مقدمه
در آغاز هفتهها و ماههای
کرونایی در 1399 به این فکر افتادم که دیگر تاخیر در انجام برخی کارهای زمین
مانده، از جمله خواندن و نوشتن درباره "سوسیالیسم رویایی من"[1] خاطرات رضا
فانی یزدی (از این پس رضا)، بهرغم فشارهای روحی و عاطفی احتمالی، جایز نیست.
رضا هنوز دفتر سوم این خاطرات
را منتشر نکرده است، نقد من بر دو دفتر اول "سوسیالیسم رویایی" ادای وظیفه
دوستی چهل ساله است.
قسمتهایی از دفتر اول را که
به تحلیل نویسنده از حوادث پس از انقلاب مربوط بود مرور کردم. به نظرم رسید که این
بخشها میتوانست در یک ضمیمه کوتاه در انتهای کتاب آورده شود.
در این سالها هر بار که
خاطرات زندان را خواندهام از خود پرسیدهام که تکلیف خواننده با روایتهای مختلف
از یک حادثه، یک دوره از زندان و یا دورهای از تاریخ معاصر چیست؟ وقتی که کتاب
رضا را در دست گرفتم، از خود پرسیدم که تکلیف من پس از خواندن روایت او از حوادث
بازداشتگاه سپاه و زندان مشهد و یا روایت او از فعالیتش در حزب توده و یا حتی فعالیت
قبل از انقلابش، زمانی که خود را هوادار فدائیان خلق میدانسته، حوادثی که بسیاری
از آنها را یا خود شاهد بودهام و یا در روایت شاهدان دست اول شنیدهام، چه خواهد
بود؟
میدانستم که رضا در نوشتن
خاطرات خود رنج فراوانی را تحمل کرده است. تردیدی نداشتم که شبهای بسیاری
نتوانسته بخوابد؛ کابوس دیده و از خواب پریده است؛ نزدیکترین دوستان و عزیزانش را
در دشوارترین مراحل زندگی خود با تمام جزئیات به یاد آورده است (دفتر دوم، 117-125)؛ دشوارترین لحظات زندگی خود
را دوباره زیسته، دوباره "هایهای گریسته"، و دوباره عشق ورزیده و متنفر
شده است. پس از دقت فراوان به این نتیجه رسیدم که رضا حداکثر سعی خود را کرده است
صادقانه بنویسد، حتی به بهای اینکه موجب شود خواننده به روایت او قاه قاه بخندد. (دفتر اول، 99-102)
از همین رو با سئوالات دشوار
عاطفی، اخلاقی و انسانی روبرو
هستم. آیا مجاز هستم که در روایت رضا از حوادث، حتی در مواردی که به من و خانوادهام
مربوط است (دفتر دوم، 64-73)، تردید کنم؟
از کجا که حافظه من و دیگران در این موارد دچار خطا نشده است؟
باید تاکید کنم که حتی اگر یاد ماندهها و رویکرد من به مسئله
زندان و خشونت سیاسی در جمهوری اسلامی، به ویژه دو سال اول دهه شصت، بسیار متفاوت
از او باشد، من عمیقا در رنج دوست چهل سالهام شریک هستم.
علاوه بر آن باید اذعان کنم
که شیوه برخورد رضا به دوست مشترکمان را که به گمان او "تواب" بود یکجانبه،
بیرحمانه و غیرانسانی یافته و عمیقا سرخورده شدم.[2]
در انتهای این مقدمه باید
متذکر شوم که به گمان من خاطرات زندان بازآفرینی لحظاتی از تاریخ معاصر است، که
در زندانهای جمهوری اسلامی به عریانترین شکل خود متجلی شده. رضا فانی یزدی دریچهای
را به روی ما گشوده است. تلاش کردهام با خوانش انتقادی خاطرات زندان او سهم بسیار
کوچکی در معرفی این روایت از تاریخ معاصر ایران داشته باشم.
خاطرات رضا فانی یزدی
پس از این مقدمه به مرور "سوسیالیسم
رویایی من" میپردازم
و بحث خودم را در چند بخش پیش میبرم:
1- تفاوتهای سیاسی، اجتماعی،
فرهنگی و طبقاتی و ساختار قدرت محلی و کارهای اطلاعاتی و امنیتی میان تهران و بیشتر
شهرستانها، به ویژه در چند سال اولیه حاکمیت جمهوری اسلامی، قابل توجه است. از
همین رو روشهای بازجویی، شکنجه و برخورد با زندانیان سیاسی در تهران و شهرستانها
و واکنش زندانیان سیاسی در برابر این فشارها متفاوت بوده است. احتمالا هر چه این
شهرستان کوچکتر این تفاوت جدیتر بود. علاوه بر آن تقریبا اکثریت رهبران و کادرهای
اصلی احزاب سیاسی مخالف و منتقد حکومت به دلایل متفاوت، از جمله تسهیل در تصمیم گیریها،
سادهتر بودن امکان زندگی (مخفی) و گسترده بودن فعالیت سیاسی و اجرایی، در تهران و
اطراف آن ساکن بودند و به همین دلیل محل بازداشت، بازجویی، شکنجه و نگاهداری آنان
در بازداشتگاهها و زندانهای تهران و اطراف آن بوده است. احتمالا این مسئله تاثیری
جدی بر روابط زندانیان سیاسی با زندانبانان و بین افراد و گروههای مختلف زندانیان
سیاسی داشته است. اما روایتهای تاکنون منتشر شده غالبا به زندانهای تهران و
اطراف آن مربوط بوده است. از همین رو اهمیت دارد که ما بیش از پیش با روایتهای
زندانیان سیاسی شهرستانها آشنا شویم. "سوسیالیسم رویایی من" بر اطلاعات
ما از وضعیت زندانهای شهرستانها افزوده است.
2- حدود چهل سال از انتشار
اولین خاطرات از زندانهای جمهوری اسلامی گذشته است و نویسندگان متأخر این شانس را
داشتهاند که خاطرات زندان خود را در سالهایی نوشته و منتشر کنند که کولهباری از
تجربه در این زمینه وجود دارد.
علاوه بر آن تقریبا در این
مورد توافق وجود دارد که "میتوان زبان را عرصهای دانست که آن کولهبار درونی
(که به تسامح و برای استفاده در این مطلب آنرا فرهنگ مینامم) به درجات متفاوت در
آن بازتاب مییابد."
برخی خاطرات خود را به شیوه و
سبک روایی یا داستانواره بیان میکنند. در این مورد جزئیات اهمیت یافته، آدمها
رنگهای بیشمار دارند و شرح هیچ دو
واقعه یا دونفر مشابهی مثل هم نیست.
