در
ملاقاتی که با یکی از مسئولان جامعه جهانی بهائی در اوایل دهه نود داشتم با او از
تجربه خود از فقدان رابطه میان خانوادههای فوتشدگان بهائی که در گلستان جاوید
تهران[1] و خانوادههای اعدامشدگانی
که در گورستان خاوران دفن شدهاند صحبت کردم.[2] این فقدان رابطه یک تراژدی
تمام عیار بود و موید اینکه حکومت در منزوی کردن ما موفق بوده است. علاوه بر آن به
تجربه دریافته بودم که پیشداوری نسبت به گروههای انسانی دیگر، ما به بهائیان و
بهائیان به چپها، در این فقدان رابطه بیتاثیر نبوده است.
از
همین رو کارزار جامعه جهانی بهائی با نام «داستان_ما_یکیست» برای گرامیداشت چهلمین
سالگشت اعدام ده زن بهائی در شیراز[3] اهمیت دارد. جامعه بهایی دستهایش
را به سوی ما دراز کرده است تا به سکوت، حمایت و مشارکت شرمآور اکثریت بسیار
بزرگی از ایرانیان در تبعیض نظاممند و گسترده روحانیت شیعه و حکومتهای ایرانی بر
علیه جامعه بهائی خاتمه دهیم.
این
کمپین از جنبههای دیگری نیز حائز اهمیت است، اول اینکه جامعه بهائی مسلما نشانههای
مثبتی در میان ایرانیان در مخالفت با این تبعیض نظاممند و گسترده دولتی مشاهده
کرده و فضا را برای دعوت به همراهی مساعد یافته است و دوم اینکه این کمپین میتواند
نشانه آن باشد که جامعه بهائی به عنوان بخشی از جامعه مدنی ایران تصمیم گرفته است
که فعالانهتر در تلاش مشترک بر علیه تبعیض نظاممند بر علیه دگراندیشان و دیگر
اقلیتها مشارکت کند.
مروری
اجمالی بر تبعیض بر علیه بهائیان در ایران
تبعیض
نظاممند بر علیه بهائیان از همان سالهای آغازین ظهور این آئین در ایران آغاز شد.
اولین کشتار بزرگ بهائیان در دوران صدارت امیرکبیر انجام شد و در جریان آن کشتار
تعداد زیادی از پیروان آئین بهائی جان باخته و یا مجبور به ترک محل زندگی خود
شدند. سیاست ضدیت با بهائیان به اشکال مختلف و با افت و خیزهائی در دوران سلطنت
پهلوی نیز ادامه یافت. روحانیت شیعه، از جمله آیتالله بروجردی و نزدیکان او دشمنی
با بهائیان را تشویق میکردند و حکومت نیز برای راضی نگاهداشتن روحانیت بر این
اقدامات چشم فرو میبست.
پس
از انقلاب 1357 که بخشی از روحانیت شیعه به سرکردگی روحالله خمینی رهبران
بلامنازع آن بودند، دگراندیش ستیزی، از جمله بهائیستیزی به سیاست رسمی دولت
اسلامی بدل شد و در قانون اساسی جمهوری اسلامی، موجودیت دگراندیشان از جمله بهائیان
که پرتعدادترین اقلیت دینی، بدون در نظر گرفتن خداناباوران، در ایران بوده و
هستند، تماما انکار شده است. هیچ یک از اعضای خبرگان قانون اساسی، جز نمایندگان کلیمیان،
زرتشتیها و ارامنه، برعلیه این رویکرد سخنی بر زبان نیاورد.
واقعیت
این است که تبعیض بر علیه بهائیان به روحانیت و پیروان متعصب آنان محدود نبوده
است. در دهه 40 تعداد قابل توجهی از جوانان علاقهمند به فعالیتهای اجتماعی، به ویژه
در شهرهای مذهبی مانند مشهد، اولین فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود را از محافل
انجمن حجتیه آغاز کردند. علاوه بر آن همانطور که حکومتها به دلیل قدرت روحانیت،
مجبور به تمکین در برابر بهائیستیزی بودند، برخی از روشنفکران سکولار و برخی
احزاب چپگرا (از جمله حزب توده) نیز برای راضی نگاهداشتن پیروان «خط مردمی و
ضدامپریالیستی امام خمینی» به بهائیستیزی تن میدادند.
