۱۴۰۲ فروردین ۶, یکشنبه

آیا جنبش دادخواهی نیاز به منجی دارد؟

 مقدمه

این یادداشت ضمیمه مقاله‌ای در مورد «ناپدیدشدگی قهری» بود که در زمستان 1397 نوشته شده است.[1] در آن زمان به دلیل دفاع از گزارش عفو بین‌الملل با عنوان «اسرار به خون آغشته؛ کشتار 67 جنایت ادامه‌دار علیه بشریت»[2] مستقیم و غیر‌مستقیم مورد حملات، گاه بسیار بی‌رحمانه و غیرانسانی، قرار داشتم. که گویا کسانی مانند من که اعدام‌های تابستان 67 را فراقضایی و قربانیان آن تابستان را ناپدیدشده قهری می‌دانند و این نظر خود را بیان کرده‌اند، قصد دارند که خانواده‌های اعدام‌شدگان را به خطر اندازند.[3]

از آذر 1363، پس از حدود 15 ماه بازداشت غیرقانونی، از زندان آزاد شده و به دلیل وضعیت خواهر و برادرانم، تا 1381 که به کانادا مهاجرت کردم، غالبا در جریان فعالیت‌های علنی بخشی از فعال‌ترین بستگان زندانیان سیاسی چپ‌گرا در زندان‌های گوهردشت و اوین و اعدام‌شدگانی که در گورستان خاوران دفن شده بودند قرار داشتم.[4] در آن زمان بخشی از مخالفان رادیکال جمهوری اسلامی در خارج از کشور نه تنها در غالب موارد رهنمودهای غیرعملی و خطرناک برای ما صادر، بلکه تا آنجا پیش می‌رفتند که فعالیت علنی یا نیمه‌علنی برای دادخواهی در ایران را مشکوک اعلام می‌کردند. 

خوشبختانه زمان گذشته است و امروز دیگر کمتر کسی فعالان داخل کشور را به دلیل مشارکت در فعالیت‌های علنی و نیمه علنی به اطلاعاتی بودن متهم می‌کند، اما متاسفانه به دلیل عدم بازبینی علل آن نگاه‌های به‌غایت نادرست، خطاهای مشابه در زمینه‌های مختلف تکرار شده است. از جمله همین نکته که کسانی یافت شده‌اند که گمان می‌کنند بستگان اعدام‌شدگان برای خلاصی از چنگال "کسانی که از خون اعدام‌شدگان ارتزاق می‌کنند" به منجی نیاز دارند.

این یادداشت انعکاس تاسف من از تکرار اینگونه اشتباهات مهلک است.

آیا به خاوران رفته‌اید؟

این سئوالی است که از آذر 1363 که پس از آزادی از زندان برای اولین بار به خاوران رفتم در فکر من چرخیده است. همیشه دلم خواسته است از کسانی که مدعی تلاش برای حقوق بشر، دادخواهی و مبارزه با تبعیض بوده و هستند و در ایران ساکن بوده و یا به آنجا رفت و آمد داشته‌اند بپرسم که آیا به گورستان خاوران رفته‌اید؟ این بدان معنی بوده که آیا در برابر سیاست حکومت که تلاش کرده است گورستان خاوران را به یک ویرانه فراموش شده تبدیل نماید، قد علم کرده یا تسلیم آن شده بودند؟

اثر بخشی گام‌های کوچک

از سال‌های بسیار دور از ادعای اینکه در شرایط عادی می‌توان گام‌های بزرگ در راه دادخواهی برداشت هراسناک بوده‌ و به کسانی که چنین مدعائی داشته‌اند با دیده تردید نگریسته‌ام.[5] به گمانم بخش مهمی از دستاوردهای جنبش دادخواهی در ایران نتیجه گام‌های کوچکی بوده که برداشته شده است. برخی از اقدامات، در تداوم خود به دستاورد بزرگی ختم شده است. مثلا حضور خانواده‌ها در گورستان خاوران که از همان تابستان 1360 آغاز شد، در سال‌های سیاه دهه شصت ادامه یافت و تا کنون نیز با افت و خیزهای بسیاری تداوم یافته است، سبب شده که گورستان خاوران به عنوان یکی از مهم‌ترین نمادهای جنایت دولتی و نقض گسترده و سازمان‌یافته حقوق بشر در ایران شناخته شود.[6] علاوه بر آن، برگزاری مراسم عمومی برای بزرگداشت قربانیان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67، در گورستان خاوران که گاه با حضور گسترده و گاه با تعدادی اندکی برگزار شده است، نیز دستاورد بزرگی برای جنبش دادخواهی رقم زده است. برگزاری مداوم و سالیانه مراسم گرامیداشت یاد قربانیان در منازل مسکونی نیز گام‌های کوچکی بود که با پیوستن به هم دستاوردی بزرگ را سبب شد. همچنین تلاش‌های برخی از خانواده‌ها برای مراجعه به نهادهای حکومت برای احقاق حقوق خود و نهادهای بین‌المللی برای جلب توجه آنان و تحت فشار قرار دادن آنها برای اقدام مناسب، نیز در کلیت خود به تقویت جنبش دادخواهی یاری رسانده است.

علاوه بر آن تلاش‌های مستمر ایرانیان خارج از کشور برای برگزاری مراسم بزرگداشت قربانیان کشتار تابستان 67 و دهه شصت، انتشار خاطرات زندان و خاطرات بستگان کشته‌شدگان، انتشار مقالات و نیز برنامه‌های رادیوئی و تلویزیونی متعدد، انتشار کتاب‌هائی درباره دادخواهی، برگزاری ایران تریبونال، تلاش برای به رسمیت شناخته شدن کشتار تابستان 67 به عنوان جنایت بر علیه بشریت در پارلمان کانادا، انتشار گزارش‌های نهادهای حقوق بشر در مورد دهه شصت و کشتار تابستان 67 و شرایط بستگان کشته‌شدگان[7] نیز به شکسته‌شدن طرح سکوت جمهوری اسلامی کمک شایانی کرده است.

بدون هیچ تردیدی همه با این یا آن اقدام موافق نبوده‌اند. مثلا برخی برگزاری مراسم دهم شهریور 1368 و سپس تداوم هر ساله آن را توطئه محمد‌علی عموئی و پیروز دوانی می‌دانند. یا برخی از خانواده‌ها با برگزاری مراسم کشتار تابستان 67 بدان گونه که در این گورستان انجام می‌شد موافق نبوده و نیستند. برخی موافق نبودند و نیستند که در حالی که عکس‌های عزیزان‌مان را در دست داریم، در دور خاوران حرکت کنیم. برخی شکایت به نهادهای جمهوری اسلامی را مشروعیت دادن به این حکومت تلقی می‌کنند. برخی دیگر اقدام علنی در داخل کشور را خطری غیر قابل قبول برای خانواده‌ها در نظر می‌گیرند. برخی کسب درآمد از مشارکت در جنبش دادخواهی و حقوق بشر را ناپسند می‌دانند و معتقد هستند که این جنبش لازم است بر دوش فعالان داوطلب بنا شود. برخی اعتقاد دارند که باید بر اعتقادات کشته‌شدگان، که دلیل اصلی بازداشت و قتل آنها بوده است، تاکید کرد و برخی دیگر بر این باور هستند که هر چند باید از اعتقادات قربانی به صراحت سخن گفت، اما تاکید بر آنها وظیفه گروه‌های سیاسی است که به آن تعلق دارند. برخی اعتقاد دارند که باید بخشید اما فراموش نکرد و دیگرانی صحبت از بخشش در این زمانه را، که جنایت بیداد می‌کند، تسهیل جنایت می‌دانند و برخی دیگر بر «نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم» تاکید می‌کنند.[8] خلاصه آنکه اختلافات بسیاری در جنبش حقوق بشر و دادخواهی وجود دارد. تقریبا هیچ حرکتی نبوده است که ردپای این اختلاف نظرها را در آن نتوانیم پیدا کنیم. 

به گمان نگارنده فشار سرکوب در داخل کشور از جمله عواملی است که از شدت این اختلافات می‌کاهد. از همین رو این اختلافات در خارج از کشور ابعادی بسیار عمیق‌تر و گسترده‌تر داشته و دارد. برگزاری مراسم مشترک از طرف گروه‌های سیاسی و حتی در سال‌های اخیر دستجات مختلف مدافع حقوق بشر ناممکن بوده و هست. هر حرکتی از جانب دیگران با انتقاد روبرو می‌شود. من نیز گاه آگاهانه و گاه نا آگاهانه در چنین رقابت ناسالمی گرفتار آمدم.

به گمان من نوعی از قیمومیت[9] به جای آنکه بپذیریم افراد حق دارند روش‌ها و سیاست‌های مختلفی را برای دادخواهی پی‌گیرند، در بین برخی از فعالان حقوق بشر و دادخواهی شکل گرفته است. آنان که از تاریخ جنبش دادخواهی بی‌اطلاع یا کم‌اطلاع هستند، گمان می‌کنند که به تنهائی می‌توانند در یک حرکت، انقلابی در جنبش دادخواهی پدید آورند و یا گمان می‌کنند که بستگان کشته‌شدگان چنان ساده‌لوح و بی‌اطلاع هستند که نیاز دارند دیگرانی برای نجات آنان از دست فریبکاران آستین بالا بزنند. من به‌رغم احترام برای این فعالان نگاه آنان را کم اهمیت جلوه‌دادن فعالیت‌های آگاهانه بستگان کشته‌شدگان دهه شصت در چند دهه قبل می‌دانم.  

