz.com/Book/List.htm
12- یکی از اهداف کمیسیونهای حقیقت نیز این بوده که با ایجاد فضائی مناسب شهادت قربانیان (و جنایتکاران) را گرد آوری کنند و به حقیقت آنچه اتفاق افتاده است نزدیک شوند.
13- به عنوان یک نمونه به روایت دو تن از زندانیان سیاسی زن از بایکوتهای درون زندان اشاره می کنم. خانم زهره تنکابنی روایت خانم منیره برادران را از جریان بایکوتها صحیح نمی دانند.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=17282
14- منظور دوستان از "چهره مقاومت" در زندان کدام چهره است؟ آیا رفتاری است که زندانیان در بازجوئی دنبال می کنند یا آن چیزی است که به ویژه پس از حکم گرفتن در بند انجام می داده اند؟ از این پرسش نمی خواهم در وجود مقاومت در زندان تردید کنم (که ممکن نیست)، بلکه توجه دوستان را می خواهم به این نکته جلب کنم که متاسفانه در برخی موارد مقاومت زندانیان به کمدی بیشتر شبیه بود و در بدترین حالات این مقاومت و سر موضع بودن شرایط غیر انسانی را در زندان و اطاقهای در بسته به وجود می آوردند. تجربه من نشان می دهد که تحمل زندان جمهوری اسلامی در سالهای 62-63 در اطاقهائی که زندانیان در ظاهر امر خود را مدافع گروههای سیاسی خود نمی دانستند قابل تحمل تر بود. در چند ماهی که در اطاق 22 بند 1 آموزشگاه اوین زندانی بودم، با زنده یاد جلال شمس قنات آبادی از راه کارگر سیگار می کشیدم. در همان اطاق که زندانیان مجاهد خود را هوادار سازمانشان اعلام نمی کردند، ظاهرا روابطی دوستانه بر قرار بود. اما انتقال من به اطاق 66 بند 3 آموزشگاه اوین، حقیقتا انتقال به جهنم بود. متاسفانه آن مرزبندی ها و بایکوتها را نمی توانم جز با کوته نظری و ناآگاهی زندانیان سیاسی با صفت دیگری توصیف کنم.
15- در جلسه معرفی کتاب خاطرات خانم ماهباز در تورنتو سخنرانان ایشان را ستایش کردند که شکسته شدن خودشان را نیز نشان داده اند. کتاب ایشان را با دقت خواندم تا ببینم چه اثری از آنچه من در زندان از شکست و تسلیم تجربه کرده بودم در این کتاب یافت می شود؟ آیا خانم ماهباز به تجربه آن هم اطاقی من (اطاق 22 بند 1 آموزشگاه از اواخر اسفند 62 تا شهریور 63) که برایمان گزارش رد می کرد اندکی نزدیک شده است؟ من اثری از این تجربه در کتاب خانم ماهباز و دیگر خاطرات زندان نیافته ام.16- به یاد دارم که وقتی به بند 3 اوین منتقل شدم، یکی از زندانیان توده ای که گویا اطلاعات قابل توجهی را در جریان بازجوئی در اختیار بازجویان قرار داده بود، کیک جشن تولد حزب را درست می کرد. سالها بعد که به تجربه زندانم بازگشتم، رفتار این زندانی غیر مسئولانه به نظرم میرسید. آیا او برای اثبات خود نیاز داشت که به چنین اقدامی متوسل گردد؟
۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه
سخنی کوتاه با آقای نگهدار در مورد نوشته ایشان با عنوان "گفتگو با برخی کاربران سایت اینترنتی اخبار روز"
نمی دانم که دلیل آقای نگهدار برای انتشار این نوشته در حال حاضر چه بوده است؟ چرا که "کوران حوادث در کشور تندتر می شود. وظیفه فعالین است که شتاب گام های خود را الزاما تند تر کنند. ما یک دنیا کار پیش رو داریم. شاید این آخرین فرصتی باشد که من در این راستاها نوشته ام."
من سالهای بسیار طولانی است که از فعالیتهای تشکیلاتی کناره گرفته ام، نه آنکه ضرورت آنرا ندانم، بلکه بیشتر به آن دلیل که دیگر علاقه مند به مشارکت در فعالیتهای سیاسی و تشکیلاتی که هدف آن کسب قدرت سیاسی است نبوده ام. اما با دوستان عضو سازمان اکثریت از جمله آقای نگهدار در مورد نقد روش های سازمانی و اینکه چگونه باید اهداف سیاسی (در این زمینه مهم نیست که این اهداف رادیکال هستند یا محافظه کار) را به گونه ای پیشبرد که با اهداف و بنیانهای فکری حقوق بشر سازگار باشد صحبت کرده ام.
در آن زمان، یکی از مهمترین انگیزه هایم برای چنین کاری این بود که در آینده، که فرصت مناسب برای فعالیتهای سیاسی پدید آید، از گذر نقد گذشته، روشهای مبارزه سیاسی و ساختار تشکیلاتی را نوسازی کرده و آماده مشارکت در کنشهای سیاسی در ایران باشیم. همچنین، بر این باور بوده ام که برخی از سازمانهای سیاسی که ریشه در جنبش فدائی دارند، پتانسیل تبدیل شدن به یک حزب سیاسی مدرن، از مسیر نوسازی اندیشه های سیاسی و سازمانی خود را دارند.
از آن تلاش برای دامن زدن به چنین بحثی چند سالی می گذرد، همیشه نگران بودم که دیر بشود و ما با حوادثی روبرو شویم که دیگر فرصت آن نباشد که به مسائل "کم اهمیتی" مثل رعایت بنیانها و ارزشهای حقوق بشری در کنشهای سیاسی خود بپردازیم.
آقای نگهدار می گویند ایشان همیشه حاضر بوده اند که در چنین بحثی مشارکت نمایند. لااقل این ادعای ایشان در مورد گفتگو هائی که با هم داشتیم، دقیق نیست. من حدود دو سال قبل دعوتی را خطاب به سازمان اکثریت مبنی بر تشکیل "کمسیون تحقیق مستقلی" برای بررسی مواردی که اتهاماتی متوجه سازمان اکثریت است، منتشر کردم (در همان زمان نوشته ای دیگر را منتشر کردم با عنوان "در ستایش آنان که دوستشان دارم و نکوهش منتقدان" که جنبه ای دیگر از احساسات قلبیم را در این مورد بیان می کرد). آن فرصت از دست رفته است.
در آن زمان، آقای نگهدار، احتمالا به نمایندگی از سازمان اکثریت، با من تماس گرفتند تا در مورد پیشنهاد طرح شده صحبت کنند। ایشان در آن صحبت متقاعد شدند که طرح ارائه شده خوب و سازنده است و گفتند که از این ایده دفاع خواهند کرد، ایشان برای تحقق آن طرح چه کردند؟ و چرا در آن زمان که فرصت کافی وجود داشت، در اجرای این طرح مشارکت نکردند؟ تنها به همین دلیل عذر ایشان امروز نمی تواند پذیرفته باشد، ایشان فرصت کافی داشتند که برای روشن شدن بخشی از ابهامها در مورد فعالیتهای سازمان اکثریت اقدام کنند. گویا ما محکوم هستیم که همیشه کارهای جدی را برای شرایطی که فرصت آن وجود ندارد باقی بگذاریم.
من، به نوبه خود، با کمال میل حاضر هستم در فرصتی مناسب، در یک گفتگوی صریح و بی پرده با ایشان (و دیگر مسئولان سازمان اکثریت) به بررسی انتقادی آنچه گذشته است بنشینم. متاسفانه، امروز فرصت اینکار وجود ندارد و کارهای مهمتری در مقابلمان قرار دارد.
من سالهای بسیار طولانی است که از فعالیتهای تشکیلاتی کناره گرفته ام، نه آنکه ضرورت آنرا ندانم، بلکه بیشتر به آن دلیل که دیگر علاقه مند به مشارکت در فعالیتهای سیاسی و تشکیلاتی که هدف آن کسب قدرت سیاسی است نبوده ام. اما با دوستان عضو سازمان اکثریت از جمله آقای نگهدار در مورد نقد روش های سازمانی و اینکه چگونه باید اهداف سیاسی (در این زمینه مهم نیست که این اهداف رادیکال هستند یا محافظه کار) را به گونه ای پیشبرد که با اهداف و بنیانهای فکری حقوق بشر سازگار باشد صحبت کرده ام.
در آن زمان، یکی از مهمترین انگیزه هایم برای چنین کاری این بود که در آینده، که فرصت مناسب برای فعالیتهای سیاسی پدید آید، از گذر نقد گذشته، روشهای مبارزه سیاسی و ساختار تشکیلاتی را نوسازی کرده و آماده مشارکت در کنشهای سیاسی در ایران باشیم. همچنین، بر این باور بوده ام که برخی از سازمانهای سیاسی که ریشه در جنبش فدائی دارند، پتانسیل تبدیل شدن به یک حزب سیاسی مدرن، از مسیر نوسازی اندیشه های سیاسی و سازمانی خود را دارند.
از آن تلاش برای دامن زدن به چنین بحثی چند سالی می گذرد، همیشه نگران بودم که دیر بشود و ما با حوادثی روبرو شویم که دیگر فرصت آن نباشد که به مسائل "کم اهمیتی" مثل رعایت بنیانها و ارزشهای حقوق بشری در کنشهای سیاسی خود بپردازیم.
آقای نگهدار می گویند ایشان همیشه حاضر بوده اند که در چنین بحثی مشارکت نمایند. لااقل این ادعای ایشان در مورد گفتگو هائی که با هم داشتیم، دقیق نیست. من حدود دو سال قبل دعوتی را خطاب به سازمان اکثریت مبنی بر تشکیل "کمسیون تحقیق مستقلی" برای بررسی مواردی که اتهاماتی متوجه سازمان اکثریت است، منتشر کردم (در همان زمان نوشته ای دیگر را منتشر کردم با عنوان "در ستایش آنان که دوستشان دارم و نکوهش منتقدان" که جنبه ای دیگر از احساسات قلبیم را در این مورد بیان می کرد). آن فرصت از دست رفته است.
در آن زمان، آقای نگهدار، احتمالا به نمایندگی از سازمان اکثریت، با من تماس گرفتند تا در مورد پیشنهاد طرح شده صحبت کنند। ایشان در آن صحبت متقاعد شدند که طرح ارائه شده خوب و سازنده است و گفتند که از این ایده دفاع خواهند کرد، ایشان برای تحقق آن طرح چه کردند؟ و چرا در آن زمان که فرصت کافی وجود داشت، در اجرای این طرح مشارکت نکردند؟ تنها به همین دلیل عذر ایشان امروز نمی تواند پذیرفته باشد، ایشان فرصت کافی داشتند که برای روشن شدن بخشی از ابهامها در مورد فعالیتهای سازمان اکثریت اقدام کنند. گویا ما محکوم هستیم که همیشه کارهای جدی را برای شرایطی که فرصت آن وجود ندارد باقی بگذاریم.
من، به نوبه خود، با کمال میل حاضر هستم در فرصتی مناسب، در یک گفتگوی صریح و بی پرده با ایشان (و دیگر مسئولان سازمان اکثریت) به بررسی انتقادی آنچه گذشته است بنشینم. متاسفانه، امروز فرصت اینکار وجود ندارد و کارهای مهمتری در مقابلمان قرار دارد.
۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
پیروزی اخلاقی بر اصولگرایان، چگونه؟
«حاکمان جمهوری اسلامی ... هنگامی که با انتقاد مواجه می شوند و می دانند که طرف مقابل شواهد کافی برای انتقادات خود در دست دارد و فسادها و جنایات قابل انکار نیست، برای گرفتن برتری اخلاقی از طرف مقابل به او گوشزد می شود که "شما هم در این مورد دست کمی از ما ندارید."» (مجید محمدی- رادیو فردا) به عنوان نمونه، ایران کانادا را به نقض حقوق بومیان خود متهم می کند.