هوشنگ
شهابی در مقاله خود با عنوان « بررسی تعصب: تاملی در بهائیستیزی سکولار در ایران»
به مسئله بهائیستیزی از زاویهای بسیار با اهمیت نگاه کرده است. او مینویسد:
برای
اینکه یک ایرانی واقعی باشی، اینطور به نظر میرسد که فرد باید حداقل از نظر فرهنگی
از فرهنگ شیعه دوازده امامی آمده باشد. به کلام افسانه نجمآبادی «تا همین سالهای
اخیر، و حتی همین حالا، به جز صدای اقلیتی، مدرنیته ایرانی آشکارا و صراحتا بهائیان
را در زمره ایرانیان قرار نداده است.» از این منظر، میهنپرستی ایرانیان متفاوت از
میهنپرستی لهستانیها و لیتوانیها در اینکه پروتستانها و یهودیان را بخشی جدائی
ناپذیر از ملت نمیدانند، نیست.
از
این رو از منظری تاریخی دگراندیشستیزی از جمله بهائیستیزی را میتوان از مشخصههای
فرهنگی شیعیان دانست. فرهنگ سکولار ایرانی نیز تحت تاثیر فرهنگ شیعی که به غایت
انحصارطلب و خشن است قرار داشته است.
آیا
میتوان امیدوار بود که انزوای بهائیان در ایران پایان یابد[5]
بهائیان به عنوان یک اقلیت دینی، نه تنها با اعدام،
زندان، از کار بیکار شدن، محرومیت از تحصیل و هزاران تهدید و تبعیض دیگر روبرو
بوده و هستند، بلکه با معضلی بنیادیتر مواجهاند. بهتدریج و از جمله به دلیل
تبلیغات روحانیون و مبلغان مذهبی اعتقادی در میان بخش بزرگی از شهروندان متدین شکل
گرفته است که نه تنها فشارها بر این اقلیت را توجیه میکند بلکه حمایت و مشارکت در
این اعمال شرمآور را وظیفه دینی و حتی ملی خود میدانند. دولتها نیز یا در مقابل
این اقدامات سکوت کرده (عمدتا در دوران پهلوی) و یا به شکلی نظاممند و گسترده (دوران
قاجار و بهویژه جمهوری اسلامی) این نگاه را تشویق و اقدامات بر علیه بهائیان را
سازماندهی کردهاند: بهائیان باید منزوی و از هستی مادی و اجتماعی ساقط شوند.
در
چنین شرایطی اقلیتها بیش از پیش در درون خود فرو میروند. همدل و همراز دردها و
شادیهای هم میشوند. وقتی که بخش مهمی از شهروندان از اعمال فشار بر اقلیتها
حمایت میکنند و دیگران در برابر این فشارها سکوت میکنند و آهسته میروند و میآیند
که به آنان آسیبی وارد نشود، اقلیتها تنها مکان امن را در میان همکیشان و
همراهان و هم ملیتهای خود مییابند و از دیگر گروههای شهروندی فاصله میگیرند.
آنان برای کار پیدا کردن، برای آنکه تحصیل کنند، برای آنکه عاشق شوند و ازدواج
کنند، خلاصه در عزا و عروسی تنها با کسانی نشست و برخاست میکنند که همدرد آنان
هستند.
در
چنین شرایطی، گاه حتی گروههای مختلف قربانی از برقراری رابطه و حمایت از یکدیگر
عاجز بوده یا از آن پرهیز میکنند. آنها هر چند خود قربانی خشونت دولتی هستند،
مصون از پیشداوری نسبت به دیگر گروههای قربانی نیستند. علاوه بر آن حکومت، این
گمان را در میان قربانیان به وجود میآورد که همدردی و همراهی با یکدیگر میتواند
سبب افزایش فشارها بر آنان شود. پس این گروهها برای پرهیز از عواقب احتمالی، از
همدلی و همراهی با دیگر گروههای قربانی پرهیز میکنند.
شاید
یک مثال بتواند عمق این فاجعه دردناک را نشان دهد: پس از اجبار بهائیان تهران به
دفن فوتشدگانشان در همان محوطهای که گورستان خاوران قرار داشت، از
اواخر 1360 بستگان اعدامشدگان و بستگان فوتشدگان بهائی، دو گروه از شهروندان که
به شکلی مداوم و نظاممند هدف تضییقات دولتی هستند، در کنار هم به این گورستانها
رفت و آمد داشتهاند.
