۱۴۰۳ شهریور ۲۳, جمعه

انتظار بیهوده «تاریخ شفاهی چپ ایران» از محمدعلی عمویی

کتاب سه جلدی "صبر تلخ" که مصاحبه «تاریخ شفاهی چپ ایران» با محمدعلی عمویی است را بلافاصله پس از انتشار در 1399 خواندم.[1] پیش از آن تعدادی از خاطرات رهبران گروه‌های سیاسی چپ، از جمله خاطرات حسین احمدی روحانی، تراب حق‌شناس و نقی حمیدیان منتشر شده بود. خاطرات منتشر شده رهبران حزب توده، از جمله خاطرات نورالدین کیانوری، ایرج اسکندری، بابک امیرخسروی و محمدعلی عمویی[2] نیز از آن جمله هستند. انتظار من آن بود در مصاحبه با کسانی که قبلا خاطرات خود را منتشر کرده بودند، از جمله محمدعلی عمویی، بر نکاتی که در این خاطرات ناگفته باقی مانده یا آگاهانه پنهان نگاه داشته شده تاکید شود و در جستجوی یافتن پاسخ برای سئوال‌های مهمی باشند که به کار شناخت بهتر اشتباهات فاجعه‌بار چپ، دلایل آن و بحران جنبش چپ در ایران بیاید.

به‌ویژه در دورانی که، به گمان من، برای پاسخ‌گویی به نیازهای جامعه، چپ نوینی در ایران سر بر خواهد آورد که احتمالا شبیه هیچ یک از پیشینیان خود نخواهد بود و این جنبش نوین نیاز دارد که بداند که چرا چپ در ایران، از جمله حزب توده در دهه‌های 1320 و 1330 و از 1358 تا 1362 و جنبش فدائیان خلق در دهه‌های 1340، 1350 و 1360، به‌رغم موفقیت‌های قابل‌توجه، با چنان شکست‌های فاجعه‌باری روبرو شدند.[3]

مثلا چرا حزب توده که مدعی دانش گسترده و تجربه گرانقدری است، نتوانست این موضوع ساده و ابتدایی را دریابد که همیشه ضد امپریالیست بودن به معنی مترقی بودن نیست و به زبان مورد علاقه آنان «ضد خلق می‌تواند ضد امپریالیست باشد[4]»؟ آیا در آن حزب پرسابقه (که در این مورد قطعا هیچ تردیدی نبوده و نیست) کسانی یافت نمی‌شدند که به سیاست نورالدین کیانوری و «تئوریسین‌های حزب کمونیست شوروی» در «دفاع از خط مردمی و ضد امپریالیستی امام خمینی» انتقاد داشته باشند و اگر وجود داشته‌اند این انتقادات چه بوده و چگونه این صداها خفه شده است[5]؟ چرا در برابر خفه‌کردن صدای ایرج اسکندری که گویا منتقد این سیاست فاجعه‌بار بود از کسی صدایی در نیامد؟ چرا از همدستی رهبران حزبی با سیستم اطلاعاتی شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی برای سرکوب هر صدای منتقدی در حزب و فرقه دمکرات آذربایجان سئوالی پرسیده نشده است؟

چرا این حزب سرکوب «ضدانقلاب» را تجویز و از جنایت‌های هولناک جمهوری اسلامی بر علیه مخالفانش صراحتا پشتیبانی کرد؟ چرا این حزب در تشکیلات کودتاگران نوژه، حزب ایران[6]، سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران[7] و احتمالا سازمان‌های سیاسی دیگر جاسوس داشت و چرا خبرهای این جاسوسان در مواردی، که اصلا ابعاد آن روشن نیست، به اطلاع مقامات جمهوری اسلامی رسانده شده و یا برای اهداف حقیر حزبی، از جمله برای تشدید اختلافات در درون احزاب رقیب، منتشر شده است؟ ابعاد این سیاست چه بوده است؟

تعریف حزب توده از شکنجه چیست؟ آیا حزب توده شکنجه برای اهداف مترقی را مجاز می‌دانست؟ آیا حقیقت دارد که اعضای سازمان مخفی حزب توده، پس از کسب اطلاع از اقدامات تعدادی از افسران ارتش بر علیه جمهوری اسلامی، این افراد را با موافقت و در هماهنگی با جمهوری اسلامی بازداشت و شکنجه کرده بودند؟[8]

چرا این حزب با انتشار کتب و مقالات مختلف واقعیت «سوسیالیسم واقعا موجود» از جمله سرکوب بی‌رحمانه هر صدای مخالفی در کشورهای سوسیالیستی را از چشم همه، حتی جوانان حزبی، پنهان کرد؟ مسئولان حزبی چرا اقدام به لاپوشانی فساد گسترده و سازمان‌یافته و بحران عمیق اقتصادی در اردوگاه سوسیالیسم، به‌خصوص شوروی، و فقر ناشی از آن، در مقایسه با کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی، نمودند؟ و شاید فاجعه‌بارتر اینکه گویا خود نیز دروغ‌های خود را باور کرده بودند.[9]

و بسیاری سئوالات مشابه که لیست کردن آنها مثنوی هفتاد من کاغذ است و از حوصله این یادداشت کوتاه خارج ولی می‌توانست در لیست سئوالات مصاحبه‌کنندگان، برای یک گفتگوی طولانی که 1200 صفحه را اشغال کرده است قرار داشته باشد.