به دلایل مختلف از جمله کم
تجربگی راویان در نویسندگی، تعلقات سیاسی و ایدئولوژیک و ویراسته نبودن متن، در بسیاری از خاطرات زندان
نویسنده آگاهانه و یا به سهو از گونههای مختلف زبان و سبک استفاده کرده است. شاید
این تاکید لازم باشد که احتمالا ویراستاری شکلی و محتوایی برای نویسندگان کم تجربه
بیش از هر عامل دیگری برای حفظ زبان و سبک یکسان در تمام کتاب اهمیت دارد.
رضا نیز در دو دفتر اول
خاطرات خود در بین سبکها و زبانهای مختلف سرگردان است. زبان رضا در مورد تحلیل و
روایت شرایط سیاسی و افرادی که او از آنها ناخشنود است بیروح و به گزارشهای
حزبی شبیه شده است.[5]
شاید جدا کردن بخشهایی که به تحلیل و بازگویی شرایط سیاسی مربوط است و گنجاندن آنها
در یک ضمیمه این مشکل را تا میزان زیادی حل میکرد.
گاه نویسنده برای بیان خاطرات
خود از زبان و سبکی روایی استفاده میکند.
در این مواقع که بیشتر در دفتر دوم شاهد آن هستیم، خواننده با انسان که عامل و
قربانی اصلی زندان، شکنجه و کشتار است آشنا میشود. روابط آدمها مهم میشوند؛ گاه
نویسنده در خصوصیات افراد دقیق میشود و آنان را نه مثل عضو یک حزب یا زندانی
سیاسی که مانند انسان توصیف و کنشها و واکنشهای آنان را تشریح میکند.
"استاد رحیم سبیلهای از بناگوش در رفتهای داشت. استادکار بنا بود. کلاه
شاپو بر سر داشت. با لهجه قدیمی و اصیل تهرانی حرف میزد... همسر جوان و زیبایی داشت
که بیشتر به دخترش میمانست..." (دفتر اول،
96) رضا شاید در توصیف حزبیها و بازجویان به جنبههای انسانی آنان بیشتر
توجه میکند. در مورد یکی از بازجویان مینویسد "جوان بود، تقریبا هم سن و
سال خودم، شاید یکی دو سال بزرگتر، موهای لخت و نسبتا بلندی داشت، ریش کوتاه، صورتی
نسبتا مثلثی و بفهمی نفهمی کمی هم خوش تیپ بود و خودش هم همین احساس را
داشت..." (دفتر دوم، 11) در حالی که
در بیشتر موارد مخالفان سیاسی و غیر حزبیها، حتی امین[6] همسر پری،
خواهرش، که هوادار سازمان مجاهدین خلق است (دفتر
اول، 20) در خاطرات پیش از زندان او و در دوران بازداشت حضور انسانی بی رنگی
دارند.
ژانر خاطرات زندان که ابتدا
به رابطه زندانی و زندانبان اختصاص یافته بود، به تدریج شاهد تغییرات جدی شد و
خاطره نویسان صفحات بسیاری را به توضیح رابطه میان زندانیان اختصاص دادهاند.
در "سوسیالیسم رویایی"
به ویژه در دفتر اول که به فعالیتهای سیاسی رضا در خارج از زندان مربوط است، کمتر
به رابطه انسانها فراتر از روابطی که او در حزب داشته پرداخته شده است. مثلا
داستان رابطه رضا با برخی هواداران فدائیان خلق که گویا تا پیش از انقلاب با آنان
دوستی نزدیک داشته (ناصر، مصطفی و جمشید) در حد نام باقی میمانند. اما در
بازداشتگاه رضا لحظاتی را به تشریح رابطه با "دیگران" اختصاص میدهد.
"به نظرم سناش بیشتر از چهل سال بود. ریش نسبتا بلندی داشت. سفید پوست و خوش
قیافه بود ... گفت که از اعضای حزب رنجبران است. خیلی مودب و موقر رفتار میکرد..."
(دفتر دوم، 192)
روابط میان حزبیها را گاه به
زیبایی توصیف میکند. "منصور نگران به نظر میرسید. رنگاش سفید که بود، حالا
حسابی توی این مدت که در سلول انفرادی آفتاب نخورده بود سفیدتر هم شده بود ...
[او] اهل حرف زدن و شوخی بود. ولی حالا ساکت در گوشهای از سلول نشسته بود. من هم
در گوشه دیگر به دیوار تکیه داده و هر دو به همدیگر نگاه میکردیم. شاید هر دوی ما
تعجب کرده بودیم که چرا ما دو نفر را در یک سلول پیش یکدیگر گذاشتهاند." (دفتر دوم، 109)
3- در حالی که تعداد زیادی از
زندانیان سیاسی مقاومت براستی قهرمانانهای در برابر شکنجه و شرایط بسیار دشوار
زندان در جمهوری اسلامی از خود نشان دادهاند، تعداد بسیاری نیز در برابر این
شکنجهها و شرایط سخت تحمل از دست داده و در زمانهای مختلف از این دوران دشوار و
به درجات متفاوت در برابر این فشارها تسلیم شدند و یا مصلحت را در این دیدهاند که
ظاهرا تسلیم شوند.[7]
افرادی که تسلیم شده و یا ظاهرا تمکین کرده بودند، تواب نامیده میشدند. تواب واقعی
از نظر مقامات زندان کسانی بودند که کاملا با آنان همکاری میکردند. در هر حال مرز
بین زندانی تواب و غیرتواب در زندانهای جمهوری اسلامی بسیار مبهم است. مثلا روشن
نیست آیا زندانیان چپگرایی که در دورهای از زندان نماز خواندهاند و یا زندانیانی
که برای آزادی تن به مصاحبههای کوتاه برای محکوم کردن گروهی که به آن تعلق داشتند
داده بودند[8] نیز در زمره
توابین قرار میگیرند؟ علاوه بر آن آیا کسانی که به ماموران حکومتی تبدیل شده
بودند نیز تواب محسوب میشدند یا آنان دیگر مامور حکومت بودند و یا هر دو؟ آیا کسانی
که در شعبههای بازجویی کار میکردند، کسانی که در اعدام شرکت میکردند و پس از
آزادی هم به همکاری خود ادامه میدادند نیز تواب محسوب میشدند؟[9]
برای تواب سازی از اشکال
مختلف شکنجه استفاده میشود که معمولا برای دو منظور است: به دست آوردن اطلاعات و خرد
کردن شخصیت زندانی و پایمال کردن کرامت وی در برابر شکنجهگر. یکی از کارکردهای
وحشتناک شکنجه این است که بدن و روان قربانی بر علیه او کار میکنند، شکنجهگر که
از این کارکرد شکنجه به خوبی آگاه است تاکید میکند که مسئولیت آغاز و بخصوص ادامه
شکنجه بر عهده زندانی است.[10]
هر ضربه شلاق که بر پاهای
مجروح زندانی فرود میآید، مانند برق و باد این سئوال آزار دهنده را در برابر او
قرار میدهد که آیا اطلاعاتش ارزش این همه شکنجه را دارد؟ و در حالی که گویا پایانی
برای شکنجه متصور نیست و شکنجهگران نیز بر این بی پایان بودن رنج زندانی تاکید میکنند،
زندانی در برابر این سئوال دشوار قرار میگیرد که تا کی میتواند دوام بیاورد؟ و
شکنجهگران همانطور که شلاق را بر پاهای قربانی فرود میآورند، با دادن نشانههایی
که موید آن است که کسی نتوانسته است در زیر شکنجه مقاومت کند، سعی میکنند بدن و
روان "خیانتکار" زندانی را به خدمت در آورند.