اما
تا آنجا که من اطلاع دارم هیچ رابطهی جدی میان این دو گروه انسانی شکل نگرفت. اگر
سالهای دهه شصت را سالهای وحشت بدانیم، سالهای پس از آن و به ویژه سالهای پس
از خرداد 76 که فضای جامعه اندکی باز شده بود، طبیعتا میتوانست شرایط بهتری را
برای برقراری رابطه میان این گروههای انسانی به وجود آورد. دو گروه انسانی که به
شدت منزوی شده بودند، تلاشی نکردند که با برقراری رابطهای میان خود، این تنهایی
را کاهش دهند.
تجربه
نشان داده است که ایجاد فضای لازم و مناسب برای آنکه قربانیان، بدون آنکه هویت و
رنجهای خود را پنهان کنند، وارد کنش و واکنش با پیرامون خود شوند، حیاتی است.
تجربه عدالت انتقالی در کشورهای مختلف، بنیادهای عملی و تئوریک بینظیری
را در این زمینه در اختیار ما قرار داده است. برای آنکه گروههای انسانی که به
شکلی نظاممند و گسترده قربانی خشونتها و تبعیض (دولتی) بودهاند بتوانند با جامعه
به همزیستی برسند، وجود شرایط مساعد و حمایت جامعه حتی در شرایطی که هنوز حکومت
دیکتاتوری مصدر امور است، ضروری است.
از
سوی دیگر گروههای انسانی که برای زمانی طولانی با تبعیض نظاممند روبرو هستند، به
روشی که زندگی در آن شرایط دشوار را برایشان ممکن کند، دست مییابند. این روش هر
چند ادامه حیات را میسر میسازد، میتواند به عادتی تبدیل شود که در زمان تحولات
بزرگ اجتماعی که تغییر روش زندگی را برای اقلیتهای تحت ستم ممکن میسازد، به
نیرویی در مقابل آن تبدیل شود.
اقلیتها
که از طرفی حمایت و مشارکت درون خود و از طرف دیگر سکوت بسیاری از شهروندان را در
مورد خشونتها و تبعیضها دیدهاند، به دیگران بیاعتماد شدهاند. در چنین شرایطی
نقش نهادهای مدنی، روشنفکران
و اصحاب رسانه مهم است. برای آنکه این اقلیتها بتوانند از لاک خود بیرون بیایند،
لازم است پیامهای روشنی از این فعالان دریافت کنند. لازم است بدانند در ایران
کسانی برای دردها و رنجهای آنان اهمیت قائل هستند. لازم است بدانند که روشنفکران،
نهادهای مدنی و اصحاب رسانه از اینکه گروههای اقلیت قومی، جنسی، عقیدتی ... را
نادیده گرفتهاند شرمنده و مایل به جبران مافات هستند.
در
اغلب موارد گروههای قربانی به تدریج اعتماد بهنفس خود را باز مییابند و میتوانند
به دیگران اعتماد کنند. آنان به تدریج متقاعد میشوند که دیگران نسبت به بیرحمیها
و تبعیضها حساسیت نشان میدهند و آمادگی آنرا پیدا میکنند تا روایت خود را با
دیگران در میان بگذارند، اقدامی که شاید بتوان آنرا اولین گام برای برقراری یک
رابطه فعال با جامعه در نظر گرفت.
به
همین دلیل کمپین «داستان-ما-یکیست» نه تنها برای بهائیان بلکه برای همه ایرانیان
دارای اهمیتی تاریخی است. شاید این ادعای بزرگی نباشد اگر بگویم که آزادی ایرانیان
بدون آزادی اقلیتهای تحت ستم میسر نخواهد بود. سرنوشت همه ما به سرنوشت بهائیان،
زنان، افراد با گرایشهای جنسی متفاوت، دگراندیشان، اقلیتهای قومی و زبانی و دیگر
اقلیتهای تحت ستم گره خورده است.