در برخی موارد هم که سئوالاتی در مورد چگونگی ایجاد تک صدایی در این حزب طرح کردند، محمدعلی عمویی به بهانه مبتذل «صحبت کردن پشت سر مرده معصیت دارد»، از پاسخ دادن به سئوالات طفره می‌رود. بالاخره مصاحبه‌کنندگان هم صدایشان در می‌آید و می‌گویند:

شـما دقیقاً مثل یک آدم حزبی، برآیند حزب را بیان می‌کنیـد. دقیقـاً انگـار کـه مسـئول روابط عمومی حزب بحث‌هایی را که در جلسه حزبی بوده جمع‌بندی می‌کنـد . مـا در این چند جلسه «آقای عمویی» را ندیدیم. در آن گفتگوها فقط حزب بود... !

قبول داریم که تمامی رفقا شهید شده‌اند یا چون دکتر کیانوری در میان ما نیستند و چون نمی‌توانند دفاع کنند[10]، شما نیز نمی‌توانید انتقاداتتان را مطرح کنیـد. ولـی اینجـا مسئله شخصی درمیان نیست، ۲۵ سال از این حوادث گذشته. (صبر تلخ، جلد دوم, 471)

و عمویی پاسخ می‌دهد "که عمویی را از لا‌به‌لای گرد و خاک‌ها پیدا کنید! این همراه همان گردوخاک‌ها است! به همراه همان مجموعه است! من همین‌قدر می‌توانم بگویم." (صبر تلخ، جلد دوم، 471 و 472) و به ذهن مصاحبه‌کنندگان خطور نمی‌کند که اگر قرار بر تکرار استدلال‌های چهل سال پیش برای اثبات صحیح بودن «دفاع از خط مردمی و ضدامپریالیستی امام خمینی» است، نورالدین کیانوری در پرسش و پاسخ‌های خود توضیحات بهتر و موثرتری را بیان کرده است و دیگر ضرورتی به تلف کردن وقت برای مصاحبه با محمدعلی عمویی و سیاه کردن 1200 صفحه که به بهای بریدن چندین درخت به‌زیر چاپ خواهد رفت، نبود.

به نظر می‌رسد که مصاحبه‌کنندگان انتظار داشتند که چون افسران توده‌ای که 25 سال از عمر خود را در زندان‌های شاه گذارنده و از اوایل دهه چهل با برخی از روحانیونی که بعد از انقلاب اسلامی 1357 از مسئولان اصلی جمهوری اسلامی شدند هم‌بند بودند، قاعدتا به خوبی با آنان و تفکرات سیاسی و ایدئولوژیک آنان آشنا باشند. از همین‌رو می‌خواستند بدانند که چگونه رهبران حزب توده با چند دهه تجربه حزبی، دانشی گسترده و شناخت نزدیک از روحانیت طرفدار خمینی، نتوانستند تفاوت آشکار روحانیت ایران را با پیروان الاهیات رهایی‌بخش[11] در آمریکای جنوبی و مرکزی را درک کنند؟ احتمالا مصاحبه‌کنندگان بسیار متعجب بودند که چرا محمدعلی عمویی روحانیت طرفدار خمینی که مخالف حق رای زنان و دیگر اقدامات اصلاحی شاه، ضد کمونیست و خواهان برقراری حکومت اسلامی بودند را با کامیلو تورس[12] و اسقف اسکار رومه‌رو[13]، از جمله مشهورترین افراد حامی الاهیات رهایی‌بخش در آمریکای لاتین که مخالفتی با مدرنیته و چپ‌گرایان نداشتند و به‌ویژه خواهان برقراری حکومت مذهبی و کلیسا نبودند مقایسه می‌کند. محمدعلی عمویی باز هم از پاسخ دادن به این سئوالات مهم طفره می‌رود.

این جوانان چپ‌گرا در جستجوی آن بودند که ریشه‌های شکست تراژیک چپ در ایران پس از انقلاب اسلامی را درک کنند و انتظار داشتند که محمدعلی عمویی پنجره‌ای را برای درک بهتر علل این شکست‌ها بگشاید. آنان حیران بودند که چگونه همه در این "حزب طراز نوین"، به قبول خط سیاسی نورالدین کیانوری "قانع" می‌شدند. (صبر تلخ، جلد دوم، 452) آنان گویا در جستجوی یافتن حتی کورسویی از نگاه انتقادی در حزب توده بودند.

اما انتظار آنان بیهوده بود. آنان با پاسخ‌های محمدعلی عمویی به این نتیجه نرسیدند که باید بساط خود را جمع کنند و به این مصاحبه‌های بی‌فایده خاتمه دهند. آنان استالینیسم ریشه‌دار در حزب توده که از زبان محمدعلی عمویی بیان می‌شود را گویا متوجه نمی‌شوند، محمدعلی عمویی حتی انتقادات خروشچف و گورباچف از استالین و شیوه حکمرانی حزب کمونیست در این کشور را خائنانه می‌داند. (صبر تلخ، جلداول، 307)

آنان متاسفانه 1200 صفحه را سیاه کرده‌اند تا محمدعلی عمویی همان استدلال‌های مبتذل چهل سال پیش این حزب را مجددا و به طرق مختلف بازگو کند که «حزب ما» نه از خمینی که از «خط مردمی و ضدامپریالیستی امام خمینی» دفاع می‌کرد! گویا با این ترفند زبانی، ابتذال و نتیجه فاجعه‌بار سیاست توصیه شده از طرف حزب کمونیست شوروی به حزب توده و تمام جریانات سیاسی‌ای که ضدیت با امپریالیسم را از جانب هر جریان سیاسی یا ایدئولوژیک و در هر شرایطی مترقی می‌دانستند پنهان می‌شود. 1200 صفحه را سیاه کرده‌اند تا محمدعلی عمویی شعور خواننده را تحقیر کند.

