۱۳۹۳ مرداد ۱۳, دوشنبه

گفتگو با اخبار روز در مورد دادخواهی و تلاشهای مادران و خانواده های خاوران


اخبار روز:  آقای بهکيش، چند تن از بستگان شما اعدام شده اند؟
ج-ب: خواهرم زهرا (37 ساله) گویا در سوم شهریور 1362 با خوردن سیانور و یا زیر شکنجه کشته شد، برادرانم محمود (37 ساله) گویا در 6 شهریور 1367 در زندان گوهردشت اعدام شد، محمدرضا (26 ساله) گویا در خیابان و بدون آنکه مسلح باشد به قتل رسید، محسن (21 ساله) در بیست و چهارم اردیبهشت 1364 در زندان اوین اعدام شد، محمد علی (24 ساله) گویا در 6 شهریور 1367 در زندان گوهردشت اعدام شد، مهرداد پناهی شبستری- برادر همسرم (33 ساله) گویا در 7 شهریور 1367 در زندان اوین اعدام شد و سیامک اسدیان- همسر خواهرم (26 ساله) در 13 مهر 1360 در یک درگیری مسلحانه در شمال کشته شد. 
اخبار روز: آيا قبل از اعدام، محاکمه شده و در حال گذراندن دوران محکوميت بودند يا هنوز حکمی نگرفته بودند؟
ج-ب: مهرداد در دیماه 62 در تهران بازداشت و توسط دادگاههای انقلاب به سه سال زندان محکوم شد و در شهریور 67 تنها چند ماهی به آزادی ایشان باقی مانده بود. خانواده همسرم از روند دادگاه و محاکمه مهرداد اطلاعی نداشتند.
محسن در سوم شهریور 62 بازداشت و توسط دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد. ما در جریان محاکمه ایشان قرار نداشتیم و اعدام وی به شکلی غیر مترقبه به خانواده ام خبر داده شد.
محمود، در سوم شهریور 62 بازداشت و توسط دادگاه های انقلاب به 10 سال زندان محکوم شد. ما از چند و چون محاکمه ایشان اطلاعی نداریم.
محمد علی در دوم شهریور 62 بازداشت و توسط دادگاه های انقلاب به 8 سال زندان محکوم شد. ما از چند و چون محاکمه ایشان اطلاعی نداریم.
محسن و محمد علی در زمان بازجوئی به شدت شکنجه شده بودند.
زهرا اگر پس از خوردن سیانور خود زنده مانده باشد، بدون محاکمه و در زیر شکنجه به قتل رسیده است.
محمد رضا و سیامک هم بازداشت نشدند.
محمود، مهرداد و محمد علی از قربانیان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 هستند که به دستور ایت الله خمینی قتل عام شدند.
اخبار روز: چگونه در جريان خبر اعدام ها قرار گرفتيد؟
ج-ب- خبر کشته شدن سیامک را از خواهرم شنیدم. خبر کشته شدن محمدرضا را رادیو اعلام کرد بدون آنکه به اسم واقعی او اشاره کند و به شدت غیر مترقبه بود.
من و سه برادرم و خواهرم در روز دوم و سوم شهریور 1362 بازداشت شدیم. به همراه محمود، محمدعلی (که روز دوم شهریور بازداشت و به شدت شکنجه شده بود) و محسن به کمیته مشترک برده شدم. از سرنوشت زهرا هیچ اطلاعی نداشتم. در بازجوئی ها نیز هیچ در اینباره صحبت نشده بود. تا آنکه در اواخر تابستان 63 به بند سه زندان اوین منتقل شدم. در آنجا بود که یکی از هم پرونده ای های زهرا، خبر کشته شدن زهرا را به من داد. ماموران در همان روزی که برای دستگیری محسن و من به خانه پدر و مادرم آمده بودند، خبر بازداشت و کشته شدن زهرا را نیز به مادرم داده بودند.
خبر اعدام محسن بسیار دور از انتظار بود. آن زمان من از زندان ازاد شده بودم و به همراه پدر و مادرم برای ملاقات محسن به اوین رفته بودیم. به دلیل آنکه کمتر از سی سال سن داشتم تنها می توانستم سالی یکبار برادرانم را ملاقات کنم و در آن روز نمی توانستم برای ملاقات بروم و تنها پدر و مادرم را همراهی می کردم. زمانی که در خواست ملاقات کردیم، گفتند که پدرش باید به داخل زندان بیاید. فکر نمی کردیم که می خواهند خبر اعدام محسن را بدهند. چند ساعتی طول کشید و پدرم از زندان برگشت. هیچ به من و مادرم نگفت و به منزل برادر بزرگم رفتند. من هم سر کار رفتم. پدرم خبر اعدام محسن را در خانه برادرم به مادرم داده بودند. من نیز روز بعد از این خبر مطلع شدم. پدرم را بسیار آزار داده بودند. پدرم را که مسلمان معتقدی بود، تحقیر کرده بودند که چه طور مسلمانی است که بیشتر بچه هایش به خدا اعتقادی نداشتند و نا مسلمان بودند. این تحقیر بر جان و روان پدرم تاثیر بسیار نامطلوبی داشت.
اعدام محمدعلی، محمود و مهرداد هم که داستان طولانی دارد. در سال 67 محمود و محمدعلی در بند فرعی بیست زندان گوهردشت و مهرداد در بند شش آموزشگاه اوین زندانی بودند. ملاقاتها در تیرماه قطع شد و ما و به ویژه مادرم و مادر همسرم به هر دری زدیم که از سرنوشت آنان مطلع شویم. به خصوص که شایعه اعدامهای گسترده همه جا پخش شده بود. به هر کسی متوسل شده بودیم. تا اینکه در اوایل اذر ماه از ما خواستند که به کمیته انقلاب اسلامی تهران پارس برویم و مادر همسرم به کمیته انقلاب اسلامی واقع در خیابان زنجان مراجعه کنند. آنان مدعی شدند که محمود، محمدعلی و مهرداد اعدام شده اند و تنها ساکهائی را به ما دادند که گویا وسایل انان بود.  
اخبار روز: مقامات زندان در مقابل اين سوال که اعدام شدگان را کجا دفن کرديد، چه پاسخی به شما دادند؟
ج-ب- جسد سیامک اسدیان در یک بیمارستان در شمال بود، توسط خواهرم و عموی سیامک، نورالدین اسدیان که در مراسم سیامک بازداشت و اعدام شد، از بیمارستان گرفته شد و به زادگاه سیامک در خرم اباد برده شد. بسیاری در مراسم خاک سپاری سیامک شرکت کردند. حکومت به مراسم چهلم سیامک حمله کرد و بسیاری را بازداشت کرد و از آن میان چندین نفر اعدام شدند.
محل دفن محمد رضا را هرگز به ما نگفتند. مسئولان بهشت زهرا از دادن هر گونه اطلاعاتی در اینمورد خودداری کردند.
در مورد زهرا، مسئولان بهشت زهرا به مادرم گفته بودند که او را در خاوران دفن کرده اند. اما از دادن محل دقیق دفن او خودداری کردند. مادر و پدرم پس از مراجعه به خاوران و صحبت با خانواده ها شنیدند که در تاریخی نزدیک به زمان کشته شدن زهرا، کسی را در یک نقطه خاوران دفن کرده اند. از آن زمان، ما آن محل را به عنوان محل دفن زهرا در نظر گرفته ایم.
محسن در بهشت زهرا دفن شده است و محل دفن او را به ما اطلاع دادند.
از محل دفن محمود، محمد علی و مهرداد خبری نداریم. اما گمان می کنیم که در گورهای جمعی گورستان خاوران دفن شده اند. خانم ناجیه پیوندی، مادر همسرم، شبی خواب می بیند که مهرداد به او می گوید که من در این نقطه خاوران دفن شده ام و ایشان از آن سال، آن نقطه را محل دفن مهرداد می دانند. نقطه ای که مهرداد نشان داده است، بر روی گور جمعی ای است که در اوایل مرداد 67 کشف شده بود.
من برای آخرین بار در سال 81 به بهشت زهرا مراجعه کردم و از محل دفن برادران و خواهرم جویا شدم. قبلا دفتری در بهشت زهرا موجود بود که اسامی و محل دفن اعدام شدگان در آن ثبت شده بود و در اختیار مامور خاصی بود. ولی در آن سال، به من گفتند که این دفتر دیگر در دسترس نیست. در سالهای قبل، آنان با مراجعه به دفتر، تائید می کردند که اطلاعاتی در مورد محسن، زهرا و محمدرضا در این دفتر وجود دارد، اما از دادن اطلاعات در مورد زهرا و محمدرضا خودداری می کردند. گویا در آن دفتر نوشته شده بود که نباید اطلاعاتی در اختیار خانواده ها قرار گیرد. در آن دفتر هیچ اطلاعاتی در مورد محمود، محمدرضا و مهرداد که در جریان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 به قتل رسیده بودند وجود نداشت. همچنین اسامی اعدام شدگان در بانگ اطلاعاتی بهشت زهرا، که در دسترس عموم است، وجود ندارد.
در اینجا لازم است به نکته مهمی اشاره کنم. همانطور که متوجه شده اید، ما از چگونگی اعدام و کشته شدن زهرا، محمدرضا، محمود، محمدعلی و مهرداد بی اطلاع هستیم. حتی با اطمینان نمی توانیم بگوئیم که آنان کشته شده اند. محل دفن آنان برای ما مشخص نیست، از زمان کشته شدن آنان اطلاع دقیقی نداریم. وصیت نامه ای به ما داده نشده است. آنان ناپدید شده اند. سرنوشت آنان نامعلوم است.
اخبار روز: از چه طريقی درجريان خبر دفن زندانيان اعدام شده در گورهای دسته جمعی در خاوران قرار گرفتيد؟
من برای اولین بار در پائیز 63 که از زندان آزاد شدم به خاوران رفتم. از خرداد 60 اغلب اعدام شدگان چپگرا در زمین بایری در جنوب گورستان ارامنه، در گورهای بی نشان دفن شده بودند. در آنجا با خانواده های زیادی آشنا شدم. خانواده ریاحی، پنجه شاهی، آبکناری، میلانی، قائدی، ملک زاده، امیر شکاری، رضائی و بسیاری دیگر. انسانهائی که با وجود فشارهای ماموران امنیتی و نظامی تسلیم نشدند و به خاوران می آمدند. متاسفانه اعدام ها ادامه داشت و به تدریج دیگران نیز به این جمع اضافه می شدند. از جمله خانواده ذکی پور، تابان و ابراهیمی.