منابع ذکر شده
Bahá’í International
Community. 2008. The Bahá’í Question; Cultural Cleansing in Iran. New
York: Bahá’í International Community. Accessed March 15, 2022.
http://dl.bahai.org/bwns/assets/documentlibrary/TheBahaiQuestion.pdf.
Brookshaw,
Dominic Parviz, and Seena B. Fazel, . 2010. The Baha’is of Iran:
socio-historical studies.
بهکیش, جعفر. 1400. دوباره هرگز، سه مقاله درباره جنبش دادخواهی و نقش
مادران و زنان. تورنتو: میخک سرخ.
—. 1392. “سرکوب
و تبعیض سیستماتیک و گسترده و انزوای بهائیان در ایران.” من از یادت نمیکاهم.
من از یادت نمیکاهم, 30 مرداد. دستيابی در 28 خرداد 1402.
http://jafar-behkish.blogspot.com/2013/08/blog-post_21.html.
ثابتی, کیان. 1392. “خاطراتی از یکی از جانباختگان بهایی دهه ۶۰.” خبرنامه
گویا. مرداد. دستيابی در 15 اسفند 1400.
https://news.gooya.com/politics/archives/2013/08/165279.php.
فانی یزدی, رضا. 1395. سوسیالیسم رویایی من- دفتر اول- در کوران مبارزه
انقلابی. نشر بی بی.
فوقالعاده نشریه کار. 8 تیر 1360. احداث گورستان مخصوص برای
"ملحدین" و "کافران"!! گزارش خبری, ارگان فدائیان خلق-
اقلیت, 4. دستيابی در 25 تیر 1400.
https://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/fadaiian_aghalliiat-agh_fogholadeye_khabari_4_8_tir.pdf.
منتظری, حسینعلی. 1379. خاطرات. چاپ دوم. اتحادیه ناشران ایرانی در
اروپا. دستيابی در 25 تیر 1400.
https://www.iran-archive.com/start/1507.
—. 1387. “فتوا
در مورد بهائیان.” خانه اسناد بهائی ستیزی در ایران. 25 اردیبهشت. دستيابی
در 25 خرداد 1402.
https://iranbahaipersecution.bic.org/fa/archive/ftway-aytallh-mntzry-kh-bhayyan-bayd-az-hqwq-shhrwndy-brkhwrdar-bashnd.
وهمن, فریدون. 1397. “اقلیتهای مذهبی در قانون اساسی جمهوری اسلامی؛ چهل
سال سرکوب و توهین و تحقیر.” کیهان لندن, 15 بهمن.
[1] پس از تخریب گلستان
جاوید تهران (گورستان بهائیان) در آذر 1360 از دی 1360 بهائیان را مجبور کردند تا فوتشدگان
خود را در گورستانی که به آنان اختصاص داده شده بود و در یک چهاردیواری با گورستان
خاوران قرار داشت دفن کنند. بهائیان گویا به رسم معمول خود آنرا گلستان جاوید نامیدند.
در سالهای دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد بهائیان نیز مانند خانوادههای اعدامشدگان
مجاز به گذاشتن سنگ قبر یا کاشتن گل و گیاه نبودند. در آن سالها این دو گورستان شباهتهای
بسیاری با هم داشتند.
[2] از تیر 1360 تا
اوایل 1368 بخشی از اعدامشدگان چپگرا، برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در
درگیری مسلحانه کشته شده بودند و اعدامشدگان بهائی در تهران در گورستان خاوران
دفن شدند. نشریه کار فدائیان خلق- اقلیت در 8 تیر ماه
1360 گزارشی در مورد بحث نخست وزیر، تعدادی از وزرا و شهردار تهران در مورد اختصاص
یک قطعه زمین به گورستان ملحدین و کفار منتشر کرده است.
[3] تا 1367 حدود 160
بهائی و تا 1397 بیش از 200 بهائی اعدام شده و یا توسط عوامل حکومتی و وابسته به
حکومت به قتل رسیده و بیش از هزار نفر زندانی شدهاند.
[4] حسینعلی منتظری در
خاطراتش به فعالیتهایش در پیش از انقلاب اسلامی بر علیه بهائیان اشاره کرده است.
[5] قبلا در مقالهای
دیگر با عنوان «سرکوب و تبعیض سیستماتیک و گسترده و انزوای بهائیان در ایران» به
همین موضوع پرداختهام.