حتی مامورانی که مهربانانه
سخن میگویند به زندانی تاکید میکنند که او مسئول شکنجه خود است. شکنجهگر میگوید
که زندانی میتواند با دادن اطلاعاتی که در اختیار دارد و یا قبول آنچه شکنجهگر
به دنبال آن است، به آن خاتمه دهد.
رضا به یاد میآورد که بازجویش
در روز دوم بازداشت و شکنجه به او میگوید "حاضری چارت تشکیلاتی حزب در
خراسان را بکشی یا باز دوباره میخوای تعزیر بشی؟" (دفتر دوم، 24) یا وقتی که برخی اطلاعات داده میشود بازجو/شکنجهگر
با "دلسوزی" میگوید "چرا از اول مثل آدم حرف نزدی، ببین خودت را
به چه روزی انداختی." (دفتر دوم، 36) یا
پاسداری که رضا گمان میکند سعید پسر عمویش است در حالی که دستهایش را گرفته و برای
قدری هواخوری بیرون میبرد به او میگوید "ببین خودتو به چه روزی انداختی!"
(دفتر دوم، 18) همه در آن بازداشتگاه مسئولیت
شکنجه شدن زندانی را بر عهده خود زندانی میاندازند.
شکنجهگران که شرایط زندانی
را به خوبی میشناسند، تلاش میکنند بیهودگی مقاومت را برجسته کنند و روان زندانی
را به خدمت در آورند؛ رضا پس از دیدن مصاحبه کیانوری که اعضای حزب توده گمان میکردند
او مانند "تهمتنی در زنجیر" در برابر شکنجه و فشار مقاومت خواهد کرد مینویسد:
"چند لحظه پس از آغاز مصاحبه کیانوری، صدای هقهق گریه بچهها از زیر پتوها
بلند شد. خود من هم زارزار گریه میکردم." (دفتر
دوم، 46) "احساس میکردم دیگر گفتن چهار تا اسم از رفقایی که یا قبلا
دستگیر شدهاند و یا احتمالا در روزهای آینده دستگیر خواهند شد، وقتی کیانوری دهاناش
باز شده دیگر مسئله مهمی نیست. برایم از آن به بعد فقط حفظ شرافت شخصیام مطرح
بود. مهم این بود که من در تمام دوران فعالیتام کوچکترین خطایی مرتکب نشده
بودم." (دفتر دوم، 47)
گویا همه اطلاعات مربوط به
تشکیلات حزب توده لو رفته است و بازجو تنها میخواهد شخصیت زندانی را در هم بشکند.
رضا میداند که بازجو/شکنجهگر به دنبال چیست و به یاد میآورد که "چیزی نبود
که ارزش مخفی کردن داشته باشد. مهم همان غرور حزبیام بود که به خاطر آن باید زیر
کابل و شکنجه طاقت میآوردم و اسم کسی را نمیگفتم و مسئولیت تشکیلاتیام را انکار
میکردم." (دفتر دوم، 16)
رضا کمابیش با وجدانی آسوده
میتواند زمان قبول این خواسته بازجو را معین کند. میداند که وقتی با رفقایش
روبرو میشود، باندپیچی پاهایش نشان از آن خواهد داشت که از غرور حزبی خود دفاع
کرده است، همان کاری که خود با دیگران میکند: "من به فرید فقط نگاه کردم.
پاهایش اصلا متورم نبود. معلوم بود که اصلا کتک نخورده بود و اگر هم خورده بود
چندتایی بیشتر نبوده." (دفتر دوم، 12)
رضا که پس از شکنجه فراوان، برای اقرار به جاسوسی، برای خلاصی از این اتهام در
مورد مجید (یکی از اعضای حزب که ظاهرا بر خلاف دستور حزب به افغانستان رفته است)
لب به سخن باز و بر اخراج مجید از حزب تاکید کرده است، از اینکه بدون کتک برخی
مسائل را گفته است به شدت لجش گرفته و تصمیم گرفته بود که بدون فحش و کتک کاغذها
را سیاه نکند (دفتر دوم، 37) و با اینکه
همه تن و بدناش از درد کتکهای روزهای قبل به شدت درد میکرد، ولی دوست داشت باز
هم کتکاش بزنند. (دفتر دوم، 56)
اما رضا نه تنها با تجربه
زندانیان سیاسی وابسته به گروههای دیگر آشنا نیست بلکه تلاش هم نکرده است که موقعیت
آنان را درک کند. او نمیداند که در تهران و احتمالا در شهرستانها و مشهد بسیاری
از زندانیانی که شکنجه میشدند یا شده بودند، آنرا از چشم بسیاری پنهان نگاه میداشتند،
چرا که شکنجه شدن به معنی آن بود که زندانی همکاری نمیکند و یا کارهایست و میتوانست
خبرچینهای آشکار و نهان را حساس کند و مهمتر اینکه وجود شکنجه در زندان را تائید
نماید. من نه تنها خود اینکار را کرده بودم، بلکه به دفعات شاهد این پنهانکاری در
کمیته مشترک و زندان اوین بودهام. از همین رو وقتی رضا از قول دوست مشترکمان مینویسد
که "در مسیری که او را میبردند، در همان اتومبیل سپاه، هالهای از نور بر او
تابیده و او را دچار هیجانات روحی کرده بود و او به گونهای شهودی و از راه دل به
شناخت حقیقت اسلام دست یافته بود." (دفتر
دوم، 179) از خود پرسیدهام که آیا رضا فکر کرده است که شاید دوست مشترکمان
بنا بر ملاحظاتی به آنها دروغ گفته است؟ رضا هیچ تلاشی کرده است که بداند بر دوست
مشترکمان چه گذشته است؟
4- زمانی که رضا مشغول نوشتن
خاطرات خود بود، روزی در یک تماس تلفنی سئوال مهمی را که ذهن او را به خود مشغول
کرده بود با من نیز در میان گذاشت: به لحاظ اخلاقی و حرفهای به چه شکل مجاز هستیم
که از کنشها و واکنشهای افراد در زندان یاد کنیم؟ به او پیشنهاد کردم که از همه
افرادی که با اسم و رسم و یا آدرس مشخص صحبتی به میان میآورد، بخواهد که روایت
خود از آن حوادث را برایش بنویسند و او این روایتها را در کتاب خود منتشر کند.[11] و اگر چنین
امری ناممکن است از آوردن اسم و یا آدرسی که فرد را بشناساند پرهیز کند.