همه این سابقه را طرح کردم که بگویم، هیچ عملی در جنبش دادخواهی، به خودی خود نقطه عطفی در این جنبش نبوده است. حتی حضور در گورستان خاوران و برگزاری مراسم شهریور ماه در این گورستان بدون تداوم آنها، سبب دستاوردی چشمگیر نمی‌شدند. برای یک لحظه تصور کنید که مراسم دهم شهریور ماه 1368، تنها به همین سال محدود باقی می‌ماند، احتمالا ما با احترام از آن یاد می‌کردیم، اما به خودی خود آن اقدام منفرد دستاورد بزرگی محسوب نمی‌شد.

برای من ثبت‌نام عزیزان‌ام در نزد «گروه کاری سازمان ملل متحد در مورد ناپدیدشدگان قهری و غیرداوطلبانه»[10] (از این پس گروه کاری) نیز گام کوچک دیگری در راستای دادخواهی بود. من آموخته‌ام که از همه امکانات هر چند کوچک، استفاده کنم. شکایت به مقامات جمهوری اسلامی برای من چنین مفهومی دارد، بدون آنکه تصور داشته باشم که عدالت می‌تواند توسط حسن روحانی، محمد خاتمی، محمود احمدی‌نژاد و یا قوه قضائیه‌ جمهوری اسلامی که یکی از نهادهای مسئول و مجری این جنایت‌هاست تامین شود. من به دلایل مختلف از جمله آنچه در اسناد بین‌المللی "انجام همه کارها در سطح داخلی" گفته می‌شود، لازم می‌دانم که از مقامات جمهوری اسلامی بخواهم که به حقوق ما احترام بگذارند و از آنان بخواهم که به وظایف قانونی خود، از جمله اجرای اصول مطرح شده در کنوانسیون بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی که جزو قوانین جمهوری اسلامی محسوب می‌شود،[11] عمل کنند.

تقریبا همه اقداماتی که در آنها سهیم بوده‌ام به‌خودی‌خود گام‌های کوچکی محسوب می‌شوند. اگر لازم بوده است با گزارشگر ویژه در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران صحبت کرد، یا توجه او را به اعدام‌های دهه شصت و به ویژه وضعیت بستگان اعدام‌شدگان جلب نمود، با این گمان نبود که این گونه ملاقات‌ها احتمالا دستاوردی بسیار بزرگ خواهد داشت. بلکه وظیفه من حکم می‌کرد که از همه امکانات، غالبا با اثر بخشی لحظه‌ای بسیار اندک، برای پیگیری سرنوشت عزیزان‌ام و برای حقیقت و عدالت استفاده کنم.

در سال 1391 که مطلبی را در مورد امکان ثبت‌نام عزیزان‌ام به عنوان ناپدیدشده قهری منتشر کردم[12]، به هیچ‌وجه تصور آنرا نداشتم که با اینکار معجزه‌ای اتفاق خواهد افتاد. پس از آنکه مریم حسین‌خواه در تحقیق خود به این موضوع پرداخت و به ویژه پس از آنکه گزارش، به گمان من مهم عفو بین‌الملل، در مورد کشتار تابستان 67 منتشر شد، با دیدن اختلافات میان فعالان حقوق بشر و جنبش دادخواهی و با آشنائی با نگرانی‌های معقول خانواده‌ها به عفو بین‌الملل پیشنهاد کردم که پیش از هر کاری لازم است تلاش نمایند که اجماعی در بین فعالان جنبش حقوق بشر در کمک و پشتیبانی از جنبش دادخواهی بوجود آورند.[13]

محاسبه هزینه و فایده در جنبش دادخواهی

در این سی و چند ساله درگیر بودن در جنبش دادخواهی همیشه با این سئوال بنیادی روبرو بوده‌ام که آیا کاری که انجام می‌دهم ارزش خطرات و ریسک آنرا دارد؟ همیشه از خود پرسیده‌ام که تا چه میزان مجاز هستم که دیگران را برای فعالیت‌های خود به خطر اندازم؟ جز یکی دو سال پس از کشتار تابستان 67 که احساسات بر عقل بسیاری از ما غالب شده بود و بسیاری از ما حاضر بودیم خطرات بزرگی را برای دادخواهی بپذیریم، در بیشتر مواقع، عقل و درایت بر فعالیت‌های آن گروه از خانواده‌ها که من با آنان در تماس بودم، بخشی از مادران و خانواده‌های خاوران، غالب بود. من در تمام این دوران شاهد درایت، شجاعت و نگاه انسانی مادران و خانواده‌های خاوران بوده‌ام.

امروز که به گذشته نظر می‌کنم، می‌پرسم که آیا جمع‌آوری اسامی کشته‌شدگان‌امان و انتشار دو کتابچه در مورد آنان در داخل کشور[14]، نوشتن شکایت جمعی به قوه قضائیه جمهوری اسلامی و یا نامه جمعی به نهادهای بین‌المللی با امضای مشخص افراد، برگزاری مراسم جمعی برای کشته‌شدگان در منازل شخصی و تشکیل صندوق همیاری در میان خانواده‌ها در آن روزهای سیاه به خطرش می‌ارزید؟[15] 

از 22 بهمن 1357 پنج گزارشگر ویژه در مورد وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران از طرف سازمان ملل متحد تعیین شده است[16]، در برخی از سیاه‌ترین دوران، 30 خرداد 1360 تا 24 اسفند 1362 و از 2 اردیبهشت 1381 تا 27 خرداد 1390 گزارشگر ویژه‌ای منصوب نشد. این گزارشگران هم با تمام کمبودها که از نظر این یا آن داشته‌اند، به ویژه محدودیت سفر به ایران، گزارش‌های خود از مهم‌ترین موارد نقض حقوق بشر در ایران را منتشر کرده‌اند. امروز که به پشت سر نگاه می‌کنم، از خود می‌پرسم، دستاوردهای این گزارشگران جز مستند کردن برخی از موارد نقض حقوق بشر در ایران چه بوده است؟ آیا مثلا دیدار با رینالدو گالیندوپل در زمستان 68 ارزش آنرا داشت که خانواده‌ها در ایران خطر کنند و برای دیدار او به میدان آرژانتین بروند؟

آیا ثبت شکایت در دادگستری جمهوری اسلامی ارزش آنرا داشت که خانواده‌های کشته‌شدگان دهه شصت به ویژه کشته‌شدگان تابستان 67 خطر کنند که برای تسلیم شکایت خود در پنجم دی ‌ماه 1367 در مقابل کاخ دادگستری اجتماع کنند؟ آیا ارسال شکایت رسمی و جمعی و با اسم و رسم به محمد خاتمی در هفته اول آذر ماه 1377 ارزش خطر کردن داشت؟

به گمان من پاسخ به این سئوالات و سئوالات مشابه از جانب فعالان سیاسی و مدنی و به ویژه بستگان کشته‌شدگان دهه شصت یکسان نبوده است. در حالی که گفته می‌شود بیش از صد نفر از بستگان کشته‌شدگان دهه شصت در پنجم دی ماه 1367 در مقابل کاخ دادگستری برای تسلیم شکایت خود تجمع کردند و من از هیچ مخالفت فعال با این اقدام آگاه نیستم، اما به رغم تلاش بسیار زیاد کانون دفاع از زندانیان سیاسی (داخل کشور) تعداد افراد در تجمع در مقابل دفتر سازمان ملل در زمستان 1368 برای دیدار با گالیندوپل در سفر اول او در بهمن 1368 به زحمت به سی نفر می‌رسید.[17] و تلاش‌های ما برای تکرار این تجمع در دیدار دوم او، عمدتا به دلیل آنچه در گزارش گالیندوپل از دیدار اولش منعکس شده بود، بی‌نتیجه بود.[18] 

به گمان من همیشه در شکل‌گیری اقدامات خانواده‌های کشته‌شدگان، به ترتیبی به محاسبه هزینه و فایده این اقدامات فکر می‌شد. نتیجه این محاسبات از طرف افراد مختلف یکسان نبود. مثلا پروانه میلانی و چند تن دیگر از پیشنهاد من برای استفاده از اندک فضای بازی که پس از پیروزی خاتمی در خرداد 1376 پیش آمده بود استقبال کردند، اما همراهان دیگری این اقدامات (نوشتن نامه با امضای افراد حقیقی) را مثبت ارزیابی نمی‌کردند.[19] در همان حال کسان دیگری نیز در میان خانواده‌ها به فکر استفاده از فضای بوجود آمده پس از خرداد 1376 افتاده بودند.[20] آیا ارسال مقاله به روزنامه‌های اصلاح طلب، که من بسیار موافق آن بودم، خطا بود و به خطراتش می‌ارزید؟ من موافق چنین کاری بوده و به کرات مقالاتی را برای نشریات اصلاح‌طلب در مورد مسئله دادخواهی ارسال کردم و یکی از این مقالات با عنوان «کاپیتورن و آینده حقوق بشر در ایران» در 17 اسفند 1377 در روزنامه نشاط، با حذف برخی توضیحات مهم در مورد گورستان خاوران، منتشر شد. اما تکلیف آنانی که این اقدامات را زیان‌بار می‌دانستند چه بود؟