نکته مهم این است که در تمام این 1200 صفحه هرگز نشانه‌ای دیده نمی‌شود که محمدعلی عمویی پس از گذشت 40 سال به این نکته ظریف پی‌برده باشد که در حزب توده و دیگر احزاب چپ سنتی، انتقاد و نگاه انتقادی هرگز تشویق نشده است و همیشه منتقدان در زیر لفافه مبارزه با فراکسیونیسم خفه شده‌اند (یا هر گاه که دستشان رسیده است و ضروری تشخیص داده‌اند، توسط خودشان یا مقامات احزاب برادر در کشورهای سوسیالیستی، به قتل رسیده‌اند.) همانگونه که نورالدین کیانوری زمانی پدر حزب توده و همه توده‌ای‌ها بود، فرماندهی و فرمانبرداری شیوه متداول در این حزب بوده است و آنرا در زیر عنوان اقناع رفیقانه و سانترالیزم دمکراتیک پنهان می‌کردند.  

اما اگر با نگاهی انتقادی این 1200 صفحه بررسی شود، به مصداق ضرب‌المثل «ادب از که آموختی»، به‌خوبی علل بحران حزب توده و شکست‌های سنگین آن در ایران قابل مشاهده است. حزب توده مانند برادر بزرگ‌تر خود، حزب کمونیست شوروی، فاقد توانایی نظری برای بررسی انتقادی مسائل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، زیست‌محیطی[14] و سیاسی جامعه ایران بود. در این حزب افراد بااستعدادی مانند رحمان هاتفی به سانسورچی تبدیل شدند، آنهم سانسور اندیشه‌های خودشان برای خوش‌آمد جمهوری اسلامی. (فرهمند راد 1396، 43)

به قول رضا فانی یزدی، از کادرهای این حزب در مشهد، "کیانوری، کیانوری بود. هر روز و هر لحظه در زندگی [ما] حضور داشت. سنگینی شخصیت او آنقدر بود که حزب بدون کیانوری معنی نداشت. «رفیق کیا» با پرسش و پاسخ‌های هفتگی‌اش جوابگوی همه سئوالات بود." (سوسیالیسم رویایی من، دفتر دوم، 49) در سلسله مراتب جنبش جهانی کمونیستی نیز رهبران حزب توده نیازی به فکر کردن نداشتند، چون یکی در حزب کمونیست شوروی پیدا می‌شد که راه‌حل همه مسائل ایران را به رهبران این حزب ابلاغ کند.[15]

و به همین دلیل است که هر صدای مخالف سیاست «دفاع از خط مردمی و ضدامپریالیستی امام خمینی»، که به معنی سیاست حزب کمونیست شوروی بود، باید خفه می‌شد. اعضای رهبری حزب توده به‌خوبی بر این نکته واقف بودند، هرچند برخی از آنان منتقد این سیاست بودند، اما همه (جز یک نفر برای یک لحظه[16]) سکوت اختیار کردند.

به‌گمان من، هر‌چند سرکوب بی‌رحمانه چپ ایران توسط حکومت پهلوی و به‌ویژه جمهوری اسلامی نقشی تعیین‌کننده در شکست و از صحنه بیرون رانده شدن چپ ایران داشته است، اما عوامل درونی، از جمله در مورد حزب توده وابستگی نظری و عملی به حزب کمونیست شوروی که هرگونه بینش انتقادی در آن به‌شدت سرکوب می‌شد و به‌همین دلیل فاقد توانایی برای مقابله با مشکلات خود بود، نقشی قطعی در این شکست ایفا کرده‌اند. از همین رو درک اشتباهات نظری و عملی چپ ایران، از جمله فدائیان خلق و حزب توده، ره‌توشه جنبش نوینی خواهد بود که به‌دلیل نیازهای اجتماعی و سیاسی سر بر خواهد آورد.

متاسفانه محمدعلی عمویی در پاسخ‌های خود و مصاحبه‌کنندگان در پرسش‌های خود هیچ کمکی به پایان «صبرتلخ» ما برای شنیدن حقیقت اتفاقات پشت پرده این حزب نکرده‌اند. از همین روست که خاطرات برخی از کادرهای حزبی، از جمله شیوا فرهمند راد، و با هزار افسوس و درد، کتاب وزارت اطلاعات در مورد این حزب که بر اساس اسناد به دست آمده از منابع خارجی، اسناد ساواک، اسنادی که در جریان بازداشت رهبران حزب و به‌ویژه اعترافات زیر شکنجه رهبران این حزب نوشته شده و مملو از جعلیات است، تنها منابع قابل استفاده در شناخت علل اشتباهات مهلک نظری و عملی این حزب خواهد بود.       

من در زیرنویسی در مقاله "نگاهی به «ریشه در خاک» خاطرات زهره تنکابنی" نوشته بودم "اخیرا «صبر تلخ» محمدعلی عمویی را خواندم. 1200 صفحه را سیاه کرده‌اند تا شعور خواننده را تحقیر کنند. برای من حیرت‌آور بود که چگونه مصاحبه‌کنندگان به چنین حقارتی تن داده‌اند." (بهکیش 1400)

در پاسخ، یکی از "رفقای" حزبی، بدون هیچ تعارفی و با صداقتی مثال‌زدنی، در پیامی شخصی نوشت که: جعفر بهکیش پای خود را از گلیم‌اش درازتر کرده است!

این پیام بسیار کوتاه بهتر از 1200 صفحه مصاحبه با محمدعلی عمویی دلایل بحران اندیشه و اندیشیدن در حزب توده و شکست‌های مکرر آنرا به ما نشان می‌دهد.

