اخبار روز: آقای بهکيش، چند تن از بستگان شما اعدام شده اند؟
ج-ب: خواهرم زهرا (37 ساله) گویا
در سوم شهریور 1362 با خوردن سیانور و یا زیر شکنجه کشته شد، برادرانم محمود (37
ساله) گویا در 6 شهریور 1367 در زندان گوهردشت اعدام شد، محمدرضا (26 ساله) گویا در
خیابان و بدون آنکه مسلح باشد به قتل رسید، محسن (21 ساله) در بیست و چهارم
اردیبهشت 1364 در زندان اوین اعدام شد، محمد علی (24 ساله) گویا در 6 شهریور 1367
در زندان گوهردشت اعدام شد، مهرداد پناهی شبستری- برادر همسرم (33 ساله) گویا در 7
شهریور 1367 در زندان اوین اعدام شد و سیامک اسدیان- همسر خواهرم (26 ساله) در 13
مهر 1360 در یک درگیری مسلحانه در شمال کشته شد.
اخبار روز: آيا قبل از اعدام،
محاکمه شده و در حال گذراندن دوران محکوميت بودند يا هنوز حکمی نگرفته بودند؟
ج-ب: مهرداد در دیماه 62 در
تهران بازداشت و توسط دادگاههای انقلاب به سه سال زندان محکوم شد و در شهریور 67
تنها چند ماهی به آزادی ایشان باقی مانده بود. خانواده همسرم از روند دادگاه و
محاکمه مهرداد اطلاعی نداشتند.
محسن در سوم شهریور 62
بازداشت و توسط دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد. ما در جریان محاکمه ایشان قرار
نداشتیم و اعدام وی به شکلی غیر مترقبه به خانواده ام خبر داده شد.
محمود، در سوم شهریور 62
بازداشت و توسط دادگاه های انقلاب به 10 سال زندان محکوم شد. ما از چند و چون
محاکمه ایشان اطلاعی نداریم.
محمد علی در دوم شهریور 62
بازداشت و توسط دادگاه های انقلاب به 8 سال زندان محکوم شد. ما از چند و چون
محاکمه ایشان اطلاعی نداریم.
محسن و محمد علی در زمان
بازجوئی به شدت شکنجه شده بودند.
زهرا اگر پس از خوردن سیانور
خود زنده مانده باشد، بدون محاکمه و در زیر شکنجه به قتل رسیده است.
محمد رضا و سیامک هم بازداشت
نشدند.
محمود، مهرداد و محمد علی از
قربانیان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 هستند که به دستور ایت الله
خمینی قتل عام شدند.
اخبار روز: چگونه در جريان
خبر اعدام ها قرار گرفتيد؟
ج-ب- خبر کشته شدن سیامک را
از خواهرم شنیدم. خبر کشته شدن محمدرضا را رادیو اعلام کرد بدون آنکه به اسم واقعی
او اشاره کند و به شدت غیر مترقبه بود.
من و سه برادرم و خواهرم در
روز دوم و سوم شهریور 1362 بازداشت شدیم. به همراه محمود، محمدعلی (که روز دوم
شهریور بازداشت و به شدت شکنجه شده بود) و محسن به کمیته مشترک برده شدم. از
سرنوشت زهرا هیچ اطلاعی نداشتم. در بازجوئی ها نیز هیچ در اینباره صحبت نشده بود.
تا آنکه در اواخر تابستان 63 به بند سه زندان اوین منتقل شدم. در آنجا بود که یکی
از هم پرونده ای های زهرا، خبر کشته شدن زهرا را به من داد. ماموران در همان روزی
که برای دستگیری محسن و من به خانه پدر و مادرم آمده بودند، خبر بازداشت و کشته
شدن زهرا را نیز به مادرم داده بودند.