یا مثالی دیگر، منصوره بهکیش، خواهر من در روزهای اولیه شهریور 1387، بیستمین سالگرد کشتار تابستان 67، احضار شد، اما بر خلاف تهدیدهای حکومت، به تلاش‌های خود برای برگزاری هر چه گسترده‌تر این مراسم ادامه داد. در پنجشنبه دهم شهریور به محل کار او رفتند و او را در محل کار با تهدید و توهین بازداشت کردند. فردای آنروز هم اطراف گورستان خاوران را به شکل پادگان در آوردند و از حضور خانواده‌ها در گورستان جلوگیری کردند. من آن سال برای دیدار خانواده و شرکت در این مراسم به تهران رفته بودم. به من نیز از وزارت اطلاعات تلفن زدند و تهدید کردند که نباید در این مراسم شرکت کنم. بسیاری از خانواده‌ها و همراهان آنان در آن مراسم شرکت کردند، من اما که اتفاقا برای شکل گرفتن این تجمع‌ها در دهه سیاه شصت و در دهه هفتاد بسیار تلاش کرده و سپس در خارج از کشور درباره آن نوشته بودم، در آن لحظه مشخص گمان کردم که رفتن به خاوران در آن روز به خطر دستگیری نمی‌ارزد.[21]

از آنطرف داستان دختر جوانی که پدرش را در کشتار تابستان 67 از دست داده بود و در یکی از مراسم سالگرد کشتار بزرگ در گورستان خاوران، وقتی که ماموران حمله کرده و راه را بر خانواده‌ها می‌بندند، در گوشه‌ای تنها به گریه می‌نشیند نگران از اینکه در خاوران را بر روی او ببندند و او دیگر نتواند برای دیدار با پدرش بر سر این گورهای جمعی حاضر شود. این حادثه و حوادث مشابه که کم هم نیستند هر انسان مسئولی را باید به فکر وادار کند که آیا همه این کارها ارزش آنرا دارد که این دختر را از آمدن بر سر گورهای جمعی که او گمان می‌کند پدرش در آنجا دفن شده است محروم کرد؟

 آیا  ثبت‌نام عزیزان‌ام در نزد گروه کاری با توجه به نتیجه بخشی اندک آن ارزش خطر کردن را داشت؟ بر اساس ارزیابی‌های من نتیجه بخشی این کار زیاد با نتیجه بخشی مراجعه به گزارشگر ویژه در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران و یا گزارشگران دیگر سازمان ملل تفاوتی نداشت. اما در آن لحظاتی که به انجام اینکار فکر می‌کردم، به این نکته توجه داشتم که لازم است و وظیفه دارم که از هر روزنه کوچکی برای دادخواهی استفاده کنم. علاوه بر آن به این نکته فکر می‌کردم که احتمالا پس از ثبتنام عزیزان‌ام در نزد گروه کاری، شاید گزارشگر ویژه ایران نیز اندکی، تنها اندکی بیشتر به درخواست‌های ما توجه کند. و مهم‌تر اینکه شاید فعالان حقوق بشر ایرانی، با احساس مسئولیت بیشتری به مشکلات خانواده‌های کشته‌شدگان دهه شصت بپردازند.

نتیجه گیری

فعالان حقوق بشر و کسانی که به هر دلیلی توجه بیشتری به مسئله دادخواهی نشان می‌دهند و آماده کمک به قربانیان و بستگان قربانیان جنایت‌های دولتی هستند لازم است در این راه متواضع باشند و به خاطر داشته باشند که قربانیان و بستگان آنان راه رفته چهل و چند ساله را غالبا تنها و بدون حمایت آنان طی کرده و در این راه تجربیات زیادی اندوخته‌اند و به یاد داشته باشند که جنبش و گفتمان حقوق بشر نه تنها به دلیل فعالیت سیاستمداران، وکلا و محققان حقوق بشر بلکه بیشتر به دلیل مبارزات فعالان حقوق بشر ریشه دوانده و رشد کرده است.[22]

من در تجربه خود به این نتیجه رسیده‌ام که بدون یاری فعالان و محققانی که به همراهی با ما متقاعد شده‌اند نمی‌توانیم راهی را که به تنهایی آغاز کردیم به نتیجه برسانیم. اما این همکاری‌ها بدون تنش نبوده و نیست و تواضع همگانی ضرورت ایجاد و بسط همکاری موثر است.

جنبش دادخواهی نیاز به همبستگی، همراهی و اتحاد دارد و نه منجی!



[1] این مقاله در کتابی که به مسائل بحث‌برانگیز حقوق بشر پرداخته‌ام منتشر خواهد شد.

[2] عفو بین‌الملل. 1397. اسرار به خون آغشته؛ کشتار 67- جنایتی علیه بشریت که همچنان ادامه دارد. تحقیقی, عفو بین‌الملل. دستيابی در 6 فروردین 1402..

https://www.amnesty.org/en/documents/mde13/9421/2018/en/.

[3] به عنوان نمونه به مقالات و مصاحبه‌های دلجو آبادی و مهدی اصلانی در همین مورد نگاه کنید:

 آبادی, دلجو. 1398. "وعده‌های خیالی و غیرمسئولانه به خانواده‌های جان‌باختگان، نقدی بر فراخوان سازمان "عدالت برای ایران"." بیداران. 16 مهر. دستيابی در 6 فروردین 1402..

https://bidaran.info/spip.php?article397.

اصلانی, مهدی, مصاحبه توسط رادیو زمانه. 1397. بازماندگان در صف نخست دادخواهی راستین تابستان ۶۷ هستند (23 آذر). دستيابی در 6 فروردین 1402..

https://www.radiozamaneh.com/424600.

[4] برای اطلاع از وضعیت خواهران و برادرانم به خاطراتی که در 1380 در ایران منتشر و مجددا در بیداران و وبلاگ "من از یادت نمی‌کاهم" منتشر کردم مراجعه کنید.

بهکیش، جعفر. 1380. “مرعوب كردن انسانها يكي از مهمترين وجوه نقض حقوق انساني در جامعه ما بوده است.” خاطرات. تهران: جعفر بهکیش, اردیبهشت. دستيابی در 6 فروردین 1402..

 https://bidaran.info/spip.php?article15.  

[5] آگاه هستم که برخی اتفاق‌ها در جنبش دادخواهی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بوده و هستند. تشکیل ایران تریبونال و به ویژه بازداشت و محاکمه حمید نوری در سوئد از آن جمله می‌باشند.

[6] استفاده از عنوان کلی خانواده‌ها در جنبش دادخواهی می‌تواند گمراه کننده باشد. مثلا هر چند «مادران و خانواده‌های خاوران» نماد مادران و خانواده‌های همه اعدام‌شدگانی که در گورستان خاوران دفن هستند، و یا شاید همه اعدام‌شدگان دهه شصت، می‌باشند، اما آنان تنها درصد کوچکی از خانواده‌اعدام‌شدگان دفن شده در این گورستان هستند. همانطور که مادران میدان مایو در آرژانتین همه مادران ناپدیدشدگان نبودند. از همین رو هر جا از خانواده‌ها یاد کرده‌ام منظور آن کسانی هستند که در یک کنش مشارکت داشته‌اند.

[7] برخی از این گزارش‌ها عبارتند از گزارش دیده بان حقوق بشر، بنیاد عبدالرحمن برومند، مرکز اسناد حقوق بشر ایران، عدالت برای ایران و عفو بین‌الملل.

[8] چگونه این حق برای کسانی به وجود آمده است که مثلا دادخواهی پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی،  که می‌گوید در صورت آزادی همه زندانیان سیاسی از خون فرزندم خواهم گذشت را منکر شوند. به گمان من می‌توان از این رویکرد و یا هر رویکرد دیگری انتقاد کرد، اما این انتقاد نباید تا بدانجا گسترش یابد که سبب محدود شدن آزادی بیان و عقیده افراد شود.  

[9] در مقاله «نقدی بر واکنش برخی از زندانیان سیاسی دهه شصت به کتاب «زندانی تهران»» به انتقاد از این رویکرد پرداخته‌ام. حمله بسیاری از زندانیان سیاسی قدیمی به خاطرات زندان مارینا نمت، به گمان من، نشانی روشن از شکل‌گیری چنین قیمومیتی بود.

بهکیش، جعفر. 1388. "نقدی بر واکنش برخی از زندانیان سیاسی دهه شصت به کتاب «زندانی تهران»". باز نشر در «آوای تبعید» 31: 52-60. دستيابی در 6 فروردین 1402.

http://avaetabid.com/?p=3838

[10] UN Working Group on Enforced or Involuntary Disappearances

[11] در اواسط دهه هفتاد مطالعه کتاب‌های حسین مهرپور، از مقامات ارشد جمهوری اسلامی که مدتی نماینده ایران در شورای حقوق بشر بود، در مورد حقوق بشر بین‌المللی و مشکلات جمهوری اسلامی با آن مرا بیش از پیش در این امر مصمم کرد.

مهرپور, حسین. 1374. حقوق بشر در اسناد بین‌المللی و موضع جمهوری اسلامی ایران. تهران: موسسه اطلاعات.

مهرپور، حسین. 1377. نظام بین‌المللی حقوق بشر. تهران: انتشارات اطلاعات.

مهرپور توجه‌ها را به این مسئله جلب می‌کرد که چون رژیم قبل میثاق حقوق مدنی و سیاسی و میثاق حقوق اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را بدون هیچ شرطی پذیرفته بود، تا زمانی که جمهوری اسلامی در این وضعیت تغییری ایجاد نکند، از جمله شرایطی را بر عضویت خود اضافه کند، همیشه با مشکل پاسخگوئی در برابر نهادهای نظارتی سازمان ملل متحد  روبرو خواهد بود. کتاب‌های مهرپور به من نشان می‌داد که چه نکاتی سبب نگرانی مقامات جمهوری اسلامی است.

