۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

آیا رنج خانواده های قربانیان اعدامهای دهه 60 را پایانی هست؟

چند سال قبل که به کانادا مهاجرت کردم، به این فکر افتادم که با یکی از دوستان دانشگاهی خواهرم زهرا تماس بگیرم। می دانستم که در کالیفرنیا زندگی می کند। روزی به او زنگ زدم، خودم را معرفی کردم، با اشتیاق مرا پذیرفت। از چگونگی مرگ زهرا سئوال کرد। آنچه را که می دانستم برایش نقل کردم. از من تشکر کرد و گفت که دلش می خواسته عاقبت و چگونگی مرگ زهرا را بداند تا بتواند با آن کنار بیاید و آنرا بپذیرد. دیگر دلم نیامد که به او زنگ بزنم، بسیار دلگیر شده بودم که چرا پس از شنیدن چگونگی ماجرا مرگ زهرا را پذیرفت.
از آنروز بارها به این مسئله فکر کرده ام که خانواده های قربانیان اعدامهای سالهای 60 چگونه و در چه شرایطی می توانند مسئله مرگ عزیزانشان را بپذیرند و به زندگی معمولی خود بازگردند؟ از خودم می پرسم چه تفاوتی است میان مرگ محسن که می دانیم در چه تاریخی به قتل رسیده و کجا دفنش کرده اند با زهرا و محمدرضا و محمود و محمد علی که نمیدانم که چگونه به قتل رسیده اند و در کجا دفن شده اند؟ شاید یکی از مهمترین تفاوتهای قتل عام 67 با اعدامهای سالهای قبل همین نکته باشد که نمی دانیم عزیزانمان کی و در کجا به قتل رسیده اند و در کجا دفن شده اند. شاید اگر این حقایق برایمان روشن شود، من نیز بتوانم مانند دوست زهرا بگویم که مرگ آنها را پذیرفته ام؟

خاوران در جریان قتل عام 67

خبر کشف گور دستجمعی در خاوران، نگرانی خانواده های زندانیان سیاسی که از سلامت بستگانشان بی خبر بودند را صد چندان کرد. قتل عام زندانیان سیاسی را اعلام نکردند، تنها ساکی از وسایل قربانیان به خانواده انها تحویل دادند. خانواده های قربانیانی که به احزاب چپ تعلق داشتند، برای یافتن نشانی از گمشده خود به خاوران آمدند. فضای خاوران به یکباره تغییر کرد. از یکطرف تا قتل عام سال 67 اکثر قریب به اتفاق اعدام شدگانی که در خاوران دفن شده بودند به گروههای چپی تعلق داشتند که از همان ابتدای سال 60 خواهان براندازی دولت جمهوری بودند. اما در جریان قتل عام 67 بیش از 200 نفر از اعضای سازمان فدائیان (اکثریت) و حزب توده اعدام شده بودند. اگر سیاستهای متفاوت و حتی متضاد قربانیان سبب تخاصم میان آنان می شد، و این تخاصم گاها به رابطه میان خانواده های زندانیان سیاسی هم کشیده می شد و صحنه های دردناکی را به وجود می اورد که جان همه ما را می آزرد، اما سرنوشت مشترک قربانیان قتل عام 67 سبب شد که دیوارهای بی اعتمادی میان خانواده های انان تا حدودی از میان برداشته شود. ابعاد جنایت چنان عظیم بود و اعدام زندانیان سیاسی چنان ناعادلانه که باور کردن آن برایم دشوار بود. احساس خشم، نفرت، ناباوری و بی پناهی تمام وجودم را فرا گرفته بود. خاوران برایم شد سند جنایتی که در تاریخ معاصر کشورم بی سابقه بود. فکر می کردم که وظیفه داریم صدای اعتراضمان را به گوش همه برسانیم. بسیاری از خانواده ها احساس مشابهی داشتند و از هر فضا و فرصتی برای اعتراض استفاده می کردند. اما خاوران تنها مکان عمومی بود که علیرغم فشارهای دولت جمهوری اسلامی می توانستیم هر جمعه در آنجا حضور داشته باشیم و اعتراض و نفرتمان را از جنایتی که انجام شده بود را ابراز کنیم. در سال 67 و 68 ماموران در اطراف خاوران مستقر بودند و خانواده ها را به دلیل رفتن به خاوران دستگیر می کردند. اما خانواده ها هرگز پا پس نگذاشتند و بر حق خود برای حضور در خاوران پای فشردند و این حق را بر جمهوری اسلامی تحمیل کردند.

۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه

بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد

چند ماهی از دادن ساکهای قربانیان گذشته بود. زندانیان سیاسی زن وابسته به گروههای چپ با خوش اقبالی جان سالم از قتل عام به دربرده بودند. خبر دار شدم که همسر یکی از قربانیان سال 67 برای مرخصی چند روزه از زندان بیرون آمده است. نمی دانستم که زندانیان سیاسی زن چگونه در مورد قتل عام فکر می کنند و چه می خواهند بکنند. به دیدن این دوست شتافتم. دلم می خواست به عنوان یکی از اعضای خانواده قربانیان قتل عام 67 نظرم را درباره در زندان ماندن آنها با او در میان بگذارم. می خواستم او را تشویق کنم که هر چه زودتر از زندان بیرون بیاید.
اولین بار بود که او را ملاقات می کردم. به نظرم بسیار تکیده می رسید. در همان لحظات اول گفت که زهرا، خواهرم، را می شناسد. از زندان و قتل عام صحبت کردیم. صحبتهایمان به روش برخورد صحیح به مسئله قتل عام از طرف زندانیان جان به دربرده رسید. به نظرم می رسید که وجدانش نمی تواند بپذیرد که پس از قتل عام زندانیان سیاسی از زندان آزاد شود. به او گفتم که اگر بنا بود که قهرمانی گره ای از کار ما بگشاید، با این خیل قهرمانان باید وضعیتی مساعدتر از این می داشتیم.
هر چند هنوز هم عقل و احساسم با هم یگانه نیستند. هنوز مداوما این گفتگو را مرور می کنم:
بدبخت ملتی که قهرمان ندارد
بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد

شهیدان زنده پای چوبه دار و سینه دیوار

خبر اعدام بچه ها را که در آذر ماه 67 به ما دادند، بی پناهی عمیقی را احساس می کردم. تنها سندی که از اعدام بچه ها به ما داده بودند، ساک آنها بود. هیچ نهادی رسما اعدام ها را اعلام نکرد. برای من و به گمانم برای بسیاری از خانواده ها مهم بود که بدانند در این دنیا کسانی هستند که جنایت انجام شده را به رسمیت می شناسند و به ان اعتراض می کنند؟ گوشهایم را به رادیو می چسباندم که بشنوم خبر این جنایت چگونه در جهان منعکس می شود. انتظار داشتم جهان از جنایت هولناکی که اتفاق افتاده به خروش آید. چنین نبود. برای شنیدن صدای همدردی به ایستگاههای رادیوئی مختلف سر میزدم تا مگر در جائی اسم بستگانم را که اعدام کرده اند را بشنوم.
رادیو زحمتکشان (رادیوی وابسته به فدائیان (اکثریت) و حزب توده) متنی را خواند در مورد خانواده بهکیش و پنجه شاهی، مطلب را ضبط کردم و در یکی از مراسم آنرا پخش کردم. روزی دیگر رادیوی زحمتکشان خاطره ای را از برادرم محمود می خواند، آنرا هم ضبط کردم. گمان می کردم که نویسنده آن مطلب را می شناسم، برایم چه شیرین بود که کسی در یک گوشه ای هنوز ما را به خاطر دارد و دلش به همراه ما از اعدام محمود به درد آمده است.
برایم مهم بود که کسانی خطر می کنند و برای زنده نگاهداشتن خاطره قربانیان، عکس و شرح حال آنان را در نشریات ممنوعه منتشر می کنند. از همین رو بود که با اشتیاق دفترچه ای را که یکی از گروههای هوادار حزب توده ایران تهیه کرده بود را می خواندم. حتی مادر و پدرم که محتاط بودند و گمان می کردند که این قبیل مطالب می تواند برای ما که جوانتر بودیم دردسر ایجاد کند، هم به دیدن و خواندن انها اشتیاق نشان می دادند.
در مراسمی که به مناسبت چهلم و یا اولین عید برگزار کردیم، مطلبی را از کار (اکثریت) خواندم، مطلب بر دلم می نشست و هنوز بخشی از آنرا به خاطر دارم: شهیدان بی کفن در راه، شهیدان بی کفن در خاک، شهیدان زنده پای چوبه دار و سینه دیوار

۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

خاوران


گورستان خاوران در مسیر جاده تهران به مشهد قرار دارد


نمائی نزدیک از گورستان خاوران


نمائی از قطعه ای که قربانیان از سال 60 تا قبل از قتل عام 67 در آنجا دفن می شدند।
می توانید روی عکسها کلیک کنید تا تصویری روشنتر از این تصاویر ببینید

۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

خاوران قبل از تابستان 67

خاوران قبل از تابستان 67، نشان جنایتی بود که جریان داشت. هر روز و هر ماه قربانی جدیدی به جمع قربانیان افزوده می شد. اکثر قریب به اتفاق قربانیان آن سالها به گروه های چپی تعلق داشتند که از سال 60 خواهان براندازی جمهوری اسلامی بودند. گاها خانمی که برای بهائیان کار میکرد و زنان متوفی بهائی را می شست، به خانواده ها می گفت که فلان روز باز چند اعدامی آوردند و در خاوران دفن کردند. هر اعدامی خانواده ای را به جمع عزاداران می افزود. خانواده های قربانیانی که تازه اعدام شده بودند، حیرت زده و سیاهپوش به خاوران می آمدند. بسیاری از آنان از خاوران چیزی نمی دانستند و آنها که قدیمی تر بودند، با آنان همدردی می کردند و شرایط خاوران را برایشان توضیح می دادند
برای اولین بار در اواخر سال 63 به خاوران رفتم। گفته بودند که زهرا در خاوران دفن شده است। به همراه خانواده ام و ترسان به خاوران رفتم। گمان می کردم که چشمان حریصی ما را می پایند। عدم امنیت در هر گوشه آن زمین سوخته احساس می شد. خانواده ها نگران جوانترها بودند که مبادا اسیر ماموران شوند. هنوز اعدامها جریان داشت. آندسته از خانواده ها که هر جمعه به خاوران میرفتند، در فشاری دائم قرار داشتند. آنان این فشار طاقت فرسا را تحمل کردند و خاوران را علیرغم تلاش جمهوری اسلامی زنده نگاه داشتند. در همان اولین بار خانواده هائی که می شناختم و از همان روزهای اول دفن زندانیان سیاسی چپ در خاوران به دنبال قربانیشان به خاوران آمده بودند، برایم می گفتند که در آن سوی خاوران سعید سلطانپور و تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی که در شب 30 خرداد 60 اعدام شده بودند دفن هستند. در آن گوشه دیگر گویا موسی خیابانی و تمام مجاهدینی که به همراه او به قتل رسیده بودند دفن شده بودند. فرضم این بود که آنان شاهدان این حوادث بوده اند
در سال 64 محسن را اعدام و او را در بهشت زهرا دفن کردند. سالی چند بار همراه با پدر و مادرم ابتدا به بهشت زهرا بر مزار محسن می رفتیم و پس از آن راهی خاوران می شدیم. مادرم بر سر قبر محسن درختچه ای کاشته بود و به مامور بهشت زهرا هر بار پولی میداد که به درختچه آب بدهد. اما در خاوران اثری از گل و گیاه نبود. جمهوری اسلامی هیچ اثری از حیات در خاوران را بر نمی تافت

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

سفر گالیندوپل و تجمع خانواده ها در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران

خبر سفر گالیندوپل فرستاده ویژه سازمان ملل به تهران در زمستان 68، یکسال پس از اعلام کشتار زندانیان سیاسی، این سئوال را در مقابل خانواده قربانیان اعدامهای دهه 60 و به ویژه قتل عام زندانیان سیاسی قرار داده بود که چه اقدامی می توانند انجام دهند. گالیندوپل در دفتر سازمان ملل در میدان آرژانتین مستقر شده بود. خانواده ها مطمئن نبودند که میتوانند با او دیدار کنند. خانواده ها قرار گذاشتند که دستجمعی به دفتر سازمان ملل مراجعه کنند. در روز موعود ده ها نفر از اعضای خانواده قربانیان در ساعت موعود به مقابل دفتر سازمان ملل رفتند. کانون دفاع از زندانیان سیاسی (داخل کشور) با بسیاری از خانواده ها تماس گرقته و آنها را به شرکت در این تجمع دعوت کرده بود. در همان ساعتی که خانواده ها در مقابل دفتر جمع شده بودند سوار اتوبوسی که از جلوی دفتر می گذشت شدم تا شاهد تجمع باشم. درب دفتر سازمان ملل در جنوب غربی میدان آرژانتین قرار داشت. اتوبوس که از مقابل دفتر می گذشت تعدادی از خانواده ها را دیدم که در سمت جنوبی در ایستاده بودند. جمعی دیگر نیز با پلاکارد در مقابل در تجمع کرده بودند، بعدا فهمیدم که اینها گروهی دولت ساخته به نام "سازمان دفاع از قربانیان خشونت" بودند. یکی دو ایستگاه پائین تر از اتوبوس پیاده و سوار تاکسی شدم تا دوباره از میدان آرژانتین بگذرم. در کمتر از یکربع دوباره به میدان رسیدم، اما اثری از خانواده ها در مقابل دفتر نبود. نگران شده بودم. بعدا خانواده ها تعریف کردند که عده ای که گویا ماموران دولتی بودند، آنها را تحت فشار قرار داده بودند که محل را ترک کنند. خانواده ها امتناع کرده بودند. کشمکشی در گرفته بود و ماموران کیف یکی از مادران را که گویا نامه جمعی خانواده ها به گالیندوپل در آن بود، ربوده بودند.

۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

بابای هیچ بچه ای نباید اعدام شود

مدتی از اعدامهای 67 گذشته بود، در این مدت با بسیاری از خانواده های قربانیان آشنا شده بودم. اغلب قربانیان جوان بوده و اگر ازدواج کرده بودند، بچه هایشان کوچک بودند. همسر قربانیان شرایط دشواری داشتند. بعضی از آنها با خانواده خود و یا همسرشان زندگی می کردند. برخی دیگر مجبور بودند و یا تمایل داشتند که مستقل زندگی کنند. آنها علاوه بر مشکلات مالی و اجتماعی، درگیر مشکلات روحی بچه هایشان هم بودند. وقتی تعداد بچه ها زیاد بود مشکلات چندین برابر می شد.
مینا یکی از آنها بود، مینا باید از دو دختر و تنها پسرش مراقبت میکرد. غروبی در خیابان ستارخان به سمت میدان توحید می رفتم، سر شادمان مینا را دیدم که با بچه هایش منتظر مینی بوس بودند. آزاده، دختر کوچکش به شدت گریه میکرد، گویا زمین خورده بود. به نظر می رسید مینا مستاصل شده است. آزاده را بغل کردم. با آنها سوار مینی بوس شدم و تا تقاطع آزادی و شادمان با آنها رفتم. دخترک آرام گرفته بود. من کار داشتم و باید آنها را ترک می کردم. آزاده حق داشت که پدرش در کنارش باشد و وقتی دلش خواست در آغوش او آرام بگیرد.

۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

برگزاری مراسم مشترک ممنوع


قتل عام زندانیان سیاسی خانواده های زیادی را داغدار کرده بود. وسایل صدها نفر از زندانیان وابسته به احزاب چپ به نشانه اعدام آنها در چند روز اول آذر ماه به خانواده آنها تحویل داده شد. اعدام دستجمعی زندانیان سبب تعمیق همبستگی میان خانواده های قربانیان شده بود. انبوه قربانیان باعث شده بود که در یک روز گاها چندین مراسم یادبود در تهران برگزار شود. گاها دو خانواده مراسم مشترکی را برای فرزندانشان برگزار می کردند. به این فکر افتادیم که یک مراسم مشترک با مقیاسی بزرگ را برگزار کنیم. ایده برگزاری مراسم مشترک با استقبال روبرو شد و 10-15 خانواده تصمیم گرفتند که مراسم مشترکی را برگزار کنند. با خود می گفتیم بستگانمان را دستجمعی اعدام کرده اند و لازم است که مراسم یادبود آنان نیز مشترک برگزار شود
خانواده زنده یاد فریبرز صالحی، از اعضای حزب توده ایران، داوطلب شدند که مراسم در خانه آنها برگزار شود. نزدیکهای ظهر روزی که بنا بود مراسم برگزار شود به خانه آنها رفتم. در را که برویم باز کردند، متوجه شدم که اتفاقی افتاده است. یکی از ارگانهای اطلاعاتی-امنیتی با خانواده فریبرز تماس گرفته و دستور لغو مراسم را داده بود. آنها از برادر و خواهران فریبرز خواسته بود که همانروز به آن ارگان مراجعه کنند. نمی دانستیم که چه پیش خواهد آمد. آیا کسی را دستگیر خواهند کرد؟ وضعیت ناجوری پیش آمده بود، در آن مدت کوتاه بایستی حتی المقدور به کسانی که خبر برگزاری مراسم جمعی را شنیده بودند، خبر لغو آنرا می دادیم. مراسم مشترک برگزار نشد

۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

عکس دستجمعی

اعدامهای 67 هفت که تمام شد، خبر اعدام بچه ها را به ما دادند. با اعدام شدن محمود و محمد علی 6 نفر از خانواده ام توسط دولت جمهوری اسلامی اعدام شده بودند. در اطاق پذیرائی عکسهای تک تک بچه ها را به دیوار زده بودیم. خانواده پنجه شاهی هم با اعدام شدن اسدالله 5 نفر را از دست داده بودند. مادر پنجه شاهی عکسی دستجمعی از همه بچه ها را به دیوار خانه اشان زده بودند. مادر آنروزها زیاد خانه ما میامد و با مادرم می نشستند و درد دل میکردند. روزی از مادرم خواست که عکسهای بچه ها را به او بدهد تا همان دوستی که عکسهای دستجمعی بچه هایش را درست کرده بود، عکسی دستجمعی از بچه ها را درست کند. یکی دو هفته گذشت، مادر سه قاب از عکس دستجمعی را برایمان آورد. یکی از قابها خیلی بزرگ بود. آنرا به دیوار زدیم.
سالی چند گذشت و قاب بزرگ بر دیوار بود، آن سالها پدرم هنوز زنده بود و می گفت بچه هایش را قاب کرده و گذاشته سینه دیوار. مادرم ابتدا قاب بزرگ را از دیوار پائین آورد و دور آن پارچه ای پیچید و قاب کوچکتر را به دیوار زند. پس از چند سالی قاب کوچک هم پائین آمد. مادر پنجه شاهی هم پس از چند سالی قاب دستجمعی بچه هایش را از دیوار برداشت و قابهای تکی آنها را بر دیوار زد. گمان می کنم برای آنها تحمل عکسهای تکی بچه ها ساده تر بود. عکس دستجمعی 5-6 نفر از اعضای یک خانواده که اعدام شده بودند، سرگذشت غم انگیز آن خانواده را نشان میداد. عکس دستجمعی را برای مراسمهای عید و شهریور به خاوران میبردیم. یکی دو سال قبل در یکی از مراسمها، عکس دستجمعی توسط ماموران دولت جمهوری اسلامی ربوده شد.