توضیحات:

[1] من در نوشتن این مقاله دچار تردیدی جدی بودم. محمدعلی عمویی بیش از 35 سال را در زندان‌های شاه و جمهوری اسلامی در بند و قربانی حکومت‌های جباری بوده که در 70 سال گذشته بر ایران حاکم بوده‌اند و از این منظر برای او احترام زیادی قایل بوده و هستم و با او خانواده‌اش احساس نزدیکی می‌کنم. من در اینجا محمدعلی عمویی زندانی سیاسی را نقد نکرده‌ام، بلکه کسی را نقد کرده‌ام که سخنگو و عضو هیئت سیاسی حزب توده است (عمویی خود را چنین معرفی می‌کند.)

[2] زمانی که در اردیبهشت 1362 و ماه‌های بعد مصاحبه سران حزب توده را نگاه می‌کردم، هرچند از اینکه نورالدین کیانوری و دیگران را  با شکنجه وادار به اعتراف برعلیه خود و مصاحبه کرده بودند، عمیقا خشمگین بودم، اما اصلا تعجب نکردم (من هرگز به ادعاهای مبتذلی از قبیل خوراندن دارو باور نداشتم و برخلاف سیاوش کسرائی، توده‌ای‌ها و برخی رهبران فدائیان خلق- اکثریت، نورالدین کیانوری برای من "پدرم کیا" نبود و او را "تهمتن" نمی‌دانستم.) ما با پدیده شوم اعتراف برعلیه خود و مصاحبه در زیر شکنجه، در دوره پهلوی و به‌ویژه در جمهوری اسلامی، آشنا بودیم، پیش از رهبران حزب توده تعدادی از اعضا و رهبران احزاب سیاسی مخالف و منتقد جمهوری اسلامی را با شکنجه به اعتراف برعلیه خود و مصاحبه وادار کرده بودند (هرچند حزب توده و فدائیان خلق- اکثریت، که من از اواسط 1361 هوادار آن بودم، از آن مصاحبه‌ها به عنوان روبرو شدن مخالفان جمهوری اسلامی با واقعیت، نه شکنجه، استقبال کرده و خواستار تکرار آن بودند.) اما مصاحبه افسران حزب توده، که برایشان احترام زیادی قائل بودم، دلم را شکست. از آنان دلگیر نبودم، بلکه برای سرنوشت تلخ آنان، که می‌توانست سرنوشت هریک از ما باشد، عزادار بودم.

پس از انتشار کتاب خاطرات محمدعلی عمویی، سخنگوی حزب توده و عضو هیئت سیاسی این حزب، با عنوان «درد زمانه» و سپس انتشار «صبر تلخ» به این نتیجه رسیدم که این محمدعلی عمویی، آنچنان که استالین می‌گوید، حقیقتا از "سرشت ویژه‌ای" است!  

[3] شکست چپ به‌هیچ‌وجه به این معنی نیست که این نیروها موفقیت‌های قابل توجهی نداشته‌اند یا دیگر نیروهای سیاسی در ایران فاقد اشتباه بوده‌اند. بلکه توجه به این نکته است که ما حقیقت را به مردم و تاریخ ایران وامدار هستیم. 

[4] تا آنجا که در خاطرم مانده «راه کارگر» سازمانی که از منتقدان جدی حزب توده بود، شعار «ضدخلق نمی‌تواند ضدامپریالیست باشد» را استفاده می‌کرد. در همان دهه شصت متوجه شدم که چقدر تفکرات تمام احزابی که به مارکسیسم با تعریف لنینی باور دارند، کسانی که خود را مارکسیست-لنینیست می‌خواندند، شبیه هم است.

[5] شیوا فرهمند راد، غرولندهای مخفیانه برخی از رهبران حزب را روایت کرده است. در هنگام خواندن این روایت‌ها، از دیکتاتوری حزبی، که به گمان من نمادی از دولت‌های تمامیت‌خواه سوسیالیستی بود، عمیقا وحشت‌زده می‌شدم.

[6] رضا فانی یزدی روایت می‌کند که روزی بازجویم آمد در سلول و ناگهان گفت "راستی برادر زن‌ات [باقر وحدتی بنا] هم خودش رو دیروز معرفی کرده، او از نفوذی‌های حزب در حزب ملت ایران بوده." (سوسیالیسم رویایی من، دفتر دوم، 110-111)

[7] سعید آذرنگ، از اعضای حزب توده پیش از انقلاب بهمن 1357 و عضو مخفی این حزب پس از انقلاب که در 7 اردیبهشت 1362 بازداشت و در 29 تیر 1367 در زندان اوین اعدام و در گورستان خاوران دفن شده است (یکی) از نفوذی‌های حزب توده در فدائیان خلق بود. او نیز اسناد درونی این سازمان را تحویل حزب توده می‌داد و حداقل در یک نوبت این حزب برای تشدید اختلافات درونی این سازمان، اقدام به انتشار این اسناد کرده بود. (فدائیان خلق- اکثریت 1391, 16)

[8] رضا فانی یزدی روایت می‌کند که در زمانی که در بازداشتگاه سپاه در مشهد با بهرام پرتوئی هم سلول بوده، وی از شکنجه افسران ارتش به دست اعضای سازمان مخفی حزب توده به معاونت از مقامات جمهوری اسلامی با افتخار یاد می‌کرده است. (سوسیالیسم رویایی من، دفتر دوم، 169-170)

[9] به روایت تکان‌دهنده شیوا فرهمند راد از "تحلیل‌های سیاسی سطحی و عامیانه و آغشته به تئوری توطئه" احسان طبری، بزرگترین تئوریسین حزب توده، و باورهای کودکانه او به اتحاد شوروی و توانمندی آن نگاه کنید. (فرهمند راد 1394, 457 تا 463)