در خرداد 67، تنی چند را اعدام و در خاوران دفن کردند. خانم تاج بخش (مادر لطفی) که پیش از انقلاب از پشت دیوارهای زندان اوین و قصر ایشان را می شناختم، با اعدام انوشیروان، به جمع خانواده های خاوران پیوست. سپس در 29 تیرماه سعید آذرنگ و فرامرز صوفی و چند نفر دیگر اعدام شدند. در هفتم این گروه بود که یک گور جمعی جدید در گورستان خاوران کشف شد. از آن عکس گرفته شد و به خارج از کشور ارسال شد و انتشار یافت.
ما نیاز داشتیم که محلی را به عنوان محل دفن عزیزانمان داشته باشیم. بعدا که گورهای جمعی جدید دیگر نیز کشف شدند، این باور را در میان بستگان اعدام شدگان تابستان 67 تقویت کرد که همه و یا بخش مهمی از اعدام شدگان این جنایت در این گورهای جمعی خاوران دفن شده اند. اما محل واقعی اعدام بستگان ما تنها با دسترسی به اسناد دولتی و آزمایشهای ژنتیکی بقایای اجساد قربانیان در گورهای جمعی در گورستان خاوران و جاهای دیگر میسر خواهد بود. تا آنزمان، خاوران را محل دفن عزیزانمان می دانیم.   
اخبار روز: خانواده ها به ويژه مادران زندانيان اعدام شده، درآن سال های حاکميت خفقان، چگونه ديوار سکوت را شکستند، جنايت حکومت و فاجعه کشتار زندانيان را علنی کردند و نگذاشتند پرونده اين جنايت با گذشت زمان گرد فراموشی بگيرد؟
ج-ب- اولا باید بگویم که با تعبیر شما در مورد شکسته شدن دیوار سکوت موافق نیستم. فکر می کنید چند نفر از روزنامه نگاران و فعالین حقوق بشر ایرانی به گورستان خاوران سر زده باشند؟ چند نفر از وکلای مدافع حقوق بشر به خانواده های ما مراجعه کرده اند و پیشنهاد دفاع از این خانواده ها را داده اند؟ شما به صفحات فیس بوک، وبلاگها و وبسایت های روزنامه نگاران، فعالین مدنی و سیاسی و حقوق بشر که در سالهای اخیر به خارج از کشور مهاجرت کرده اند مراجعه کنید، چند خبر در اینباره می بینید؟ وقتی ما حتی موفق نشده ایم این گروه ها را متقاعد کنیم که پرداختن به خشونتهای دولتی و سازمان یافته دهه شصت برای توسعه حقوق بشر و دمکراسی در ایران واجد اهمیتی حیاتی است، چگونه میتوانیم بگوئیم که ما دیوار سکوت را شکسته ایم؟
فکر می کنم که تلاشها و اصرار بستگان اعدام شدگان در خاوران، سیاست جمهوری اسلامی برای به فراموشی سپرده شدن این جنایتها را با چالشی جدی روبرو کرده است. بستگان اعدام شدگان کاری بزرگ انجام داده اند. در سی و چند سال گذشته، انان همه فشارها را تحمل کردند و حاضر نشدند که در زیر فشارها تسلیم شوند. حمایت و حضور معدودی از روشنفکران و فعالین سیاسی و مدنی در داخل ایران در مراسم گورستان خاوران و حتی در مراسمی که در منازل بستگان اعدام شدگان برگزار می شود و حمایت برخی از روزنامه نگاران، فعالین حقوق بشر، سیاسی و مدنی در خارج از کشور، آنان را کمک کرده است که صدایشان خاموش نشود و دیگران را مجبور کنند که به آنان گوش فرا دهند.
هر چند سیاست به انزوا کشاندن خانواده های اعدام شدگان تا حدودی با شکست مواجه شد. اما زمان می گذرد. مادران مان و پدرانمان مان پیرتر می شوند. در همین سال گذشته ما مادر پرتوئی و معینی و سرحدی را از دست دادیم. پیش از آن مادر رضائی، ریاحی و محسنی از میان ما رفته بودند. گمان می کنم با فوت هر کدام از مادرانمان، جمهوری اسلامی نفسی به راحتی می کشد. این مادران مزاحم بودند، اینها وجدان یک جامعه ای هستند که به بیماری فراموشی دچار شده است.
اخبار روز: با گذشت 25 سال از کشتاردسته جمعی هزاران زندانی سياسی در زندانهای جمهوری اسلامی، هنوز هيچ يک از مسئولان سابق و فعلی حکومت، صرف نظر از گرايش سياسی آنان حاضر نيستند در مورد اعدام های سال 67، حرف بزنند. به نظر شماعلت اين سکوت سنگين تاريخی چيست؟
چرا که نه؟ چه ضرورتی دارد که در اینباره صحبت شود؟ بسیاری از اینها مسئولیت مستقیم در آن جنایتها داشته اند. چرا سری که درد نمی کند را دستمال ببندند؟ کدام فشار گسترده اجتماعی وجود دارد که آنها را وادار به پاسخگوئی کند؟ 
فکر میکنم ایرادی ندارد که بدبین باشیم. سیاست رسمی جمهوری اسلامی این بوده است که با ایزوله کردن بستگان اعدام شدگان، صدای آنان را خفه کنند. به تدریج مادران و پدران پیر و از پا افتاده می شوند. زندانیان سیاسی سابق و معدود فعالین حقوق بشر و دانشگاهیانی هم که به این مسئله می پردازند، به تدریج خسته می شوند. مگر آدم چقدر تحمل دارد؟ به تدریج کسی دیگر نخواهد ماند که این جنایتها را به خاطر بیاورد. در اسناد رسمی سازمانهای مدافع حقوق بشر در داخل ایران هم چیز مهمی در اینباره گفته نشده است. آنوقت راحتتر می شود رزومه ای برای خود درست کنند که نشان می دهد که مسئولان جمهوری اسلامی از همان اول مدافع دمکراسی، حقوق بشر، صلح، دوستی و اشتی بوده اند.
به عنوان مثال به مصاحبه مصطفی تاجزاده با مجله چشم انداز نگاه کنید:
"رهبري فقيد انقلاب و نيز "نيروهاي خط امام" [منظور اصلاح طلبان کنونی- از من] در مجموع نه فقط به آزادي بيان، احزاب و انتخابات_ اساس هر رژيم دموكراتيك_ معتقد بودند. بلكه به علت حمايت مردمي براي پيروزي بر رقبا به اعمال روش‌هاي خشن و پليسي نياز نداشتند. آنان اگر چه خطاهايي مرتكب شدند اما اشتباهاتشان "استثناء" بود. اقتدارگراها درصددند اين استثناءها را به "قاعده"‌ تبديل كنند."
این گفته ها در مورد دهه شصت است. زمانی که در زندانها و بیرون از زندان جنایت دولتی بیداد می کرد. زمانی است که موسوی اردبیلی رئیس قوه قضائیه و صانعی و موسوی خوئینی ها دادستان کل کشور، میر حسین موسوی نخست وزیر و خط امامی ها حضور جدی در محلس شورای اسلامی داشتند.
فکر کنم با مثال بتوانم اندکی آنچه می گویم را روشنتر کنم. فرض کنیم جمعی از فعالین قصد دارند دنبال لایحه ای بروند که به نفع زنان، کودکان و یا کارگران در سیستم قضائی است. از یک طرف لازم است فتوای شرعی وجود داشته باشد و از طرف دیگرلازم است قوه قضائیه و وزیر دادگستری را متقاعد کرد که چنین لایحه ای را به هیئت دولت برده و از آن دفاع کنند. سخت است که به پور محمدی، موسوی اردبیلی و صانعی مراجعه کرد. نقش آنان در کشتار تابستان 67 و دهه شصت روشن است. اما از سوی دیگر نمی توان اصلاح امور را به بعد از کشف حقیقت و برقراری عدالت موکول کرد و باید به ترتیبی با همین افراد کار کرد. در انتها، منافع زنان، کودکان و کارگران بر اصول اخلاقی غلبه پیدا می کند. به پور محمدی، موسوی اردبیلی و صانعی مراجعه می شود. در هیچ یک از این ملاقاتها به موضوع کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67 و دهه شصت اشاره نخواهد شد (اگر در گذشته هم به شکلی جدی درباره جنایتهای دولتی حرف زده باشید که اصلا راهی به دفاتر فقها و مسئولین نخواهید داشت). پس نتیجه این می شود که به تدریج پورمحمدی مشروعیت پیدا می کند. همانگونه که امروز موسوی اردبیلی (که نقشی جدی در کشتار 67 و کشتارهای دهه شصت داشته) و صانعی مشروعیت یافته اند و فقهای اصلاح طلب هستند و کسی مشارکت آنان در آن جنایتها را به خاطر نمی آورد. می دانم زبانی که استفاده می کنم تلخ است. اما بدون شک وجهی از واقعیت سیاست ورزی در ایران را نمایش می دهد. به این میگویند سیاست واقع بینانه (رئال پولتیک) و یا آنچنان که جک دانلی می گوید سیاست قدرت.  
من متوجه هستم که فعالین مدنی و سیاسی با چه مشکلاتی روبرو هستند. متوجه هستم حتی بدست آوردن موفقیتهای کوچک، که اتفاقا گاه نقشی جدی در زندگی روزمره مردم بازی می کند، چقدر دشوار است. اما لااقل وقتی مجبور هستیم که برای مصالحی این نوع اقدامات را انجام دهیم ، یادمان نرود که اینها مسئولیت چه جنایتهای هولناکی را بر عهده دارند. آن جنایتها را فراموش نکنیم. از کسانی که مسئولیت جدی در آن جنایتها بر عهده دارند امامزاده درست نکنیم.
من تلاش کرده ام بر این نکته تاکید کنم که این پیچیدگی ها مورد بحث قرار نگرفته است. این مسئله در جامعه ما مورد بحث قرار نگرفته است که چگونه میتوان تعادلی میان کشف حقیقت و برقراری عدالت، که خواستی مشروع است و زندگی در صلح و آرامش و شرایط مساعد اقتصادی و اجتماعی، که آن هم خواستی مشروع است برقرار کرد؟ به گمان من باید فعالین مدنی و حقوق بشر و فعالین سیاسی را در این بحث درگیر کرد. رسانه ها نقشی جدی در این زمینه میتوانند ایفا کنند.