[12] بهکیش، جعفر. 1391. "قربانیان کشتار تابستان 67، ناپدیدشدگان قهری؟." وبلاگ "من از یادت نمی‌کاهم". دستيابی در 6 فروردین 1402.

 http://www.bidaran.net/spip.php?article83.

[13] پس از انتشار گزارش عفو ‌بین‌الملل به یکی از مسئولان بخش ایران این سازمان پیشنهاد کردم برای تحقق اهداف آن یک همدلی در بین فعالان حقوق بشر ایرانی به وجود آورند. از جمله پیشنهاد کردم که ضروری است عبدالکریم لاهیجی و شیرین عبادی، مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین فعالان حقوق بشر ایرانی را با خود همراه کنند. به علاوه پیشنهاد کردم که راه نرفته‌ای را برای ثبت‌نام قربانیان کشتار تابستان 67 در نزد گروه کاری برای تقویت تلاش‌های موجود برای روشن شدن وضعیت آنان امتحان کنند. به این معنی که به عوض درگیر کردن خانواده‌ها، به‌ویژه خانواده‌هایی که در ایران ساکن هستند، تلاش کنند که با توضیح وضعیت به غایت دشوار در ایران گروه کاری را متقاعد کنند که یک پرونده شامل فرم‌های پر شده توسط عفو بین‌الملل و فرمهایی که توسط هم‌بندان هر یک از قربانیان پر شده است را تحویل گروه کاری دهند و گروه کاری این اقدام جمعی را بپذیرد.

[14] من در ماه‌های پس از دادن خبر اعدام زندانیان به خانواده‌ها در تهیه مطالب یک کتابچه در مورد اعدام‌شدگان تابستان 67 که توسط یک گروه هوادار حزب توده در داخل کشور تهیه و منتشر شد از نزدیک همکاری کرده و در تهیه کتابچه‌ای که توسط «کانون دفاع از زندانیان سیاسی (داخل کشور» در داخل کشور تهیه و منتشر شد دخالت مستقیم داشتم. در سال‌های بعد، به‌ویژه پس از مهاجرت به کانادا در 1381، دیگر جسارت چنین کاری را نداشته و آنرا از نظر اخلاقی درست نمی‌دانستم.

[15] مادر پناهی، مادر ریاحی، مادر سرحدی و مادر لطفی مسئولان آن بودند و من و چند جوان دیگر آنان را کمک می‌کردیم.

[16] از 30 خرداد 1360 تا 24 اسفند 1362 و از 2 اردیبهشت 1381 تا 27 خرداد 1390 گزارشگر ویژه‌ای در مورد وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران از طرف کمیسیون یا شورای حقوق بشر منصوب نشده بود. این بدان معنی است که اکثریت اعضای شورای حقوق بشر نگرانی جدی در مورد این مسئله نداشته‌اند. گزارشگران ویژه در مورد وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از:

آندرس آگوئیلار-Andrés Aguilar (1984-1986)،

رینالدو گالیندوپل-Reynaldo Galindo Pohl (1986-1995)،

موریس کاپیتورن-Maurice Copithorne (1995-2002)،

احمد شهید-Ahmed Shaheed (2011-2016)،

عاصمه جهانگیر-Asma Jahangir (2016-2018) و

جاوید رحمان-Javaid Rehman (2018- تا زمان انتشار این مقاله)

[17] من در آن محل حضور داشتم و از دور نظاره‌گر جریان حوادث بودم.

[18] واکنش برخی از خانواده‌ها به انتشار گزارش گالیندوپل پس از بازدید اول خود از ایران بسیار منفی بود. او به تلاش بستگان اعدام‌شدگان دهه شصت برای دیدار با او و مسائل آنها اشاره نکرده بود. از همین رو تلاش پیروز دوانی و نگارنده برای متقاعد‌کردن خانواده‌ها برای اقدام مجدد جهت دیدار با گالیندوپل ناموفق بود.

[19] تا آنجا که اطلاع دارم برخی از این افراد امروز با امضا نامه‌های اعتراضی و بیانیه‌ها با اسم حقیقی موافق هستند. من آموخته‌ام که به انتخاب آنها احترام بگذارم. اما انتظار دارم که آنان نیز انتخاب دیگران را محترم بدارند.

[20] شاید اگر من اقدام خود برای جمع ‌آوری امضاء برای ارسال شکایت نامه به خاتمی را ادامه داده بودم، این اقدامات پراکنده به هم می‌پیوستند؟

[21] در آن روزها بیش از آنکه به جنبش دادخواهی نظر داشته باشم، به وضعیت مادرم، وضعیت خانواده‌ام و از دست دادن کارم در کانادا فکر می‌کردم.

[22] به عنوان یک نمونه آموزنده رابطه ایرج مصداقی و کاوه موسوی که در ابتدا بسیار موثر و مفید بود به یکی از مشکلات جدی و پرتنش پرونده حمید نوری تبدیل شد.

۱۴۰۲ فروردین ۵, شنبه

نقدی بر واکنش برخی از زندانیان سیاسی دهه شصت به کتاب "زندانی تهران"*

 مقدمه

با انتشار کتاب مارینا نمت با عنوان Prisoner of Tehran: A Memoir (زندانی تهران: یک خاطره) [1] از طرف انتشارات پنگوئن در 2007 (1386)، مخالفت با انتشار آن در میان برخی از زندانیان سیاسی دهه 60 آغاز شد. اوج این مخالفت‌ها ارسال نامه‌ای از طرف منیره برادران و گلرخ جهانگیری به بنگاه انتشاراتی پنگوئن کانادا بود. این نامه در 25 جولای 2007 (3 مرداد 1386) ارسال و در همان زمان برای اطلاع عموم منتشر شد.

برادران و جهانگیری نوشته بودند که "صحنه‌ها و فضای تشریح شده در این کتاب نه تنها در روشن کردن تجربه زندان موفق نبوده بلکه حقیقت را تغییر و آنرا معکوس نشان داده است."  (Baradaran and Jahangiri 2007) علاوه بر نویسندگان اصلی نام 23 تن دیگر از زندانیان سیاسی دهه شصت که به گروه‌های سیاسی مختلفی وابستگی داشتند در زیر این نامه به چشم می‌خورد.

نوشته‌ای که در ادامه آمده است، نگاه انتقادی من به نقد زندانیان سیاسی "مقاوم"[2] بر کتاب مارینا نمت است.

در انتشار این نوشته بسیار تعلل کرده[3] و دو سه باری متن آنرا تغییر داده‌ام. اما هر بار از انتشار آن خودداری کردم، به این دلیل که نگران بودم تا چه میزان نقد من بر واکنش دوستانم بر این کتاب - بدون آنکه مسئله مقاومت در زندان‌ها را زیر سئوال ببرد - می‌تواند خوانندگان را در فهم بهتر در مورد جنبه‌هایی که به نظرم از طرف منتقدین نمت نادیده گرفته شده است، یاری رساند. اما به‌رغم این تردیدها، تصمیم گرفتم این نوشته را، هر چند سالیانی بر آن گذشته و دیگر موضوع تازه‌ای نیست، منتشر کنم. امیدوارم دوستانم که در این مبحث سالیانی متمادی مطالعه کرده و به ویژه آن دسته از دوستان که رنج خاطره نویسی را بر خود هموار داشته‌اند و در این مقاله رفتار و دیدگاه‌هایشان را مورد نقد قرار داده‌ام، با دقت نظری که از آنان سراغ دارم، برای درک صحیح‌تر من از این موضوع دشوار یاری رسانند.

هدف از این نوشته نقد کتاب "زندانی تهران" نیست، که در آن صورت، برای روشن شدن بسیاری از جنبه‌های مبهم و دور از تجربه‌ها و شنیده‌هایم، نیاز به کاری تحقیقی و چه بسا ساعت‌های متمادی مصاحبه با مارینا نمت و هم‌بندان وی دارد، که در محدوده این مقاله که در پیش روی شماست نمی‌گنجد. این مقاله نقد روش برخورد برخی از دوستانم که سال‌ها رنج زندان و شکنجه جمهوری اسلامی را تحمل کرده‌اند، با مسئله مکتوب کردن خاطرات زندان است.

نسخه اولیه متنی که در ادامه می‌آید پس از مطالعه کتاب نمت نوشته شد.[4] اما به دلیل پیچیدگی مسئله و برخی انتقادات ترجیح دادم که در آن زمان و بدان ترتیب از انتشار این مقاله خودداری کنم.

در دی 1387 که مسئله دروغ بودن خاطرات هرمن روزنبلت[5] [Herman Rosenblat] از طرف خبرگزاری‌ها منتشر (بی‌بی‌سی فارسی 1387) و گروه برکلی، از شرکت‌های جانبی انتشاراتی پنگوئن از وی خواست که به دلیل ساختگی بودن داستان، تمام دستمزد دریافتی برای نوشتن کتاب را پس دهد و انتشار کتاب متوقف شد، بر آن شدم که با تجدید نظر در آن نوشته، اقدام به انتشار آن کنم.