[10] اما محمدعلی عمویی پشت سر هرکسی که مخالف حزب توده است و یا اندکی با آن زاویه دارد هرچه از زبانش در می‌آید می‌گوید و اصلا هم مراعات اینکه «پشت سر مرده حرف زدن خوب نیست» را نمی‌کند. برخی از مخالفان حزب توده که اتفاقا آنها هم به دست حکومت کشته (یا به قول مصاحبه‌کنندگان شهید) شده‌اند، مثل محمود محمودی، را به سخره می‌گیرد و تحقیر می‌کند. (صبر تلخ، جلداول، 264 تا 266)

[11] الاهیات رهایی‌بخش (Liberation Theology): مبدا رسمی آنرا به کنفرانس اسقف‌های آمریکای لاتین و مرکزی در کلمبیا در 1966 نسبت می‌دهند. جریانی در روحانیت کاتولیک در این کشورها که اعتقاد داشتند که آزادی و آمرزش انسان‌ها تنها به جنبه‌های روحانی انسان محدود نیست، بلکه آنان باید از زندگی مناسبی هم برخوردار باشند. از همین رو این بخش از روحانیون کاتولیک، برخلاف جریان اصلی روحانیت کاتولیک، از کسانی که به اشکال مختلف مورد ظلم واقع شده بودند، به‌ویژه فقرا و بستگان قربانیان جنایت‌های دولتی، حمایت می‌کردند.     

[12] کامیلو تورس (Camilo Torres) کشیش رادیکال کلمبیایی که به چریک‌ها پیوست و در 15 فوریه 1966 توسط نیروهای حکومتی کشته شد. او به «کشیش چریک‌ها» معروف بود. از او نقل شده است که "من عبای کشیشی را درآوردم تا واقعا یک روحانی شوم." (Kirylo 2011, 189)

[13] اسکار رومیرو (Archbishop Oscar Romero) اسقف سان‌سالوادور پایتخت کشور السالوادور که در 1980 در جریان برگزاری مراسم مذهبی ترور شد.

[14] احزاب چپ سنتی مانند جریانات راست‌گرا و راست‌گرای افراطی هیچ اعتقادی به حفظ محیط‌زیست نداشتند. فاجعه‌های زیست‌محیطی در کشورهای سوسیالیستی و یا مرور برنامه حزب توده تا چند سال پیش موید این ادعا است.

[15] شیوا فرهمند ‌راد در کتاب خاطرات خود با عنوان «قطران در عسل» و در کتاب با «گام‌های فاجعه»، به ‌وضوح این دیکتاتوری حزبی و انترناسیونالیستی را نشان داده است. (فرهمندراد 1396)

[16] جز ایرج اسکندری که در یک لحظه غفلت این سنت غیرقابل انعطاف حزبی و انترناسیونالیستی را زیر پا گذاشت و در مصاحبه با مجله «تهران مصور» در خرداد 1358 سیاست‌های دیکته شده به حزب را مورد انتقاد قرار داد. (اسکندری 1358) اما به سرعت و با تلاش‌های "رفیقانه" نورالدین کیانوری و دیگر اعضای رهبری این حزب «قانع» شد که خطا کرده و پس از یک مصاحبه افشاگرانه در نشریه حزبی «مردم» بر علیه (مصاحبه) خود در نشریه غیرحزبی «تهران مصور»، از کار برکنار شد. (مصاحبه «مردم» با رفیق ایرج اسکندری 1358)  

منابع ذکر شده

اسکندری, ایرج, مصاحبه توسط مردم. 1358. مصاحبه «مردم» با رفیق ایرج اسکندری حزب توده ایران, (4 تیر). دستيابی در 6 شهریور 1403.

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-06/hezbe-toode-mardom-dowre-7-031.pdf.

اسکندری, ایرج, مصاحبه توسط مجله تهران مصور. 1358. مصاحبه با تهران مصور (خرداد). دستيابی در 6 شهریور 1403.

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-06/eskandari-mosahebe-tehran-mosavvar.pdf.

بهکیش, جعفر. 1400. نگاهی به «ریشه در خاک» خاطرات زهره تنکابنی. سایت اخبار روز. دستيابی در 7 شهریور 1403.

https://akhbar-rooz.com/?p=134147.

تنکابنی, زهره. 1392. ریشه در خاک. آلمان: انتشارات فروغ.

عمویی, محمدعلی. 1399. صبر تلخ، جلداول؛ گفتگو با محمدعلی عمویی توسط تاریخ شفاهی چپ ایران. جلد 1. 3 جلد. برلین: نشر واله. دستيابی در 18 فروردین 1402.

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-06/amooii-sabre-talkh-1.pdf.

. 1399. صبر تلخ، جلددوم؛ گفتگو با محمدعلی عمویی توسط تاریخ شفاهی چپ ایران. جلد 2. 3 جلد. برلین: نشر واله. دستيابی در 18 فروردین 1402.

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-06/amooii-sabre-talkh-2.pdf.

. 1399. صبر تلخ، جلدسوم؛ گفتگو با محمدعلی عمویی توسط تاریخ شفاهی چپ ایران. جلد 3. 3 جلد. برلین: نشر واله. دستيابی در 18 فروردین 1402.

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-06/amooii-sabre-talkh-3.pdf.

فانی یزدی, رضا. 1395. سوسیالیسم رویایی من- دفتر اول- در کوران مبارزه انقلابی. نشر بی بی.

. 1395. سوسیالیسم رویایی من- دفتر دوم- دستگیری و بازجویی. نشر بی بی.