خبر اعدام محسن بسیار دور از
انتظار بود. آن زمان من از زندان ازاد شده بودم و به همراه پدر و مادرم برای
ملاقات محسن به اوین رفته بودیم. به دلیل آنکه کمتر از سی سال سن داشتم تنها می
توانستم سالی یکبار برادرانم را ملاقات کنم و در آن روز نمی توانستم برای ملاقات
بروم و تنها پدر و مادرم را همراهی می کردم. زمانی که در خواست ملاقات کردیم،
گفتند که پدرش باید به داخل زندان بیاید. فکر نمی کردیم که می خواهند خبر اعدام
محسن را بدهند. چند ساعتی طول کشید و پدرم از زندان برگشت. هیچ به من و مادرم نگفت
و به منزل برادر بزرگم رفتند. من هم سر کار رفتم. پدرم خبر اعدام محسن را در خانه
برادرم به مادرم داده بودند. من نیز روز بعد از این خبر مطلع شدم. پدرم را بسیار
آزار داده بودند. پدرم را که مسلمان معتقدی بود، تحقیر کرده بودند که چه طور
مسلمانی است که بیشتر بچه هایش به خدا اعتقادی نداشتند و نا مسلمان بودند. این
تحقیر بر جان و روان پدرم تاثیر بسیار نامطلوبی داشت.
اعدام محمدعلی، محمود و
مهرداد هم که داستان طولانی دارد. در سال 67 محمود و محمدعلی در بند فرعی بیست
زندان گوهردشت و مهرداد در بند شش آموزشگاه اوین زندانی بودند. ملاقاتها در تیرماه
قطع شد و ما و به ویژه مادرم و مادر همسرم به هر دری زدیم که از سرنوشت آنان مطلع
شویم. به خصوص که شایعه اعدامهای گسترده همه جا پخش شده بود. به هر کسی متوسل شده
بودیم. تا اینکه در اوایل اذر ماه از ما خواستند که به کمیته انقلاب اسلامی تهران
پارس برویم و مادر همسرم به کمیته انقلاب اسلامی واقع در خیابان زنجان مراجعه
کنند. آنان مدعی شدند که محمود، محمدعلی و مهرداد اعدام شده اند و تنها ساکهائی را
به ما دادند که گویا وسایل انان بود.
اخبار روز: مقامات زندان در
مقابل اين سوال که اعدام شدگان را کجا دفن کرديد، چه پاسخی به شما دادند؟
ج-ب- جسد سیامک اسدیان در یک
بیمارستان در شمال بود، توسط خواهرم و عموی سیامک، نورالدین اسدیان که در مراسم
سیامک بازداشت و اعدام شد، از بیمارستان گرفته شد و به زادگاه سیامک در خرم اباد
برده شد. بسیاری در مراسم خاک سپاری سیامک شرکت کردند. حکومت به مراسم چهلم سیامک
حمله کرد و بسیاری را بازداشت کرد و از آن میان چندین نفر اعدام شدند.
محل دفن محمد رضا را هرگز به
ما نگفتند. مسئولان بهشت زهرا از دادن هر گونه اطلاعاتی در اینمورد خودداری کردند.
در مورد زهرا، مسئولان بهشت
زهرا به مادرم گفته بودند که او را در خاوران دفن کرده اند. اما از دادن محل دقیق
دفن او خودداری کردند. مادر و پدرم پس از مراجعه به خاوران و صحبت با خانواده ها
شنیدند که در تاریخی نزدیک به زمان کشته شدن زهرا، کسی را در یک نقطه خاوران دفن
کرده اند. از آن زمان، ما آن محل را به عنوان محل دفن زهرا در نظر گرفته ایم.
محسن در بهشت زهرا دفن شده
است و محل دفن او را به ما اطلاع دادند.
از محل دفن محمود، محمد علی
و مهرداد خبری نداریم. اما گمان می کنیم که در گورهای جمعی گورستان خاوران دفن شده
اند. خانم ناجیه پیوندی، مادر همسرم، شبی خواب می بیند که مهرداد به او می گوید که
من در این نقطه خاوران دفن شده ام و ایشان از آن سال، آن نقطه را محل دفن مهرداد
می دانند. نقطه ای که مهرداد نشان داده است، بر روی گور جمعی ای است که در اوایل
مرداد 67 کشف شده بود.