درست است که برخی از موارد جدی نقض حقوق بشر در کانادا اتفاق می افتد، اما در قوانین کانادا، مکانیزمهائی پیش بینی شده است که به شهروندان امکان مقابله و محدود کردن دولت را می دهد. از جمله نگاه کنید به گزارشهای منتشر شده از طرف کمیسیونهای تحقیق عمومی در مورد "مدارس شبانه روزی بومیان کانادا" (1) و "پرونده ماهر ارار" (2). در هر دو مورد کمیسیونهای تحقیق، دولت کانادا را به دلیل نادیده گرفتن حقوق شهروندان محکوم کرده و در هر دو مورد دولت کانادا رسما از قربانیان عذر خواهی کرده و مبالغ قابل توجهی را برای جبران خسارت قربانیان تعیین کرده است. جمهوری اسلامی، بدون آنکه به حقوق مردم این کشور اشاره ای کند، از این نقاط تاریک در گذشته و حال حاضر کشورهای منتقد خود (از جمله کانادا) و با نقد استانداردهای دوگانه در عملکرد نهادهای بین المللی (از جمله نادیده انگاشتن نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر در اسرائیل) برای پیشبرد اهداف خود استفاده مینماید.
استفاده از این روش تنها برای مقابله با کشورهای دیگر در مجامع بین المللی محدود نبوده است. در ماههای اخیر (پیش و پس از انتخابات) جناح اصولگرا (از جمله احمدی نژاد) برای توجیه آنچه در اولین دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد اتفاق افتاده و سرکوبهای گسترده در بعد از انتخابات، که به شدت از طرف مخالفین مورد انتقاد قرار گرفته است، سیاست مشابه ای را برگزیده است. در مناظره تلویزیونی احمدی نژاد با میر حسین موسوی، احمدی نژاد در پاسخ انتقاد موسوی از ستاره دار کردن دانشجویان می گوید، امام خمینی فرمان هشت ماده ای را برای آن صادر کرد که اخراج گسترده دانشجویان در دوره شما مهار شود. یا محمد جواد لاریجانی در پاسخ به انتقادات میر حسین موسوی در زمینه سرکوبهای گسترده پس از انتخابات می گوید که در دوران نخست وزیری موسوی هزاران نفر در زندانهای اعدام شدند و ایشان حتی یک جیغ بنفش هم نکشید. هر دو این ادعا ها صحیح هستند.
اما بر خلاف کشورهای نظیر کانادا، در ایران شهروندان از کلیه حقوق اجتماعی و سیاسی محروم هستند و از جمله هیچ مرجعی برای رسیدگی به شکایتهای قربانیان نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی وجود ندارد و قربانیان یا به اجبار و برای پرهیز از خطراتی که آنان را در صورت اعتراض تهدید می کند، سکوت اختیار کرده و می کنند و یا با پیگیری اعتراضات خود، تمام خطرات را به جان خریده و به دلیل پیگیری های خود زندانی شده، شغل خود را از دست داده و حتی با خطر مرگ روبرو شده اند (دستگیری و تضییغات بر علیه مادران عزادار، دستگیری و فشارهای مداوم بر مادران و خانواده های خاوران از جمله بازداشت و احضار آنان به دادگاه یا وزارت اطلاعات و فشار بر خانواده های قربانیان قتلهای سیاسی پائیز 77، از جمله آخرین نمونه آن ممنوع الخروج کردن پرستو فروهر در ماه گذشته).
بازمی گردم به مسئله نقد احمدی نژاد از موسوی. سئوال این است که چه تفاوتی میان مواضع اصولگرایان (احمدی نژاد) در رابطه با موارد نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر (پایمال کردن حقوق زنان، کارگران و ...) و جنایتهای سی ساله گذشته و به ویژه سالها و ماههای اخیر (سرکوب مخالفان سیاسی و اقلیتهای قومی و دینی)، و بخش اعظم اصلاح طلبان (میر حسین موسوی) در باره موارد گسترده و سیستماتیک نقض حقوق بشر و جنایتهای دهه 60 و نیمه اول دهه 70 (ترورهای گسترده مخالفان سیاسی و دگر اندیشان در داخل و خارج از کشور و بی حقوقی دگر اندیشان و مخالفان سیاسی در داخل کشور) وجود دارد؟ هر دو جریان جنایتهائی را که در زمان حکومت آنان صورت گرفته است را تائید کرده و می کنند. یکی قربانیان دهه شصت را به "براندازی سخت" و دیگری قربانیان سالها و ماههای اخیر را به "براندازی نرم" متهم و هر دو مخالفان سیاسی را عاملان بیگانه می دانند و سرکوب آنان را مجاز و مشروع اعلام کرده اند. از نظر اخلاقی میر حسین موسوی خلع سلاح شده است. او قادر نیست با میراث شوم جنایتهای دهه شصت روبرو شود. پس ترجیح می دهد که در مقابل انتقادهای احمدی نژاد سکوت کند.
میر حسین موسوی (نخست وزیر جمهوری اسلامی در دهه شصت) و اصلاح طلبان می توانند با تاسی بر آیت الله منتظری که با مخالفت خود با قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 و وضعیت زندانها در سالهای قبل از آن، از نظر اخلاقی بر مخالفان خود غلبه کردند، هر چند در آن زمان موقعیت ممتاز سیاسی خود را از دست دادند، با استراتژی اصولگرایان (احمدی نژاد) " برای گرفتن برتری اخلاقی" از اصلاح طلبان مقابله کنند و در این راستا وقوع جنایتهائی که در دهه شصت و هفتاد اتفاق افتاده است را به رسمیت بشناسند ، اطلاعات خود در رابطه با جنیاتهای انجام شده در آن دوره را در اختیار بستگان قربانیان و نهادهای حامی حقوق بشر (از جمله کانون مدافعان حقوق بشر) قرار داده و متعهد شوند که از خواستهای قربانیان و بستگان قربانیان برای پیگیری آن جنایتها، از جمله کشف حقیقت و دادخواهی، حمایت خواهند کرد. به گمانم این اقدام (نه تائید و توجیه آن جنایتها)، تنها روش انسانی و منطبق با موازین حقوق بشر برای مقابله با استراتژی اصولگرایان بوده و می تواند به ساختن ایرانی آزاد یاری رساند.
*************************
1- برای نمونه بیش از 150000 نفر از کودکان بومیان کانادا به اجبار از خانواده خود جدا و به مدارس شبانه روزی اعزام شدند. اولین مدرسه در سال 1840 شروع به کار کرد و آخرین آن در سال 1996 بسته شد. بسیاری از کودکانی که به این مدارس (که تحت سرپرستی کلیسا و سپس دولت اداره می شد) اعزام شده بودند مورد سوء استفاده جنسی و تنبیهات بدنی قرار گرفتند و بسیاری جان خود را از دست دادند. برای اطلاع از مسئله مدارس شبانه روزی در کانادا به سایت زیر مراجعه کنید
http://www.afn.ca/article.asp?id=2586
دولت کانادا مبلغ 1.6 میلیارد دلار برای جبران خسارات جان بدربردگان از این مدارس اختصاص داده است.
عذر خواهی رسمی نخست وزیر کانادا و تمام رهبران احزاب در پارلمان کانادا از بومیان کانادا را می توانید در لینک زیر ببینید.
http://www.cbc.ca/canada/story/2008/06/11/aboriginal-apology.html
2- در بعد از حادثه یازدهم سپتامبر 2001، به ویژه در میان نیروهای انتظامی و امنیتی، تبعیضی اشکار بر علیه شهروندان عرب و مسلمان وجود داشته است. یکی از نشانه های آن همکاری با نهادهای امنیتی آمریکا برای فرستادن شهروندان کانادا به کشورهائی که از وجود شکنجه در آن مطلع بودند، تا مگر بدون آنکه قوانین کانادا را زیر پا بگذارند (چون شکنجه در کانادا ممنوع است)، اطلاعات لازم را از این افراد بدست آورند. ماهر ارار یکی از آنان بود و توسط آمریکا و با همکاری سیستمهای امنیتی کانادا در سپتامبر 2002 به سوریه فرستاده شد و در آنجا به مدت 13 ماه به اتهام همکاری با القاعده در سوریه شکنجه شد. کمیسیون تحقیقی که تحت فشار های اجتماعی و سیاسی تشکیل شد، دولت کانادا را به دلیل عدم اجرای وظایف خود در دفاع از حقوق شهروندانش محکوم کرده و دولت کانادا رسما از ماهر آرار عذر خواهی کرد و در حدود یازده میلیون دلار برای جبران خسارت وارده به او پرداخت شد. اطلاعات کامل در مورد این پرونده را می توانید در وبسایت شخصی ماهر ارار ببینید.
http://www.maherarar.ca/index.php
درست است که برخی از موارد جدی نقض حقوق بشر در کانادا اتفاق می افتد، اما در قوانین کانادا، مکانیزمهائی پیش بینی شده است که به شهروندان امکان مقابله و محدود کردن دولت را می دهد. از جمله نگاه کنید به گزارشهای منتشر شده از طرف کمیسیونهای تحقیق عمومی در مورد "مدارس شبانه روزی بومیان کانادا" (1) و "پرونده ماهر ارار" (2). در هر دو مورد کمیسیونهای تحقیق، دولت کانادا را به دلیل نادیده گرفتن حقوق شهروندان محکوم کرده و در هر دو مورد دولت کانادا رسما از قربانیان عذر خواهی کرده و مبالغ قابل توجهی را برای جبران خسارت قربانیان تعیین کرده است. جمهوری اسلامی، بدون آنکه به حقوق مردم این کشور اشاره ای کند، از این نقاط تاریک در گذشته و حال حاضر کشورهای منتقد خود (از جمله کانادا) و با نقد استانداردهای دوگانه در عملکرد نهادهای بین المللی (از جمله نادیده انگاشتن نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر در اسرائیل) برای پیشبرد اهداف خود استفاده مینماید.
استفاده از این روش تنها برای مقابله با کشورهای دیگر در مجامع بین المللی محدود نبوده است. در ماههای اخیر (پیش و پس از انتخابات) جناح اصولگرا (از جمله احمدی نژاد) برای توجیه آنچه در اولین دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد اتفاق افتاده و سرکوبهای گسترده در بعد از انتخابات، که به شدت از طرف مخالفین مورد انتقاد قرار گرفته است، سیاست مشابه ای را برگزیده است. در مناظره تلویزیونی احمدی نژاد با میر حسین موسوی، احمدی نژاد در پاسخ انتقاد موسوی از ستاره دار کردن دانشجویان می گوید، امام خمینی فرمان هشت ماده ای را برای آن صادر کرد که اخراج گسترده دانشجویان در دوره شما مهار شود. یا محمد جواد لاریجانی در پاسخ به انتقادات میر حسین موسوی در زمینه سرکوبهای گسترده پس از انتخابات می گوید که در دوران نخست وزیری موسوی هزاران نفر در زندانهای اعدام شدند و ایشان حتی یک جیغ بنفش هم نکشید. هر دو این ادعا ها صحیح هستند.
اما بر خلاف کشورهای نظیر کانادا، در ایران شهروندان از کلیه حقوق اجتماعی و سیاسی محروم هستند و از جمله هیچ مرجعی برای رسیدگی به شکایتهای قربانیان نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی وجود ندارد و قربانیان یا به اجبار و برای پرهیز از خطراتی که آنان را در صورت اعتراض تهدید می کند، سکوت اختیار کرده و می کنند و یا با پیگیری اعتراضات خود، تمام خطرات را به جان خریده و به دلیل پیگیری های خود زندانی شده، شغل خود را از دست داده و حتی با خطر مرگ روبرو شده اند (دستگیری و تضییغات بر علیه مادران عزادار، دستگیری و فشارهای مداوم بر مادران و خانواده های خاوران از جمله بازداشت و احضار آنان به دادگاه یا وزارت اطلاعات و فشار بر خانواده های قربانیان قتلهای سیاسی پائیز 77، از جمله آخرین نمونه آن ممنوع الخروج کردن پرستو فروهر در ماه گذشته).