در همان گفتوگو تاکید کردم
که این پیشنهاد بر این مبناست که اولا ذهن ما در آنچه به خاطر میسپارد بسیار
انتخابگر است. ما به حسب موقعیت طبقاتی، فرهنگی و اجتماعی و مواضع سیاسی و ایدئولوژیک
خود، تنها جنبههایی از آنچه را بر ما گذشته است به ذهن میسپاریم، به یاد میآوریم
و یا فراموش میکنیم. ثانیا هر چه از آن سالهای سیاه دورتر میشویم و نظرات سیاسی
و ایدئولوژیک و موقعیت طبقاتی و اجتماعی و سن ما تغییر میکند، ذهن ما به شکلی
ناخودآگاه به بازسازی مداوم خاطرات مشغول میشود و در بسیاری از موارد خیالات و
آرزوهای ما جایگزین واقعیت میشوند و یا خاطرات ما چنان دستخوش تغییر میشوند که
با معیارها و موقعیت جدید ما بیشتر همخوان باشند. ضمن اینکه ما از مسائلی که در
زندان و بیرون زندان اتفاق افتاده است به طور کامل مطلع نیستیم. نمیدانیم که چرا
این یا آن فرد آنگونه رفتار میکرد.
هنگام آن گفتوگو با رضا، من
کمابیش میدانستم که صحبت از چه کس یا کسانی در میان است و اتفاقا روایتهایشان را
از آنچه در زندان بر آنان گذشته، به ویژه روایت برخی را درست در روزهای پس از آزادی
آنان از زندان، شنیده بودم. روزهایی که هنوز ریش زندان را نتراشیده بودند و از کتابهای
سروش و مطهری و دیگر متفکران اسلام ناب محمدی میگفتند. در آن روزها اتفاقا به
نظرم رسید که بسیار هم صادقانه صحبت میکنند. هر چند به تجربه دریافتهام که
صادقانه بودن به معنی این نیست که روایتهای دیگری که از آن روزها وجود دارد غیرصادقانه
است.
با خود میگفتم که چه خوب بود
که رضا روایت آنها را نیز در کتاب خود آورده بود.[12]
چه خوب بود رضا تلاش میکرد که این فرصت را به خود و خوانندگانش بدهد که دلایل کنشها
و واکنشهای دوست مشترکمان و دیگرانی که آنها را تواب میخواند درک کنند؟ مثلاً
برایم روشن نیست که من و رضا که در دورهای از زندان نماز میخواندیم نیز تواب
محسوب میشویم؟ رضا نقل میکند که دوست مشترکمان مدعی بود که ماموران تشکیلات
اصفهان سهند را به کمک او متلاشی و تعداد قابل توجهی از اعضای سهند را دستگیر کرده
بودند و محل چاپخانه سهند در اصفهان را هم که او از مکاناش خبر داشته، در اختیار
سپاه قرار داده است. (دفتر دوم، 179) آیا
نویسنده به این نکته فکر کرده است که چرا دوست مشترکمان اینها را به رضا میگوید؟
آیا فکر کرده است که احتمالا دوست مشترکمان به همه بدگمان است و بیش از همه به
تودهایها چنین احساسی دارد و آنان را همکار و همدست رژیم میداند و احتمالا اگر
همه چیز را هم لو نداده باشد طبیعی است که به آنها و به ویژه به تودهایها بگوید
که همه اطلاعات خود را داده است؟ چون گمان میکند و شاید شاهد بوده است که هر چه
در این سلول باز میگوید و انجام میدهد، بدون کم و کاست در اختیار بازجویان قرار
میگیرد. شاید دوست مشترکمان میخواسته از این مسئله به نفع خود استفاده کند؟[13]
5- روابط "زندانیان
مقاوم" و کسانی که "تواب" نامیده میشدند از موضوعات بسیار بحثانگیز
در مباحث زندان در جمهوری اسلامی است. این حقیقت دارد که تعداد زیادی از زندانیان
سیاسی در همان روزها، هفتهها و ماههای اول دستگیری در زیر شکنجههای بیرحمانه
جان دادند و هزاران تن از آنان اعدام شدند و بسیاری از جان بدربردگان از شکنجههای
اولیه و اعدام، دوران محکومیت خود را با سربلندی طی کردند. اما تعداد قابل توجهی
از آنان که زنده ماندند، تسلیم فضای ترور و وحشتی که در جامعه و زندان برقرار بود
گشته و "تواب" شدند. همانگونه که مقاومت در زندان درجات مختلفی داشت،
توبه زندانیان نیز اینچنین بود. یکی تنها به خواندن نماز بسنده میکرد. دیگری در عین
حال گزارش هم رد میکرد، اما مواظب بود که خسارت جدی به دیگران وارد نکند، دیگرانی
کاملا عامل دست بازجویان و زندانبانان میشدند و به اذن و اشاره زندانبانان و
بازجویان تسمه از گرده زندانیان سیاسی سر موضع میکشیدند. خلاصه توابان یک طیف بسیار
گسترده را تشکیل میدادند. بسیاری از آنان که توبه کرده بودند وقتی آزاد میشدند، یکسره
این دوره سیاه از زندگی خود را فراموش میکردند و تنها تعداد اندکی به همکاری با
دستگاههای اطلاعاتی حکومت ادامه میدادند.
سر موضع بودن نیز تعاریف و
مشخصات گوناگونی داشت. گاه شاهد بودیم که یک زندانی که در عین حال نماز میخواند و
حتی برای دیگر زندانیان گزارش رد میکند، در زیر سختترین شکنجهها هیچ اطلاعاتی
را به بازجویان نداده بود (من تعدادی از این افراد را میشناسم و جان خود را مدیون
سکوت آنان در زیر شکنجه هستم). در همان حال زندانیانی را دیدهایم که در دوران بازجویی
و شکنجه اطلاعات بسیاری را در اختیار بازجویان قرار داده بودند، اما به محض آنکه
شدت شکنجهها کاهش مییافت، دیگر حاضر به تمکین در برابر خواست زندانبانان و بازجویان
نبودند. زندانی از پوست و گوشت و عواطف و احساسات ساخته شده و میزان مقاومت در زیر
این فشار طاقت فرسا برای همه یکسان نیست. تنها معدود کسانی بودهاند که همه شکنجهها
را تحمل کرده و هرگز لب به سخن باز نکردهاند. از همین رو پدیده توبه و مقاومت در
زندانهای جمهوری اسلامی از پیچیدهترین مباحث است و لازم است با دقت کافی و به ویژه
با نگاهی انسانی پژوهیده شود.