فدائیان خلق- اکثریت. 1391. آسیب شناسی تشکیلات مخفی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت). تشکیلاتی, فدائیان خلق- اکثریت. دستيابی در 15 اسفند 1400.

https://www.iran-archive.com/fa/bakhsh-tozih/602.

فرهمند راد, شیوا. 1396. با گام‌های فاجعه؛ در روند سرکوبی حزب توده ایران (ویراست دوم). ویراست دوم. نویسنده. دستيابی در 18 فروردین 1402.

https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-07/shiva-farahmand-gamhaye-fajee-02.pdf.

. 1394. قطران در عسل؛ داستان‌واره‌هایی از زندگی، فعالیت سیاسی و دو مهاجرت. لندن: اچ اند اس مدیا.

 

 


۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۲, شنبه

چرا مصاحبه‌های پرویز ثابتی مرا وحشت‌زده کرد؟

چرا مصاحبه‌های پرویز ثابتی مرا وحشت‌زده کرد؟[1]

مصاحبه‌های پرویز ثابتی[2]، مدیر اداره سوم «سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)» برای مبارزه با مخالفان داخلی، با تلویزیون من و تو در پنج قسمت در اواسط پائیز 1402پخش شد[3]. هرچند در حقیقت مصاحبه‌کننده‌ای وجود نداشت و تنها تریبونی در اختیار ثابتی قرار گرفته بود تا روایت خود از حوادث دو دهه آخر حکومت محمدرضا پهلوی (1337 تا 1357) را بیان کند. اما همین روایت بسیار یک‌جانبه و توجیه‌گرانه مرا در درک بهتر از سیاست مقابله با نیروهای سیاسی مخالف، سرکوب و جنایت در این دوره کمک کرد.

روایت پرویز ثابتی در مورد ضرورت سرکوب مخالفان، تحریف واقعیت سرکوب و نقد تبلیغات مخالفان حکومت در مورد ابعاد جنایت دولتی موضوع تازه‌ای نبود و در زمان حکومت پهلوی (از جمله از زبان محمدرضا شاه) و پس از آن از زبان صاحب‌منصبان آن حکومت مداوما شنیده شده بود. آنچه مرا وحشت‌زده کرد واکنش‌ها به این مصاحبه‌ها بود. در دایره‌ای که من قرار دارم (تعدادی از ایرانیان ساکن شهر تورنتو که به کارهای تخصصی مشغول هستند)، بخش مهمی از کسانی که در این مورد بحث می‌کردند، سرکوب خشن مخالفان در دهه‌های چهل و پنجاه و انقلاب 57 را برای جلوگیری از وقوع فاجعه حکومت اسلامی به رهبری خمینی و تضمین تداوم حکومت پهلوی نه تنها قابل قبول، بلکه ضروری می‌دانستند.

فرض کنیم که می‌دانستیم و حتی اطمینان داشتیم که تلاش‌های مخالفان سیاسی و یا مسلح حکومت پهلوی و انقلاب 57 برای براندازی این حکومت به فاجعه ختم خواهد شد و حکومت جایگزین نه تنها مستقیما ده‌ها و یا صدها هزار نفر (با در نظر گرفتن جنگ ایران و عراق) را خواهد کشت، بلکه سبب ویرانی کشور خواهد شد. در همان حال می‌دانستیم و حتی اطمینان داشتیم که تداوم حکومت پهلوی، هر چند حکومتی ایده‌آل نیست، اما بهترین راه ممکن در برابر آینده ایران است و ایران تحت حاکمیت سلسله پهلوی در مسیر پیشرفت باقی خواهد ماند.

در صورت چنین آگاهی و اطمینانی آیا مجاز بودیم از سرکوب خشن و بی‌رحمانه مخالفان سیاسی و حتی مسلح، سیاستی که حکومت پهلوی، که در تضاد با تعهدات آن بر اساس قانون اساسی مشروطه و تعهدات بین‌المللی ایران بود، را با جدیت تمام اجرا کرده بود، و انقلاب 57 حمایت کرده و حتی خواستار تشدید این سیاست‌ها باشیم؟

سئوال دشواری که بشریت در موضوعات مختلف، از جمله در سناریوی بمب در آستانه انفجار که جان هزاران نفر را خواهد گرفت در مورد ضرورت شکنجه و یا ممنوعیت مطلق آن، با آن روبرو شده است. فرض بر این است که حکومت فردی را در اختیار دارد که گمان می‌رود از محل این بمب و چگونگی خنثی کردن آن مطلع است، اما از دادن اطلاعات خودداری می‌کند. آیا شکنجه چنین فردی برای نجات جان هزاران نفر قابل توجیه است؟ بدون آنکه به پیچیدگی‌های این پرسش و پاسخ‌های متفاوت به آن بپردازم، یادآوری می‌کنم که پاسخ جنبش جهانی حقوق بشر به این سئوال منفی است و «میثاق منع شکنجه و دیگر رفتارها یا مجازات‌های بی‌رحمانه، غیرانسانی یا تحقیر‌آمیز» هرگونه شکنجه به هر دلیلی را ممنوع اعلام کرده است.