یک مورد بحث برانگیز در خاطره نویسی

از مهم‌ترین مواردی که نویسنده یک خاطرات (خاطرات سیاستمداران را به کناری بگذاریم که همیشه دروغ‌های بزرگی در آن‌ها یافت می‌شود) به دروغ‌پردازی متهم شده است، مورد  ریگوبرتا منچو [Rigoberta Menchú][6]، برنده جایزه صلح نوبل در 1992 است.  منچو خاطرات خود را در 1983 با عنوان "من ریگوبرتا منچو: یک زن بومی در گواتمالا" منتشر کرد. (Menchú and Burgos-Debray 1984) کتاب که مصاحبه با منچو بود توسط الیزابت بورگوس [Elizabeth Burgos]، همسر رژی دبره تنظیم و توسط آن رایت [Ann Wright] به انگلیسی ترجمه شد. انتشار این کتاب و توجه جهانی به آن بدون شک یکی از دلایلی بود که کمیته جایزه صلح نوبل منچو را برای دریافت چنین جایزه‌ای انتخاب کرد. کتاب خاطرات منچو به یکی از کتاب‌هایی تبدیل شد که در مدارس و دانشگاه‌ها تدریس شده و مورد بررسی و تحقیق قرار می‌گیرد.

دیوید استول [David Stoll]، استاد انسان‌شناسی در دانشگاه میدلبری آمریکا، پس از سال‌ها تحقیق در گواتمالا در 1999 کتابی را بر اساس 120 مصاحبه با هم‌ولایتی‌های منچو منتشر و وی را به دروغ‌پردازی و غلّو در بیان خاطراتش متهم کرد. او با مراجعه و جمع‌آوری شواهد مدعی شد که در بسیاری از موارد منچو دروغ گفته یا در بیان واقعیت غلّو کرده است. (Stoll 2007) انتشار کتاب استول مجادله‌ای جدی را در میان حامیان و منتقدان منچو برانگیخت و تا آنجا پیش رفت که برخی از منتقدان خواستار شدند که جایزه نوبل منچو پس گرفته شود. (Rohter 1998) منچو در سال 1999 قبول می‌کند که او داستان دیگران را با سرگذشت خودش مخلوط کرده است تا توجه جهانی را به جنایتی که در گواتمالا در جریان است جلب کند. (The Associated Press 1999) حملات شدیدی که علیه منچو سازمان داده شد و از حمایت برخی از معتبرترین روزنامه‌های ایالات متحده، از جمله نیویورک تایمز، برخوردار بود، سبب شد که کمیته نوبل اعلام کند که جایزه نوبل منچو صرفا به دلیل کتاب خاطرات او نبوده و از باز پس گرفتن جایزه وی خودداری کرد.

منچو هنوز هم یکی از فعال‌ترین حامیان توسعه حقوق بشر و مدافعین حقوق ساکنین بومی است و بسیاری از موسسات آموزش عالی هنوز هم کتاب منچو را به عنوان یکی از مواد درسی خود مورد مطالعه و تحقیق قرار می‌دهند.

نقد نامه اعتراضی

چند نکته در مورد نامه اعتراضی زندانیان سیاسی ایرانی به انتشارات پنگوئن در اعتراض به انتشار کتاب مارینا نمت:

در نامه سه محور عمده برای نشان دادن داستان‌سرایی مارینا نمت ذکر شده است:

1- صحنه اعدامی‌ که نمت شرح می‌دهد، آنقدر غیرواقعی است که تنها می‌تواند از تخیل نویسنده ناشی شده باشد.

2- فضای بی در و پیکر و خارج از کنترل زندان و ورود و خروج بی‌مانع زندانی به همراه بازجو، تصویر سلول‌های انفرادی ٢٠٩، زندان و رفتار بازجوها و نگهبانان که همگی برای مناسب شدن داستان مارینا نمت شکل می‌گیرند، با واقعیت اوین در آن سال‌ها کاملا بیگانه است.

3- فضایی که بطور زیرکانه در این کتاب برای حذف چهره دیگر زندان، یعنی چهره مقاومت، صورت می‌گیرد، از نظر ما توهین به تمامی ‌زندانیان سیاسی ایران، به‌ ویژه زندانیان سیاسی زن است.

نخست آنکه عدم تطابق یک خاطره با حقیقت آنچه اتفاق افتاده است را نمی‌توان صرفا با استناد به تجربه شخصی افراد یا استنتاجات این و آن اثبات کرد. به طور مثال چون سیم‌های خاردار اطراف اردوگاه مرگ بوخون‌والد [Buchenwald Concentration Camp][7] بلند بوده و برج‌های نگهبانی در فاصله‌های نزدیک به هم قرار داشتند و پرتاب میوه برای زندانیان کاری بسیار دشوار بوده، برای اثبات غیرواقعی بودن داستان هرمن روزنبلت کافی نیست. اینکه پرتاب خوراکی در آن شرایط دشوار امری است بعید شاید منشاء تحقیقی بوده است که امروز نتایج آن اعلام شده است.

دیوید استول برای مبالغه‌آمیز یا دروغ بودن خاطرات منچو، رنج یک تحقیق جامع را بر خود هموار کرده بود. عمده انتقاداتی که بر نوشته نمت منتشر شده است نشان از چنین تحقیقی ندارند.

مثلا روشن نیست که چگونه منتقدان مدعی می‌شوند که امکان ندارد نام فردی را که برای اعدام مصنوعی می‌برند بر پیشانی او بنویسند؟ اینکه منتقدان این مسئله را تجربه نکرده‌اند به معنی دروغ بودن آنچه نمت گفته نیست. به ویژه که در آن دوره خاص اعدام مصنوعی یکی از انواع متداول شکنجه‌هایی بود که استفاده می‌شد. آیا ممکن نبود که بازجویان و پاسداران که می‌دانند زندانی را تنها برای اعدام مصنوعی می‌برند، برایشان مهم نباشد که اسم قربانی را کجای بدن او بنویسند؟

شاید تنها کار جدی در مورد کتاب "زندانی تهران" را همنشین بهار انجام داده باشد. وی مدعی می‌شود که فردی به نام "علی موسوی"، بازجوی اوین که مارینا نمت با او ازدواج می‌کند، در میان زندانیان سیاسی زمان شاه وجود نداشته و همچنین نام آرش (دوست پسر نمت قبل از انقلاب) در میان شهدای 17 شهریور تهران به چشم نمی‌خورد. (همنشین بهار 1386) اما تحقیقات همنشین بهار نشان نمی‌دهد که آیا مارینا نمت با یکی از بازجویان یا پاسداران اوین ازدواج کرده یا نه؟ معلوم نیست که اگر ازدواجی صورت گرفته، سرنوشت آن چه شده است؟ آیا همسر سابق وی هنوز زنده است؟ و اگر در قید حیات نیست، به مرگ طبیعی فوت کرده، در جنگ کشته شده، توسط مجاهدین ترور شده یا به دلیل اختلافات داخلی جمهوری اسلامی به قتل رسیده ‌است؟ این نکته قابل ذکر است که نمونه ازدواج زنان زندانی با بازجو و پاسداران وجود داشته.[8] آیا همنشین بهار مدعی است که داستان این ازدواج به تمامی ساختگی است؟

منتقدین مارینا نمت با تکیه بر تجربه شخصی و استنتاجات خود که بعضی اوقات این گمان را به وجود می‌آورد که آنان خود را تنها مرجع قابل وثوق در مورد خاطرات زندان می‌دانند، نتیجه گرفته‌اند که داستان نمت در بسیاری از موارد تنها داستان‌سرایی است. به دست آوردن شواهدی مستند که "دروغ پردازی" و "داستان‌سرایی" نمت را اثبات کند، در حالی که منتقدان وی دسترسی به این اسناد ندارند، امری بسیار دشوار است.

نکته دوم، ایرج مصداقی می‌گوید که نسخه اولیه خاطرات مارینا نمت را خوانده و این نسخه با آنچه منتشر شده تفاوت‌های بسیاری دارد.[9] به نظرم، این مسئله‌ای حائز اهمیت است، اما آیا در میان خاطرات ایرانیان که توسط بنگاه‌های انتشاراتی در همین چند سال گذشته انتشار یافته است، چنین تغییراتی برای آنکه خاطرات را "هیجان انگیزتر" و خواننده را به خواندن آن ترغیب کنند وجود نداشته است؟[10] من با مصداقی موافق هستم که چنین کاری صحیح نیست، اما آیا این بدان معنی است که محورهای اصلی داستان زندگی مارینا نمت دروغ است؟

نکته سوم به غریب بودن برخی از روایت‌های نمت از بند 209 و دیگر مسائل زندان مربوط می‌شود. در برخی از روایت‌های زندان که من به تازگی خوانده‌ام یا به آن‌ها دسترسی دارم ماجراهایی روایت شده است که با تجربه شخصی زندانیان دیگر می‌تواند مغایر باشد یا با عقل جور در نیاید، منظورم این نیست که این روایت‌ها حقیقت ندارند، بلکه تنها بر نامانوس بودن آن‌ها تاکید کرده‌ام. به ذکر چند نمونه قناعت می‌کنم.