بازمی گردم به مسئله نقد احمدی نژاد از موسوی. سئوال این است که چه تفاوتی میان مواضع اصولگرایان (احمدی نژاد) در رابطه با موارد نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر (پایمال کردن حقوق زنان، کارگران و ...) و جنایتهای سی ساله گذشته و به ویژه سالها و ماههای اخیر (سرکوب مخالفان سیاسی و اقلیتهای قومی و دینی)، و بخش اعظم اصلاح طلبان (میر حسین موسوی) در باره موارد گسترده و سیستماتیک نقض حقوق بشر و جنایتهای دهه 60 و نیمه اول دهه 70 (ترورهای گسترده مخالفان سیاسی و دگر اندیشان در داخل و خارج از کشور و بی حقوقی دگر اندیشان و مخالفان سیاسی در داخل کشور) وجود دارد؟ هر دو جریان جنایتهائی را که در زمان حکومت آنان صورت گرفته است را تائید کرده و می کنند. یکی قربانیان دهه شصت را به "براندازی سخت" و دیگری قربانیان سالها و ماههای اخیر را به "براندازی نرم" متهم و هر دو مخالفان سیاسی را عاملان بیگانه می دانند و سرکوب آنان را مجاز و مشروع اعلام کرده اند. از نظر اخلاقی میر حسین موسوی خلع سلاح شده است. او قادر نیست با میراث شوم جنایتهای دهه شصت روبرو شود. پس ترجیح می دهد که در مقابل انتقادهای احمدی نژاد سکوت کند.
میر حسین موسوی (نخست وزیر جمهوری اسلامی در دهه شصت) و اصلاح طلبان می توانند با تاسی بر آیت الله منتظری که با مخالفت خود با قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 و وضعیت زندانها در سالهای قبل از آن، از نظر اخلاقی بر مخالفان خود غلبه کردند، هر چند در آن زمان موقعیت ممتاز سیاسی خود را از دست دادند، با استراتژی اصولگرایان (احمدی نژاد) " برای گرفتن برتری اخلاقی" از اصلاح طلبان مقابله کنند و در این راستا وقوع جنایتهائی که در دهه شصت و هفتاد اتفاق افتاده است را به رسمیت بشناسند ، اطلاعات خود در رابطه با جنیاتهای انجام شده در آن دوره را در اختیار بستگان قربانیان و نهادهای حامی حقوق بشر (از جمله کانون مدافعان حقوق بشر) قرار داده و متعهد شوند که از خواستهای قربانیان و بستگان قربانیان برای پیگیری آن جنایتها، از جمله کشف حقیقت و دادخواهی، حمایت خواهند کرد. به گمانم این اقدام (نه تائید و توجیه آن جنایتها)، تنها روش انسانی و منطبق با موازین حقوق بشر برای مقابله با استراتژی اصولگرایان بوده و می تواند به ساختن ایرانی آزاد یاری رساند.
*************************
1- برای نمونه بیش از 150000 نفر از کودکان بومیان کانادا به اجبار از خانواده خود جدا و به مدارس شبانه روزی اعزام شدند. اولین مدرسه در سال 1840 شروع به کار کرد و آخرین آن در سال 1996 بسته شد. بسیاری از کودکانی که به این مدارس (که تحت سرپرستی کلیسا و سپس دولت اداره می شد) اعزام شده بودند مورد سوء استفاده جنسی و تنبیهات بدنی قرار گرفتند و بسیاری جان خود را از دست دادند. برای اطلاع از مسئله مدارس شبانه روزی در کانادا به سایت زیر مراجعه کنید
http://www.afn.ca/article.asp?id=2586
دولت کانادا مبلغ 1.6 میلیارد دلار برای جبران خسارات جان بدربردگان از این مدارس اختصاص داده است.
عذر خواهی رسمی نخست وزیر کانادا و تمام رهبران احزاب در پارلمان کانادا از بومیان کانادا را می توانید در لینک زیر ببینید.
http://www.cbc.ca/canada/story/2008/06/11/aboriginal-apology.html
2- در بعد از حادثه یازدهم سپتامبر 2001، به ویژه در میان نیروهای انتظامی و امنیتی، تبعیضی اشکار بر علیه شهروندان عرب و مسلمان وجود داشته است. یکی از نشانه های آن همکاری با نهادهای امنیتی آمریکا برای فرستادن شهروندان کانادا به کشورهائی که از وجود شکنجه در آن مطلع بودند، تا مگر بدون آنکه قوانین کانادا را زیر پا بگذارند (چون شکنجه در کانادا ممنوع است)، اطلاعات لازم را از این افراد بدست آورند. ماهر ارار یکی از آنان بود و توسط آمریکا و با همکاری سیستمهای امنیتی کانادا در سپتامبر 2002 به سوریه فرستاده شد و در آنجا به مدت 13 ماه به اتهام همکاری با القاعده در سوریه شکنجه شد. کمیسیون تحقیقی که تحت فشار های اجتماعی و سیاسی تشکیل شد، دولت کانادا را به دلیل عدم اجرای وظایف خود در دفاع از حقوق شهروندانش محکوم کرده و دولت کانادا رسما از ماهر آرار عذر خواهی کرد و در حدود یازده میلیون دلار برای جبران خسارت وارده به او پرداخت شد. اطلاعات کامل در مورد این پرونده را می توانید در وبسایت شخصی ماهر ارار ببینید.
http://www.maherarar.ca/index.php
۱۳۸۸ آبان ۱۲, سهشنبه
روایت آقای گنجی از قتل عام تابستان 67 و چند پرسش
آقای گنجی در مطلبی که اخیرا در بی بی سی منتشر کرده اند می گویند که:
"با پایان جنگ ایران و عراق، نگهداری چند هزار مخالف در زندان ها ناممکن بود. حمله سازمان مجاهدین خلق به ایران(عملیات فروغ جاویدان) با این تصور که شهر به شهر زندانیان سیاسی به آنها خواهند پیوست (این نکته را مسعود رجوی قبل از شروع عملیات طی یک سخنرانی مهیج به نیروهایی که آماده حمله به ایران بودند، وعده داد)، با شکست روبه رو شد.
برخی از سران رژیم همین نکات را با آقای خمینی در میان گذاردند و او فرمان داد که زندانیان سیاسی سر موضع را اعدام کنند. این حکم مبتنی بر "خشم و کینه انقلابی" و "قاطعیت"، از "اسلام انقلابی" آیت الله خمینی بیرون آمده بود، یعنی همان اسلامی که مومنانش را مجاز می دارد برای حفظ قدرت، همه احکام اولیه اسلام را تعطیل کنند.
چند هزار زندانی در تابستان 1367 اعدام گردیدند. البته برخی از مخالفان جمهوری اسلامی بر این باورند که برخی از محافل رژیم از مدتها پیش قصد کشتار زندانیان را داشته اند."
روشن نیست که ادعای آقای گنجی مبنی بر اینکه "با پایان جنگ ایران و عراق، نگهداری چند هزار مخالف در زندان ها ناممکن بود" بر چه اساسی متکی است؟ آیا این ارزیابی شخصی ایشان است؟ یا ایشان از بحثهائی که در میان مسئولان جمهوری اسلامی در اینباره وجود داشته است اطلاع دارند؟ همچنین در این روایت گفته نمی شود که این "برخی از سران" که گفته های آقای رجوی را برای آقای خمینی نقل کردند چه کسانی بودند و نقش آنان در صدور فرمان قتل عام زندانیان سیاسی چه بوده است؟ علاوه بر موارد فوق، ایشان در مورد باور برخی از مخالفان جمهوری اسلامی که "برخی از محافل رژیم از مدتها پیش قصد کشتار زندانیان را داشته اند" اظهار نظری نمی کنند. آیا اطلاعات ایشان موید این ادعای مخالفان است و یا این ادعا از بیخ و بن غلط است؟
و یک سئوال دیگر، بنا بر روایت آقای منتظری، گویا دو فرمان وجود داشته است (با توجه به قتل عام زندانیان سیاسی چپگرا در شهریور ماه، احتمالا این دو فرمان در یک تاریخ نوشته نشده اند)، یکی مربوط به قتل عام زندانیان سیاسی وابسته به سازمان مجاهدین خلق و دیگری درباره قتل عام زندانیان سیاسی وابسته به احزاب و گروههای چپگرا. آقای منتظری در پاسخ به سئوال آقای اصلانی می گویند که فرمان دوم را ندیده اند و تنها از طریق آقای خامنه ای از وجود آن مطلع شده اند. آیا آقای گنجی از وجود فرمان قتل عام زندانیان سیاسی چپگرا اطلاعاتی در اختیار دارند؟
متاسفانه روایت آقای گنجی هیچ بر اطلاعات ما از روند حوادثی که به قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 منجر شد نمی افزاید. امیدوارم که آقای گنجی با من موافق باشند که دانستن حقیقت حق تمام مردم، به ویژه بستگان قربانیان و جان بدربردگان از آن قتل عام ، است و کسانی که بر وقوع این جنایت شهادت می دهند، نباید از هیچ کوششی برای کشف حقیقت خودداری کنند.
"با پایان جنگ ایران و عراق، نگهداری چند هزار مخالف در زندان ها ناممکن بود. حمله سازمان مجاهدین خلق به ایران(عملیات فروغ جاویدان) با این تصور که شهر به شهر زندانیان سیاسی به آنها خواهند پیوست (این نکته را مسعود رجوی قبل از شروع عملیات طی یک سخنرانی مهیج به نیروهایی که آماده حمله به ایران بودند، وعده داد)، با شکست روبه رو شد.
برخی از سران رژیم همین نکات را با آقای خمینی در میان گذاردند و او فرمان داد که زندانیان سیاسی سر موضع را اعدام کنند. این حکم مبتنی بر "خشم و کینه انقلابی" و "قاطعیت"، از "اسلام انقلابی" آیت الله خمینی بیرون آمده بود، یعنی همان اسلامی که مومنانش را مجاز می دارد برای حفظ قدرت، همه احکام اولیه اسلام را تعطیل کنند.
چند هزار زندانی در تابستان 1367 اعدام گردیدند. البته برخی از مخالفان جمهوری اسلامی بر این باورند که برخی از محافل رژیم از مدتها پیش قصد کشتار زندانیان را داشته اند."
روشن نیست که ادعای آقای گنجی مبنی بر اینکه "با پایان جنگ ایران و عراق، نگهداری چند هزار مخالف در زندان ها ناممکن بود" بر چه اساسی متکی است؟ آیا این ارزیابی شخصی ایشان است؟ یا ایشان از بحثهائی که در میان مسئولان جمهوری اسلامی در اینباره وجود داشته است اطلاع دارند؟ همچنین در این روایت گفته نمی شود که این "برخی از سران" که گفته های آقای رجوی را برای آقای خمینی نقل کردند چه کسانی بودند و نقش آنان در صدور فرمان قتل عام زندانیان سیاسی چه بوده است؟ علاوه بر موارد فوق، ایشان در مورد باور برخی از مخالفان جمهوری اسلامی که "برخی از محافل رژیم از مدتها پیش قصد کشتار زندانیان را داشته اند" اظهار نظری نمی کنند. آیا اطلاعات ایشان موید این ادعای مخالفان است و یا این ادعا از بیخ و بن غلط است؟
و یک سئوال دیگر، بنا بر روایت آقای منتظری، گویا دو فرمان وجود داشته است (با توجه به قتل عام زندانیان سیاسی چپگرا در شهریور ماه، احتمالا این دو فرمان در یک تاریخ نوشته نشده اند)، یکی مربوط به قتل عام زندانیان سیاسی وابسته به سازمان مجاهدین خلق و دیگری درباره قتل عام زندانیان سیاسی وابسته به احزاب و گروههای چپگرا. آقای منتظری در پاسخ به سئوال آقای اصلانی می گویند که فرمان دوم را ندیده اند و تنها از طریق آقای خامنه ای از وجود آن مطلع شده اند. آیا آقای گنجی از وجود فرمان قتل عام زندانیان سیاسی چپگرا اطلاعاتی در اختیار دارند؟
متاسفانه روایت آقای گنجی هیچ بر اطلاعات ما از روند حوادثی که به قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 منجر شد نمی افزاید. امیدوارم که آقای گنجی با من موافق باشند که دانستن حقیقت حق تمام مردم، به ویژه بستگان قربانیان و جان بدربردگان از آن قتل عام ، است و کسانی که بر وقوع این جنایت شهادت می دهند، نباید از هیچ کوششی برای کشف حقیقت خودداری کنند.