من برای آخرین بار در سال 81
به بهشت زهرا مراجعه کردم و از محل دفن برادران و خواهرم جویا شدم. قبلا دفتری در
بهشت زهرا موجود بود که اسامی و محل دفن اعدام شدگان در آن ثبت شده بود و در
اختیار مامور خاصی بود. ولی در آن سال، به من گفتند که این دفتر دیگر در دسترس
نیست. در سالهای قبل، آنان با مراجعه به دفتر، تائید می کردند که اطلاعاتی در مورد
محسن، زهرا و محمدرضا در این دفتر وجود دارد، اما از دادن اطلاعات در مورد زهرا و
محمدرضا خودداری می کردند. گویا در آن دفتر نوشته شده بود که نباید اطلاعاتی در
اختیار خانواده ها قرار گیرد. در آن دفتر هیچ اطلاعاتی در مورد محمود، محمدرضا و
مهرداد که در جریان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 به قتل رسیده بودند
وجود نداشت. همچنین اسامی اعدام شدگان در بانگ اطلاعاتی بهشت زهرا، که در دسترس
عموم است، وجود ندارد.
در اینجا لازم است به نکته
مهمی اشاره کنم. همانطور که متوجه شده اید، ما از چگونگی اعدام و کشته شدن زهرا،
محمدرضا، محمود، محمدعلی و مهرداد بی اطلاع هستیم. حتی با اطمینان نمی توانیم
بگوئیم که آنان کشته شده اند. محل دفن آنان برای ما مشخص نیست، از زمان کشته شدن
آنان اطلاع دقیقی نداریم. وصیت نامه ای به ما داده نشده است. آنان ناپدید شده اند.
سرنوشت آنان نامعلوم است.
اخبار روز: از چه طريقی
درجريان خبر دفن زندانيان اعدام شده در گورهای دسته جمعی در خاوران قرار گرفتيد؟
من برای اولین بار در پائیز
63 که از زندان آزاد شدم به خاوران رفتم. از خرداد 60 اغلب اعدام شدگان چپگرا در
زمین بایری در جنوب گورستان ارامنه، در گورهای بی نشان دفن شده بودند. در آنجا با
خانواده های زیادی آشنا شدم. خانواده ریاحی، پنجه شاهی، آبکناری، میلانی، قائدی، ملک
زاده، امیر شکاری، رضائی و بسیاری دیگر. انسانهائی که با وجود فشارهای ماموران
امنیتی و نظامی تسلیم نشدند و به خاوران می آمدند. متاسفانه اعدام ها ادامه داشت و
به تدریج دیگران نیز به این جمع اضافه می شدند. از جمله خانواده ذکی پور، تابان و
ابراهیمی.
در خرداد 67، تنی چند را
اعدام و در خاوران دفن کردند. خانم تاج بخش (مادر لطفی) که پیش از انقلاب از پشت
دیوارهای زندان اوین و قصر ایشان را می شناختم، با اعدام انوشیروان، به جمع خانواده
های خاوران پیوست. سپس در 29 تیرماه سعید آذرنگ و فرامرز صوفی و چند نفر دیگر اعدام
شدند. در هفتم این گروه بود که یک گور جمعی جدید در گورستان خاوران کشف شد. از آن
عکس گرفته شد و به خارج از کشور ارسال شد و انتشار یافت.
ما نیاز داشتیم که محلی را
به عنوان محل دفن عزیزانمان داشته باشیم. بعدا که گورهای جمعی جدید دیگر نیز کشف
شدند، این باور را در میان بستگان اعدام شدگان تابستان 67 تقویت کرد که همه و یا
بخش مهمی از اعدام شدگان این جنایت در این گورهای جمعی خاوران دفن شده اند. اما
محل واقعی اعدام بستگان ما تنها با دسترسی به اسناد دولتی و آزمایشهای ژنتیکی بقایای
اجساد قربانیان در گورهای جمعی در گورستان خاوران و جاهای دیگر میسر خواهد بود. تا
آنزمان، خاوران را محل دفن عزیزانمان می دانیم.
