آنکس که حقیقت را می داند و انکار می کند، جنایتکار است
جمهوری اسلامی ایران زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری (نامی که در اواخر حکومت شاه به آن معروف بود) را به موزه تبدیل کرده است. نام این موزه را عبرت گذاشته اند. این زندان در زمان جمهوری اسلامی به عنوان بند 3000 اوین معروف و توسط سپاه پاسداران اداره می شد و یکی از مخوفترین شکنجه گاه های جمهوری اسلامی بود. محل موزه در خیابان کوشک مصری، خیابان شهید یارجانی است. در روز های هفته (جز روزهای سه شنبه و جمعه) دو تور در ساعت های 10 صبح و 2 بعدازظهر برای بازدید کنندگان برگزار می شود. هر تور توسط یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب هدایت می شود
شنبه 2 شهریور (23 آگوست 2008) ساعت دو بعد از ظهر برای بازدید از این موزه رفتم. بلیط ورودی موزه 500 تومان بود. آن دسته از زندانیان سیاسی که در زمان شاه در کمیته مشترک زندانی بودند از پرداخت ورودی معاف بودند. نگهبان در ورودی از من خواست که دوربینم را تحویل بدهم، چون عکسبرداری در موزه ممنوع بود
در ابتدا یک فیلم ویدئوئی برای ما پخش شد. در آغاز این فیلم خانم حسینی و خانم دباغ چی از شکنجه های که در دوران بازداشت در زمان شاه تحمل کرده بودند صحبت کردند. سپس یکی از مسئولین موزه در مورد تاریخچه کمیته مشترک ضد خرابکاری گزارشی کوتاه در اختیار بازدید کنندگان قرار داد. بر اساس این اطلاعات کارهای ساختمانی زندان در سال 1310 با نظارت مهندسین آلمانی آغاز و در سال 1316 پایان یافت. این زندان بارها میان نهادهای مختلف دست به دست شد و از جمله به عنوان زندان موقت شهربانی و یا بند موقت زنان مورد استفاده قرار گرفت. این زندان از سال 1350 در اختیار کمیته مشترک ضد خرابکاری قرار داشت. در 7 سالی که کمیته مسترک ضد خرابکاری فعال بود هزاران زندانی سیاسی در این زندان شکنجه که برخی از آنها در زیر شکنجه جان باختند.
در ابتدا اطاقهای بازجوئی و شکنجه نشان داده شد. زندانیان را در دفتر کار بازجویان استنطاق می کردند و در همان جا مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند. مجسمه هائی را از زندانیان شکنجه شده و بازجویان در اطاقهای قرار داده بودند که خوب درست نشده بودند. حسینی، شکنجه گر معروف، هم اطاق خودش را داشت
در یکی از اطاقهای شکنجه از راهنمایمان پرسیدم که در چه تاریخی آخرین زندانی در این زندان شکنجه شده است؟ با خونسردی پاسخ داد که از سال 56 فشار بر زندانیان کاهش یافت و شکنجه های شدید خاتمه یافت. نمی دانم هیچ کدام از بازدید کنندگان می دانستند که هزاران زندانی سیاسی در زمان جمهوری اسلامی در این زندان شکنجه شده و بسیاری از آنان از جمله خواهرم زهرا در این زندان جان باختند
پس از بازدید از اطاقهای شکنجه به بند 3 و 4 رفتیم. عکس کسانی که در زمان شاه در این زندان بازجوئی شده بودند بر دیوارهای بند 3 و 4 زده شده بود. عکسها همه یک اندازه بود. عکس محمود (برادرم که در تاریخ 4 آبان 55 در تهران دستگیر شده بود) در انتهای سالن 3 بر دیوار زده شده بود. نمی دانم ترتیب نصب عکسها بر چه اساس بود
در سالن 1 و 2 که هنوز سلولهای انفرادی آن به همان حالت زمان شاه نگاهداشته شده بود، مجسمه های برخی از زندانیان سیاسی معروف را ساخته و در سلولها گذاشته بودند. تمام مجسمه ها به همراهان جمهوری اسلامی مانند آیت الله طالقانی، آقای خامنه ای و دیگران مربوط می شد. از دگر اندیشان تنها مجسمه های آقایان صفر قهرمانیان و خسرو گلسرخی در این سلولها به نمایش گذاشته شده بود. از مجاهدین و فدائیان کسی دیده نمی شد
*****************************
کمیته مشترک برایم نشان از خاطرات دردناکی داشت. برای اولین بار در اواخر سال 55 بود که به همراه خواهرم برای اطلاع یافتن از سرنوشت محمود که در آبان 55 در تهران دستگیر شده بود به این محل مراجعه کرده بودم. از پله های جنوبی مجموعه ای که کمیته مشترک در آن قرار دارد بالا رفتیم و با اصرار از ماموری که در آنجا بود می خواستیم که به ما اجازه بدهد که با مسئولین زندان تماس بگیریم تا مگر از سرنوشت محمود اطلاعی به دست آوریم. نگران بودیم که محمود در زیر شکنجه کشته شده باشد