اخبار روز: آنچه در سال 67، در زندان ها اتفاق افتاد يک فاجعه ملی است. درباره جنايت های گسترده دهه 60، نزديک به 70 درصد جمعيت ايران که بعد از انقلاب به دنيا آمده اند، به دليل فضای حاکم برکشور اطلاعات کمی دارند. برای ارتقای آگاهی عمومی از اين رويداد ملی چه بايد کرد؟
من هم با شما موافق هستم که خشونتهای دولتی در دهه شصت و به ویژه کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 یک فاجعه ملی است. اما اجازه بدهید یک لحظه در همین جا توقف کنیم. این چگونه فاجعه ملی ای است که ملت از آن اطلاعی ندارد و بدتر اینکه در قبال آن بی تفاوت است؟ اکثریت مردم برای کسانی که بار مسئولیت آن جنایتها را بر دوش دارند (مهم نیست که به کدام جناح حکومتی تعلق دارند) دست می زنند و قربانیان را نکوهش می کند؟
از یکطرف، فراموشی، سکوت و به سکوت وادار کردن سیاست رسمی دولت جمهوری اسلامی در قبال جنایتهای دولتی بوده است. در شرایط عادی به صلاح جمهوری اسلامی نیست که کسی وقایع دهه شصت را به خاطر بیاورد و درباره آن صحبت کند.
از طرف دیگر، قربانیان و بستگان و حامیان آنان هم به رسانه های عمومی دسترسی نداشته اند (بسیاری از رسانه های خارج از کشور هم تمایلی به پرداختن به دهه شصت را ندارند) که در مورد این جنایتها صحبت کنند. سیستم آموزشی هم بالکل دور از دسترس است. پس طبیعی است که اکثریت مردم و به ویژه جوانان ندانند که در آن سالها چه گذشته است.
اما در همین جا از خودم می پرسم؛ وقتی بسیاری از کسانی که از واقعه اطلاع دارند و حتی کسانی که خود قربانی این جنایتها بوده اند، پرداختن به این مسئله را به زیان توسعه دمکراسی و حقوق بشر در ایران می دانند، چرا گمان می کنیم که اطلاع رسانی کافی میتواند به عطف توجه بیشتر مردم و به ویژه فعالین به این مسئله منجر شود؟
به نظر من لازم است به شکلی جدی به این مسئله پرداخته شود که: چرا طرح و پیگیری جنایتهای دهه شصت میتواند به توسعه دمکراسی و حقوق بشر در ایران کمک کند؟ اگر بتوانیم حداقل در میان جمع وسیعی از فعالین سیاسی منتقد جمهوری اسلامی و فعالین مدنی و حقوق بشر، توافقی را در این زمینه به دست آوریم، میتوانیم انتظار داشته باشیم که اطلاع رسانی گسترده در این زمینه بتواند بر سیاست ورزی در ایران موثر باشد.
اخبار روز: مادران خاوران و مادران پارک لاله با حضور فعالشان در صحنه، الهام بخش کوشش همه مدافعان پيگيری حقيقت و عدالت هستند. برای پژواک گسترده و جهانی کردن نام و صدای اعتراض مادران خاوران چه می توان کرد؟
ج-ب- وقتی با این سئوال روبرو می شوم، بسیار غمگین می شوم. سی و سه سال است که مادران و پدران و بستگان اعدام شدگان در گورستان خاوران علیرغم فشارهای طاقت فرسای جمهوری اسلامی، سیاست سکوت و فراموشی را به چالش کشیده اند. چرا این تلاش از طرف قریب به اتفاق فعالین سیاسی و مدنی نادیده گرفته شده است؟ به نظرم برای اینکه به سئوال شما پاسخ داده شود، ابتدا لازم است به این سئوال پاسخ داده شود.
نادیده گرفته شدن مادران و خانواده های اعدام شدگانی که در گورستان خاوران دفن شده اند، از یکطرف به ترکیب نیروهای سیاسی که پس از سرکوبهای دهه شصت به تدریج در ایران شکل گرفته، مربوط است. جنبش دوم خرداد تاثیری جدی در این مسئله داشته است. از خرداد 76 اصلاح طلبان تقریبا به عنوان تنها نیروئی در ایران ظهور کردند که گویا قادر هستند که زندگی را در جمهوری اسلامی برای شهروندان و جوانان قابل تحمل کنند. به گمانم در سایه حکومت اینان زندگی قابل تحمل تر نیز بود، ولی نباید این مسئله سبب می شد که مسئولیت اصلاح طلبان در جنایتهای دهه شصت نادیده گرفته شود.
ولی در عمل این آرایش سیاسی، نقشی تعیین کننده در نادیده گرفتن مادران و خانواده های خاوران داشته است. بستگان ما خواهان کشف حقیقت جنایتهای دهه شصت هستند. این درخواست با پروژه اصلاح طلبی هم خوانی ندارد. هر بررسی جدی آن جنایتها، پای اصلاح طلبان که در دهه شصت دست بالا را در تمام شاخه های حکومتی داشته اند را به میان می کشد و این مسئله به مصلحت نیست.
از طرف دیگر عمده فعالین مدنی و سیاسی و حقوق بشر مخالف سازمان مجاهدین خلق (که عمده اعدام شدگان دهه شصت به این گروه تعلق داشته) و سازمانهای سیاسی چپگرا هستند. آنان حاضر نیستند با دفاع خود از حقوق قربانیان جنایتهای دهه شصت و حقوق بستگان آنان، به مشروعیت یافتن این سازمان های سیاسی کمک کنند. چرا که اگر ابعاد این جنایتها آشکار شود، لااقل نشانه این است که خشونتهای دولتی یکی از علل تضعیف این نیروها و عدم حضور آنان در صحنه سیاسی کشور است، که به گمان بسیاری به زیان پروژه اصلاح طلبی است.
این دیدگاه لازم است به شکلی جدی مورد نقد قرار گیرد. باید بر این نکته تاکید کنیم که حقوق قربانیان سرکوب گسترده و سیستماتیک دهه شصت و حقوق بستگان آنان هم حقوق بشر است.
علاوه بر آن لازم است تلاشهای مادران و خانواده های خاوران به رسمیت شناخته شود. من از خودم می پرسم، ده ها و شاید صدها جایزه حقوق بشر به ایرانیان داده شده است. چرا تلاشهای مادران و خانواده های ما در خاوران جز از طرف بنیاد پژوهشهای زنان از طرف هیچ نهاد دیگری به رسمیت شناخته نشده است. احتمالا یک علت آن این است که اکثریت فعالین حقوق بشر ایرانی آنان را از خود نمی دانند.
گروه های سیاسی تندرو سلطنت طلب، چپ و مسلمان هم که خدا پدرشان را بیامرزد، به کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی، آنهم از نوع سوپر انقلابی آن، راضی نیستند. کارهائی که مادران و خانواده های ما می کنند، احتمالا مزاحم این ارزوی آنان است.
من نمی توانم راه کاری ارائه دهم. خودم سعی می کنم که در اینباره تحقیق کنم و بنویسم. شاید بد نباشد شما به عنوان یک وب سایت پر بیننده، فعالین مدنی و حقوق بشر ایرانی را به چالش بکشید. با انان مصاحبه کنید. دست کسانی مثل من از دامن این بزرگان کوتاه است.    
اخبار روز: 10 شهريور، روز فاجعه ملی و روز همبستگی با زندانيان ايران است. در داخل و خارج از کشور خانواده ها، فعالان حقوق بشر، احزاب و سازمان ها به اين مناسبت برنامه های مختلف برگزار می کنند. شما شش تن از نزديکترين های خود را در جريان مداوم قتل های سياسی در جمهوری اسلامی از دست داده ايد. خواسته تان از حکومت و جامعه ی جهانی، انتظارتان از مردم و نيروهای سياسی اپوزيسيون چيست، در يک کلام، چه بايد کرد تا اين زخم به مناسب ترين شکل درمان شود، اگر اصولا درمان پذير باشد؟
ج-ب- این سئوال را باید به چند قسمت تقسیم کرد.
اول از همه باید بگویم، اگر همت بستگان اعدام شدگان نبود، اگر بستگان اعدام شدگان در شهریور 68، تصمیم نگرفته بودند که روزی را به عنوان روز به خاطر آوردن جنایت هولناک تابستان 67 اعلام  و هر ساله زیر سخترین فشارها مراسم دهم شهریور ماه را برگزار کنند، امروز ما نمی توانستیم از وجود چنین روزی صحبت کنیم. من در مقابل این خانواده ها سر تعظیم فرود می آورم و به همت آنان درود می فرستم. آنان حقیقتا کار بزرگی کرده اند. به همت آنان است که به تدریج این روز به روزی تاریخی در ایران تبدیل خواهد شد. اما آیا این روز در حافظه جمعی ما به عنوان روز فاجعه ملی کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 جا افتاده است؟ من در این مسئله تردید دارم. نشانه های بسیاری دیده می شود که موید آن است که چنین اتفاقی نیافتاده است.
اما اینکه چه میتوان کرد؟ به نظرم باید در مورد آن بیش از پیش صحبت شود. باید فعالین حقوق بشر را قانع کرد که دادخواهی بخشی جدائی ناپذیر از جنبش حقوق بشر در ایران است. باید آنان را متقاعد کرد که وظیفه آنان است که به این مسئله بپردازند و در کنار بستگان قربانیان قرار گیرند. برای آنکه یک جنبش گسترده به وجود اید، لازم است بحثی گسترده وجود داشته باشد. کمبود یک گفتمان ملی در این زمینه به شدت محسوس است.
در انتها از شما و خوانندگان تان عذر خواهی می کنم که از چنین لحن تلخی در پاسخهایم استفاده کرده ام. فکر کردم که بسیاری بر موفقیتها و نقاط قوت تلاشها برای دادخواهی اشاره خواهند کرد. من خواستم که درد دل کنم. دادخواهی از یک جنبه هم این است که قربانیان و بستگان آنان بتوانند درد خود را با جامعه در میان بگذارند و جامعه با دقت به این دردها گوش دهد و روشهای اصلاح را در این کنش و واکنش پیدا کنند. شنیدن این دردها بخشی از پروسه دادخواهی است.