اگر برخی وابستگان رژیم پهلوی و لات‌ها و لمپن‌های هوادار رضا پهلوی را نادیده بگیریم (هر چند می‌دانیم که در صد سال گذشته لات‌ها و لمپن‌ها همیشه عصای دست حکومت‌های پهلوی و جمهوری اسلامی و البته روحانیت بوده‌اند)، بخشی از ایرانیان که غالبا انسان‌های نیک‌خواه و شریفی هستند، امروز که به دهه چهل و پنجاه باز می‌گردند، نه‌تنها سیاست سرکوب بسیار خشن مخالفان در زمان حکومت پهلوی را ضروری و درست می‌دانند (گاه اینگونه استدلال می‌شود که عده‌ای جوان بی‌سواد[4] و فریب‌خورده می‌خواستند کشور را از مسیر پیشرفت خارج کنند و مصلحت خود آنان نیز در آن بود که جلوی آنان به هر قیمتی گرفته شود)، بلکه متاسف هستند که چرا انقلاب 57 با تمام قوا سرکوب نشد. آنان پرویز ثابتی، یکی از طراحان اصلی و مجری سیاست سرکوب و بی‌رحمی در دهه‌های چهل و پنجاه را که "مسئولانه" خواستار سرکوب خونین انقلاب 57 شد تکریم و تحسین می‌کنند. آنان همچنین در این نکته تردیدی ندارند که محمدرضا شاه برای پرهیز از به راه انداختن حمام خون با سیاست سرکوب خونین انقلاب 57 موافقت نکرد.[5]

اگر این قضاوت‌ها و یا توصیه‌ها تنها به گذشته مربوط می‌شد، شاید جای نگرانی نبود. اما روایت‌ها و حتی رویا‌پردازی‌های ما از گذشته دور و نزدیک تنها برای جاخوش کردن در کتاب‌ها، نمایش‌دادن در موزه‌ها و آثار هنری گوناگون نیستند. روایت‌های ما از گذشته دور و نزدیک در حقیقت باز‌سازی گذشته منطبق با شرایط امروز و برای ساختن آینده است. از همین روست که در عالم سیاست نبردی سهمگین در چیرگی روایت‌های مختلف در جریان است.

محبوبیت روایت پرویز ثابتی در میان بخشی از طرفداران بازگشت سلطنت چه معنایی برای آینده ایران خواهد داشت؟ من بارها از دوستانم که حامی سرکوب گسترده، سیستماتیک و بسیار خشن مخالفان حکومت پهلوی و آرزومند سرکوب خونین انقلاب 57 هستند می‌پرسم که اگر احزاب سیاسی یا مسلح یکی از اقلیت‌های قومی (کردها، ترک‌ها و ...) خواستار حکومتی فدارال یا حتی جدایی از ایران باشند[6]، با آنان چه باید کرد؟ آیا آنان که تمامیت ارضی و یا یک‌پارچگی ایران را به اصلی ایدئولوژیک بدل کرده‌اند، موافق هستند که از تمامیت ارضی حتی به بهای آغاز جنگ‌های خونین داخلی پاسداری کنند؟ به گمان من پذیرفتن روایت پرویز ثابتی و آرزوی سرکوب انقلاب 57 به هر قیمتی، احتمال پی‌گرفتن چنین سیاستی از جانب هواداران رضا پهلوی را بسیار افزایش داده است و نشانه‌های آنرا از هم‌اکنون در سیاست کینه‌توزانه آنها با احزاب قومی و هر منتقدی از رضا پهلوی را می‌توان مشاهده کرد.    

در همین زمینه لازم است به این نکته مهم توجه کرد که تجویز و حمایت از جنایت سیاسی تنها به طرفداران بازگشت سلطنت محدود نیست و اکثریت نیروهای سیاسی سنتی در داخل حکومت (ولی فقیه/سپاه پاسداران، اصولگرایان و اصلاح‌طلبان[7])، حاشیه حکومت (اصلاح‌طلبان غیردولتی از جمله بخشی از فعالان مدنی، چپ‌ها و ملی-مذهبی‌ها[8]) و خارج از حکومت (سلطنت‌طلبان، مجاهدین خلق[9] و بخشی از نیروهای چپ به ویژه حزب توده[10] و احزاب مسلح کرد و حتی فدائیان خلق[11]) نیز گرفتار چنین بلیه‌ای بوده‌اند.[12] هر چند به نظر می‌رسد بخشی از این نیروها مانند فدائیان خلق، حزب توده و بخشی از سازمان‌های وابسته به ملی-مذهبی‌ها از جمله جنبش مسلمانان مبارز به تاریخ پیوسته‌اند، اما در صورتی که طرفداران بازگشت سلطنت و رضا پهلوی، اصلاح‌طلبان حکومتی، مجاهدین خلق، بخشی از سپاه پاسداران، احزاب مسلح کرد (و دیگر گروه‌های مسلح در میان اقلیت‌های قومی ایران)، کسانی که صراحتا و یا با اشاره جنایت و خشونت سیاسی را توجیه و تجویز می‌کنند، به تنهایی یا در موازات با یکدیگر نقشی تعیین‌کننده در دگردیسی یا گذار از جمهوری اسلامی ایفا کنند، به‌گمان من، آینده‌ای وحشتناک برای ایران رقم خواهد خورد و تجربه جمهوری اسلامی به‌گونه دیگری تکرار خواهد شد.[13] من از ممکن بودن چنین آینده‌ای وحشت‌زده هستم.



[1] بخشی از ایرانیان به‌دلیل دشمنی با جمهوری اسلامی و بخشی دیگر هم‌سو با راست‌ترین جریانات در ایران، اسرائیل و غرب از جنایت‌های هولناک اسرائیل بر علیه فلسطینان در کرانه باختری و غزه که می‌تواند نسل‌کشی در نظر گرفته شود حمایت می‌کنند. گروهی دیگر، از جمله هواداران حکومت، از جنایت‌های حماس و جهاد اسلامی در 7 اکتبر 2023 حمایت می‌کنند (هر چند من مقاومت در برابر اشغالگر را حق مردم فلسطین می‌دانم، اما عمیقا نگران هستم که از دل چنین مبارزه عادلانه‌ای سازمان‌های بنیادگرایی مانند حماس و جهاد اسلامی، که هرگونه جنایتی را توجیه می‌کنند، متولد می‌شوند). این حمایت‌ها نیز به همان میزان من را از آینده ایران وحشت‌زده کرده است.