ناصر مهاجر در مصاحبه خود با
مجید خوشدل در مورد روایتهای زندان چنین میگوید:
اگر قضیه زندان را بخواهیم فقط به صورت رابطه
زندانی و زندانبان تصور کنیم، تنها گوشهاى از واقعیت را گفتهایم. به زبان دیگر
باید ببینیم که در داخل زندان خودمان با هم چه کردهایم و چگونه رفتار کردهایم،
البته ... لحظهای نباید فراموش کرد كه در معادله قدرت میان زندانبان و زندانی،
زندانبان در موقعیت قدرت مطلق است و زندانی در بیقدرتی مطلق. اما در مناسبات میان
زندانی با زندانی، مسئله متفاوت میشود. به عنوان مثال ... باید ببینیم نحوه
برخورد و رفتار اکثریت با اقلیت و با دیگر گرایشها چیست؟ و یا رفتار سر موضعیها
با توابها و امثالهم چگونه است. بنابراین چیزی به نام مناسبات قدرت در زندان هم
هست.
این مناسبات قدرت به خارج از
زندان نیز کشیده میشود. روایتهای زندان موید این نکته است که در داخل زندان معمولا
"توابان"
که از طرف مسئولان زندان تحریک و حمایت میشدند در موضع قدرت قرار داشتند. اما گاه
در روابط درونی زندانیان و غالبا در بیرون از زندان و مداوما در خارج از کشور
توابان و کسانی که تسلیم شده و یا با حکومت همکاری کرده بودند در موقعیت دفاعی قرار
دارند، در حالی که میدانیم اکثریت قریب به اتفاق آنان قربانیان شرایط ترور و
شکنجه هستند. برخورد برخی از زندانیان سیاسی با کتاب خاطرات مارینا نمت را که از
طرف آنان به تواب بودن متهم شده بود به خاطر بیاوریم.[14]
برخورد رضا با دوست مشترکمان
که به گمان او جانماز آب میکشد و بدون شکنجه مسبب دستگیری بسیاری از هم رزمانش
شده است از همین الگو پیروی میکند. رضا که در خارج از کشور زندگی میکند در موضع
قدرت قرار دارد و میتواند به راحتی سخن بگوید. اما چه از این بیپروا نوشتنها نصیب
ما خواهد شد، جز تضمین تداوم خشونتی که در سالهای طولانی در این کشور وجود داشته
است. خواننده باید توجه داشته باشد که من نه میخواهم وجود مقاومت در زندان
را انکار کنم و نه اقدامات توابان را پرده
پوشی نمایم. حقیقتا برخی از توابان بیرحمتر از بازجویان عمل میکردند. اما میدانیم
که برخی از زندانیان سر موضع زندگی را برای دیگر زندانیان غیرقابل تحمل میکردند.
خاطرات زندان مملو از این نمونهها است. (تنکابنی 1392، 181؛ برادران، حقیقت ساده، 316)
6- رضا از معدود زندانیان سیاسی
تودهای است که خاطرات زندان و پیش از زندان خود را منتشر کرده است. یکی از پرسشهای
مهم برای من[15]
این بوده است که اعضای حزب توده و فدائیان خلق- اکثریت چگونه با دفاع این دو حزب
از سرکوب نظاممند، گسترده و بیرحمانه گروههای سیاسی مخالف و منتقد جمهوری اسلامی
روبرو شدهاند؟ آیا بحثی در میان اعضای این دو حزب سیاسی در مخالفت و انتقاد از این
سیاست وجود داشته است؟[16]
متاسفانه خاطرات رضا هیچ اطلاعات جدیدی در این مورد در اختیار ما قرار نمیدهد. باید
بر این نکته تاکید کنم که در پائیز 1360 شاهد برخورد زننده یکی از اعضای فعال این
حزب در مشهد با اعدام هواداران سازمان مجاهدین خلق بودهام، آیا چنین برخوردی با
توجه به سیاست حزب توده، در میان اعضا و هواداران این حزب همهگیر نبوده است؟[17]
برخورد رضا و دیگر تودهایها
با اختلاف نظر میان ایرج اسکندری و نورالدین کیانوری بر سر دفاع از خمینی و روحانیت
و وادار کردن ایرج اسکندری به اعتراف و سپس اخراج غیر رسمی او از این حزب چه بوده
است؟ آیا هرگز بحثی جدی در میان تودهایهای جوان در مورد درستی مشی این حزب وجود
داشته است؟ برخلاف آنچه رضا مینویسد که "محیط فعالیت حزبی یک محیط سرزنده و
سرشار از تحرک و پویایی بود" (دفتر اول، 11)
اما عملا جوانان و حتی بسیاری از رهبران حزبی اجازه و نیازی برای فکر کردن و
آموختن نداشتند[18]،
چرا که به قول رضا "کیانوری، کیانوری بود. هر روز و هر لحظه در زندگی ]آنها[ حضور داشت. سنگینی شخصیت
او آنقدر بود که حزب بدون کیانوری معنی نداشت. «رفیق کیا» با پرسش و پاسخهای هفتگیاش
جوابگوی همه سئوالات ]آنها[ بود."
(دفتر دوم، 49)
آیا هیچگاه جنبشی نظری و عملی
در میان تودهایها در مخالفت با بازداشت گسترده، شکنجه، به توبه واداشتن، محاکمات
چند دقیقهای، احکام سنگین و اعدام گسترده مخالفین سیاسی توسط جمهوری اسلامی و نقد
سیاست حزب توده در این موارد وجود داشته است؟ آیا هرگز سیاست حزب توده مبنی بر
سرکوب سران احزاب مخالف "انقلاب ضدامپریالیستی مردم ایران به رهبری امام خمینی"
و به توبه واداشتن اعضای ساده و هواداران مورد تردید اعضای آن قرار گرفته است؟
متاسفانه حتی پس از گذشت چهل سال از آن حوادث به نظر نمیرسد که سئوالاتی مشابه
ذهن رضا را به خود مشغول کرده باشد.
رضا بر کاغذ نوشته و من با حیرت
میخوانم که "برای ما تودهایها دیگر در کنار مجاهدین قرار گرفتن غیر ممکن
بود. آنها با ترور رهبران انقلاب و کشتار مردم دیگر جایی در جبهه انقلاب نداشتند.