تقاضای دادستان دادگاه بین المللی برای صدور حکم جلب عمر البشیر

دیروز با دوستی در مورد درخواست صدور حکم جلب عمر البشیر توسط دادستان دادگاه جزائی بین المللی صحبت می کردم. دوستم می گفت که این درخواست می تواند به فال نیک گرفته شود. شاید صدور این حکم به این معنی باشد که از این پس هیچ رئیس دولتی از پاسخگوئی درباره جنایاتش مصون نخواهد بود. به دوستم گفتم که من همیشه نسبت به اینکه شورای امنیتی که سه عضو دائم آن (چین، روسیه و آمریکا) عضو دادگاه بین المللی نیستند و از آن میان آمریکا صراحتا بر علیه این دادگاه موضع گرفته و کشورهای دیگر را برای نپیوستن و یا خروج از این دادگاه تحت فشار قرار می دهد، بتواند به توسعه مبانی حقوق بشر در جهان و توقف جنایت بر علیه بشریت یاری رساند، بدگمان بوده ام. به دوستم گفتم که من نمیتوانم توسعه حقوق بشر را توسط کسانی که خود ناقض حقوق بشر هستند را باور کنم. برایم این سئوال مطرح بوده و هست، که چرا پس از پایان جنگ سرد و خاتمه قطب بندی ناشی از آن ما به شکلی گسترده شاهد قتل عامهای متعدد در جهان بوده ایم؟ آیا این قتل عامها امنیت و صلح جهانی را به خطر نیانداخته است؟ شاید تصور و درک اعضای دائم شورای امنیت از امنیت و صلح جهانی با انچه که من در ذهن خود مجسم می کنم متفاوت است؟ بحثمان را که ادامه دادیم با این سئوال روبرو شدیم که آیا دریافت پول از دولت آمریکا برای توسعه مبانی حقوق بشر در ایران و یا دیگر کشورها مجاز و مفید است؟
**********************
امروز حسام الدین برومند در سر مقاله کیهان در مطلبی با عنوان "بوی نفت در دیوان کیفری لاهه" در مورد درخواست صدور حکم دستگیری برای عمر البشیر، رئیس جمهوری سودان، موضع گیری کرده است (1). آقای برومند مینویسد "صدور حكم جلب عمرالبشير رئيس جمهور سودان از سوي ديوان كيفري بين المللي لاهه، اگرچه به عنوان يك اقدام غيرقانوني و باج خواهانه عليه رئيس جمهور يك كشور اسلامي، قابل نقد است ولي شواهد و قرائن موجود حكايت از آن دارند كه آمريكا و متحدانش درپي بهره گيري هاي غيرقانوني ديگر از اين نهاد بين المللي هستند و بعيد نيست كه در صورت پيشبرد اهداف استكباري خود در اين ماجرا، براي سوءاستفاده هاي مشابه ديگر از نهاد بين المللي ياد شده، خط و نشان كشيده باشند."
از خود می پرسم آیا دل نگرانیم در مورد بندی از نظامنامه رم که به شورای امنیت (که به گمان من نهادی غیر دمکراتیک است) اجازه می دهد که پرونده یک جنایت را به دادگاه بین المللی احاله کند با مواضع کیهان هم سو و هم جهت است؟
***********************
شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه 1593 مربوط به احاله پرونده سودان به دادگاه بین المللی را در تاریخ سی و یکم مارس 2005 با 11 رای موافق و 4 رای ممتنع (آمریکا، چین، الجزایر و برزیل) به تصویب رساند (2). خانم آن وود پترسون نماینده آمریکا در سازمان ملل می گوید " ایالات متحده به مخالفت بنیادی خود با این نگاه که برای دادگاه جزائی بین المللی حق قضاوت در مورد دولتها و مقامات دولتهائی که عضو نظامنامه رم نیستند را قائل است، ادامه میدهد. چون آمریکا با احاله پرونده دارفور به دادگاه جزائی بین المللی موافق نیست، به این قطعنامه رای ممتنع داده است. ایشان تصمیم گرفتند که به این قطعنامه رای مخالف ندهند (آنرا وتو نکنند) چون فکر می کنند که جامعه جهانی لازم است با یکدگر در جهت خاتمه دادن به خشونت در دارفور همکاری کنند و همچنین به این دلیل که قطعنامه صراحتا به شهروندان آمریکا و شهروندان دیگر کشورها که در نیروهای مسلح این کشور خدمت می کنند مصونیت از تحقیق و محاکمه داده است." دلایل چین نیز کمابیش شبیه مواضع آمریکا بوده است.