بار دوم در سوم شهریور 1362 بود که به همراه برادرانم محمود، محسن و محمد علی توسط سپاه پاسداران بازداشت شدم و مستقیا ما را به کمیته مشترک بردند. نیمه های شب با چشمان بسته به کمیته مشترک (بند 3000 اوین) وارد شدیم. مرا حدود شش ماه در این بازداشتگاه نگاه داشتند. در بازدیدم تلاش می کردم خاطرات آن دوران را بازسازی کنم
همیشه تصور می کردم که از دری در ضلع شمالی آن مجموعه وارد زندان شده بودیم. اما در این بازدید از دری در ضلع شرقی مجموعه وارد زندان شدیم
بند چهار برایم خاطره انگیز بود. شش ماه در این بند زندانی بودم. دو ماهی را در راهرو این بند زیر چشم بند و چهار ماه باقی مانده را در یکی از اطاقهای عمومی بند گذرانده بودم. فکر می کنم به دلیل کثرت زندانیان و کمبود سلولهای انفرادی بعضی از زندانیانی که تازه دستگیر شده بودند را در راهروهای بند زیر چشم بند نگاه می داشتند تا دوران بازجوئیهای اولیه که معمولا با شکنجه و ضرب و شتم همراه بود به پایان برسد. زندانیان جز زمانی که برای بازجوئی و یا دستشوئی برده می شدند، بر روی یک پتوی چهار تا شده روز و شب را سپری می کردند. از صبح تا شب قران و دعا از بلند گوی بند پخش می شد. این صدای مداوم بر روانم اثری ماندگار به جای گذاشته است
با سرعت یک بار طول راهرو را قدم زدم. تصویری که از این راهرو در خاطرم حک شده بود با واقعیتی که امروز می دیدم بسیار متفاوت بود. در دوران بازداشتم تصور می کردم که این راهرو را پایانی نیست در حالی که راهرو کوتاهی بود در حدود 25 متر.
به آن روزهای وحشت فکر می کردم. به اینکه آرزو می کردم که روز به پایان رسد اما زمان به کندی می گذشت. سرگرمیم آن بود که بر روی پتو دراز بکشم و زندانیان دیگر را نظاره کنم. به ویژه وقتی که اطاقها را برای دستشوئی می بردند. گاها اگر فرصتی پیش می آمد با زندانیانی که در نزدیکم بودند چند کلمه ای رد و بدل می کردم. نفر اول در سمت راست راهرو بند یک زندانی کرد بود. او را خیلی شکنجه کرده بودند. پاهایش باند پیچی شده بود و هنوز هم مداوما او را برای بازجوئی می بردند. نفر دوم من بودم و نفر بعدی شهاب شکوهی بود. دستش تیر خورده بود. در دور دستهای راهرو پیرمردی توده ای را خوابانده بودند، با خودم حساب می کردم که او باید حداقل 8 ماه در زیر چشم بند و در کنار راهرو نگاهداشته شده باشد
به اطاقی که حدود چهار ماه در آن زندانی بودم رفتم. اطاق چقدر کوچک به نظر می رسید، شاید پنج متر در سه و نیم متر. حدود ده نفر در آن اطاق زندانی بودیم. فریبرز صالحی در آن اطاق از همه قدیمی تر بود. در عرض اطاق زندانیان وابسته به حزب توده پتوهایشان را پهن کرده بودند و در طول اطاق زندانیان وابسته به دیگر گروههای چپ
از اطاق خارج شدم. در راهرو بودم که توضیح دهنده چفت در را با صدای بلند باز و بسته می کرد، شاید می خواست که فضای زندان را برای ما بازسازی کند؟ به او گفتم این صدا من را به دورانی که در اینجا زندانی بودم باز می گرداند. از من پرسید که در زمان حکومت اسلامی هم زندانبانان چفت در را با همین صدا باز و بسته می کردند؟
دلم می خواست حمام را ببینم. تصویری که در ذهنم از حمام داشتم فضای باز بزرگی بود. نمی دانستم این تصویر تا چه میزان با واقعیت منطبق است. حمام یک محوطه شاید چهار متر در 12 تا 15 متر بود که دوشها در دو طرف اطاق قرار داشتند. یک راهرو طولانی حمام را به طبقه اول و فلکه متصل می کرد. در همین راهرو بود که مرا به یکی از توابهای اقلیت نشان دادند. چشم بندم را بالا زده بودند و بازجو گفت که چشمانم را ببندم. سعی کردم که واکنش طرف مقابل را ببینم. به نظرم رسید که با سر اشاره کرد که مرا نمی شناسد. روزی دیگر در صف حمام با یکی از بچه های اطاقی دیگر صحبت می کردم. یکی از توابها یخه ام را گرفت. پرسید در چه موردی صحبت می کردید؟ گفتم که پرس و جو می کردم که آیا برادارانم در آن اطاق هستند یا نه
***********************
از زندان که بیرون آمدم از اینکه جمهوری اسلامی بخشی مهم از جنایتهائی که در این زندان گذشته است را ناگفته باقی گذاشته، به خشم آمده بودم. شاید خوب باشد که موزه "تاریخ کمیته مشترک ضد خرابکاری از آغاز تاسیس جمهوری اسلامی ایران تا امروز" در فضای مجازی تاسیس شود.
همچنین حیران مانده بودم که چگونه فضای زندان به شکلی غیر واقعی در خاطرم نقش بسته است؟ ابعادی که در خاطرم نقش بسته بود هیچ تطابقی با واقعیت نداشت.
۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)