اخبار روز: خانواده ها به
ويژه مادران زندانيان اعدام شده، درآن سال های حاکميت خفقان، چگونه ديوار سکوت را
شکستند، جنايت حکومت و فاجعه کشتار زندانيان را علنی کردند و نگذاشتند پرونده اين
جنايت با گذشت زمان گرد فراموشی بگيرد؟
ج-ب- اولا باید بگویم که با
تعبیر شما در مورد شکسته شدن دیوار سکوت موافق نیستم. فکر می کنید چند نفر از
روزنامه نگاران و فعالین حقوق بشر ایرانی به گورستان خاوران سر زده باشند؟ چند نفر
از وکلای مدافع حقوق بشر به خانواده های ما مراجعه کرده اند و پیشنهاد دفاع از این
خانواده ها را داده اند؟ شما به صفحات فیس بوک، وبلاگها و وبسایت های روزنامه
نگاران، فعالین مدنی و سیاسی و حقوق بشر که در سالهای اخیر به خارج از کشور مهاجرت
کرده اند مراجعه کنید، چند خبر در اینباره می بینید؟ وقتی ما حتی موفق نشده ایم
این گروه ها را متقاعد کنیم که پرداختن به خشونتهای دولتی و سازمان یافته دهه شصت
برای توسعه حقوق بشر و دمکراسی در ایران واجد اهمیتی حیاتی است، چگونه میتوانیم
بگوئیم که ما دیوار سکوت را شکسته ایم؟
فکر می کنم که تلاشها و
اصرار بستگان اعدام شدگان در خاوران، سیاست جمهوری اسلامی برای به فراموشی سپرده
شدن این جنایتها را با چالشی جدی روبرو کرده است. بستگان اعدام شدگان کاری بزرگ
انجام داده اند. در سی و چند سال گذشته، انان همه فشارها را تحمل کردند و حاضر
نشدند که در زیر فشارها تسلیم شوند. حمایت و حضور معدودی از روشنفکران و فعالین
سیاسی و مدنی در داخل ایران در مراسم گورستان خاوران و حتی در مراسمی که در منازل
بستگان اعدام شدگان برگزار می شود و حمایت برخی از روزنامه نگاران، فعالین حقوق
بشر، سیاسی و مدنی در خارج از کشور، آنان را کمک کرده است که صدایشان خاموش نشود و
دیگران را مجبور کنند که به آنان گوش فرا دهند.
هر چند سیاست به انزوا
کشاندن خانواده های اعدام شدگان تا حدودی با شکست مواجه شد. اما زمان می گذرد.
مادران مان و پدرانمان مان پیرتر می شوند. در همین سال گذشته ما مادر پرتوئی و
معینی و سرحدی را از دست دادیم. پیش از آن مادر رضائی، ریاحی و محسنی از میان ما
رفته بودند. گمان می کنم با فوت هر کدام از مادرانمان، جمهوری اسلامی نفسی به
راحتی می کشد. این مادران مزاحم بودند، اینها وجدان یک جامعه ای هستند که به
بیماری فراموشی دچار شده است.
اخبار روز: با گذشت 25 سال
از کشتاردسته جمعی هزاران زندانی سياسی در زندانهای جمهوری اسلامی، هنوز هيچ يک از
مسئولان سابق و فعلی حکومت، صرف نظر از گرايش سياسی آنان حاضر نيستند در مورد
اعدام های سال 67، حرف بزنند. به نظر شماعلت اين سکوت سنگين تاريخی چيست؟
چرا که نه؟ چه ضرورتی دارد
که در اینباره صحبت شود؟ بسیاری از اینها مسئولیت مستقیم در آن جنایتها داشته اند.
چرا سری که درد نمی کند را دستمال ببندند؟ کدام فشار گسترده اجتماعی وجود دارد که
آنها را وادار به پاسخگوئی کند؟
فکر میکنم ایرادی ندارد که
بدبین باشیم. سیاست رسمی جمهوری اسلامی این بوده است که با ایزوله کردن بستگان
اعدام شدگان، صدای آنان را خفه کنند. به تدریج مادران و پدران پیر و از پا افتاده
می شوند. زندانیان سیاسی سابق و معدود فعالین حقوق بشر و دانشگاهیانی هم که به این
مسئله می پردازند، به تدریج خسته می شوند. مگر آدم چقدر تحمل دارد؟ به تدریج کسی
دیگر نخواهد ماند که این جنایتها را به خاطر بیاورد. در اسناد رسمی سازمانهای
مدافع حقوق بشر در داخل ایران هم چیز مهمی در اینباره گفته نشده است. آنوقت راحتتر
می شود رزومه ای برای خود درست کنند که نشان می دهد که مسئولان جمهوری اسلامی از
همان اول مدافع دمکراسی، حقوق بشر، صلح، دوستی و اشتی بوده اند.