در عین حال حزب توده و نیز ما اعضا و هواداراناش به هیچ وجه اعدامها را تائید نمیکردیم
و از شدت عمل مسئولان نظام در قتلعام مخالفین سیاسی و از جمله مجاهدین ابراز
نگرانی میکردیم." (دفتر اول، 232)
7- یکی از غمانگیزترین
حوادث در واکنش گروههای سیاسی به سرکوب گسترده و سازمانیافته دولتی اصرار بر
مقاومت قهرمانانه است در حالی که این گروهها امکانات بسیار محدودی برای چنین
مقاومتی داشتند. تا آنجا که اطلاع دارم تقریبا همه این اشتباه مهلک را مرتکب شدند
و کسانی که خواهان عقبنشینی بودند با اتهامات سخیفی مورد حمله قرار میگرفتند و
رفقای آتشین جای رفقای عاقل را پر میکردند. حزب توده نیز از این قاعده مستثنی
نبود.
حمید که عملا مسئول کمیته ایالتی
خراسان و کمیته شهر مشهد و یکی "از بهترین و فعالترین رفقای حزبی"
بود (دفتر
اول، 267) با مشاهده تعقیب و مراقبتهای پیش و پس از دستگیریهای بهمن 1361
"ادامه کار را به این شکل دیگر به صلاح خود و تشکیلات نمیدید" (دفتر اول، 267) مورد اتهامهای سخیف قرار گرفته
و بهرام پرتوئی بچههای حزبی "را قانع کرد که حمید پس از دستگیری جمعی رهبران
حزب که در بهمن 1361 اتفاق افتاد دچار وحشت شده و بریده است و اینها بیشتر بهانه
است، پس همان بهتر که او را از تشکیلات کنار بگذاریم."[19]
(دفتر اول، 267) و رضا که مورد اعتماد
جوانشیر و بهرام است به مسئولیت کمیته ایالتی خراسان و کمیته شهر مشهد منصوب میشود.
(دفتر اول، 268)
8 - نگاه جنسیت زده در حزب
توده کاملا مشهود است. مثلا بهرام، برادر خسرو پرتوئی مسئول سازمان مخفی حزب توده،
که گویا لولهنگش هم در حزب توده خیلی آب بر میدارد، چون گویا به کیانوری، منشاء
قدرت مطلق و "خورشید حقیقت" در این حزب، نزدیک است، آنقدر که حتی فروغیان
که خود را خیلی مهم فرض میکند از او حسابی میترسد و جرات عرض اندام ندارد (دفتر اول، 251)، به رضا، که به او خیلی نزدیک
شده است، میگوید "رضا سخت نگیر. کمکم باید به فکر زندگی باشی. رفقای دختر
ما هم بهتر است به جای ازدواج با غیر حزبیها با رفقای حزبی ازدواج کنند. ما نباید
رفقای دختر را از دست بدهیم." (دفتر اول،
251)
روایت رضا از تشکیل شعبه
کارگری در مشهد از این منظر جالب توجه است. رضا برای برقراری ارتباط با فعالان
کارگری زن احتیاج به حضور یک زن در این رابطه دارد که او را همراهی کند و چه کسی
بهتر از نسرین که همیشه آماده است و ماشین هم دارد. (دفتر اول، 169) گویا به فکر هیچکس در این حزب نرسیده است که اگر نسرین
میتواند، در شهری که صنایع غذایی مهمترین صنایع آن است، از جمله "بنیانگذاران
سندیکای کارگران و تکنیسینهای کارخانههای مواد غذایی در مشهد" باشد (دفتر اول، 168)، چه نیازی به حضور رضا که هیچ
تجربهای در کار کارگری ندارد، است؟ چرا نسرین نباید مسئول شعبه کارگری این حزب در
مشهد باشد؟
در عین حال روایت رضا از
رابطه او با نسرین و فریبا جالب توجه است. رضا و نسرین بسیار با هم صمیمی هستند،
لذا خیلی از اعضای حزب تصور میکردند آنها با هم ازدواج خواهند کرد و به همین دلیل
سراغ نسرین نمیآمدند. پس رضا فریبا، مسئول کارگری سازمان زنان، را جایگزین نسرین
میکند، تا احتمالا مانع شوهر پیدا کردن نسرین نباشد. (دفتر اول، 168)
احتمالا برای بسیاری از
فعالان سیاسی در آن زمان، از جمله رضا، ازدواج کردن از جنبه کارکردی نیز دارای اهمیت
بود. "ازدواج
امکان زندگی مخفی را آسانتر میکرد. پوشش مناسبی بود که زن و مرد جوان با هم در
آپارتمانی زندگی کنند."
رضا کمابیش در هر جای کتاب که
از "رفقای دختر" صحبت میکند به خوبی نشان میدهد که سنتهای
مردسالارانه و مذهبی به شکلی موثر در حزب توده (و تا آنجا که مشاهدات من موید آن
است در دیگر احزاب چپ) به درجات مختلف به حیات خود ادامه داده است.
9- تاثیر زندان، شکنجه و
اعدام بر کودکان از موضوعاتی است که مرا سالهاست به خود مشغول کرده است. تا چه میزان
مجاز هستیم که فرزندان و حتی برادر و خواهر کودک و نوجوان خود را در معرض آسیبهای
زندان و فعالیت سیاسی تحت حاکمیتی بیرحم قرار دهیم؟ کودکان بازماندگان و بستگان
جان بدربردگان نیز در معرض این شرایط قرار داشتند. داستان ملاقاتها و وحشت کودکان
زندانیان سیاسی را همه شنیدهاند. کودکانی که شاهد شکنجه مادر و پدر خود بودند. آیا
فعالان سیاسی و مدنی به دلیل اینکه برادر و یا خواهر خردسال و یا نوجوان دارند و یا
صاحب فرزند شدهاند باید از حقوق خود برای مشارکت در حیات سیاسی و اجتماعی چشمپوشی
کنند؟ چه کسی مسئول رنج کودکان است؟
در روایت رضا نیز گاه ذکری از
رنج کودکان شده است. "صدای
طاهره و بچهاش که هر دو گریه میکردند از سلول روبروی من بلند بود. هنوز نمیدانستم
که او طاهره است. گریهام گرفته بود و بلند بلند گریه میکردم." (دفتر دوم، 57) آیا طاهره به لحاظ اخلاقی مجاز
بود که با فعالیت سیاسی فرزند خود را به خطر بیاندازد؟
نقاشیهای میترا، دختر رضا،
در 13 سالگی مرا باز با این سئوال دشوار روبرو کرد. آیا باید به میترا و کودکان دیگر
فرصت داد تا بزرگ شوند و خود از گذشته بپرسند؟ سه نقاشی میترا یکی از تخت شکنجه، دیگری
از یک زندانی در سلول انفرادی و آخری گویا از بندی که سلولها در آن قرار دارند
است. (دفتر دوم، 9، 13 و23) نقاشیها تکاندهنده
هستند و مرا بسیار تحت تاثیر قرار دادند. اما سئوالهای من هنوز پابرجاست. اینکه
شکنجه و خشونت سیاسی تنها قربانی را هدف قرار نمیدهد بلکه خانواده او نیز هدف این
جنایت هستند.[20]
میترا و البرز، فرزندان رضا که سال ها بعد از آزادی رضا از زندان متولد شدهاند نیز
متاثر از این جنایت هستند.