۱۳۸۸ آبان ۵, سهشنبه
اعتصاب غذای هنگامه شهیدی و وظایف ما
هنگامه شهیدی اعلام کرده است که تا آزادی خود اعتصاب غذا و دارو خواهد کرد. یعنی هر آن ممکن است که فاجعه ای رخ دهد.
سالها پشت در زندانها سرگردان بودن (همچنین سالها زندانی بودن) به من آموخته است که زندانی، به ویژه در زندانهای جمهوری اسلامی، در بسیاری از موارد، وسیله ای جز جان خود در اختیار ندارد تا بتواند رعایت حقوق اولیه خود را از مسئولان طلب کند. زندانی بدین وسیله میخواهد مسئولان را مجبور کند تا صدای دادخواهی او را بشنوند.
پس، وظیفه من در خارج از زندان آن است که کمک کنم تا صدای زندانیان در میان دیوارهای زندانها خاموش نشود. وظیفه من در خارج از زندان آن است که از تمام ارگانهای و نهادهای حقوق بشر بخواهم که نسبت به خطری که جان زندانیان و به ویژه زندانیان سیاسی و در اینمورد هنگامه شهیدی را تهدید میکند واکنش نشان دهند.
با خود فکر می کنم، مبادا که تکرار جنایت، حساسیتهای ما را کاهش داده باشد؟ نگران هستم که انبوهی مواردی نقض حقوق بشر در ایران، ما را از اثر بخشی اقدامات و اعتراضاتمان مایوس کرده باشد؟
شادی صدر روایت می کند که چگونه احساس میکرده است که اعتراضات به بازداشتش، بازجویان را نگران و پریشان کرده بود. تجربه های پیش از آن هم موید همین است. زندانیان در دهه شصت به یاد می آورند که چگونه زندانبانان از اینکه خانواده های زندانیان از شرایط آنان آگاه شوند، نگران بودند و چگونه تلاش می کردند که مانع از "نشت اخبار داخل زندان" به بیرون شوند، تا بدین وسیله از انتشار خبر و واکنش خانواده های زندانیان، مردم و نهادهای بین المللی جلوگیری کنند.
لازم است که صدای اعتراض خود را به شرایط غیر انسانی زندانهای جمهوری اسلامی و به ویژه بی توجهی به خواسته های بر حق خانم هنگامه شهیدی را به گوش جهانیان برسانیم.
سالها پشت در زندانها سرگردان بودن (همچنین سالها زندانی بودن) به من آموخته است که زندانی، به ویژه در زندانهای جمهوری اسلامی، در بسیاری از موارد، وسیله ای جز جان خود در اختیار ندارد تا بتواند رعایت حقوق اولیه خود را از مسئولان طلب کند. زندانی بدین وسیله میخواهد مسئولان را مجبور کند تا صدای دادخواهی او را بشنوند.
پس، وظیفه من در خارج از زندان آن است که کمک کنم تا صدای زندانیان در میان دیوارهای زندانها خاموش نشود. وظیفه من در خارج از زندان آن است که از تمام ارگانهای و نهادهای حقوق بشر بخواهم که نسبت به خطری که جان زندانیان و به ویژه زندانیان سیاسی و در اینمورد هنگامه شهیدی را تهدید میکند واکنش نشان دهند.
با خود فکر می کنم، مبادا که تکرار جنایت، حساسیتهای ما را کاهش داده باشد؟ نگران هستم که انبوهی مواردی نقض حقوق بشر در ایران، ما را از اثر بخشی اقدامات و اعتراضاتمان مایوس کرده باشد؟
شادی صدر روایت می کند که چگونه احساس میکرده است که اعتراضات به بازداشتش، بازجویان را نگران و پریشان کرده بود. تجربه های پیش از آن هم موید همین است. زندانیان در دهه شصت به یاد می آورند که چگونه زندانبانان از اینکه خانواده های زندانیان از شرایط آنان آگاه شوند، نگران بودند و چگونه تلاش می کردند که مانع از "نشت اخبار داخل زندان" به بیرون شوند، تا بدین وسیله از انتشار خبر و واکنش خانواده های زندانیان، مردم و نهادهای بین المللی جلوگیری کنند.
لازم است که صدای اعتراض خود را به شرایط غیر انسانی زندانهای جمهوری اسلامی و به ویژه بی توجهی به خواسته های بر حق خانم هنگامه شهیدی را به گوش جهانیان برسانیم.
۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه
گذشته هرگز نمی میرد، اون حتی گذشته نیست
در خبرها آمده است که
"ماموران امنیتی شامگاه پنج شنبه ٣۰ مهر ماه با یورش به مراسم دعای کمیل در منزل شهاب طباطبایی عضو دربند شورای مرکزی حزب مشارکت اکثر شرکت کنندگان در این مراسم را بازداشت و به بازداشتگاه نامعلومی منتقل کردند." (اخبار روز)
گزارش شده است که
"سال قبل نیز به مراسم یکی از خانواده های اعدام شدگان گروهی سال 67 به شکل وحشیانه حمله کردند و مادران و خانواده ها را تحت فشار و تهدید و ارعاب قرار دادند و بعد از آن نیز هر یک را احضار کردند ..." (منصوره بهکیش، سوم شهریور 1388-ایران امروز)
روایت شده است که
"چشمهايم را بستند و در پشت پاترول انداختند। از همان جا يكسره به خانه دو برادر اقليتي، بهنام و بهمن رهبر، كه دوستان محسن و علي بودند و يك هفته اي از اعدام آنان ميگذشت رفتند. اقوام جمع شده بودند كه شب هفت اعدام آنان را در جمع كوچكشان برگزار كنند. دو سه نفري به داخل خانه رفتند، مراسم را به هم زدند و عكسهاي اين دو جوان را در مقابل چشمان خانواده اشان شكستند و با خنده اي نفرت انگيز باز گشتند، گويا فتح خيبر كرده بودند." (روایت جعفر بهکیش از دستگیریش در شهریور 1360-بیداران)
"گذشته هرگز نمی میرد، اون حتی گذشته نیست"
ویلیام فاکنر
"ماموران امنیتی شامگاه پنج شنبه ٣۰ مهر ماه با یورش به مراسم دعای کمیل در منزل شهاب طباطبایی عضو دربند شورای مرکزی حزب مشارکت اکثر شرکت کنندگان در این مراسم را بازداشت و به بازداشتگاه نامعلومی منتقل کردند." (اخبار روز)
گزارش شده است که
"سال قبل نیز به مراسم یکی از خانواده های اعدام شدگان گروهی سال 67 به شکل وحشیانه حمله کردند و مادران و خانواده ها را تحت فشار و تهدید و ارعاب قرار دادند و بعد از آن نیز هر یک را احضار کردند ..." (منصوره بهکیش، سوم شهریور 1388-ایران امروز)
روایت شده است که
"چشمهايم را بستند و در پشت پاترول انداختند। از همان جا يكسره به خانه دو برادر اقليتي، بهنام و بهمن رهبر، كه دوستان محسن و علي بودند و يك هفته اي از اعدام آنان ميگذشت رفتند. اقوام جمع شده بودند كه شب هفت اعدام آنان را در جمع كوچكشان برگزار كنند. دو سه نفري به داخل خانه رفتند، مراسم را به هم زدند و عكسهاي اين دو جوان را در مقابل چشمان خانواده اشان شكستند و با خنده اي نفرت انگيز باز گشتند، گويا فتح خيبر كرده بودند." (روایت جعفر بهکیش از دستگیریش در شهریور 1360-بیداران)
"گذشته هرگز نمی میرد، اون حتی گذشته نیست"
ویلیام فاکنر
۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه
برای آنکه فراموش نکنیم،
سخنی کوتاه با آقای مهاجرانی
آقای عطاالله مهاجرانی در مطلبی با عنوان "ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها…" می گویند:
... همه ما که در برابر کشتار جوانان در سال ۱٣۶۷ ساکت ماندیم. گمان می کردیم شرایط جنگ و تهدید خارجی می تواند مجوزی برای چنان جوان کشی باشد، که در تاریخ ما کمتر نظیری برای آن می توان یافت.آن روز ها تنها یک صدا از سراسر مسئولان کشور و نظام برخاست. صدای آیه الله منتظری، به جوان کشی اعتراض کرد، و از موقعیت سیاسی که داشت برکنار شد. در برابر اقدامی که او کرد آن موقعیت سیاسی که ارزش و اعتباری نداشت. به تعبیر امام علی علیه السلام حکومت برای احقاق حق است و گرنه بی بها تر از آب بینی بز است! (1).
مایه خوشحالی است که آقای مهاجرانی پس از بیست و یک سال به این نتیجه رسیده اند که واکنش آیت الله منتظری به قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 صحیح، شرافتمدانه و اصولی بوده است. برخی شواهد موید آن است که اعتراضات آقای منتظری، سبب نجات جان تعدادی از زندانیان سیاسی شده باشد. آیت الله منتظری سپس با انتشار خاطرات خود که حاوی اطلاعات و مکاتبات خود با آقای خمینی درباره قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 است، بخشی از حقیقت آنچه رخ داده است را افشا کردند.
میپرسم، آیا کسانی که تا امروز در مورد آن جنایت سکوت (تائید آمیزی) پیشه کرده بودند (از جمله آقای مهاجرانی) در وقوع آن جنایت و جنایتهای پیش و پس از آن مسئولیتی بر عهده دارند؟ به گمان من اگر اعتراض به قتل عام زندانیان سیاسی به آیت الله منتظری محدود نمانده بود و دیگر مسئولان و کارگزاران جمهوری اسلامی نیز صدای خود را به اعتراض بلند می کردند، و از آقای خمینی می خواستند که بر اساس قوانین بین المللی و داخلی عمل کنند، شاید هیچ کس جسارت صدور فرمان قتل عام زندانیان را نمی داشت. به همین دلیل است که ادعا میکنم که مسئولیت این جنایت تنها بر عهده کسانی که مستقیما در آن دست داشته اند نبوده و کسانی که با حمایت و سکوت تائید آمیز خود وقوع چنین جنایتی را در ایران ممکن ساختند، نیز در برابر قربانیان و بازماندگان آنان و بشریت مسئول هستند. از آقای مهاجرانی میپرسم، آیا گناه و مسئولیت آن پاسداری که زندانیان را به دار میشکید، بیشر از مسئولان و کارگزاران جمهوری اسلامی است؟
در بیست و یکسال گذشته، خانواده های جانباختگان، فعالین و نهادهای حقوق بشر داخلی و بین المللی و برخی از شخصیتهای سیاسی تلاش کرده اند تا از فراموش شدن این جنایت جلوگیری کنند. دهها خاطره از طرف زندانیان سیاسی جان به در برده از آن جنایت منتشر شده است که اطلاعات ارزشمندی در اختیار ما قرار داده است. این تلاشها سبب شده است آن فاجعه از خاطرها نرفته و گوشه هائی از آنچه در آن 50 روز اتفاق افتاده بود برایمان روشن شود. اما هنوز خانواده های جانباختگان نمی دانند که با بستگانشان چه کرده اند؟ بدون شک، بدون دسترسی به اطلاعات دولتی امکان کشف ابعاد نا روشن این فاجعه ممکن نخواهد بود.
هر چند دسترسی به اسناد دولتی، تا زمانی که تحولاتی جدی و عمیق در ایران به وجود نیاید، ناممکن به نظر میرسد، اما بدون هیچ تردیدی مسئولان و کارگزاران جمهوری اسلامی (از جمله اصلاح طلبان) اطلاعاتی را دراختیار دارند که میتواند به روشن شدن ابعادی از این فاجعه یاری رساند. اما اصلاح طلبان در طول بیست یکسال گذشته تنها به توجیه این جنایت پرداخته و یا سکوت اختیار کرده اند (و آنانی که به خارج کشور آمده اند تنها در پی آن بوده اند که گریبان خود را از اتهام همراهی با آن جنایت خلاص کنند). در حالی که می دانیم که بسیاری از آنان در آن روزها مهمترین مسئولیتهای اجرائی، سیاسی، قضائی، اطلاعاتی و نظامی را داشته اند. این رفتار با ادعای آنان مبنی بر تلاش برای توسعه حقوق بشر هم خوان نیست.