آقای لوئیس مورینواوکامپو (دادستان دادگاه جزائی بین المللی) در تاریخ 14 جولای 2008 در مقابل دادگاه قرار می گیرد و از قضات تقاضای صدور حکم جلب عمر البشیر را می کند. سایت دادگاه بین المللی خلاصه ای از درخواست صدور حکم جلب عمر البشیر را منتشر کرده است (3). آقای اوکامپو می گوید در سه سالی که در مورد جنایت دارفور تحقیق کرده است به این نتیجه رسیده که رئیس جمهور عمر البشیر مغز متفکر جنایتی است که در دارفور در جریان است. ایشان می گوید
"... امروز شواهد نشان میدهند که البشیر به عوض کمک کردن به مردم دارفور، تمام امکانات دولتی، از جمله نیروهای مسلح، سرویسهای اطلاعاتی، تمام دستگاه دیپلماتیک و اطلاع رسانی و دستگاه قضائی را به کار گرفت، که 000و450و2 مردمی (که اغلب آنها به گروههای قومی تعلق داشتند که هدف نسل کشی بودند) که در کمپ ها زندگی می کردند، را در شرایطی قرار دهد که به محو فیزیکی آنها منجر شود.
البشیر رئیس جمهور است. او فرمانده کل قواست. اینها فقط کلمات رسمی نیستند. او از همه امکانات دولتی استفاده کرد. او از ارتش استفاده کرد. او ملیشیا را سازمان داد. همه به او گزارش میدهند. همه از او اطاعت می کنند. او اختیار کامل دارد." آقای دادستان نتیجه می گیرد عمر البشیر مسئول قتل عام و جنایتی است که در دارفور جریان دارد. دادگاه بین المللی در حال تصمیم گیری در مورد این درخواست است.
*********************
کیهان صراحتا حقیقت ماجرا را تحریف کرده است و چنین وانمود کرده که گویا آمریکا با تصویب قطعنامه 1593 و احاله پرونده سودان به دادگاه جزائی بین المللی قصد دارد با استفاده از این دادگاه، مطامع (امپریالیستی-استکباری) خود را پیش برده و در امور داخلی این کشور اسلامی دخالت کند. حقیقت آن است که آمریکا همانند ایران صراحتا مخالف این اصل است که دادگاه بین المللی حق داشته باشد (در صورت احاله پرونده از طرف شورای امنیت) در مورد کشورها و مسئولان کشورهائی که عضو نظامنامه رم نیستند (از جمله ایران، آمریکا، اسرائیل، چین و روسیه) قضاوت کند و به همین دلیل به قطعنامه 1593 رای ممتنع داده است.
به سئوال اولیه ام باز میگردم. پنج عضو دائم شورای امنیت حق دارند با وتوی هر قطعنامه، تعریف خود از صلح و امنیت جهانی را به دیگر کشورها تحمیل کنند. شاید در مواردی مانند نمونه سودان، اعضای دائم به دلیل فشار افکار عمومی بین المللی و فاجعه ای که در جریان است، تمایل نداشته باشند که از حق خود استفاده کنند. تجربه سودان و صدور قطعنامه 1593 و درخواست صدور حکم بازداشت عمر البشیر ما را در مقابل این سئوال قرار می دهد که آیا میتوان برای توسعه مبانی حقوق بشر در ایران دست به دامن اعضای شورای امنیت و به ویژه اعضای دائم این شورا شد؟ همچنین آیا همراهی کشورهائی که خود از مهمترین ناقضین حقوق بشر در جهان هستند (از جمله آمریکا، چین و روسیه) میتواند به توسعه مبانی حقوق بشر در جهان یاری رساند؟ اگر جواب ما به این سئوال مثبت باشد، آیا آماده هستیم که اصل مشابه ای را در سیاست داخلی، از جمله همکاری با دولت جمهوری اسلامی برای توسعه مبانی حقوق بشر، تجویز کنیم؟ آیا مخالفت با مشروعیت شورای امنیت سازمان ملل برای تعریف صلح و امنیت جهانی، بازگشت به نظریه ای است که مبارز با امپریالیسم را میزان و معیار هر موضع و حرکت سیاسی میدانست و دوست و دشمن را بر این اساس تعریف و مشخص می کرد؟ آیا نگاهی که همکاری با هر نهاد را، در صورت نتیجه بخش بودن نسبی آن، برای توسعه حقوق بشر مجاز و ممکن میداند، به معنی پی گرفتن یک سیاست رئالیستی و عمل گرایانه نیست؟ آیا چنین سیاستی میتواند به توسعه مبانی حقوق بشر یاری رساند؟
**********************
توضیحات

1- http://www.kayhannews.ir/870430/2.htm#other200
2- http://www.un.org/News/Press/docs/2005/sc8351.doc.htm
3- http://www.icc-cpi.int/press/pressreleases/406.html