اولین نمونه حضور چند روزه ایرج مصداقی در راهروی مرگ در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت است. وی در حالی که لنگی بر چشم دارد روزهای متعددی را در راهروی مرگ نشسته و نظاره‌گر جنایتی است که جنایت‌کاران حتی از چشم محرم‌ترین کسانشان نیز پنهان نگاهداشته‌اند. (مصداقی, تمشک‌های نا آرام 1385, 144) یا آنجا که وی پس از بی‌تابی از شرایط غیرانسانی قبرها[11] آمادگی خود را برای مناظره به حاج داوود اعلام می‌کند و حاج داوود لوطی منشی می‌کند و وی را به بند باز می‌گرداند. (مصداقی, اندوه ققنوس‌ها 1385, 97) یا عفت ماهباز در بند 209 و در جریان بازجویی همسرش یکباره در اطاق بازجویی را باز می‌کند و می‌گوید می‌خواهد با همسرش دیدار کند و بازجویان که حیرت زده شده‌اند، به وی اجازه این ملاقات را می‌دهند. (ماهباز 1387, 60) یا آنجا که در بند 209 از دور شاهپور را از زیر چشم‌بند می‌بیند و بدون آنکه اجازه‌ای گرفته باشد به کنار شاهپور که در گوشه‌ای نشسته می‌رود و از او سئوالی می‌کند و پس از پاسخ شاهپور، چنان غرق شادی می‌شود که بوسه‌ای بر گونه شاهپور می‌زند که صدای آن در بند می‌پیچد. (ماهباز 1387, 79-81) آیا روایت ماهباز با تجربیات دیگر زندانیان همخوانی دارد؟ آیا باور کردن اینکه مصداقی برای روزهای متوالی لنگ بر چشم در راهروی مرگ نشسته دشوار نیست؟[12] چرا آن‌ها را باور می‌کنیم؟ شاید علت آن است که آنان "آن چهره دیگر زندان" را نشان می‌دهند که ما با آن احساس همدلی و همراهی می‌کنیم و به خود اجازه نمی‌دهیم در این روایت که قهرمانی و مقاومت زندانیان و شقاوت زندانبانان را نشان می‌دهد، تردید کنیم.

چهارمین نکته، محدود بودن تجربه زندانی است. خاطرات زندان نسرین پرواز (پرواز 1380)، عفت ماهباز و منیره برادران را ورق میزنم. بعضی اوقات شاید آنان در یک زمان در یک اطاق حضور داشته‌اند ولی هیچ اثری از "دیگری" در روایت آن‌ها به چشم نمی‌آید. گویا زندانیان "دیگر" به عنوان شخصیتی حقیقی وجود خارجی ندارند. در این میانه "توابین" محلی از اعراب نداشته و ندارند.[13] تنها بعضی اوقات اشاره‌ای به هویت فردی زندانبانان می‌شود. قصدم انتقاد از این دوستان نیست، شاید "صادقانه‌‌ترین" شکل بیان روایت همین گونه است، چرا که به نظر می‌رسد در زندان چنین زندگی کرده‌اند. بنا بر روایت‌های منتشر شده زندانیان در زندان‌های کوچکی که شاید آنرا کمون می‌نامیدند نیز محصور و محبوس بودند. از همین روست که روایت زندان نمت، مصداقی، ماهباز، پرواز و برادران اهمیت می‌یابند. هر کدام از این خاطرات گوشه‌ای از شرایط دهشتناک زندان‌های سیاسی را آشکار می‌کنند.[14] علاوه بر این شخصیت، موقعیت اجتماعی و طبقاتی، اعتقادات سیاسی و ایدئولوژیک راوی در زمانی که زندانی بوده و زمانی که روایت خود را بیان می‌کند، بر شکل‌گیری هر روایت تاثیر محسوس و نامحسوس داشته و خواهد داشت و این بر گونه‌‌گونی و تفاوت روایت‌های زندان خواهد افزود.[15]

نویسندگان و امضاء کنندگان نامه به بنگاه انتشاراتی پنگوئن بر این باور هستند که مارینا نمت روایت خود را به گونه‌ای بیان کرده است که "چهره مقاومت" را از زندان‌های جمهوری اسلامی حذف کند.[16] اگر فرض کنیم که درکی واحد از چهره مقاومت در زندان وجود دارد (که چنین نیست)، آیا زندان‌های جمهوری اسلامی به "چهره مقاومت" محدود بوده است؟ آیا هیچ کدام از نویسندگان نامه اعتراضی توانسته‌اند روایت کسانی را که در مقابل فشارهای بازجویی تاب نیاوردند و در مقابل زندانبانان از خود "ضعف" نشان دادند و همکاری با زندانبانان را (به درجات مختلف) بر همراهی با زندانیان "مقاوم" ترجیح دادند، بازگو کنند؟ کدام یک از خاطرات منتشر شده از طرف امضاء کنندگان نامه اعتراضی حتی اندکی به این تجربه دردناک هزاران زندانی سیاسی "تواب" نزدیک شده است؟[17] کوتاهی از آنان نیست، آنان با آن تجربه بیگانه هستند و روایت "این چهره" از زندان را تنها می‌توان از زبان کسانی شنید که خود آنرا تجربه کرده‌اند.

رویکردی که نامه اعتراضی انتخاب کرده است، این نظر را تداعی می‌کند که آندسته از زندانیان سیاسی که آنان "تواب" می‌نامندشان، تنها با توبه‌ای مجدد از آن رویه‌ای که در زندان برگزیدند، مجاز هستند روایت خود را بیان کنند. "توابان" باید سرافکنده باشند و با سرافکندگی به بیان جنایتی که در مورد آنان روا داشته‌اند و مشارکت خود در این جنایت بپردازند.[18] نویسندگان نامه اعتراضی حق نادیده گرفتن "زندانیان مقاوم" را برای توابین به رسمیت نمی‌شناسند. و مهم‌تر اینکه به کسی حق نمی‌دهند که تمام مقاومتی که در زندان‌ها انجام شده است را بیهوده و حتی زیان‌آور بدانند.

برخی (از جمله ایرج مصداقی) نمت را متهم کرده‌اند که با انگیزه پولدار شدن اقدام به نوشتن کتابش کرده است. من نمی‌دانم که انگیزه نوشتن این کتاب از طرف مارینا نمت چه بوده است، همانگونه که در مواردی دیگر نیز بر این انگیزه واقف نیستم، این پنجمین نکته است که به آن می‌پردازم.

با مرور تجربه کمیسیون‌های حقیقت متوجه می‌شویم کسانی که داستان خود را بازگو کرده‌اند، انگیزه‌ای یکسان نداشته‌اند. برخی برای افشای جنایت‌کاران اقدام به چنین کاری کرده‌اند، برخی بیان واقعیت و به رسمیت شناخته شدن جنایتی که در حق آنان انجام شده است انگیزه بیان روایتشان بود، برخی دیگر برای آن روایت خود را بیان می‌کنند که فضای جامعه چنین امری را بر آنان تحمیل کرده است، برخی دیگر به دلیل به دست آوردن جبران مالی لب به سخن گشودند. از طرف دیگر کمتر کسی در میان جنایت‌کاران یافت می‌شد که برای افشای جنایت لب به سخن گشوده باشد، برای آنکه آنان به سخن بیایند، برخی از کمیسیون‌های حقیقت، از جمله کمیسیون حقیقت و آشتی آفریقای جنوبی، عفو آنان را مشروط به بیان همه حقیقت آنچه انجام داده بودند کردند.

متاسفانه من به منبعی که انگیزه نویسندگان را برای انتشار روایت زندانشان (در ایران) بررسی کرده باشد دسترسی ندارم، اما آشنایی محدود من با روایت‌های زندان مرا به این نتیجه می‌رساند که نویسندگان انگیزه‌های متفاوت داشته‌اند. برخی برای ادای دین به همراهان ‌خود در زندان و افشای جنایتی که انجام شده دست به قلم بردند. برخی با انگیزه تقویت سازمان سیاسی خود چنین کرده‌اند. برخی دیگر برای توسعه مبانی حقوق بشر دست به این کار دشوار زده‌اند و برخی دیگر به خیال یافتن نامی و احیانا به دست آوردن درآمدی. به نظرم معقول می‌رسد که انگیزه بیان روایت برای زندانیان سیاسی تنها محدود به یکی از این موارد نبوده و احتمالا مجموعه‌ای از این انگیزه‌ها مشوق آنان در پذیرش این تجربه دردناک بوده است. همچنین زندانیان تغییر کرده‌اند، فردی که ده سال قبل روایت خود را بیان کرده، امروز ممکن است دیگر آن انگیزه اولیه برایش اهمیتی نداشته باشد. نویسندگان نامه اعتراضی چنین ادعا می‌کنند که تنها بیان خاطراتی که با انگیزه افشا چهره جمهوری اسلامی و تقدیس مبارزانی که جان در راه مبارزه با جمهوری اسلامی نهادند، مجاز و قابل دفاع است. این نوع از برخورد باید بیش از همه مدافعین و فعالان حقوق بشر را بر آشوبد.

نکته دیگری که کمتر مورد توجه قرار گرفته، این است که قربانی برای بیان روایت خود به فضای امن نیاز دارد. جنایتی که بسیاری از ما تجربه کرده‌ایم سنگینی خود را بر زندگی ما تحمیل کرده است. بسیاری از ما هنوز هم کابوس می‌بینیم. از تکرار آنچه بر ما گذشته است وحشت داریم. مهم نیست که زندان را قهرمانانه پشت سر گذاشته‌ایم یا در مقابل زندانبانان سر خم کرده و احیانا برای رهایی به اقداماتی مغایر با ارزش‌هایمان دست زده باشیم. بسیاری از ما تلاش کرده‌ایم که آن خاطرات را تا حد ممکن به دور افتاده‌‌ترین زاویه‌های ذهنمان عقب نشانده و زندگی خود را تا حد امکان با "فراموش کردن" آن بخش ادامه دهیم.

تجربه (کمیسیون‌های حقیقت) نشان داده است که قربانیان برای یادآوری آنچه بر آن‌ها روا داشته‌اند و روایت آن، نیاز به همدلی و همدردی مخاطبان خود دارند. بدون چنین فضای همدلانه‌ای گمان اینکه قربانیان به سخن در آیند و از آنچه بر آن‌ها گذشته است سخن بگویند، خیالی بیهوده است. نامه اعتراضی به ایجاد چنین فضایی نه تنها کمکی نکرده است، بلکه نشان از آن دارد که برخی از زندانیان "مقاوم" تنها پس از توبه مجدد زندانیان "غیر مقاوم" حاضرند به آن‌ها اجازه دهند که روایتشان را (با تغییرات مورد نظر آنان) بیان کنند.