آیا تلاش برای دادخواهی می تواند به توسعه دمکراسی و حقوق بشر در ایران کمک کند؟


رژیم های دیکتاتوری برای استقرار و تداوم حکومت خود جنایتهای هولناکی مرتکب می شوند. در دوره گذار به دمکراسی، چگونگی برخورد با میراث رژیم دیکتاتوری، از مهمترین مسائلی است که دولت انتقالی باید در مورد آن تصمیم گیرد.
دولتهای انتقالی روشهای متفاوتی را برای رویاروئی با میراث رژیم دیکتاتوری برگزیده اند. تا حدودی این انتخاب به نحوه تحقق این گذار مربوط بوده است. به این معنی که آیا گذاراز پی یک انقلاب و یا مداخله نظامی صورت گرفته و یا نوعی مصالحه میان مخالفان و دولت دیکتاتوری و یا استحاله نیروهای حکومتی زمینه را برای تغییرات فراهم کرده است.
ایران هر چند در این شرایط انتقالی قرار ندارد و جمهوری اسلامی محکم بر سر جای خود نشسته است، اما روند تحولات و ترکیب نیروهای سیاسی در داخل و پیرامون حاکمیت و رابطه آنها با اپوزیسیون اجازه می دهد که از تجربه عدالت انتقالی در این زمینه استفاده کرد.
بحث این نیست که ایا جنایتی اتفاق افتاده است یا نه؟ گمان می کنم در این مورد، در بین بیشتر مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی توافق وجود داشته باشد. مسئله این است که چگونه باید با این جنایتها برخورد کرد؟ و آیا تلاش برای دادخواهی میتواند به توسعه دمکراسی و حقوق بشر کمک نماید؟ من در این مقاله نشان خواهم داد که پاسخی قطعی به این پرسش وجود ندارد.
بغرنجی وضعیت این است که به دلیل سرکوبهای گسترده دهه شصت و تداوم آن تا امروز و ضعفهای ساختاری اپوزیسیون، نیروی سیاسی تاثیر گذاری در خارج از حکومت وجود ندارد. صحنه سیاسی کشور، عملا، به میدانی برای رقابتهای جناحهای مختلف حکومت تبدیل شده است. جناحهای حکومتی هم مانع و هم موتور تحولات در جامعه هستند.
از جمله اصلاح طلبان حکومتی (خط امامی های دهه شصت) که گویا با تجدید نظر در نگرش خود، به این نتیجه رسیده اند که برای نجات جمهوری اسلامی، لازم است فضای سیاسی جامعه باز شود.
آنها در دهه شصت، با پشتیبانی آیت الله خمینی دست بالا را در تمام شاخه های حکومت داشتند. به طور مشخص مهمترین مقامات قضائی در اختیار این نیروها بود (آیت الله موسوی اردبیلی، صانعی، خوئینی ها و موسوی تبریزی). آنان مسئولیتی جدی در تمام خشونت ها و اعدام های دهه شصت بر عهده دارن.
فعالان سیاسی، مدنی و حقوق بشر، پیش از آنکه انتقال به دمکراسی شروع شده باشد، در مقابل این سئوال قرار گرفته اند که چگونه می توان با نیروهائی که نقشی جدی در جنایت داشته اند، برای توسعه دمکراسی و حقوق بشر همراه و هم پیمان شد؟ آیا پرداختن به وقایع دهه شصت، به مصلحت است؟ پاسخهای متفاوتی به این پرسش وجود دارند.
بیشتر اصلاح طلبان در این مورد هم نظر هستند: که چرا باید به وقایعی که سی و چند سال پیش و یا ۲۵ سال پیش اتفاق افتاده است، رسیدگی شود؟ آیت الله خمینی که تا سال ۶۸ رهبر بلامنازع بود، فوت کرده است و بسیاری از مسئولین حکومتی آن دوره، امروزه مدعی هستند که به دمکراسی و حقوق بشر باور دارند.
پس چرا نباید از فراموشی ملی دفاع کرد؟ آنان می پرسند؛ دانستن حقیقت آن خشونت ها چه کمکی به ما در ساختن ایرانی دمکراتیک و سعادتمند خواهد کرد؟
آنان در پاسخ به این ادعا که فراموش کردن آن جنایت ها می تواند تکرار چنان فجایعی را تسهیل کند، می گویند تجربه تاریخی نشان داده است که کشورهائی مانند اسپانیا و ایرلند، بدون پرداختن به جنایتهای دوران فرانکو و یا سرکوبهای انگلیس در ایرلند شمالی، توانسته اند گذشته خود را پشت سر بگذارند. چرا تکرار چنین تجربه ای در ایران میسر نیست؟
چرا باید با طرح چنین مسائلی، موقعیت اصلاح طلبان حکومتی (و به تازگی اکبر هاشمی رفسنجانی و نزدیکان وی) در منازعات داخل حکومت را تضعیف کرد؟ آنها هم در شرایطی که این گروه ها می توانند ایران را از یک فاجعه نجات دهند. نجات ایران، ارزش آنرا دارد که گذشته را به فراموشی بسپاریم.
علاوه بر آن فرهنگ غالب و شرایط یک دولت نوپای انقلابی، وقوع چنین خشونتهائی را توجیه می کند.
بر اساس آن فرهنگ، وقتی مخالفان اسلحه دست گرفته اند، وظیفه دولت انقلابی بود که به "شهر آشوب" مجاهدین خلق به هر قیمتی خاتمه دهد (سعید حجاریان)، پس به عوض پرداختن به افراد، آن فرهنگ را نقد کنیم.
عباس عبدی می گوید که پرداختن به این زخمهای کهنه تنها می تواند کینه ها را دوباره شعله ور کند و به مصلحت است که آنرا فراموش کنیم. و حتی اگر بخواهیم به آن فجایع بپردازیم، همه در آن مسئول هستند و لازم است یک توبه ملی انجام شود (علوی تبار).
همچنین، درخواست مجازات مسئولین آن جنایتها، خود می تواند تکرار وقایع مشابه را سبب شود. به عوض آن چرا نباید بستگان اعدام شدگان را به بخشش دعوت کرد؟
بخشش خطا کاران میتواند، به آشتی میان گروه هائی که به شدت با یکدیگر دشمنی می کنند خاتمه دهد. بگذار حقیقت را جستجو کنیم و به عوض درخواست مجازات مجرمان، آنان را مورد بخشش قرار دهیم. بدین ترتیب جامعه می تواند از چرخه خشونت خارج شده و به سمت بهروزی قدم بردارد. (تقی رحمانی)
در مقابل، گروهی از مخالفان جمهوری اسلامی که سرنگونی آنرا پی می گیرند، می پرسند؛ مگر می توان انتظار داشت دولتی که تبعیض و جنایت در آن نهادینه شده است و تقریبا تمام مسئولان آن مستقیم و غیر مستقیم در انجام چنان فجایع هولناکی دخالت داشته اند، بتواند دمکراسی و حقوق بشر را در جامعه توسعه دهد؟
از نظر این گروه، تنها راه برای جلوگیری از تکرار این جنایتها، خاتمه دادن به حیات جمهوری اسلامی است. از نظر این گروه ها جمهوری اسلامی در بحران می تواند تداوم خود را تضمین نماید. و تنها با سرنگونی این رژیم است که می توان به این بحرانها خاتمه داد و یک دولت با ثبات در ایران به وجود آورد.
علاوه بر آن، در سی و چند سال گذشته، هر چند اکثریت بسیار بزرگی از بستگان قربانیان به سکوت وادار شده اند، اما جمعی از آنان (مادران و خانواده های خاوران، بستگان قربانیان قتلهای سیاسی پائیز ۷۷، بستگان قربانیان جنبش سبز و مادران پارک لاله) برای دانستن حقیقت آنچه بر عزیزانشان گذشته است، برگزاری آزادانه مراسم بزرگداشت (از جمله بزرگداشت قربانیان اعدام وسیع زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷)، دسترسی به دادگاه عادلانه و اعاده حیثیت از کشته شدگان، به این معنی که دولت قبول نماید که کشته شدگان قربانی یک جنایت دولتی شده اند، تلاش کرده اند.
در سی و چند سال گذشته قربانیان و بستگان آنان تلاشهای قابل توجهی برای شکل گیری یک گفتمان مستقل دادخواهی انجام داده اند. هر چند به دلایل متعدد از جمله فشارهای حکومت و بی توجهی فعالان حقوق بشر به جنبش دادخواهی، دستاوردهای چنین تلاشهائی محدود بوده است.
آنان می گویند که جنبش دادخواهی با در گیر کردن شهروندان در گفتگو درباره حقوقشان، با بسیج آنان برای دفاع از حقوق شهروندی قربانیان نقض حقوق بشر، با تشویق آنان برای مراجعه به مسئولین حکومتی و پرسش درباره جنایتهای دولتی، مخالفت با مصونیت از مجازات و تلاش برای کشف حقیقت و به وجود آوردن حافظه ای جمعی که بیشتر در جهت دفاع از حقوق قربانیان باشد، به شکلی موثر به توسعه حقوق بشر و دمکراسی کمک می نماید.
گفتمان مستقل دادخواهی و تلاشها برای حقیقت و عدالت در چنین فضای ملتهب و دشواری شکل گرفته و به حیات خود ادامه داده است. هر چند این تلاشها در ایران بر خلاف بسیاری از کشورها، از حمایت بخش مهمی از فعالان حقوق بشر محروم بوده است.
اما فعالان مدنی و سیاسی در تجربیات خود، همیشه با این سئوال روبرو شده اند که با "جنایتهای جمهوری اسلامی" چه باید کرد؟ زمانی که قتلهای سیاسی پائیز ۷۷ اتفاق افتاد و بخش قابل توجه ای از جامعه در بزرگداشت قربانیان آن و نکوهش سیستمی که وقوع چنین جنایاتی را ممکن می کند، به خیابانها آمدند، زمانی که دانشجویان در ۱۸ تیر ۷۸، در خانه خود مورد تهاجم چماقداران حکومتی و ماموران نظامی و انتظامی قرار گرفتند و مهمتر از همه، زمانی که جنبش سبز جمهوری اسلامی را با چالشی جدی روبرو کرد و صدها هزار شهروند معترض برای دفاع از حق شهروندی خود، به خیابانها آمدند و بیرحمانه سرکوب شدند، این پرسش در ذهن بسیاری زنده شد که آیا بی توجهی به فجایع دهه شصت، یکی از علل تکرار این وضع نبوده است؟ زمانی که ساز و کار های معیوب، که وقوع چنین جنایتهائی را ممکن می کند، هنوز بر جای خود قرار دارند و هیچ اصلاح معنی داری در آنها مشاهده نمی شود، چگونه می توان از تکرار آنها جلوگیری کرد؟
گفتگو درباره دادخواهی، مستقیما با فضای سیاسی و مبارزات سیاسی در جامعه در رابطه است. به عنوان مثال اگر جنبش سبز را ثمره اتحاد نانوشته میان بخش رادیکالتر اصلاح طلبان با جوانان در سطح خیابان بدانیم، رویکرد رادیکال این جنبش به تحولات سیاسی و سرکوب بیرحمانه آن، سبب شد که گفتمان دادخواهی جایگاهی ویژه در این جنبش بیابد.
در حالی که اتحاد شکل گرفته در حمایت از حسن روحانی را می توان اتحاد نوشته میان بخش محافظه کار اصلاح طلبان با هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای در نظر گرفت. این اتحاد اثری مستقیم بر گفتمان دادخواهی در کشور خواهد داشت. در چنین اتحادی سخن گفتن از جنایتهای دولتی معنائی نخواهد داشت (انتخاب مصطفی پورمحمدی تاکیدی بر همین نکته است). حتی کشته شدگان جنبش سبز نیز به فراموشی سپرده خواهند شد.
جنبش دادخواهی به شکلی مستقیم و غیر مستقیم متاثر از توازن نیروهای سیاسی در جامعه است، اما تجربه نشان داده است که بستگان قربانیان در مرکز هر جنبش دادخواهی قرار دارند. از همین رو لازم است فعالان جامعه مدنی و حقوق بشر بیش از گذشته برای همراهی با این خانواده ها تلاش کنند.
شکل گیری یک گفتمان مستقل دادخواهی در پیوند با جنبش حقوق بشر، نه تنها باعث رشد جنبش دادخواهی خواهد شد، بلکه به این دلیل که گفتمان دادخواهی بر استیفای حقوق قربانیان و بستگان آن متمرکز است، به گسترش و تعمیق جنبش حقوق بشر یاری خواهد رساند.
وجود چنین همراهی و همیاری، نه تنها اثرات تحولات سیاسی را بر جنبش دادخواهی کاهش خواهد داد، بلکه می تواند بر روند 
تحولات در کشور اثر گذاشته و به توسعه حقوق بشر یاری رساند.