شاید میترا راحتتر توانسته
است با این ضایعه کنار بیاید، چون پدر و مادرش و تمام بستگان نزدیکش از مرگ رسته
بودند و به ویژه که در خارج از کشور زندگی میکرده و شاید میتوانسته بدون نگرانی،
از مصائب زندگی پدرش با همکلاسی و معلم و دوستان خود سخن بگوید. اما تکلیف کودکان
دیگر که پدر، مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ و عموها و خالههای خود را از دست دادهاند
چیست؟ همیشه تصویر کودکانی که در گورستان خاوران میچرخیدند مرا به خود مشغول کرده
است. آیا مجاز بودیم آنها را نیز درگیر این بیرحمی کنیم؟
دلم میخواست میدانستم که میترا
چگونه با تجربه دردناک پدر خود کنار آمده است؟ آیا او نیز چون پدرش کابوس زندان و
شکنجه میبیند؟
توضیحات
[1]
معرفی کتاب:
نام کتاب: سوسیالیسم رویایی من، دفتر اول- در
کوران مبارزه انقلابی (282 صفحه)
سوسیالیسم رویایی من، دفتر دوم- دستگیری و بازجویی
(242 صفحه)
نویسنده: رضا فانی یزدی
ناشر: نشر بیبی
تاریخ انتشار: دیماه 1395
روی جلد: دفتر اول- رضا فانی یزدی
دفتر دوم- البرز یزدی
[2] پیش از بازداشت در شهریور 1362 از وضعیت این دوست مشترکمان، که پیش و پس
از انقلاب با او دوستی نزدیک داشتم، اطلاعات کمابیش دقیق داشته و میدانستم که پس
از بازداشت در مشهد برای ادامه بازجویی به تهران و اصفهان برده شده است. بازجوی من
در بند 3000 اوین (کمیته مشترک ضد خرابکاری سابق) بلافاصله پس از بازداشت من در
سوم شهریور 62 از مشهد و تبریز استعلام کرده بود. از بازجوییها مشخص بود که هیچ
یک از دوستان نزدیک من در مشهد و تبریز، از جمله رضا و دوست مشترکمان که رضا او را
به همکاری همه جانبه متهم میکند، در مورد من چیزی نگفته بودند.
[3] مثلا کتاب "قفس طلایی" نوشته شیرین عبادی، خواننده را در این
تردید نگاه میدارد که آیا این کتاب تماما ساخته ذهن نویسنده است یا روایت بخشی از
زندگی شیرین عبادی است که به زبان داستان بیان شده است؟
[4] هر چند در پرفروش شدن کتاب مارینا نمت عوامل مهم دیگر، از جمله اعتبار
انتشارات پنگوئن و به ویژه داستان زندان و شکنجه دختر نوجوان مسیحی در کشوری اسلامی
که پس از حوادث یازدهم سپتامبر 2001 مورد توجه بسیاری از مردم در غرب است، نیز اهمیت بسیار زیادی داشت.
[5] مثلا وقتی میخوانیم "دوست مشترکمان نمازهای طولانی میخواند و
دعاهای عجیب و غریبی همراه نماز میخواند...." (دفتر دوم، 179) خواننده نمیداند "دوست مشترکمان" بلند قد
است یا کوتاه، به کدام طبقه اجتماعی تعلق دارد، خانوادهاش مذهبی هستند یا نه، سبیل
دارد یا ندارد، ورزشکار بوده یا نه، متاهل
است یا مجرد، در بیرون زندان چگونه بوده، خنده رو بود یا اخمو، فوتبال خوب بازی میکرد،
اهل معاشرت و مجالست زیاد با دختران بود یا نه؛ خلاصه هیچ مشخصات شخصی جز آنچه به
تواب بودن او مربوط است گفته نشده است.
[6] امین نجاتی محرمی گویا
در 25 مرداد 67 در زندان مشهد اعدام شد.
[7]
اعظم کیاکجوری در کتاب "فرهنگ اصطلاحات زندانیان سیاسی" برای واژه تواب
دو معنی در نظر گرفته است. 1) زندانیای که از گذشتهی خود پشیمان است، اعتقادات پیش
از زندان خود را رد میکند، تمام اطلاعات خود در مورد فعالیتهای خود و دیگران را
داوطلبانه در اختیار بازجو قرار میدهد و از رفتار و گفتار زندانیان دیگر برای
مقامات زندان و بازجویان خبرچینی میکند. توابها بسته به سن، خصلتهای شخصیتی،
خانوادگی و طبقاتی برخی یا تمام این کارها را با درجات بسیار متفاوت انجام میدادند؛
2) زندانیای که آگاهانه تصمیم گرفته است برای زودتر آزاد شدن از عقاید سیاسی و ایدئولوژیک
خود دفاع نکند، از مقرارت زندان تبعیت کند و برخی از اعمال مورد پسند مقامات زندان
را انجام بدهد. (کیاکجوری 1384، 24)
علاوه بر آن در همان جا واژهای با عنوان تواب بازی با این معنی
آورده شده است: افراط و تظاهر بیش از اندازه به رفتار توابها. (کیاکجوری 1384، 24)
[8] مثلا تا پائیز 1363 که شرط آزادی از اوین انجام مصاحبه کوتاه در حسینیه اوین
بود.
[9] به عنوان نمونه میتوان از عبدالله شهبازی از کادرهای حزب توده و مسعود
فراستی از کادرهای حزب رنجبران که به همکاری خود پس از زندان نیز ادامه دادند نام
برد.
[10] شکنجه یک عمل ماهیتا سیاسی است. شکنجه برای اعمال و تثبیت قدرت اعمال شده
و میشود. از همین رو شکنجه اقدامی غیرعادی و نامعمول از جانب عوامل قدرت نیست،
بلکه دقیقا کارکرد معمول آن است. هرچند در بسیاری موارد ماموران روانی به کار دولتی
که قصد شکنجه کردن مخالفان را دارد میآیند. مثلا چه کسی بهتر از اسدالله لاجوردی،
دادستان انقلاب مرکز از اواسط 1359 تا زمستان 1363، که حتی قیافه او سبب وحشت میشد،
میتوانست حکومت وحشتی را که جمهوری اسلامی قصد ایجاد آن را داشت، بوجود آورد.
[11] مثلا چقدر خوب بود
که رضا از سهیلا، همسرش و یا پری، خواهرش، میخواست که تجربیات خود از پشت در
زندان را بنویسند و روایت آنها در کتاب گنجانده میشد.
