۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

بابای هیچ بچه ای نباید اعدام شود

مدتی از اعدامهای 67 گذشته بود، در این مدت با بسیاری از خانواده های قربانیان آشنا شده بودم. اغلب قربانیان جوان بوده و اگر ازدواج کرده بودند، بچه هایشان کوچک بودند. همسر قربانیان شرایط دشواری داشتند. بعضی از آنها با خانواده خود و یا همسرشان زندگی می کردند. برخی دیگر مجبور بودند و یا تمایل داشتند که مستقل زندگی کنند. آنها علاوه بر مشکلات مالی و اجتماعی، درگیر مشکلات روحی بچه هایشان هم بودند. وقتی تعداد بچه ها زیاد بود مشکلات چندین برابر می شد.
مینا یکی از آنها بود، مینا باید از دو دختر و تنها پسرش مراقبت میکرد. غروبی در خیابان ستارخان به سمت میدان توحید می رفتم، سر شادمان مینا را دیدم که با بچه هایش منتظر مینی بوس بودند. آزاده، دختر کوچکش به شدت گریه میکرد، گویا زمین خورده بود. به نظر می رسید مینا مستاصل شده است. آزاده را بغل کردم. با آنها سوار مینی بوس شدم و تا تقاطع آزادی و شادمان با آنها رفتم. دخترک آرام گرفته بود. من کار داشتم و باید آنها را ترک می کردم. آزاده حق داشت که پدرش در کنارش باشد و وقتی دلش خواست در آغوش او آرام بگیرد.

۱ نظر:

  1. دوست عزیز
    امروز از طریق کویا نیوز وبلاگت را دیدم و بیشتر نوشته هایت را خواندم. از این که با متانت و ارامش در جستجوی حقیقت هستی لذت بردم. امیدوارم موفق باشی و در این روزهای آکنده از خاطرات تلخ یاد همه آن کبوتران عاشق را همراه با تو گرامی می دارم. بک دوست

    پاسخحذف