۱۳۹۳ مرداد ۱۲, یکشنبه

کشتار تابستان شصت هفت از دو منظر و چند سئوال؛

 ...مادرم با تلخ کامی می گوید، اگر می دانستیم که دارند بچه هایمان را می کشند

اوایل مرداد است و ملاقات ها در زندان گوهر دشت قطع شده است. هیچ کس ملاقات ندارد. مادر و پدرم نیز پشت در زندان هستند و با خانواده های دیگر در مورد این حادثه صحبت می کنند. همه نگران هستند. چند ساعتی پشت دیوار زندان باقی می مانند و اصرار می کنند که بدانند چه شده است. کسی پاسخ گو نیست. همه خانواده ها نگران هستند.
مادر و پدرم به خانه بر می گردند. مادرم، با تلفن با خانواده های زندانیان در بندهای دیگر تماس می گیرند. هیچ کس ملاقات نداشته است. قطع ملاقاتها ادامه پیدا می کند. زمان به سرعت می گذرد. نیمه دوم مرداد است. مادر و پدرم دوباره به گوهردشت می روند. هنوز هیچ کس ملاقات ندارد. خانواده ها بسیار نگران هستند. شایعه اعدام های گسترده بالا گرفته است. مادران با هم قرار می گذارند که مسئله را پیگیری کنند. هر چند باور نمی کنند که اعدام جمعی در میان است. تصور این است که به دلیل حمله مجاهدین در غرب کشور و یا به دلیل قبول قطع نامه خاتمه جنگ، فشارها بر زندانیان افزایش یافته است. خانواده ها با هم قرا ر می گذارند که به قم بروند. شاید اقای منتظری که قائم مقام رهبری است، و نسبت به وضعیت زندانیان حساسیت دارد، به مشکل آنان رسیدگی کند. هر چند آنان پیش از آن هم بارها به دفتر ایشان مراجعه کرده بودند و پاسخی نشنیده بودند (در اواسط دهه شصت، برخی از بستگان زندانیان سیاسی توانسته بودند از طریق ایشان بستگان خود را از اعدام نجات دهند).
صبح خیلی زود مادرم از کرج راه می افتد، تا به موقع به محل قرار با مادران در تهران برسد. در ترمینال جنوب، مینی بوسی را کرایه می کنند. هر کدام غذای مختصری برداشته اند. به همراه مادران دیگر به منزل اقای منتظری که به شدت مراقبت می شود می رسند. به یکی از مسئولین دفتر نگرانی هایشان را از قطع ملاقاتها طرح می کنند و می گویند که آمده اند که با آقای منتظری دیدار کنند. می گوید که منتظر باشید. پس از چند ساعت انتظار، و در حالی که پاسدار دم در خانه اقای منتظری آنان را مسخره می کند، یکی از مسئولین دفتر  بیرون می اید و می گوید که آقا نمی توانند آنها را به حضور بپذیرند، بهانه ای می اورد، هیچ احترام و یا همدردی دیده نمی شود. چیزی تغییر نکرده است. دفعات قبل هم همین بوده است. دفعات قبل هم کسی در دفتر آقای منتظری پاسخگو آنان نبود. مادرم و مادران، خسته و درمانده و تحقیر شده از در منزل آقای منتظری باز می گردند.
کار مادرم این شده است که صبحها یا به در زندان گوهردشت برود و از مسئولان زندانها از وضعیت برادرانم، محمود و محمد علی جویا شود و یا با مادران به دفاتر دولتی مراجعه کنند، تا مگر خبری از وضعیت زندانها به دست آورند. خبرهائی که از اعدامها در داخل زندانها شنیده می شود، همه را بی نهایت نگران کرده است.
باز هم قرار می گذارند که به قم بروند. داستان، شبیه همان بار اول است. کسی در دفتر آقای منتظری پاسخ گو نیست. تنها این بار، پس از ساعتها انتظار در مقابل خانه آقای منتظری، به مادران می گویند که از آقای منتظری کاری ساخته نیست و آقا خیلی زیر فشار هستند. مادران باز بی آنکه خبری از وضعیت بچه هایشان به دست آورده باشند، خسته و تحقیر شده به خانه ها باز می گردند. مادران نمی فهمند، اینکه آقا زیر فشار هستند، چه ربطی به موضوع عزیزانشان دارد. ما جوانترها هم چیزی نمی فهمیدیم.
در تمام تابستان و اوایل پائیز، همه مقامات حکومتی، به سکوت وفادار باقی ماندند. خانواده ها در بی خبری کامل، نمی توانستند باور کنند که دارند عزیزانشان را قتل عام می کنند. مگر می شود، دست به چنین جنایت هولناکی زد؟ مگر می شود چنین جنایتی در جریان باشد و همه سکوت کرده باشند؟ به همه جا سر زده بودند، دفتر نخست وزیری، مجلس، اداره زندانها، شورایعالی قضائی و خلاصه هر جا که به فکرشان می رسید.
مادرم با تلخ کامی می گوید، اگر می دانستیم که دارند بچه هایمان را می کشند ...
*********************************
بنا بر اظهارات آقای منتظری، در پنج شنبه، ششم مرداد 67، فرمان آیت الله خمینی مبنی بر قتل عام زندانیان سیاسی وابسته به سازمان مجاهدین خلق، صادر می شود. دو روز بعد یکی از قضات، فرمان آقای خمینی را به رویت ایت الله منتظری می رساند و آقای منتظری، در نامه ای مورخ نهم مرداد ماه می گویند "اعدام بازداشت شدگان حادثه اخیر [منظور عملیات مرصاد- از من] را ملت و جامعه پذیرا است و ظاهرا اثر سوئی ندارد ولی اعدام موجودین سابق در زندانها" قابل قبول نیست (خاطرات آیت الله منتظری- ص 521). ایشان در نامه ای دیگر در تاریخ 13 مرداد به نحوه اجرای فرمان آقای خمینی اعتراض می کنند و پس از شرح شکوائیه یکی از قضات خوزستان که از نحوه اجرای حکم نگران است، متذکر می شوند که تذکر این موارد را وظیفه شرعی خود می دانند. تا این زمان هنوز بستگان ما به دفتر ایشان مراجعه نکرده اند. پاسخ مورخ 15 مرداد آقای خمینی به نامه دوم ایت الله منتظری (آقای احمد خمینی پاسخ پدرش را نقل می کند، آقای خمینی حتی خودشان پاسخ مستقیم نمی دهند) تکاندهنده است:
نامه دوم جنابعالی موجب تعجب شد. شما فرد مذکور را بگوئید بیاید تهران تا مسائلش را بگوید و مطمئن باشید و باشد که مساله محرمانه می ماند. شما که می دانید من نمی خواهم سر سوزنی به بی گناهی ظلم شود. ولی دید شما در مورد ضدانقلاب و بخصوص منافقین را قبول ندارم. مسئولیت شرعی حکم مورد بحث با من است. جنابعالی نگران نباشید. خداوند شر منافقین را از سر همه کوتاه کند. (همانجا- ص 521)
در تاریخ 24 مرداد، آقای منتظری، آقایان نیری، اشراقی و پورمحمدی، اعضای هیئت مرگ  در تهران (منصوب شده از طرف آقای خمینی)، را فرا می خوانند و از آنان می خواهند که لااقل در دهه اول محرم اعدامها را متوقف کنند. آقای نیری در پاسخ به این درخواست می گوید "ما تا الان هفتصد و پنجاه نفر را در تهران اعدام کرده ایم، دویست نفر را هم به عنوان سر موضع از بقیه جدا کرده ایم، کلک اینها را هم بکنیم، بعد هر چه بفرمائید" (همانجا- ص 347).  