در برخی از موارد انکار اصلاح طلبان از اطلاع و یا مشارکت آنان در این جنایت مشمئز کننده می شود (2). مثلا آقای ابراهیم نبوی در مصاحبه با رادیو فرانسه می گویند (3) که ایشان تنها در سال 1376 که به خارج کشور آمده بودند از این قتل عام با خبر شده اند و از کشتار چپها تا همین یکی دو سال قبل اطلاعی نداشته اند. آقای رضا علیجانی در همین مصاحبه با تعجب می گویند که؛ هر کس در آن روزگار روزنامه خوان بوده، در جریان نامه های آقای منتظری در اعتراض به این قتل عام و مسائل مربوطه قرار گرفته بود. ایشان می پرسند؛ چگونه آقای نبوی می گویند که تا سال 1376 از این فاجعه بی خبر بوده اند!
آقای رضا علیجانی در همان مصاحبه در مورد اصلاح طلبان چنین می گویند (4) "من معتقد نیستم که افراد اصلاح طلب از این موضوع بی اطلاع باشند... ولی افرادی بودند که دقیقا در وسط میدان بودند، مشخصا می خواهم اسم ببرم از آقای حجاریان و آقای موسوی خوئینیها که آقای حجاریان عضو وزارت اطلاعات بودند و آقای موسوی خوئینیها دادستان کل کشور بودند و برخی از معاونین ایشان که الان اسم نمی برم، من نمی خواهم بگویم که اینها تصمیم گیر بوده اند ولی اینها کاملا مطلع بودند..."
بیگمان آقای مهاجرانی با من موافق هستند که جمهوری اسلامی همیشه کوشیده است با جلوگیری از روشن شدن حقیقت جنایتهائی که انجام داده است، گریبان خود را از پاسخگوئی در برابر افکار عمومی خلاص کند (همانگونه که اینروزها تلاش می کند که جنایتهایش در چند ماهه اخیر را پوشیده نگاهدارد) و همین نا آگاهی از آنچه رخ داده است زمینه ساز تکرار آن شده است. من بر این باور هستم که کشتار معترضان در سه- چهار ماه اخیر، از جمله به این دلیل است که در مورد جنایتهای دهه شصت و پس از آن، از جانب بسیاری، از جمله اصلاح طلبان، سکوت اختیار شده است. این نکته کما بیش مورد توافق فعالین حقوق بشر و حقوقدانان است که کشف و اشاعه حقیقت "جنایتهائی که در گذشته انجام شده است" یکی از موثرترین راههای کاهش احتمال تکرار چنین جنایتهائی است.
به همین دلیل، پس از گذشته بیست و یکسال از آن زمان، اولین گام جدی در به رسمیت شناختن این جنایت از جانب اصلاح طلبان که به دلیل موقعیت و روابط خود به اطلاعاتی دسترسی داشته و دارند که برای هیچ یک از شهروندان معمولی قابل دسترس نمیباشد، افشای اطلاعات و نقل روایت خویش از آن جنایت است. تا بدین وسیله به کشف حقیقت که در وهله اول حق قربانیان و بازماندگان آنان و حق مردم ایران و جهان است، یاری رسانند. اگراز نظر آقای مهاجرانی جنایتی اتفاق افتاده است، وظیفه اخلاقی و انسانی حکم می کند که سکوت خود را شکسته و آنچه را که می دانند بازگو کنند.
************************
1- مطلب آقای مهاجرانی را می توانید در لینک زیر ببینید
http://www.rahesabz.net/story/2508/
2- برای اطلاعات بیشتر در مورد مواضع اصلاح طلبان در قبال قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 می توانید به مقاله آقای محمد رضا معینی با عنوان "روشنفکران دینی و سالهای کشتار" در سایت بیداران مراجعه کنید.
http://www.bidaran.net/spip.php?article188&lang=fa
همچنین برای آشنائی با سخنان آقای سازگارا مصاحبه رادیو آلمان با آقایان سازگارا، حجاریان و خانم حقیقت جو در مورد قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 را ببینید.
http://www.dw-world.de/dw/article/0,2144,2750650,00.html
3- مصاحبه آقای نبوی با رادیو فرانسه را می توانید در لینک زیر ببینید
http://www.rfi.fr/actufa/articles/104/article_3345.asp4- همانجا
آقای عطاالله مهاجرانی در مطلبی با عنوان "ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها…" می گویند:
... همه ما که در برابر کشتار جوانان در سال ۱٣۶۷ ساکت ماندیم. گمان می کردیم شرایط جنگ و تهدید خارجی می تواند مجوزی برای چنان جوان کشی باشد، که در تاریخ ما کمتر نظیری برای آن می توان یافت.آن روز ها تنها یک صدا از سراسر مسئولان کشور و نظام برخاست. صدای آیه الله منتظری، به جوان کشی اعتراض کرد، و از موقعیت سیاسی که داشت برکنار شد. در برابر اقدامی که او کرد آن موقعیت سیاسی که ارزش و اعتباری نداشت. به تعبیر امام علی علیه السلام حکومت برای احقاق حق است و گرنه بی بها تر از آب بینی بز است! (1).
مایه خوشحالی است که آقای مهاجرانی پس از بیست و یک سال به این نتیجه رسیده اند که واکنش آیت الله منتظری به قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 صحیح، شرافتمدانه و اصولی بوده است. برخی شواهد موید آن است که اعتراضات آقای منتظری، سبب نجات جان تعدادی از زندانیان سیاسی شده باشد. آیت الله منتظری سپس با انتشار خاطرات خود که حاوی اطلاعات و مکاتبات خود با آقای خمینی درباره قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 است، بخشی از حقیقت آنچه رخ داده است را افشا کردند.
میپرسم، آیا کسانی که تا امروز در مورد آن جنایت سکوت (تائید آمیزی) پیشه کرده بودند (از جمله آقای مهاجرانی) در وقوع آن جنایت و جنایتهای پیش و پس از آن مسئولیتی بر عهده دارند؟ به گمان من اگر اعتراض به قتل عام زندانیان سیاسی به آیت الله منتظری محدود نمانده بود و دیگر مسئولان و کارگزاران جمهوری اسلامی نیز صدای خود را به اعتراض بلند می کردند، و از آقای خمینی می خواستند که بر اساس قوانین بین المللی و داخلی عمل کنند، شاید هیچ کس جسارت صدور فرمان قتل عام زندانیان را نمی داشت. به همین دلیل است که ادعا میکنم که مسئولیت این جنایت تنها بر عهده کسانی که مستقیما در آن دست داشته اند نبوده و کسانی که با حمایت و سکوت تائید آمیز خود وقوع چنین جنایتی را در ایران ممکن ساختند، نیز در برابر قربانیان و بازماندگان آنان و بشریت مسئول هستند. از آقای مهاجرانی میپرسم، آیا گناه و مسئولیت آن پاسداری که زندانیان را به دار میشکید، بیشر از مسئولان و کارگزاران جمهوری اسلامی است؟
در بیست و یکسال گذشته، خانواده های جانباختگان، فعالین و نهادهای حقوق بشر داخلی و بین المللی و برخی از شخصیتهای سیاسی تلاش کرده اند تا از فراموش شدن این جنایت جلوگیری کنند. دهها خاطره از طرف زندانیان سیاسی جان به در برده از آن جنایت منتشر شده است که اطلاعات ارزشمندی در اختیار ما قرار داده است. این تلاشها سبب شده است آن فاجعه از خاطرها نرفته و گوشه هائی از آنچه در آن 50 روز اتفاق افتاده بود برایمان روشن شود. اما هنوز خانواده های جانباختگان نمی دانند که با بستگانشان چه کرده اند؟ بدون شک، بدون دسترسی به اطلاعات دولتی امکان کشف ابعاد نا روشن این فاجعه ممکن نخواهد بود.
هر چند دسترسی به اسناد دولتی، تا زمانی که تحولاتی جدی و عمیق در ایران به وجود نیاید، ناممکن به نظر میرسد، اما بدون هیچ تردیدی مسئولان و کارگزاران جمهوری اسلامی (از جمله اصلاح طلبان) اطلاعاتی را دراختیار دارند که میتواند به روشن شدن ابعادی از این فاجعه یاری رساند. اما اصلاح طلبان در طول بیست یکسال گذشته تنها به توجیه این جنایت پرداخته و یا سکوت اختیار کرده اند (و آنانی که به خارج کشور آمده اند تنها در پی آن بوده اند که گریبان خود را از اتهام همراهی با آن جنایت خلاص کنند). در حالی که می دانیم که بسیاری از آنان در آن روزها مهمترین مسئولیتهای اجرائی، سیاسی، قضائی، اطلاعاتی و نظامی را داشته اند. این رفتار با ادعای آنان مبنی بر تلاش برای توسعه حقوق بشر هم خوان نیست.
در برخی از موارد انکار اصلاح طلبان از اطلاع و یا مشارکت آنان در این جنایت مشمئز کننده می شود (2). مثلا آقای ابراهیم نبوی در مصاحبه با رادیو فرانسه می گویند (3) که ایشان تنها در سال 1376 که به خارج کشور آمده بودند از این قتل عام با خبر شده اند و از کشتار چپها تا همین یکی دو سال قبل اطلاعی نداشته اند. آقای رضا علیجانی در همین مصاحبه با تعجب می گویند که؛ هر کس در آن روزگار روزنامه خوان بوده، در جریان نامه های آقای منتظری در اعتراض به این قتل عام و مسائل مربوطه قرار گرفته بود. ایشان می پرسند؛ چگونه آقای نبوی می گویند که تا سال 1376 از این فاجعه بی خبر بوده اند!
آقای رضا علیجانی در همان مصاحبه در مورد اصلاح طلبان چنین می گویند (4) "من معتقد نیستم که افراد اصلاح طلب از این موضوع بی اطلاع باشند... ولی افرادی بودند که دقیقا در وسط میدان بودند، مشخصا می خواهم اسم ببرم از آقای حجاریان و آقای موسوی خوئینیها که آقای حجاریان عضو وزارت اطلاعات بودند و آقای موسوی خوئینیها دادستان کل کشور بودند و برخی از معاونین ایشان که الان اسم نمی برم، من نمی خواهم بگویم که اینها تصمیم گیر بوده اند ولی اینها کاملا مطلع بودند..."
بیگمان آقای مهاجرانی با من موافق هستند که جمهوری اسلامی همیشه کوشیده است با جلوگیری از روشن شدن حقیقت جنایتهائی که انجام داده است، گریبان خود را از پاسخگوئی در برابر افکار عمومی خلاص کند (همانگونه که اینروزها تلاش می کند که جنایتهایش در چند ماهه اخیر را پوشیده نگاهدارد) و همین نا آگاهی از آنچه رخ داده است زمینه ساز تکرار آن شده است. من بر این باور هستم که کشتار معترضان در سه- چهار ماه اخیر، از جمله به این دلیل است که در مورد جنایتهای دهه شصت و پس از آن، از جانب بسیاری، از جمله اصلاح طلبان، سکوت اختیار شده است. این نکته کما بیش مورد توافق فعالین حقوق بشر و حقوقدانان است که کشف و اشاعه حقیقت "جنایتهائی که در گذشته انجام شده است" یکی از موثرترین راههای کاهش احتمال تکرار چنین جنایتهائی است.
به همین دلیل، پس از گذشته بیست و یکسال از آن زمان، اولین گام جدی در به رسمیت شناختن این جنایت از جانب اصلاح طلبان که به دلیل موقعیت و روابط خود به اطلاعاتی دسترسی داشته و دارند که برای هیچ یک از شهروندان معمولی قابل دسترس نمیباشد، افشای اطلاعات و نقل روایت خویش از آن جنایت است. تا بدین وسیله به کشف حقیقت که در وهله اول حق قربانیان و بازماندگان آنان و حق مردم ایران و جهان است، یاری رسانند. اگراز نظر آقای مهاجرانی جنایتی اتفاق افتاده است، وظیفه اخلاقی و انسانی حکم می کند که سکوت خود را شکسته و آنچه را که می دانند بازگو کنند.