نامه اعتراضی و اغلب نقدهایی که بر کتاب مارینا نمت نوشته شده است چنین به من تفهیم می‌کند که توابین باید روایت‌شان را به حسب سلیقه و دستگاه ممیزی زندانیان مقاوم تغییر دهند تا اجازه و مقبولیت بیابند.

این هفتمین و آخرین نکته است که به آن می‌پردازم. این برخورد صراحتا با آزادی بیان مورد ادعای بسیاری از امضاء کنندگان نامه اعتراضی، مغایرت دارد. آنان می‌خواهند "توابین" را مجبور کنند که تفکراتشان را بنا به میل این دوستان تغییر دهند. آنان به این نکته ظریف توجه نمی‌کنند که مارینا نمت حق دارد یکسره زندانیان مقاوم را نادیده بگیرد. این حق او است، چه به مذاق ما خوش بیاید، چه خوش نیاید.

نتیجه‌گیری:

برای بدست آوردن تصویری نزدیک به واقعیت از آنچه که در زندان‌های جمهوری اسلامی در دهه 60 اتفاق افتاده است، تنها روایت زندانیان "مقاوم" کافی نبوده و نیست و ایجاد فضای لازم برای سخن گفتن زندانیان غیر مقاوم که از سوی رژیم و زندانیان "مقاوم" "تواب" نامیده می‌شوند نیز لازم و ضروری است. اگر گمان کنیم که انگیزه اصلی یا یکی از مهم‌ترین انگیزه‌های زندانیان مقاوم برای بیان خاطرات خود مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی است، زندانیان غیر مقاوم به احتمال زیاد با انگیزه‌های به کلی متفاوت، به میدان خواهند آمد. باید انتظار داشت که کشمش میان زندانیان "مقاوم" و "توابین" در بیرون زندان نیز تداوم یابد. نامه اعتراضی به بنگاه انتشاراتی پنگوئن و انتقادات زندانیان "مقاوم" از مارینا نمت همه نشان از این رویارویی دارد. امیدوار هستم که با دفاع از آزادی بیان و به ویژه با پذیرش حق "توابین" در بیان خاطرات خود، آنچنان که خود می‌پسندند، اطلاعات ما از آنچه در زندان‌های جمهوری اسلامی در دهه 60 گذشته است را غنا بخشند. امیدوارم که اشتباهات احتمالی ما در زندان، به شکلی دیگرگون در خارج از زندان تکرار نشود. اشتباهاتی که می‌تواند سبب خساراتی جبران ناپذیر گردد. 

* نسخه اولیه این مقاله در 20 اسفند 1388 در وبلاگ «من از یادت نمی‌کاهم» منتشر شده است. نسخه تجدید نظر شده در زمستان 1401 در نشریه آوای تبعید منتشر شده است.

 بهکیش، جعفر. 1401. "نقدی بر واکنش برخی از زندانیان سیاسی دهه شصت به کتاب «زندانی تهران»". آوای تبعید 31: 52-60

http://avaetabid.com/?p=3838  

 

منابع ذکر شده

Abu-Lughod, Lila. 2002. "Do Muslim Women Really Need Saving? Anthropological Reflections on Cultural Relativism and Its Others." American anthropologist 104 (3): 783-90. doi:https://doi.org/10.1525/aa.2002.104.3.783.

Baradaran , Monireh, and Golroch Jahangiri. 2007. "PROTEST AGAINST THE PUBLICATION OF THE PRISONER OF." July 25. Accessed March 15, 2022.

http://sites.utoronto.ca/prisonmemoirs/Protest.pdf.

Buchenwald and Mittelbau-Dora Memorials Foundation. n.d. "Buchenwald Concentration Camp, 1937–1945." Buchenwald and Mittelbau-Dora Memorial Foundation. Accessed March 15, 2022. https://www.buchenwald.de/en/72/.

Cloud, Dana L. 2004. "‘To Veil the Threat of Terror’: Afghan Women and the clash of Civilizations in the Imagery of the U.S. War on Terrorism." he Quarterly Journal of Speech 90 (3): 285-306. doi:https://doi.org/10.1080/0033563042000270726.

Ebadi, Shirin. 2011. The Golden Cage : Three Brothers, Three Choices, One Destiny. Carlsbad, Calf: Kales Press.

Menchú, Rigoberta, and Elisabeth Burgos-Debray. 1984. I, Rigoberta Menchu: An Indian Woman in Guatemala. London: Verso.

Nemat, Marina. 2007. Prisoner of Tehran, A Memoir. Toronto: Penguin.

Rohter, Larry. 1998. "Tarnished Laureate: A special report.; Nobel Winner Finds Her Story Challenged." The New York Times, Dec 15. Accessed March 15, 2022.

https://www.nytimes.com/1998/12/15/world/tarnished-laureate-a-special-report-nobel-winner-finds-her-story-challenged.html.

Stoll, David. 2007. Rigoberta Menchu and the Story of All Poor Guatemalans: New Foreword by Elizabeth Burgos. Westview Press.

The Associated Press. 1999. Peace Prize Winner Admits Discrepancies. News, The New York Times. Accessed March 15, 2022. https://www.nytimes.com/1999/02/12/world/peace-prize-winner-admits-discrepancies.html.

The Nobel Foundation. 1992. "The Nobel Peace Prize 1992." Oslo: The Nobel Prize, Oct 16. Accessed March 15, 2022. https://www.nobelprize.org/prizes/peace/1992/summary/.

برادران، منیره. 1376. حقیقت ساده. استکهلم: نشر باران.

—. 1380. روان‌شناسی شکنجه، بحثی پیرامون ارشاد و تواب‌سازی در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران. نشر باران. دستيابی در 15 اسفند 1400.

 https://www.iran-archive.com/fa/liste-ketabemojood/13.

بی‌بی‌سی فارسی. 1387. داستان عشقی هولوکاست دروغین بود. خبری، بی‌بی‌سی فارسی. دستيابی در 15 اسفند 1400.

 https://www.bbc.com/persian/arts/2008/12/081229_wmj-rosenblat.

پرواز، نسرین. 1380. زیر بوته لاله عباسی. انتشارات نسیم. دستيابی در 15 اسفند 1400.

 https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-08/nasrin-parvaz-zire-buteye-laleabbasi.pdf.

تنکابنی، زهره. 1387. “واقعیت بایکوت در زندان زنان.” اخبار روز. 3 مهر. دستيابی در 15 اسفند 1400.

 http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=17282.

عدالت برای ایران. 1390. جنایت بی عقوبت، شکنجه و خشونت جنسی علیه زندانیان سیاسی زن در جمهوری اسلامی، گزارش اول: دهه 60. تحقیقی، لندن: عدالت برای ایران. دستيابی در 15 اسفند 1400.

 https://justice4iran.org/persian/call-for-action/cwp-1/.

کیاکجوری، اعظم. 1384. فرهنگ اصطلاحات زندانیان سیاسی. نشر باران.

ماهباز، عفت. 1387. فراموشم مکن. استکهلم: باران.

مصداقی، ایرج. 1386. “مقایسه‌ی دو متن متفاوت از «خاطرات زندان» مارینا نمت.” دیدگاه‌ها. 31 تیر. دستيابی در 15 اسفند 1400.

 https://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17742.

—. 1385. نه زیستن نه مرگ، اندوه ققنوس‌ها. چاپ دوم. سوئد: آلفابت ماکزیما. دستيابی در 15 اسفند 1400.

 http://irajmesdaghi.com/pfiles/andooh_ghoghnoosha.pdf.

—. 1385. نه زیستن نه مرگ، تا طلوع انگور. 2. سوئد: آلفابت‌ماکزیما. دستيابی در 31 مرداد 1401.

 http://irajmesdaghi.com/pfiles/ta_toloue_angoor.pdf.

—. 1385. نه زیستن نه مرگ، تمشک‌های نا آرام. چاپ دوم. جلد 3. 4 جلد. آلفابت‌ماکزيما. دستيابی در 25 تیر 1400.

 http://irajmesdaghi.com/pfiles/tameshkhaye_naaram.pdf.

همنشین بهار. 1386. “خاطرات آبگوشتی «زندانی تهران».” دیدگاه‌ها. دستيابی در 15 اسفند 1400.

 https://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17604.

 

 



[1] این کتاب در 2007 توسط بنگاه انتشاراتی پنگوئن کانادا به انگلیسی منتشر و سپس به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شده است. تا آنجا که اطلاع دارم ترجمه فارسی آن در دسترس نیست.