شاید این ملاقات همان روزی در جریان بوده است که مادرم و مادران در مقابل خانه آقای منتظری، بیصبرانه منتتظر بودند که خبری از ایشان در مورد وضعیت عزیزانشان بگیرند.
سپس اقای منتظری ادامه می دهند که (احتمالا در اوایل شهریور ماه) گویا فرمانی در مورد کشتار "افراد غیر مذهبی" نیز صادر می شود. آقای خامنه ای این نامه را می بینند و به قم نزد آقای منتظری می رود:
آن زمان ایشان رئیس جمهور بود، به دنبال مراجعه خانواده های آنان ایشان با متصدیان صحبت کرده بود که این چه کاری است که می خواهید بکنید، دست نگهدارید. بعد ایشان آمد قم پیش من با عصبانیت گفت "از امام یک چنین نامه ای گرفته اند و می خواهند اینها را تند تند اعدام کنند"، گفتم "چطور شما الان برای کمونیستها به این فکر افتاده اید؟ چرا راجع به نامه ایشان در رابطه با منافقین چیزی نگفتید؟" گفتند "مگر امام برای مذهبی ها هم چیزی نوشته؟" گفتم "پس شما کجای قضیه هستید. دو روز بعد از نوشته شدن، آن نامه به دست من رسید و این مسائل گذشته است، شما که رئیس جمهور این مملکت هستید چطور حبر ندارید؟" حالا نمی دانم ایشان واقعا خبر نداشت یا پیش من این صحبتها را می کرد. (همانجا- ص 347)
سپس آقای منتظری به مسئله افشای نامه ایشان در اعتراض به فرمان آقای خمینی می پردازد و به این نکته اشاره می کنند که نمی دانند که چه دستهائی در کار بود که نامه آقای منتظری به بی بی سی برسد و در نوروز 68 از این رادیو پخش شود و سپس داستانهای عزل ایشان از قائم مقامی رهبری شروع شود. ایشان افشای این نامه را به "غائله برکناری" خود مربوط می دانند.
نکته مهم این است، که خاطرات آقای منتظری نشان می دهد که تقریبا از همان ابتدا روشن بود که تلاشهای ایشان با شکست روبروست. کسی به اعتراض های ایشان توجهی ندارد. راه های توقف کشتار از طریق نوشتن نامه و یا احضار مسئولین همه مسدود است. آقای خمینی و نزدیکانش تصمیم گرفته اند که مسئله زندانیان سیاسی را با کشتار آنان حل کنند.
احمد خمینی در رنجنامه خود چنین می نویسد: نامه هاي اخير شما در دفاع از منافقين خيال مي كنيد كار خودتان بوده است بعداً سخنان آقاي مهدي هاشمي را مي آورم كه چگونه اين طيف در طول چند سال كار روي شما موضع شما را به طرف دفاع از منافقين سوق دادند و جنابعالي را به سقوط كا مل پيش حزب الله كشيدند. (رنجنامه احمد خمینی)
*************************************
آنچه در بالا ترسیم کردم، یک لحظه تاریخی مشخص، تابستان 67، از دو منظر است.
از نظر جمعی از مادران (مادر من هم یکی از آنان) که در تابستان 67، در حالی که فرزندانشان در زندان سلاخی می شدند، دوبار به دفتر آیت الله منتظری مراجعه کردند، هیچ تفاوتی میان آقای منتظری و دیگر مسئولان جمهوری اسلامی وجود نداشت. مراجعات مکرر آنان به دفتر آیت الله منتظری، بی ثمر بود. هیچ خبری از کشتار به آنان داده نمی شود. آنان در بی خبری مطلق نگاهداشته شدند.
در همان حال، از نظر آیت الله خمینی و مسئولان دفتر ایت الله خمینی (از جمله احمد خمینی و نزدیکان ایشان)، آیت الله منتظری، که با نوشتن دو نامه به ایت الله خمینی، اعتراض به آیت الله موسوی اردبیلی و احضار اعضای هیئت مرگ، تلاش می کند این کشتار را متوقف کند (و به احتمال زیاد اعتراض آیت الله منتظری و برخی از مسئولین سبب توقف کشتار "غیر مذهبی ها" در شهرستانها می شود)، خائن است. این موقعیت دوگانه را چگونه میتوان توضیح داد؟
علاوه بر آن، اگر این منظر را به کل مسئولان جمهوری اسلامی در آن زمان گسترش دهیم، به نظر می رسد بخشی مهمی از مسئولان جمهوری اسلامی، از صدور دستور قتل عام زندانیان سیاسی توسط ایت الله خمینی مطلع نبوده اند (اینکه این حکم توسط یکی از قضات به آقای منتظری داده می شود، میتواند موید چنین فرضی باشد) ولی به تدریج خبرها منتشر می شود. تعدادی از مسئولین، در ابتدا، با آن موافقتی نداشتند (میتوانیم فرض کنیم که مخالفت و اعتراض آقای خامنه ای، تنها نمونه ای از آن است). اما همه آنان از جمله آیت الله منتظری، ترجیح می دهند که موضوع را علنی نکنند و جامعه را از جنایتی که در جریان است مطلع نکنند (شاید با این تصور که با اعتراض و نفوذ خود بتوانند به این کشتار خاتمه دهند و یا علنی کردن این جنایت، مخالفت علنی با رهبر انقلاب است و خلاف مصالح نظام). آقای منتظری افشای نامه های اعتراضی خود به آقای خمینی را بخشی از توطئه مخالفانش برای اجرائی کردن "غائله برکناری" می دانند. علاوه بر آن این نکته مهم است که حتی آندسته از مسئولان که در جریان قتل عام و یا پس از آن از وقوع چنین جنایت هولناکی مطلع می شوند، (جز ایت الله منتظری که از مقام قائم مقامی رهبری بر کنار می شوند و عملا از حکومت رانده می شوند) برای حفظ کیان اسلام و جمهوری اسلامی، به توجیه گر آن و حتی (زمانی که لازم است) به مبلغان چنین جنایت هولناکی تبدیل می شوند.
*********************************
بدون شک اعتراض آقای منتظری به کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 و همچنین اعتراضات قبلی ایشان به شرایط زندانهای سیاسی، نمونه ای قابل تقلید برای مسئولین جمهوری اسلامی است. این اعتراضات، ایشان را به شخصیتی قابل احترام در تاریخ سی و چند ساله جمهوری اسلامی تبدیل کرده است.
آقای منتظری، درحالی که شدیدا به فرمان کشتار اعتراض کرده اند، اما از علنی کردن آن پرهیز داشتند. ایا این شیوه از منظر فعالین حقوق بشر قابل توجیه است؟ علاوه بر آن، آیا جهانشمول بودن ارزشها و استانداردهای حقوق بشر (از جمله اینکه نمیتوان اسیر را کشت)، با اندیشه های آقای منتظری همخوان است؟
آیا آقای منتظری و دیگر مسئولانی که از این جنایت مطلع و بدان معترض بودند، به ویژه زمانی که شکست تلاشهایشان برای جلوگیری از این کشتار مشخص شده است و میدانند که برنامه این است که این جنایت در سکوت و بی خبری برگزار شود، وظیفه نداشتند که جامعه و به ویژه بستگان زندانیان سیاسی را از موضوع مطلع کنند؟
جعفر بهکیش
پانزده سپتامبر2001