به عنوان مثال به مصاحبه مصطفی
تاجزاده با مجله چشم انداز نگاه کنید:
"رهبري فقيد انقلاب
و نيز "نيروهاي خط امام" [منظور اصلاح طلبان کنونی- از من] در مجموع نه
فقط به آزادي بيان، احزاب و انتخابات_ اساس هر رژيم دموكراتيك_ معتقد بودند. بلكه
به علت حمايت مردمي براي پيروزي بر رقبا به اعمال روشهاي خشن و پليسي نياز
نداشتند. آنان اگر چه خطاهايي مرتكب شدند اما اشتباهاتشان "استثناء"
بود. اقتدارگراها درصددند اين استثناءها را به "قاعده" تبديل كنند."
این گفته ها در مورد دهه شصت
است. زمانی که در زندانها و بیرون از زندان جنایت دولتی بیداد می کرد. زمانی است
که موسوی اردبیلی رئیس قوه قضائیه و صانعی و موسوی خوئینی ها دادستان کل کشور، میر
حسین موسوی نخست وزیر و خط امامی ها حضور جدی در محلس شورای اسلامی داشتند.
فکر کنم با مثال بتوانم
اندکی آنچه می گویم را روشنتر کنم. فرض کنیم جمعی از فعالین قصد دارند دنبال لایحه
ای بروند که به نفع زنان، کودکان و یا کارگران در سیستم قضائی است. از یک طرف لازم
است فتوای شرعی وجود داشته باشد و از طرف دیگرلازم است قوه قضائیه و وزیر دادگستری
را متقاعد کرد که چنین لایحه ای را به هیئت دولت برده و از آن دفاع کنند. سخت است
که به پور محمدی، موسوی اردبیلی و صانعی مراجعه کرد. نقش آنان در کشتار تابستان 67
و دهه شصت روشن است. اما از سوی دیگر نمی توان اصلاح امور را به بعد از کشف حقیقت
و برقراری عدالت موکول کرد و باید به ترتیبی با همین افراد کار کرد. در انتها،
منافع زنان، کودکان و کارگران بر اصول اخلاقی غلبه پیدا می کند. به پور محمدی،
موسوی اردبیلی و صانعی مراجعه می شود. در هیچ یک از این ملاقاتها به موضوع کشتار
زندانیان سیاسی در تابستان 67 و دهه شصت اشاره نخواهد شد (اگر در گذشته هم به شکلی
جدی درباره جنایتهای دولتی حرف زده باشید که اصلا راهی به دفاتر فقها و مسئولین
نخواهید داشت). پس نتیجه این می شود که به تدریج پورمحمدی مشروعیت پیدا می کند. همانگونه
که امروز موسوی اردبیلی (که نقشی جدی در کشتار 67 و کشتارهای دهه شصت داشته) و
صانعی مشروعیت یافته اند و فقهای اصلاح طلب هستند و کسی مشارکت آنان در آن جنایتها
را به خاطر نمی آورد. می دانم زبانی که استفاده می کنم تلخ است. اما بدون شک وجهی از
واقعیت سیاست ورزی در ایران را نمایش می دهد. به این میگویند سیاست واقع بینانه
(رئال پولتیک) و یا آنچنان که جک دانلی می گوید سیاست قدرت.
من متوجه هستم که فعالین مدنی
و سیاسی با چه مشکلاتی روبرو هستند. متوجه هستم حتی بدست آوردن موفقیتهای کوچک، که
اتفاقا گاه نقشی جدی در زندگی روزمره مردم بازی می کند، چقدر دشوار است. اما لااقل
وقتی مجبور هستیم که برای مصالحی این نوع اقدامات را انجام دهیم ، یادمان نرود که
اینها مسئولیت چه جنایتهای هولناکی را بر عهده دارند. آن جنایتها را فراموش نکنیم.
از کسانی که مسئولیت جدی در آن جنایتها بر عهده دارند امامزاده درست نکنیم.