************************
1- مطلب آقای مهاجرانی را می توانید در لینک زیر ببینید
http://www.rahesabz.net/story/2508/
2- برای اطلاعات بیشتر در مورد مواضع اصلاح طلبان در قبال قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 می توانید به مقاله آقای محمد رضا معینی با عنوان "روشنفکران دینی و سالهای کشتار" در سایت بیداران مراجعه کنید.
http://www.bidaran.net/spip.php?article188&lang=fa
همچنین برای آشنائی با سخنان آقای سازگارا مصاحبه رادیو آلمان با آقایان سازگارا، حجاریان و خانم حقیقت جو در مورد قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 را ببینید.
http://www.dw-world.de/dw/article/0,2144,2750650,00.html
3- مصاحبه آقای نبوی با رادیو فرانسه را می توانید در لینک زیر ببینید
http://www.rfi.fr/actufa/articles/104/article_3345.asp4- همانجا
۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه
نقدی برکمپین "جنایت علیه بشریت"
آقای اکبر گنجی نامه ای را برای پیگیری جنایتهای انجام شده در حیات جمهوری اسلامی خطاب به خانم ناوانی تم پیلی، کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل، تهیه و برای امضای عمومی منتشر کرده اند (1).
ایشان در متن توضیحی که منتشر کرده اند (2) دلایل خود برای در خواست از خانم پیلی برای ارجاع پرونده نقض حقوق بشر از جانب جمهوری اسلامی به شورای امنیت برای ارجاع پرونده ایران از طرف این شورا به دادگاه کیفری بین المللی چنین می گویند" رژیم سلطانی حاکم بر ایران، به طور سازمان یافته حقوق اساسی مردم ایران را نقض کرده و رفتارهایش با مردم ، مصداق "جنایت علیه بشریت" است. من نه تنها موافق تحریم هوشمند سیاسی علیه رژیم هستم، بلکه معتقدم از طریق فعالیت جمعی باید شورای امنیت سازمان ملل را مجبور سازیم تا پرونده ی زمامداران کشور را به عنوان جنایت علیه بشریت به دادگاه بین المللی کیفری بسپارد." ایشان جنایتهای انجام گرفته در دوران جمهوری اسلامی را چنین بر می شمارند "نظام سلطانی ایران طی سه دهه ی گذشته جنایات سازمان یافته ی بسیاری صورت داده است: قتل عام چندین هزار زندانی سیاسی در تابستان ۱٣۶۷ ، ترور دهها دگراندیش در داخل و خارج از ایران، حمله به کوی دانشگاه تهران در سال ۱٣۷٨ ، به گلوله بستن مردم معترض به تلقب انتخاباتی و کشتن دهها تن از آنها، برخی از مصادیق مدعای ماست. " آقای گنجی می گویند "باید کاری کرد که او (آقای احمدی نژاد) از کشور خارج نگردد، اما اگر آمد، با همه ی ما و جامعه ی جهانی روبرو خواهد شد که به عنوان جنایت کار با او برخورد خواهند کرد. "
1-چگونه می توان نهادهای بین المللی را قانع کرد که آقای احمدی نژاد مسئول جنایتهائی است که از آنها نامبرده شده است؟ اگر دادرسی برای جنایتهای ذکر شده ممکن باشد، به یمن خاطرات آقای منتظری و خاطرات جان به در بردگان از قتل عام تابستان 67 می توانیم بخشی از آمرین و مجریان این قتل عام را شناسائی کنیم. باید متذکر شوم، متاسفانه در مورد متهمان پرونده ای که بناست بر علیه آقای خامنه ای و آقای احمدی نزاد تشکیل شود، خاطرات آقای منتظری هیچ کمکی به اثبات ادعای شما نخواهد کرد. در جریان دادگاه میکونوس برخی از اصلی ترین مسئولین ترورهای خارج از کشور مشخص شده اند. همچنین است قتل خانم زهرا کاظمی، حمله به کوی دانشگاه در سال 1378 و قتل های زنجیره ای. تا آنجا که اطلاعات من نشان می دهد در هیچ کدام از این جنایتها نام آقای احمدی نژاد در میان نیست و این جنایتها در زمان ریاست جمهوری ایشان انجام نشده است. تنها مورد در لیست ذکر شده که به دوران ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد مربوط می شود و ایشان به دلیل وظایف خود به عنوان مسئول اجرای قانون اساسی، به دلیل جلوگیری نکردن از وقوع جنایتهای انجام شده و عدم دفاع از حقوق شهروندان، در جنایتهای اخیر و کشتار مردم بیگناه به دست نیروهای امنیتی، انتظامی و نظامی، در خیابانها و یا در زیر شکنجه مسئول میباشند.
2-آقای گنجی می خواهند با اقدام خود مانع از شرکت آقای احمدی نژاد در جلسه مجمع عمومی سازمان ملل در ماه سپتامبر 2009 شوند. ایشان در اولین پاراگراف مقاله خود می گویند "حدود یک ماه و نیم تا سفر احمدی نژاد به سازمان ملل فاصله داریم. باید کاری کرد که او از کشور خارج نگردد، اما اگر آمد، با همه ی ما و جامعه ی جهانی روبرو خواهد شد که به عنوان جنایت کار با او برخورد خواهند کرد..." (3)
آقای گنجی پرونده سودان و صدور حکم جلب از طرف دادگاه کیفری بین المللی را نمونه ای مناسب برای مورد ایران می دانند.
به شکلی اجمالی مراحل صدور حکم دستگیری عمر البشیر را مرور می کنم (4)؛ در این مورد ابتدا دبیر کل سازمان ملل یک کمیسیون تحقیق در اکتبر سال 2004 در مورد جنایتهای انجام شده در دارفور تشکیل داده و این کمیسیون گزارش خود را در ژانویه 2005 تقدیم ایشان کرد. این گزارش موید آن بود که دلایل قانع کننده برای وقوع "جنایت علیه بشریت" و "جنایت جنگی" در دارفور وجود دارد. سپس دبیرکل سازمان ملل از شورای امنیت خواست تا پرونده مربوطه را به دادگاه کیفری بین المللی ارجاع نمایند. این درخواست در مارس 2005 از تصویب شورای امنیت گذشت. دادگاه کیفری پس از تحقیقات کافی، حکم بازداشت عمر البشیر را در تاریخ 4 مارس 2009 صادر کرد. یعنی مراحل بررسی این پرونده بیش از 66 ماه طول کشیده است. در زمان ذکر شده مراحل پیش از تشکیل کمیسیون تحقیق در نظر گرفته نشده است. این نکته حائز اهمیت است که تا زمان صدور حکم بازداشت، هیچ مرجعی مجاز نیست که متهم به "جنایت علیه بشریت" را بازداشت کند، جناب آقای گنجی، سیستم قضائی بین المللی بر خلاف قوه قضائیه ایران، مراحل قانونی را باید برای صدور حکم دستگیری یک فرد طی کند.
آقای پیام اخوان، استاد حقوق در دانشگاه مک گیل و از مسئولین "مرکز اسناد حقوق بشر ایران" در مصاحبه ای (5) می گویند، که این مرکز با کمک دولت کانادا در حال تهیه گزارشی از اسناد سرکوبهای اخیر می باشد و امیدوار هستند که این گزارش در فوریه 2010 به شورا حقوق بشر سازمان ملل تقدیم شود.
موارد بالا به صراحت نشان می دهد که هدفی که آقای گنجی برای کمپین "جنایت بر علیه بشریت" تعریف کرده اند، قابل حصول نیست.
3-درخواست محاکمه مسئولین جمهوری اسلامی چرخشی جدی در مواضع آقای گنجی و (تا آنجا که من اطلاع دارم) تنی چند از امضا کنندگان این کمپین می باشد. چه شرایط جدیدی در ایران به وجود آمده که این دوستان متقاعد شده اند که از شعار "ببخشیم اما فراموش نکنیم" دست شسته و با تجدید نظری بنیادین در نگاه خود به مسئله رویاروئی با جنایتهای انجام شده توسط جمهوری اسلامی، خواهان محاکمه مسئولین جنایتهای سی ساله در جمهوری اسلامی گردند؟ آیا این تغییر در بینش به این معنی است که (از نظر این دوستان) همه مسئولان جنایتهای انجام گرفته در سی ساله گذشته، باید پاسخگوی اعمال خود باشند؟
این نکته از این منظر حائز اهمیت است که اگر آقای گنجی، امروز بر این باورند که اجرای عدالت و پاسخگوئی، شرطی لازم برای کاهش احتمال تکرار جنایتهای انجام شده است، آنگاه، بدون شک لازم است دامنه پیگردها بسیار فراتر از آقای احمدی نژاد و آقای خامنه ای باشد. از منظر اجرای عدالت و پاسخگوئی، مثلا زمانی که از قتل عام 67 نامی برده می شود، و اگر بنا بر این است که از مسئولین جنایتها نامی برده شود، لازم است صراحتا گفته شود چه کس یا کسانی مسئول آن جنایت هستند. کمپین در این مورد خاموش است و این سکوت، در من این گمان را تقویت می کند، که از نظر آقای گنجی، مسئله اجرای عدالت و پاسخگوئی مسئولان تا آنجا قابل پیگیری است که با اهداف سیاسی ایشان تناقضی نداشته باشد. از همین روست که من کمپین "جنایت علیه بشریت" را کمپینی سیاسی و نه حقوق بشری می دانم.
این حق آقای گنجی است که برای پیشبرد اهداف حقوق بشری خود، انتخابی سیاسی کنند (همانگونه که بسیاری از فعالین حقوق بشر در ایران از پرداختن به مسائلی که حساسیت برانگیز است خودداری میکنند) و کمپینی را سازمان دهند که هدفش تنها پیگیری جنایتهای اخیر باشد. در آن صورت کسانی با نگاهی مشابه من نیز می توانستند با ایشان همراه شده و از حرکت ایشان حمایت کنند. اما زمانی که ایشان هدف کمپین خود را پیگیری همه جنایتهائی سی ساله جمهوری اسلامی اعلام می کنند، دیگر قابل قبول نخواهد بود که تنها نیمی از حقیقت گفته شود.
در انتها گمان می کنم اگر آقای گنجی خود را فعال حقوق بشر می دانند و هنوز بر شعار "ببخشیم و فراموش نکنیم" پایبند هستند، مناسبتر آن بود که از تلاشهای خانم عبادی برای تحت فشار قرار دادن سازمان ملل برای اعزام یکی از گزارشگران ویژه این سازمان به تهران برای بررسی نقض گسترده حقوق بشر در یکی دو ماه اخیر هم صدا می شدند و اگر به این نتیجه رسیده اند که برای توسعه مبانی حقوق بشر در ایران لازم است که آمرین و عاملین جنایتهای انجام شده در سی ساله گذشته محاکمه شوند، منطقی بود بدون ملاحظات سیاسی، پیگیری همه دست اندرکاران جنایتهای سی ساله اخیر را هدف کمپین خود اعلام می کردند و چون ایشان مراجعه به شورای امنیت را اصولی می دانند (6)، شاید از نظر حقوقی امکانپذیر بود به عوض درخواست از این شورا برای ارجاع پرونده ایران به دادگاه کیفری بین المللی، می خواستند تا این شورا تشکیل تریبونالی شبیه به تریبونالهای یوگسلاوی، رواندا و کامبوج را توصیه کند.
**************************
توضیحات:
1- این مطلب قبل از انتشار ششمین قسمت مقالات آقای گنجی نوشته شده است و به همین دلیل به مطالب ذکر شده در مطلب "دیکتاتوری پرچم" اشاره ای نشده است. در مطلبی دیگر که در دست تهیه است نشان خواهم داد که مواضع آقای گنجی در ششمین قسمت مقاله "با این رژیم چه باید کرد" مخالف روح اعلامیه جهانی حقوق بشر است
2- و 3- مطلب آقای گنجی با عنوان "خامنه ای و احمدی نژاد: جنایت علیه بشریت" را میتوانید در لینک زیر ببینید
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic2/more/18955/
4- مطالب مربوط به پرونده سودان-دارفور را می توانید در لینک زیر ببینید
http://www.icc-cpi.int/Menus/ICC/Situations+and+Cases/Situations/Situation+ICC+0205/
5- مصاحبه آقای اخوان را می توانید در لینک زیر ببینید
http://www.iranhrdc.org/httpdocs/Persian/videos5.htm
6- مسئله مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل نیز از جمله مسائلی است که به شکل جدی در میان فعالین حقوق بشر مورد بحث قرار نگرفته است.