[2] بنا بر اطلاعات موجود اکثریت قریب به اتفاق زندانیان سیاسی به درجات و روش‌های متفاوت در برابر فشارها و شکنجه‌ها مقاومت کردند. اما اتفاق نظری در مورد اینکه زندانی سیاسی مقاوم کیست، وجود ندارد. در فرهنگ اصطلاحات زندانیان سیاسی این واژه معرفی نشده است، هر چند می‌توان با نگاهی به تعریف زندانی تواب متوجه شد که مقاومت در زندان احتمالا به همان اندازه تواب بودن پیچیده و قابل تفسیر است. (کیاکجوری 1384) در اصطلاحات و لغات زندان که توسط ایرج مصداقی، یکی از کسانی که نامه مذکور را امضا کرده است، تهیه شده نیز لغتی به عنوان مقاومت یا زندانی مقاوم وجود ندارد. (تا طلوع انگور 1385, 294-324) در نامه به انتشارات پنگوئن نیز منظور از مقاومت و زندانی مقاوم تعریف نشده است و تنها به این نکته اشاره شده است که مارینا نمت زیرکانه چهره دیگر زندان که مقاومت و ایستادگی بر مواضع خود بوده را حذف کرده است. (Baradaran and Jahangiri 2007)    

[3] یکی از علل تعلل در انتشار این مقاله مصاحبه چند دقیقه‌ای من در حسینیه اوین برای آزادی بود. اخلاقا خود را مجاز نمی‌دانستم بدون نوشتن درباره این مصاحبه به چنین انتقادات تندی از دوستانم بپردازم، از سوی دیگر نوشتن درباره این مصاحبه برای من بسیار آزار دهنده بود. هم ‌زمان با انتشار این مقاله، داستان مصاحبه در اوین را منتشر کردم. علاقه‌مندان می‌توانند شرح مصاحبه‌ام در حسینیه اوین را با عنوان "خاطرات پراکنده (قسمت 1): مصاحبه در حسینیه اوین شرط آزادی" که در 28 اسفند 1388 در وبلاگ "من از یادت نمی‌کاهم" منتشر شده است مطالعه کنند:

http://jafar-behkish.blogspot.com/2010/03/1_8257.html

[4] جالب توجه آن بود که اکثر امضا کنندگان، کتاب مارینا نمت را نخوانده بودند.

[5] برای سال‌های طولانی هرمن روزنبلت، یک پسربچه یهودی لهستانی که در نوجوانی در زمان جنگ جهانی دوم در یکی از کمپ‌های فرعی بوخون‌والد (Buchenwald sub-camp) در آلمان زندانی بوده و در 1945 پس از شکست المان نجات می‌یابد، مدعی بود که در دوران اسارت دختربچه‌ای از روی سیم‌های خاردار کمپ برای او سیب و نان پرتاب می‌کرده است. او روایت می‌کند که دوازده سال بعد دوستی دختری را در نیویورک به او معرفی می‌کند، از قضا این دختر همان دختربچه‌ای است که برای او سیب پرتاب می‌کرد و روزنبلت در همان اولین دیدار از او تقاضای ازدواج می‌کند. اما داستان این عشق و دختربچه ساختگی و روزنبلت همسرش را برای اولین بار در نیویورک ملاقات کرده بود.

[6] بنیاد نوبل در معرفی منچو می‌نویسد: جایزه صلح نوبل 1992 به ریگوبرتا منچو تام "برای به رسمیت شناختن کارهای وی برای عدالت اجتماعی و سازگاری قومی-فرهنگی بر اساس احترام به حقوق مردم بومی" داده شد. (The Nobel Foundation 1992)

[7] اردوگاه مرگ بوخون‌والد در 1937 برای از میان برداشتن مخالفان سیاسی، یهودیان و کولی‌ها و دیگر شهروندان که از نظر حکومت نازی نامطلوب بودند تاسیس شد و تا 1945، زمانی که توسط متفقین آزاد شد، نابودی انسان‌ها در این کمپ ادامه یافت. بیش از 56 هزار نفر در این کمپ به دلیل شکنجه، آزمایشات پزشکی، گرسنگی و تیرباران جان باختند. (Buchenwald and Mittelbau-Dora Memorials Foundation)

[8] [*] برای اطلاعات بیشتر به فصل ازدواج‌های زندان در کتاب "جنایت بی عقوبت" مراجعه کنید. (عدالت برای ایران 1390، 61 تا 78)

[9] ایرج مصداقی معتقد است داستان مارینا نمت به گونه‌ای است که مطلوب طبع جریان‌های مذهبی و راست‌گرای آمریکای شمالی و اروپا پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 است. (مصداقی 1386) در آن سال‌ها برای شکل دادن به افکار عمومی برای حمایت از حمله به افغانستان و عراق تمام اشکال نقض حقوق بشر در افغانستان و عراق برجسته می‌شدند. از جمله تلاش‌های جنبش زنان برای مبارزه با تبعیض ساختاری در افغانستان یکی از مهم‌ترین موضوعات تبلیغاتی در دست محافل جنگ طلب در آمریکا بود تا نشان دهند که تصرف افغانستان برای آزادی زنان نیز هست. (Abu-Lughod 2002, Cloud 2004)

[10] روایت شیرین عبادی از اتفاقات گورستان خاوران در کتاب "قفس طلایی" بخشی از یک داستان است. (Ebadi 2011, 9-12) تا آنجا که اطلاع دارم عبادی هرگز به خاوران نرفته است. شاید او تلاش کرده تا بدین ترتیب دین خود به "مادران و خانواده‌های خاوران" را ادا و بی‌توجهی خود در گذشته را جبران کند؟

[11] داود رحمانی، از نزدیکان و همدستان اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب مرکز تا 1363 بود. او از مرداد 1360 تا تیر 1363 ریاست زندان قزل‌ حصار را بر عهده داشت. وی و همدستانش، از جمله برخی توابین، در اواخر سال 61 تصمیم می‌گیرند که برای تواب کردن زندانیان سیاسی سر موضع، آنان را در شرایطی به غایت غیر انسانی قرار دهند. منیره برادران، زندانی سیاسی از 1360 تا 1370، قبرها یا تخت‌ها را چنین تصویر می‌کند:

تخت واقعیت داشت. اما نه تختی برای خوابیدن و استراحت، تخته‌هایی برای جعبه، برای قفس. درون جعبه‌ای قرار گرفتم که دو طرف‌ام را دیواری از تخته گرفته بود. وقتی رو به دیوار چهارزانو نشستم، پاهایم از دو طرف با تخته‌ها تماس پیدا می‌کرد. عملاً هیچ امکان تکان خوردن نبود. پشت سرم دیواری نبود و آنجا نگاه مراقب زهره [یکی از زندانیان تواب] همیشه ما را می‌پایید. این دوره‌ی سیاه در بین زندانی‌ها به "تخت‌ها" معروف شد.

 روزها می‌گذشت، اما چه کُند و چه سخت. از ساعت 6 صبح تا 10 شب بی‌‌حرکت در سکوتی مرگبار. عضلات بدن و به ویژه پاها از بی‌ حرکتی درد داشتند. با چشمان بسته و گوش‌هایی که هیچ صدایی برای شنیدن نمی‌یافتند، لحظه‌ها چه سنگین و یکنواخت بودند. (برادران، حقیقت ساده 1376، 200)

[12] مثلا از خود نمی‌پرسیم که حتی اگر یک پارچه توری را ده‌بار تا کنیم، احتمالا دیگر چیزی از میان تار و پود آن دیده نمی‌شود.

[13] منیره برادران از جمله معدود کسانی است که در مقالات متعددی به مسئله تواب‌سازی در زندان‌های جمهوری اسلامی پرداخته و از حقوق توابان دفاع کرده است. (برادران، روان‌شناسی شکنجه 1380)

[14] یکی از اهداف کمیسیون‌های حقیقت نیز این بوده که با ایجاد فضائی مناسب شهادت قربانیان (و جنایتکاران) را گردآوری کنند و به حقیقت آنچه اتفاق افتاده است نزدیک شوند.     

[15] به عنوان نمونه زهره تنکابنی روایت منیره برادران از جریان بایکوت‌ها را صحیح نمی‌داند. (تنکابنی، واقعیت بایکوت در زندان زنان 1387)

[16] حقیقت آن است که هزاران تن شکنجه‌ها و سختی‌های بسیاری را تحمل کردند تا سبب سختی برای دیگران نشوند و بسیاری جان بر سر پیمان گذاشتند. اما مقاومت در زندان چهره‌های دیگری نیز داشت. زندانیان مقاومی که دیگر زندانیان را بایکوت می‌کردند و حتی با هم گلاویز می‌شدند و تحمل زندان را برای دیگران دشوار می‌کردند، زندانیانی که در زیر بازجوئی داوطلبانه اطلاعات خود را در اختیار بازجو قرار داده بودند و در بند برای جبران آن تندروانه برخورد می‌کردند، زندانیانی که در زیر شکنجه هیچ اطلاعاتی نداده بودند و در بند برای گریز از اعدام و یا آزاد شدن برخی اعمال مورد پسند زندانبانان را انجام می‌دادند و قس علیهذا. منظور از چهره مقاومت کدام است؟  

[17] در جلسه معرفی کتاب خاطرات عفت ماهباز در تورنتو سخنرانان وی را ستایش کردند که شکسته شدن خودش را نیز نشان داده است. کتاب ماهباز را با دقت خواندم اثری از آنچه من در زندان از شکست و تسلیم مشاهده کرده بودم در آن نیافتم. ماهباز اندکی هم به تجربه آن هم سلولی نیک نفس من که برای دیگر زندانیان گزارش رد می‌کرد و در بیرون از زندان چنان از رفتار خود شرمنده بود که قادر به رودررو شدن با من نبود، نزدیک نشده بود.

[18] برخی از توابان حقیقتا به موجودات خبیثی تبدیل شده بودند. برخی از آنان در ظاهر یا حقیقتا و یا چنین به خود قبولانده بودند که کینه‌ای عمیق نسبت به گروه‌های سیاسی مخالف و منتقد دارند و رفتاری بسیار خشن با زندانیان سر موضع داشتند. زندانبانان این توابان افراطی را آلت دست قرار داده بودند تا به اهداف خود دست یابند. برخی از توابان به ماموران حکومت و شکنجه‌گر تبدیل شدند.