[2] پرویز ثابتی، متولد 1315، پس از فارغ‌التحصیلی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران به سال 1337 به استخدام «سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)» در آمد و تا زمان خروج از کشور در آبان 1357 در همان سازمان مشغول به کار بود. او از اواسط دهه چهل مسئول مبارزه با نیروهای سیاسی مخالف بود.  

[3] لینک به قسمت اول این مصاحبه‌ها، لینک بخش‌های دیگر مصاحبه در یوتیوب خواهد آمد:

https://www.youtube.com/watch?v=YcNc4IBLI1A

[4] تا پیش از انقلاب 57 اکثریت مخالفان و صاحب‌منصبان و هواداران رژیم پهلوی، به جز روحانیت، از تحصیلات و آموزشی مشابه برخوردار بودند و پایگاه اجتماعی کمابیش یکسانی داشتند. اما وقتی که تحقیقات آکادمیک و مستقل و آزادی بیان و اندیشه و به‌ویژه اندیشه انتقادی در ذیل یک حکومت تمامیت‌خواه یا اقتدارگرا تقریبا ممکن نباشد، بی‌سوادی احتمالا به یک عارضه عمومی تبدیل می‌شود.

[5] گزارش‌های کمیسیون‌های حقیقت تائید کرد که که کودتاگران در شیلی (1973-1989) و آرژانتین (1976-1983) مرتکب جنایت‌های هولناکی شده بودند. تعداد کشته‌ها و ناپدیدشدگان در شیلی (3428 نفر) و آرژانتین (8960 نفر، هر چند تعداد واقعی ممکن است بین ده تا سی هزار نفر باشد) قابل مقایسه با تعداد کشته‌شدگان در انقلاب 57 است. عماد‌الدین باقی تعداد کشته‌شدگان انقلاب 57 را 2781 نفر برآورد کرده است.

[6] من در عصر کنونی، بدون آنکه در این مورد صاحب‌نظر باشم، تقسیم کشورها را غیرسازنده می‌دانم. علاوه بر آن نمی‌دانم که کدام شکل از حکومت (فدرال، متمرکز یا دیگر اشکال) بهترین گزینه برای ایران است. اما اطمینان دارم که حفظ تمامیت ارضی و یا تقسیم ایران به هر بهایی، از جمله جنگ داخلی به زیان ایران، منطقه و جهان است.

[7] خط‌امامی‌های دهه شصت که طراح و در بسیاری موارد مجری سیاست بی‌رحمی و جنایت در دو دهه اول حاکمیت جمهوری اسلامی به‌ویژه دهه شصت بودند و هنوز هم، هر چند غالبا با زبانی متفاوت، از ضرورت این سیاست دفاع می‌کنند.

[8] بخشی از نیروهای ملی-مذهبی از جمله افرادی نظیر عبدالکریم سروش و جنبش مسلمانان مبارز نیز برای دفاع از انقلاب و خط مردمی و ضدامپریالیستی امام خمینی، سرکوب نیروهای مخالف را توصیه می‌کردند.

[9] مجاهدین خلق نه‌تنها در دهه شصت به ترور کور همکاران ساده (از جمله خبرچینان دون‌پایه) حکومت دست زدند، بلکه در چهل سال گذشته همه مخالفان و منتقدان رهبری این سازمان را بی‌رحمانه سرکوب کرده‌اند.

[10] حزب توده تا اوایل 1361 از جنایت‌های جمهوری اسلامی حمایت و حتی آنرا تجویز کرد. علاوه‌برآن، این حزب با انکار وقوع جنایت‌های گسترده، سیستماتیک و بی‌رحمانه در کشورهای سوسیالیستی، در عمل از این جنایت‌ها حمایت و در «مهاجرت‌های سوسیالیستی»، به‌ویژه در دهه‌های 30، 40 و 50 (و حتی دهه 60)، از این ماشین سرکوب برای خاموش کردن منتقدان رهبری فرقه دمکرات آذربایجان و حزب استفاده کرد.

[11] شاخه‌های مختلف فدائیان خلق به‌گونه‌های مختلف از جنایت سیاسی حمایت کرده‌اند، از جمله فدائیان خلق- اکثریت در سال‌های 60 و 61 از جنایت‌های هولناک جمهوری اسلامی دفاع و در مواردی آنرا تجویز کرده است.

[12] لازم است متوجه این نکته مهم باشیم که در اینجا تنها مقایسه کیفی در مد نظر است. چرا که ابعاد جنایت‌های سیاسی حکومت پهلوی و در ابعادی به مراتب بزرگتر جمهوری اسلامی به هیچ‌وجه قابل مقایسه با اقدامات دیگر گروه‌ها حتی مجاهدین خلق و احزاب مسلح کرد نیست.

[13] خوشبختانه جنبش‌های اجتماعی معاصر به‌ویژه «جنبش زن-زندگی-آزادی» و نهادهای مدنی مستقل در ایران کمابیش از این قاعده مستثنی بوده‌اند. شاید این تنها روزنه امید باشد و باید آرزو کرد که نیروهای سیاسی سنتی از چپ و راست، نقشی جدی در تحولات آینده ایران ایفا نکنند و سازمان‌های مدرن و دمکراتیکی از دل جنبش‌های مهمی مانند زن-زندگی-آزادی زاده شوند و رهبری این تحولات را در دست گیرند.