پاسخ به چند پرسش در مورد پروژه هسته ای ایران


۱ــ پروژۀ اتمی جمهوری اسلامی مصارف صلح‌آمیز دارد و یا در راستای اهداف و منافع توسعه طلبانه حاکمان اسلامی، برای دستیابی به سلاح هسته‌ای است؟ چرا؟

ج: بدون هیچ تردیدی پروژه هسته ای ایران دارای اهداف نظامی است. تلاشهای ج-ا-ا برای جلب فیزیکدانان ایرانی با موفقیتی همراه نبود. اما با به کار گیری متخصصان خارجی این کار پیگیری شده است. دولت ج-ا-ا این تصور را دارد که میتواند با دستیابی به سلاح هسته ای از میزان فشارهای خارجی بکاهد و روش حکومت مورد نظر خود را تداوم دهد. 

۲- با توجه به تحلیل‌ تان از حاکمیت جمهوری اسلامی، آیا دستیابی به فن‌آوری هسته‌ای نظام اسلامی را در راستای منافع مردم ایران ارزیابی می‌کنید یا خیر؟ چرا؟

ج: من اصولا هر گونه استفاده از انرژی هسته ای را به نفع مردم نمیدانم. ایران کشوری است که به میزان کافی هم از انرژی های تجدید ناپذیر و هم از انرژیهای تجدید پذیر برخوردار است. به همین دلیل تنها اهمیت این دانش در محاسبات قدرت قابل توضیح است. من اکیدا با هر نوع سرمایه گذاری در مورد انرژی هسته ای مخالف هستم.

۳ــ ظاهراً مناقشۀ هسته‌ای جمهوری اسلامی به شورای امنیت سازمان ملل متحد برده خواهد شد. در این رابطه برخی از آگاهان سیاسی از پیامد تحریم اقتصادی و برخی دیگر از احتمال حمله نظامی به جمهوری اسلامی صحبت می‌کنند.
الف ـ نسبت به تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی توسط سازمان ملل متحد چه نظری دارید؟
ج: تجربه عراق نشان داد که تحریم اقتصادی بیش از همه به زیان مردم ایران خواهد بود. به همین دلیل من با چنین تحریمی مخالف هستم.
من با استاندارد دوگانه در برخوردهای سازمان ملل مخالف هستم. به نظر من اعمال تحریم یک جانبه بر علیه ایران به حیثیت این سازمان لطمه خواهد زد. این سازمان باید موثرترین مدافع شعار خاورمیانه عاری از سلاحهای هسته ای باشد.

ب ـ در صورت حملۀ نظامی به جمهوری اسلامی (موضعی یا کلاسیک) عقیدۀ شما چیست؟
 ج: هر گونه حمله نظامی از طرف آمریکا و متحدانش به ایران شرایط را برای توسعه دمکراسی در ایران دشوارتر خواهد کرد و به توسعه روحیات میهن پرستانه در میان مردم ایران دامن خواهد زد. من با هر گونه حمله نظامی به ایران مخالف هستم و فکر میکنم که لازم است تا جامعه جهانی به شکلی مسئولانه از توسعه دمکراسی در ایران حمایت کند. متاسفانه آمریکا در پی منافع دیگری در منطقه است.

لازم است چند نکته و توضیح را بر پاسخ هایم بیافزایم:
1- به این نکته توجه نکرده ام که برای توسعه دانش فیزیک و رشته های مرتبط با ان، لازم است سطح معینی از مطالعات هسته ای در داخل کشور انجام گیرد. اینکه این نیازها در چه سطحی است، تیاز به بررسی کارشناسان در این زمینه دارد. 