ایشان در متن توضیحی که منتشر کرده اند (2) دلایل خود برای در خواست از خانم پیلی برای ارجاع پرونده نقض حقوق بشر از جانب جمهوری اسلامی به شورای امنیت برای ارجاع پرونده ایران از طرف این شورا به دادگاه کیفری بین المللی چنین می گویند" رژیم سلطانی حاکم بر ایران، به طور سازمان یافته حقوق اساسی مردم ایران را نقض کرده و رفتارهایش با مردم ، مصداق "جنایت علیه بشریت" است. من نه تنها موافق تحریم هوشمند سیاسی علیه رژیم هستم، بلکه معتقدم از طریق فعالیت جمعی باید شورای امنیت سازمان ملل را مجبور سازیم تا پرونده ی زمامداران کشور را به عنوان جنایت علیه بشریت به دادگاه بین المللی کیفری بسپارد." ایشان جنایتهای انجام گرفته در دوران جمهوری اسلامی را چنین بر می شمارند "نظام سلطانی ایران طی سه دهه ی گذشته جنایات سازمان یافته ی بسیاری صورت داده است: قتل عام چندین هزار زندانی سیاسی در تابستان ۱٣۶۷ ، ترور دهها دگراندیش در داخل و خارج از ایران، حمله به کوی دانشگاه تهران در سال ۱٣۷٨ ، به گلوله بستن مردم معترض به تلقب انتخاباتی و کشتن دهها تن از آنها، برخی از مصادیق مدعای ماست. " آقای گنجی می گویند "باید کاری کرد که او (آقای احمدی نژاد) از کشور خارج نگردد، اما اگر آمد، با همه ی ما و جامعه ی جهانی روبرو خواهد شد که به عنوان جنایت کار با او برخورد خواهند کرد. "
1-چگونه می توان نهادهای بین المللی را قانع کرد که آقای احمدی نژاد مسئول جنایتهائی است که از آنها نامبرده شده است؟ اگر دادرسی برای جنایتهای ذکر شده ممکن باشد، به یمن خاطرات آقای منتظری و خاطرات جان به در بردگان از قتل عام تابستان 67 می توانیم بخشی از آمرین و مجریان این قتل عام را شناسائی کنیم. باید متذکر شوم، متاسفانه در مورد متهمان پرونده ای که بناست بر علیه آقای خامنه ای و آقای احمدی نزاد تشکیل شود، خاطرات آقای منتظری هیچ کمکی به اثبات ادعای شما نخواهد کرد. در جریان دادگاه میکونوس برخی از اصلی ترین مسئولین ترورهای خارج از کشور مشخص شده اند. همچنین است قتل خانم زهرا کاظمی، حمله به کوی دانشگاه در سال 1378 و قتل های زنجیره ای. تا آنجا که اطلاعات من نشان می دهد در هیچ کدام از این جنایتها نام آقای احمدی نژاد در میان نیست و این جنایتها در زمان ریاست جمهوری ایشان انجام نشده است. تنها مورد در لیست ذکر شده که به دوران ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد مربوط می شود و ایشان به دلیل وظایف خود به عنوان مسئول اجرای قانون اساسی، به دلیل جلوگیری نکردن از وقوع جنایتهای انجام شده و عدم دفاع از حقوق شهروندان، در جنایتهای اخیر و کشتار مردم بیگناه به دست نیروهای امنیتی، انتظامی و نظامی، در خیابانها و یا در زیر شکنجه مسئول میباشند.
2-آقای گنجی می خواهند با اقدام خود مانع از شرکت آقای احمدی نژاد در جلسه مجمع عمومی سازمان ملل در ماه سپتامبر 2009 شوند. ایشان در اولین پاراگراف مقاله خود می گویند "حدود یک ماه و نیم تا سفر احمدی نژاد به سازمان ملل فاصله داریم. باید کاری کرد که او از کشور خارج نگردد، اما اگر آمد، با همه ی ما و جامعه ی جهانی روبرو خواهد شد که به عنوان جنایت کار با او برخورد خواهند کرد..." (3)
آقای گنجی پرونده سودان و صدور حکم جلب از طرف دادگاه کیفری بین المللی را نمونه ای مناسب برای مورد ایران می دانند.
به شکلی اجمالی مراحل صدور حکم دستگیری عمر البشیر را مرور می کنم (4)؛ در این مورد ابتدا دبیر کل سازمان ملل یک کمیسیون تحقیق در اکتبر سال 2004 در مورد جنایتهای انجام شده در دارفور تشکیل داده و این کمیسیون گزارش خود را در ژانویه 2005 تقدیم ایشان کرد. این گزارش موید آن بود که دلایل قانع کننده برای وقوع "جنایت علیه بشریت" و "جنایت جنگی" در دارفور وجود دارد. سپس دبیرکل سازمان ملل از شورای امنیت خواست تا پرونده مربوطه را به دادگاه کیفری بین المللی ارجاع نمایند. این درخواست در مارس 2005 از تصویب شورای امنیت گذشت. دادگاه کیفری پس از تحقیقات کافی، حکم بازداشت عمر البشیر را در تاریخ 4 مارس 2009 صادر کرد. یعنی مراحل بررسی این پرونده بیش از 66 ماه طول کشیده است. در زمان ذکر شده مراحل پیش از تشکیل کمیسیون تحقیق در نظر گرفته نشده است. این نکته حائز اهمیت است که تا زمان صدور حکم بازداشت، هیچ مرجعی مجاز نیست که متهم به "جنایت علیه بشریت" را بازداشت کند، جناب آقای گنجی، سیستم قضائی بین المللی بر خلاف قوه قضائیه ایران، مراحل قانونی را باید برای صدور حکم دستگیری یک فرد طی کند.
آقای پیام اخوان، استاد حقوق در دانشگاه مک گیل و از مسئولین "مرکز اسناد حقوق بشر ایران" در مصاحبه ای (5) می گویند، که این مرکز با کمک دولت کانادا در حال تهیه گزارشی از اسناد سرکوبهای اخیر می باشد و امیدوار هستند که این گزارش در فوریه 2010 به شورا حقوق بشر سازمان ملل تقدیم شود.
موارد بالا به صراحت نشان می دهد که هدفی که آقای گنجی برای کمپین "جنایت بر علیه بشریت" تعریف کرده اند، قابل حصول نیست.
3-درخواست محاکمه مسئولین جمهوری اسلامی چرخشی جدی در مواضع آقای گنجی و (تا آنجا که من اطلاع دارم) تنی چند از امضا کنندگان این کمپین می باشد. چه شرایط جدیدی در ایران به وجود آمده که این دوستان متقاعد شده اند که از شعار "ببخشیم اما فراموش نکنیم" دست شسته و با تجدید نظری بنیادین در نگاه خود به مسئله رویاروئی با جنایتهای انجام شده توسط جمهوری اسلامی، خواهان محاکمه مسئولین جنایتهای سی ساله در جمهوری اسلامی گردند؟ آیا این تغییر در بینش به این معنی است که (از نظر این دوستان) همه مسئولان جنایتهای انجام گرفته در سی ساله گذشته، باید پاسخگوی اعمال خود باشند؟
این نکته از این منظر حائز اهمیت است که اگر آقای گنجی، امروز بر این باورند که اجرای عدالت و پاسخگوئی، شرطی لازم برای کاهش احتمال تکرار جنایتهای انجام شده است، آنگاه، بدون شک لازم است دامنه پیگردها بسیار فراتر از آقای احمدی نژاد و آقای خامنه ای باشد. از منظر اجرای عدالت و پاسخگوئی، مثلا زمانی که از قتل عام 67 نامی برده می شود، و اگر بنا بر این است که از مسئولین جنایتها نامی برده شود، لازم است صراحتا گفته شود چه کس یا کسانی مسئول آن جنایت هستند. کمپین در این مورد خاموش است و این سکوت، در من این گمان را تقویت می کند، که از نظر آقای گنجی، مسئله اجرای عدالت و پاسخگوئی مسئولان تا آنجا قابل پیگیری است که با اهداف سیاسی ایشان تناقضی نداشته باشد. از همین روست که من کمپین "جنایت علیه بشریت" را کمپینی سیاسی و نه حقوق بشری می دانم.
این حق آقای گنجی است که برای پیشبرد اهداف حقوق بشری خود، انتخابی سیاسی کنند (همانگونه که بسیاری از فعالین حقوق بشر در ایران از پرداختن به مسائلی که حساسیت برانگیز است خودداری میکنند) و کمپینی را سازمان دهند که هدفش تنها پیگیری جنایتهای اخیر باشد. در آن صورت کسانی با نگاهی مشابه من نیز می توانستند با ایشان همراه شده و از حرکت ایشان حمایت کنند. اما زمانی که ایشان هدف کمپین خود را پیگیری همه جنایتهائی سی ساله جمهوری اسلامی اعلام می کنند، دیگر قابل قبول نخواهد بود که تنها نیمی از حقیقت گفته شود.
در انتها گمان می کنم اگر آقای گنجی خود را فعال حقوق بشر می دانند و هنوز بر شعار "ببخشیم و فراموش نکنیم" پایبند هستند، مناسبتر آن بود که از تلاشهای خانم عبادی برای تحت فشار قرار دادن سازمان ملل برای اعزام یکی از گزارشگران ویژه این سازمان به تهران برای بررسی نقض گسترده حقوق بشر در یکی دو ماه اخیر هم صدا می شدند و اگر به این نتیجه رسیده اند که برای توسعه مبانی حقوق بشر در ایران لازم است که آمرین و عاملین جنایتهای انجام شده در سی ساله گذشته محاکمه شوند، منطقی بود بدون ملاحظات سیاسی، پیگیری همه دست اندرکاران جنایتهای سی ساله اخیر را هدف کمپین خود اعلام می کردند و چون ایشان مراجعه به شورای امنیت را اصولی می دانند (6)، شاید از نظر حقوقی امکانپذیر بود به عوض درخواست از این شورا برای ارجاع پرونده ایران به دادگاه کیفری بین المللی، می خواستند تا این شورا تشکیل تریبونالی شبیه به تریبونالهای یوگسلاوی، رواندا و کامبوج را توصیه کند.
**************************
توضیحات:
1- این مطلب قبل از انتشار ششمین قسمت مقالات آقای گنجی نوشته شده است و به همین دلیل به مطالب ذکر شده در مطلب "دیکتاتوری پرچم" اشاره ای نشده است. در مطلبی دیگر که در دست تهیه است نشان خواهم داد که مواضع آقای گنجی در ششمین قسمت مقاله "با این رژیم چه باید کرد" مخالف روح اعلامیه جهانی حقوق بشر است
2- و 3- مطلب آقای گنجی با عنوان "خامنه ای و احمدی نژاد: جنایت علیه بشریت" را میتوانید در لینک زیر ببینید
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic2/more/18955/
4- مطالب مربوط به پرونده سودان-دارفور را می توانید در لینک زیر ببینید
http://www.icc-cpi.int/Menus/ICC/Situations+and+Cases/Situations/Situation+ICC+0205/
5- مصاحبه آقای اخوان را می توانید در لینک زیر ببینید
http://www.iranhrdc.org/httpdocs/Persian/videos5.htm
6- مسئله مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل نیز از جمله مسائلی است که به شکل جدی در میان فعالین حقوق بشر مورد بحث قرار نگرفته است.
۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه
آرزوهائی که بازهم ایران را به جنبش واداشته است
از روزی که مصاحبه های آقایان ابطحی و عطریان فر را دیده ام، از خود می پرسم که تا چه زمان استفاده از شکنجه و زندان و اعتراف گیری زیر شکنجه برای سرکوب کردن هر صدای مخالفی در ایران ادامه خواهد یافت؟ حوادث دهه اول انقلاب را مرور می کنم، تمام شواهد موید آن است که اعترافات تحت شکنجه یکی از مهمترین مشخصه های زندانهای جمهوری اسلامی بوده است. در اوین و کمیته مشترک ضد خرابکاری و قزل حصار دستگاه شکنجه جمهوری اسلامی به راه بود تا زندانیان را به توبه وادار کنند. و کسانی که توبه می کردند، لازم بود به انجام اعمالی اعتراف کنند که از نظر مسئولان جمهوری اسلامی گناه و خطا محسوب می شد. آنان در اعترافات خود لازم بود تا از رافت اسلامی برادران (و خواهران) تمجید کنند. آقای لاجوردی ادعا می کرد که " نود و پنج در صد از "مهمانان" آنان در انتها رافت زندانبانبان خود را در جریان مصاحبه ویدوئی تصدیق می کنند."
یکی از مهمترین موارد اعترافات علنی فعالین و رهبران سیاسی، "شوهای تلویزیونی" رهبران حزب توده ایران بود. آقای کیانوری دبیر کل حزب توده ایران در اولین شوی تلویزیونی که در 11 مهر ماه 1362 از تلویزیون پخش شد می گویند: "... ممکن است بعضی از جوانان توده ای دو آتشه این طور تصور کنند که افرادی ضعف نشان دادند در مقابل ترس از مرگ، ترس از اعدام و حاضر شدند از اعتقادات خودشان صرفنظر کنند" ایشان سپس علت این تغییر مواضع صد در صد خود را اینگونه توضیح می دهد "دلیل (این تغییر مواضع) مسلما عبارت است از برخورد با حقایق و معیارهای تازه ای که تا قبل از زندان با آنها آشنا نبوده".
آقای کیانوری در نامه خود به آقای خامنه ای به تاریخ 16 بهمن 1368 روش بازجویان برای آشنا کردن ایشان با این "حقایق و معیارهای تازه" را چنین توضیح می دهند " ... مریم همسرم را که چشمش را بسته و دهانش را با دستمالی که در آن فرو کرده بودند، بسته بودند روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز کردند ... پس از نشان دادن این منظره، مرا به پشت در سلول شکنجه گاه بردند و به زمین نشاندند و از من اعتراف می خواستند تا شلاق زدن به پای همسرم را که من صدای ضربات شلاق و ناله همسرم را می شنیدم، پایان دهند." پس از آن دختر نورالدین کیانوری را در برابر چشمانش شکنجه کردند و بار دیگر به شکنجه همسر او پرداختند. آقای کیانوری در رویاروئی با "رافت، وظیفه شناسی و استدلال های محکم و کوبنده" بازجویان، هر چند حاضر به اعتراف به طرح کودتا از طرف حزب توده ایران نشد، اما در مصاحبه های تلویزیونی مشارکت نمود.
این تنها یک نمونه از خروار بود. هدف شکنجه گر از وادار کردن زندانی به اعتراف (علیرغم آنکه زندانبان، زندانی و مخاطبان همه می دانند که اعترافات تنها در زیر شکنجه به دست آمده است) این است که با نشان دادن عدم تحمل زندانی در برابر شکنجه، اعتماد اعضاء و هواداران آن جریانات را سست کرده و شاید مهمتر اینکه شخصیت قربانی را پایمال کند. بازجو می داند که مجبور کردن یک زندانی به بیان مطالبی که باور او نیست، بیشترین فشارهای روحی را بر او وارد و سبب خواهد شد، که زندانی برای احتراز از تکرار این فشارها، با احتیاط و حزم بیشتری به مشارکت در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و بیان اعتقاداتش بپردازد. همچنین بازجو می خواهد نشان دهد که هزینه مخالفت با دولت بسیار سنگین خواهد بود و بدین ترتیب دیگران را از فعالیت سیاسی بر حذر دارد.
آقای شریعتمداری در کیهان روز یکشنبه دقیقا اعتماد هواداران آقایان موسوی و کروبی و له کردن شخصیت زندانیان را هدف قرار داده است "... حالا باید از سران فتنه پرسید، وقتی "ژنرال" های شما تحمل چند روز زندانی کشیدن را ندارند و بلافاصله بعد از جدا شدن از زندگی مرفه خویش، به هر چه از آنها خواسته شود تن میدهند..." چگونه شما می توانید به آنها اعتماد کنید و چگونه از مردم می خواهید تا به گفته و عملکرد آنان اعتماد کنند. از این مقاله چنین بر می آید که شخصیت مخالفان باید بر اساس میزان تحمل آنان در زیر شکنجه سنجیده شود. این نوشتار به کسانی که به روند انتخابات و سرکوبهای گسترده روزهای پس از آن اعتراض دارند، پیام می دهد که اگر به مخالفت خود ادامه دهند، سرنوشتی مشابه در انتظار آنان خواهد بود. چنین به نظر می رسد که از نظر مسئولین این روزنامه، تا مخالفی وجود دارد، زندان، شکنجه و اعتراف زیر شکنجه نیز وجود خواهد داشت.
اما به گمانم سی سال قبل مردم ایران برای هدفی دیگر انقلاب کردند. یکی از مهمترین شعارها و اهداف انقلاب بهمن "آزادی زندانیان سیاسی" بود. چرا که آرزو داشتیم که در جامعه ای زندگی کنیم که بدون وحشت از شکنجه و زندان و اعتراف کردن، نظرات خودمان را بیان کنیم و برای ساختن زندگی انسانی تلاش کنیم. بدون آنکه نیازی باشد تا سلولهای بند 209 اوین و یا کمیته مشترک ضد خرابکاری و یا بازداشتگاههائی مانند کهریزک را تجربه کنیم، که بتوانیم آزادانه اعتراض خود را به عملکرد و سیاستهای دولت ابراز کنیم. آرزو داشتیم که هیچ فرزندی نگوید که "آنچه بابا در مصاحبه هایش گفت، ادبیات او نبوده است". آرزو داشتیم که ایرانی بسازیم که دیگر نیازی نباشد که همسران نگران سلامت دلبندشان در زیر شکنجه باشند. آرزو داشتیم جهانی بسازیم که انسانها را نه بر اساس میزان مقاومت آنان در برابر شکنجه و زندان، که بر اساس توانائی هایشان برای سامان دادن به یک زندگی انسانی بسنجیم. آرزوهائی که، علیرغم همه تهدیدها، فشارها، سرکوبها و از دست دادن هزاران انسان بیگناه که در اینراه جان باخته اند، بازهم ایران را به جنبش واداشته است.
یکی از مهمترین موارد اعترافات علنی فعالین و رهبران سیاسی، "شوهای تلویزیونی" رهبران حزب توده ایران بود. آقای کیانوری دبیر کل حزب توده ایران در اولین شوی تلویزیونی که در 11 مهر ماه 1362 از تلویزیون پخش شد می گویند: "... ممکن است بعضی از جوانان توده ای دو آتشه این طور تصور کنند که افرادی ضعف نشان دادند در مقابل ترس از مرگ، ترس از اعدام و حاضر شدند از اعتقادات خودشان صرفنظر کنند" ایشان سپس علت این تغییر مواضع صد در صد خود را اینگونه توضیح می دهد "دلیل (این تغییر مواضع) مسلما عبارت است از برخورد با حقایق و معیارهای تازه ای که تا قبل از زندان با آنها آشنا نبوده".
آقای کیانوری در نامه خود به آقای خامنه ای به تاریخ 16 بهمن 1368 روش بازجویان برای آشنا کردن ایشان با این "حقایق و معیارهای تازه" را چنین توضیح می دهند " ... مریم همسرم را که چشمش را بسته و دهانش را با دستمالی که در آن فرو کرده بودند، بسته بودند روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز کردند ... پس از نشان دادن این منظره، مرا به پشت در سلول شکنجه گاه بردند و به زمین نشاندند و از من اعتراف می خواستند تا شلاق زدن به پای همسرم را که من صدای ضربات شلاق و ناله همسرم را می شنیدم، پایان دهند." پس از آن دختر نورالدین کیانوری را در برابر چشمانش شکنجه کردند و بار دیگر به شکنجه همسر او پرداختند. آقای کیانوری در رویاروئی با "رافت، وظیفه شناسی و استدلال های محکم و کوبنده" بازجویان، هر چند حاضر به اعتراف به طرح کودتا از طرف حزب توده ایران نشد، اما در مصاحبه های تلویزیونی مشارکت نمود.
این تنها یک نمونه از خروار بود. هدف شکنجه گر از وادار کردن زندانی به اعتراف (علیرغم آنکه زندانبان، زندانی و مخاطبان همه می دانند که اعترافات تنها در زیر شکنجه به دست آمده است) این است که با نشان دادن عدم تحمل زندانی در برابر شکنجه، اعتماد اعضاء و هواداران آن جریانات را سست کرده و شاید مهمتر اینکه شخصیت قربانی را پایمال کند. بازجو می داند که مجبور کردن یک زندانی به بیان مطالبی که باور او نیست، بیشترین فشارهای روحی را بر او وارد و سبب خواهد شد، که زندانی برای احتراز از تکرار این فشارها، با احتیاط و حزم بیشتری به مشارکت در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و بیان اعتقاداتش بپردازد. همچنین بازجو می خواهد نشان دهد که هزینه مخالفت با دولت بسیار سنگین خواهد بود و بدین ترتیب دیگران را از فعالیت سیاسی بر حذر دارد.
آقای شریعتمداری در کیهان روز یکشنبه دقیقا اعتماد هواداران آقایان موسوی و کروبی و له کردن شخصیت زندانیان را هدف قرار داده است "... حالا باید از سران فتنه پرسید، وقتی "ژنرال" های شما تحمل چند روز زندانی کشیدن را ندارند و بلافاصله بعد از جدا شدن از زندگی مرفه خویش، به هر چه از آنها خواسته شود تن میدهند..." چگونه شما می توانید به آنها اعتماد کنید و چگونه از مردم می خواهید تا به گفته و عملکرد آنان اعتماد کنند. از این مقاله چنین بر می آید که شخصیت مخالفان باید بر اساس میزان تحمل آنان در زیر شکنجه سنجیده شود. این نوشتار به کسانی که به روند انتخابات و سرکوبهای گسترده روزهای پس از آن اعتراض دارند، پیام می دهد که اگر به مخالفت خود ادامه دهند، سرنوشتی مشابه در انتظار آنان خواهد بود. چنین به نظر می رسد که از نظر مسئولین این روزنامه، تا مخالفی وجود دارد، زندان، شکنجه و اعتراف زیر شکنجه نیز وجود خواهد داشت.
اما به گمانم سی سال قبل مردم ایران برای هدفی دیگر انقلاب کردند. یکی از مهمترین شعارها و اهداف انقلاب بهمن "آزادی زندانیان سیاسی" بود. چرا که آرزو داشتیم که در جامعه ای زندگی کنیم که بدون وحشت از شکنجه و زندان و اعتراف کردن، نظرات خودمان را بیان کنیم و برای ساختن زندگی انسانی تلاش کنیم. بدون آنکه نیازی باشد تا سلولهای بند 209 اوین و یا کمیته مشترک ضد خرابکاری و یا بازداشتگاههائی مانند کهریزک را تجربه کنیم، که بتوانیم آزادانه اعتراض خود را به عملکرد و سیاستهای دولت ابراز کنیم. آرزو داشتیم که هیچ فرزندی نگوید که "آنچه بابا در مصاحبه هایش گفت، ادبیات او نبوده است". آرزو داشتیم که ایرانی بسازیم که دیگر نیازی نباشد که همسران نگران سلامت دلبندشان در زیر شکنجه باشند. آرزو داشتیم جهانی بسازیم که انسانها را نه بر اساس میزان مقاومت آنان در برابر شکنجه و زندان، که بر اساس توانائی هایشان برای سامان دادن به یک زندگی انسانی بسنجیم. آرزوهائی که، علیرغم همه تهدیدها، فشارها، سرکوبها و از دست دادن هزاران انسان بیگناه که در اینراه جان باخته اند، بازهم ایران را به جنبش واداشته است.
اشتراک در:
پستها (Atom)