[12] آیا عمل نویسنده آنگاه که دیگر فشارهای اولیه و شکنجهها پایان یافته بود
و ماموران را به در خانه یکی از اعضای حزب میبرد که پول حزب را در اختیار داشت (دفتر دوم، 154)، نیز نوعی از همکاری محسوب میشود؟
[13]
من به کرات در زندان دیدهام که زندانیان از خبرچینی "توابان" به نفع
خود استفاده کردند. مثلا نگاه کنید:
خاطرات
پراکنده؛ مصاحبه در حسینیه اوین شرط آزادی (بهکیش،
مصاحبه در اوین 1388)
[14] در
اسفند 1388 در مطلبی در نقد واکنش برخی زندانیان سیاسی
برای بدست آوردن تصویری نزدیک به واقعیت از آنچه
در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه 60 اتفاق افتاده بود، تنها در دست داشتن روایت
زندانیان "مقاوم" کافی نبوده و نیست و ایجاد فضای لازم برای سخن گفتن
زندانیان غیرمقاوم که از سوی رژیم و زندانیان مقاوم "تواب" نامیده میشوند
لازم و ضروری است. ... باید انتظار داشت که کشمکش میان زندانیان "مقاوم"
و "توابین" در بیرون زندان نیز تداوم یابد. نامه اعتراضی به بنگاه
انتشاراتی پنگوئن و انتقادات زندانیان "مقاوم" از خانم نمت همه نشان از
این رویارویی دارد. امیدوار هستم که با دفاع از آزادی بیان و به ویژه با پذیرش حق
"توابین" در بیان خاطراتشان، آنچنان که خود میپسندند، اطلاعات ما از
آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه 60 گذشته است را غنا بخشند. امیدوارم که
اشتباهات احتمالی ما در زندان، به شکلی دیگرگون در خارج از زندان تکرار نشود.
اشتباهاتی که میتواند سبب خساراتی جبران ناپذیر گردد.
[15] من پس از جدایی از فدائیان خلق- اقلیت در شهریور 1360، از اوایل 1361 خود
را هوادار فدائیان خلق- اکثریت میدانستم.
[16]
رضا مثال میآورد که او در دفاع از سعادتی در تظاهرات این سازمان شرکت کرده و زخمی
هم شده است. (دفتر اول، 149) احتمالا این
تظاهرات در تیرماه 58 برگزار شده و در آن زمان سیاستهای حزب توده و مجاهدین بسیار
به هم نزدیک است و بهویژه حزب توده از دستگیری سعادتی به اتهام جاسوسی برای شوروی
ناخشنود است و در موارد متعدد این ناخشنودی خود را ابراز کرده و از جمله از همان
تظاهرات گزارشی جانبدارانه با عنوان "مردم خواستار آزادی سعادتی هستند"
در نامه مردم منتشر کرده است.
[17] زهره تنکابنی در خاطرات خود با عنوان "ریشه در خاک" اجمالا به
برخورد غیر انسانی هواداران حزب توده و فدائیان خلق- اکثریت با بازداشت، شکنجه و
کشتار مخالفان جمهوری اسلامی اشاره کرده است. (تنکابنی
1392، 113-116) چرا باید گمان کرد که این برخورد در خارج از زندان متفاوت
بوده است؟
[18] شیوا فرهمند راد در کتاب خاطرات خود با عنوان "قطران در عسل" به
تفضیل در این باره سخن گفته است. (فرهمند راد
1394، 457-475)
[19] برادرم محمدرضا بهکیش، از اعضای کمیته مرکزی فدائیان خلق- اقلیت که خواهان
عقبنشینی در شرایط دشوار پس از خرداد 60 بود به اتهاماتی مشابه با حمید مواجه شده
بود.
[20] رنجهای مادر رضا که درد زندان دو پسر خود و دربدری سه فرزند خود که از ایران
گریخته بودند را تحمل میکرد، پری فانی یزدی که نه تنها درد زندانی بودن همسر را
بر دوش میکشید که میبایست رنج برادران را نیز در سینه خود محبوس کند و سهیلا
وحدتی، که نامزد خود را در دست زندانبانان میدید، تنها نمونههایی از این بیرحمی
هستند. این موضوع به آنان که در آن لحظه حضور داشتهاند ختم نشده است و میترا و
البرز، پسر و دختر رضا نیز متاثر از این جنایت هستند.
منابع
Baradaran, Monireh, and Golroch Jahangiri. 2007. "The letter of a group of former and tortured political prisoners to Penguin." 07 25. Accessed 11 26, 2021. http://sites.utoronto.ca/prisonmemoirs/Protest.pdf.
برادران، منیره. بدون تاريخ. حقیقت ساده؛ خاطراتی از زندانهای زنان جمهوری اسلامی ایران. مرکز اسناد اپوزیسیون ایران. دستيابی در 27 آذر 1400.
https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-09/monire-baradaran-haghighate-sadeh-eslaah.pdf.
—. 1392. "کتابشناسی زندان." آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران. دستيابی در 5 آذر 1400.
https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-09/monire-baradaran-ketabshenasi-monire-baradaran.pdf.
بهکیش، جعفر. 1388. "خاطرات پراکنده: مصاحبه در حسینیه اوین شرط آزادی." من از یادت نمیکاهم. 28 12. دستيابی در 5 آذر 1400.
http://jafar-behkish.blogspot.com/2010/03/1_8257.html.
—. 1388. "زندانی تهران، روایتی از زندانهای سیاسی دهه 60 و واکنش تعدادی از زندانیان سیاسی سابق." من از یادت نمیکاهم. 20 12. دستيابی در 11 26، 2021.
http://jafar-behkish.blogspot.com/2010/03/60.html.
تنکابنی, زهره. 1392. ریشه در خاک. آلمان: انتشارات فروغ.
حزب توده. 1358. "مردم خواستار آزادی سعادتی هستند." نامه مردم، 13 4. دستيابی در 5 آذر 1400.
http://iran-archive.com/sites/default/files/2021-06/hezbe-toode-mardom-dowre-7-035.pdf.
فانی یزدی، رضا. 1395. سوسیالیسم رویایی من- دفتر اول- در کوران مبارزه انقلابی. نشر بی بی.
—. 1395. سوسیالیسم رویایی من- دفتر دوم- دستگیری و بازجویی. نشر بی بی.
فرهمند راد، شیوا. 1394. قطران در عسل؛ داستان وارههایی از زندگی، فعالیت سیاسی و دو مهاجرت. لندن: اچ اند اس مدیا.
کیاکجوری، اعظم. 1384. "خاطرات زندان، یک نگاه زبان شناسانه." باران.
مهاجر، ناصر، مصاحبه توسط مجید خوشدل. 1387. مروری بر روایتهای زندان، سایت گفتگو دستيابی در 5 آذر 1400.
http://www.goftogoo.net/matlabPage1.php?id=34.