2- هر چند اطلاعات بعدی نشان داد که اندک اطلاعات منتشر شده در آن زمان در مورد به خدمت گرفتن متخصصان خارجی صحت دارد، اما بیان محکم چنین حکمی در زمان انجام این مصاحبه صحیح نبود. لازم بود که با احتیاط بسیار بیشتری این مسئله را بیان می کردم. علاوه بر آن بعدا روشن شد که جمهوری اسلامی توانسته است تعداد قابل توجهی دانشمند هسته ای را تربیت نماید. 

3- پاسخهایم به سئوال سوم و چهارم ناپخته و غیر دقیق است. مثلا، زمانی که از حمله نظامی پرسش می شود، تنها به این نکته اشاره می کنم که چنین حمله ای میتواند به روحیات میهن پرستانه دامن بزند و برای توسعه دمکراسی در ایران مشکل به وجود آورد. در صورتی که هر حمله نظامی میتواند سبب کشته و مجروح شدن تعدادی زیادی از مردم ایران، نیروهای نظامی دو طرف درگیر در جنگ و احتمالا کشانده شدن آتش جنگ به کشورهای دیگر شود. اقدامی که غیر انسانی و غیر مسئولانه است.
آنچه من در پاسخ به سئوال آخر گفته ام، میتواند از نتایج یک حمله نظامی باشد.
در ضمن روشن نیست که در چه مواردی "دخالت بشردوستانه" مجاز و در چه شرایطی غیر مجاز است؟ مثلا آیا نیروهای بین المللی (تحت پرچم سازمان ملل) مجاز بودند که برای جلوگیری از نسل کشی در رواندا، یوگسلاوی سابق و سودان در این کشورها اقدام نظامی کنند؟ 
مثلا جک دانلی، از محققان برجسته در زمینه حقوق بشر، اعتقاد دارد که جز در مورد جلوگیری از جنایت نسل کشی (ژنوساید) دخالت نظامی بین المللی غیر مجاز و با قوانین بین المللی مغایر است. بسیاری دیگر امکان دخالت بشردوستانه در موراد بیشتری را توصیه می کنند. مثلا می شود پرسید ایا نیروهای خارجی مجاز بودند برای جلوگیری از کشتار مردم کامبوج توسط خمرهای سرخ در این کشور مداخله نظامی کنند؟ کشتاری که شاید با تعریف ژنوساید در کنوانسیون مربوطه کاملا منطبق نبود؟ آیا دخالت نظامی ویتنام که به حکومت خمرهای سرخ و این کشتار خاتمه داد قابل توجیه بود و یا لازم بود که از طرف جامعه جهانی محکوم می شد؟  

۱۳۹۳ مرداد ۱۱, شنبه

ساکنان غزه حقشان نیست که کشته شوند،


امروز تجربه ای وحشتناک را از سر گذراندم. همکارم، در خبرها خوانده بود که گویا حماس، چند ساعتی پس از آغاز اتش بس 72 ساعته، یک سرباز اسرائیلی را اسیر کرده است. گفت: خوب وقتی زورتان به اسرائیل نمی رسد، خفه خون بگیرد و سر جایتان بنشینید و زندگی تان را بکنید. به ارامی گفتم: امکانی برای زندگی کردن باقی نمانده است. گفت: اینها حقشان است که کشته شوند و اینکه؛ هارپر راست می گوید باید دمار از روزگار اینها در آورد- چیزی به همین معنی (گمان نمی کنم که حتی استفان هارپر، یک محافظه کار افراطی، چنین بیرحمانه سخن بگوید).

به او گفتم که توصیه او، نمونه ای آشکار از تبعیض است؛ برای دفاع از حق حیات یک سرباز اسرائیلی و جلوگیری از عملیات نظامی حماس، کشتار مردم غزه و یا اعضای حماس را توصیه کردن. چنین توصیه ای، در شرایطی که در بیست و چند روز گذشته 1600 نفر فلسطینی، اکثریت آنان غیر نظامی و از آن میان صدها کودک در غزه کشته شده اند، بیزارم می کند.

نمی توانستم سکوت کنم. لازم بود که بیزاریم را نشان دهم. چندی صبر کردم، به همکارم گفتم که "خواهش می کنم که دیگر با من از کشتن دیگران صحبت نکن". در پاسخم گفت که قضاوتهایش واقع بینانه است و گویا قضاوتهای من رویاپردازی است. در پاسخ به او گفتم که این انتخاب من است.

از وارد شدن به بحث با چنین افرادی وحشت زده می شوم، از ادامه بحث خودداری کردم.

در بسیاری از موارد گمان می کنیم که کسانی که در کنار ما نشسته اند، در خیابان از کنار ما عبور و یا در همسایگی ما زندگی می کنند، نمی توانند، بیرحم باشند. ابتذال شر، از نظر آرنت، دقیقا اشاره به این نکته مهم است که آلمانیهای معمولی، کسانی که به بتهون و موتزارت گوش می دهند، از شعرهای گوته و شیلر لذت می برند، نقاشی های ون گوگ و پیکاسو را با اشتیاق به تماشا می نشینند، کسانی که عاشق می شوند، فرزندانشان را عاشقانه دوست دارند، هر روز با محبت به همکار و همسایه و هم شهری خود سلام می کنند و آنان را دوست می دارند، جنایتهای هولناک (منظور کشتار شش میلیون یهودی، میلیونها کولی و کمونیست و سوسیال دمکرات و همه کسانی که منتقد رژیم فاشیستی بودند) را به عنوان اموری عادی و پیش پا افتاده انجام می دادند.

در نزد اینان، دیگر جنایت قبحی ندارد. کشتن انسانها بخشی از زندگی و به ویژه وظایف روزمره می شود. ابتذال شر، از جنبه ای به این نکته مهم اشاره می کند که برای آنکه جنایت هولناکی اتفاق بیافتد، نه تنها باید در سطح کلان و ساختار سیاسی و اجتماعی شرایط لازم برای یک جنایت سازمان یافته فراهم شود، بلکه لازم است تغییری مهم در وجدان بخش وسیعی از شهروندان که در جنایت مشارکت می کنند (با اقدام مستقیم؛ با حمایت خود از جنایت و یا حتی با سکوت خود) اتفاق بیافتد. در نزد این شهروندان، مشارکت در و یا حمایت از جنایت تا سطح یک اقدام اداری و یا مهندسی تنزل می یابد.

توصیه همکار من به کشتار ساکنین غزه و یا حتی اعضای حماس (سازمانی که از دل بحران زاده شده است و از بحران سود میبرد)، که همکار من آنرا سیاست واقع بینانه می نامد، توجیه و پیش پا افتاده کردن جنایتهای هولناک است. اینکه، چنین ساده و حق به جانب، یک شهروند کشوری آزاد با سابقه طولانی دمکراسی (منظورم کاناداست)، بتواند توصیه به کشتار کند، نمونه ای از ابتذال شر است. بدون به وجود آمدن چنین وضعیتی در نزد شهروندان، حتی اگر بی رحم ترین حکومتها هم سر کار باشند، وقوع جنایتهای هولناک و گسترده ناممکن است.

اسرائیل چه به عنوان زندانبان و چه به عنوان کشور اشغال گر، بنا بر قوانین بین المللی، حق ندارد که زندانی و یا مردمی که در سرزمینهای اشغالی زندگی می کنند را قتل عام کند. او نسبت به گذران زندگی روزمره مردم فلسطین مسئول است. به گمان من محکوم کردن بدون قید و شرط این کشتار و محاصره غزه (که علاوه بر خسارات غیرقابل جبران انسانی، زمینه تقویت گروه های تندرو را فراهم می کند) حداقل وظیفه انسانی ماست.

******************

ترانه "تصور کن" جان لنون همیشه مرا شیفته خود می کند:

تصور کن بهشتی وجود ندارد
اگه سعی کنی، کار سختی نیست
و نه جهنمی زیر پایمان
تنها آسمان بالای سرمان
مجسم کن همه مردم
تنها برای امروزشان زندگی کنند ...

تصور کن هیچ کشوری وجود ندارد
این کار سختی نیست
نه چیزی برای کشتن و کشته شدن
و نه هیچ مذهبی
مجسم کن که همه مردم
در صلح زندگی کنند ...

شاید بگوئی که خیالبافم
اما من تنها نیستم
آرزو می کنم که روزی تو هم به ما بپیوندی
و تمام جهان یگانه شود

تصور کن که مالکیتی وجود ندارد
تعجب می کنم اگر بتوانی
نه نیازی به حرص زدن و گرسنگی
برادری همه انسانها
مجسم کن که همه مردم
دنیا را با هم شریک شوند ...

شاید بگوئی که خیالبافم
اما من تنها نیستم
آرزو می کنم که روزی تو هم به ما بپیوندی
و تمام جهان یگانه شود