من تلاش کرده ام بر این نکته
تاکید کنم که این پیچیدگی ها مورد بحث قرار نگرفته است. این مسئله در جامعه ما
مورد بحث قرار نگرفته است که چگونه میتوان تعادلی میان کشف حقیقت و برقراری عدالت،
که خواستی مشروع است و زندگی در صلح و آرامش و شرایط مساعد اقتصادی و اجتماعی، که
آن هم خواستی مشروع است برقرار کرد؟ به گمان من باید فعالین مدنی و حقوق بشر و
فعالین سیاسی را در این بحث درگیر کرد. رسانه ها نقشی جدی در این زمینه میتوانند
ایفا کنند.
اخبار روز: آنچه در سال 67،
در زندان ها اتفاق افتاد يک فاجعه ملی است. درباره جنايت های گسترده دهه 60، نزديک
به 70 درصد جمعيت ايران که بعد از انقلاب به دنيا آمده اند، به دليل فضای حاکم
برکشور اطلاعات کمی دارند. برای ارتقای آگاهی عمومی از اين رويداد ملی چه بايد
کرد؟
من هم با شما موافق هستم که
خشونتهای دولتی در دهه شصت و به ویژه کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 یک
فاجعه ملی است. اما اجازه بدهید یک لحظه در همین جا توقف کنیم. این چگونه فاجعه
ملی ای است که ملت از آن اطلاعی ندارد و بدتر اینکه در قبال آن بی تفاوت است؟ اکثریت
مردم برای کسانی که بار مسئولیت آن جنایتها را بر دوش دارند (مهم نیست که به کدام
جناح حکومتی تعلق دارند) دست می زنند و قربانیان را نکوهش می کند؟
از یکطرف، فراموشی، سکوت و
به سکوت وادار کردن سیاست رسمی دولت جمهوری اسلامی در قبال جنایتهای دولتی بوده
است. در شرایط عادی به صلاح جمهوری اسلامی نیست که کسی وقایع دهه شصت را به خاطر
بیاورد و درباره آن صحبت کند.
از طرف دیگر، قربانیان و
بستگان و حامیان آنان هم به رسانه های عمومی دسترسی نداشته اند (بسیاری از رسانه
های خارج از کشور هم تمایلی به پرداختن به دهه شصت را ندارند) که در مورد این
جنایتها صحبت کنند. سیستم آموزشی هم بالکل دور از دسترس است. پس طبیعی است که اکثریت
مردم و به ویژه جوانان ندانند که در آن سالها چه گذشته است.
اما در همین جا از خودم می
پرسم؛ وقتی بسیاری از کسانی که از واقعه اطلاع دارند و حتی کسانی که خود قربانی
این جنایتها بوده اند، پرداختن به این مسئله را به زیان توسعه دمکراسی و حقوق بشر
در ایران می دانند، چرا گمان می کنیم که اطلاع رسانی کافی میتواند به عطف توجه
بیشتر مردم و به ویژه فعالین به این مسئله منجر شود؟
به نظر من لازم است به شکلی
جدی به این مسئله پرداخته شود که: چرا طرح و پیگیری جنایتهای دهه شصت میتواند به
توسعه دمکراسی و حقوق بشر در ایران کمک کند؟ اگر بتوانیم حداقل در میان جمع وسیعی
از فعالین سیاسی منتقد جمهوری اسلامی و فعالین مدنی و حقوق بشر، توافقی را در این
زمینه به دست آوریم، میتوانیم انتظار داشته باشیم که اطلاع رسانی گسترده در این
زمینه بتواند بر سیاست ورزی در ایران موثر باشد.
اخبار روز: مادران خاوران و
مادران پارک لاله با حضور فعالشان در صحنه، الهام بخش کوشش همه مدافعان پيگيری
حقيقت و عدالت هستند. برای پژواک گسترده و جهانی کردن نام و صدای اعتراض مادران
خاوران چه می توان کرد؟
ج-ب- وقتی با این سئوال
روبرو می شوم، بسیار غمگین می شوم. سی و سه سال است که مادران و پدران و بستگان
اعدام شدگان در گورستان خاوران علیرغم فشارهای طاقت فرسای جمهوری اسلامی، سیاست
سکوت و فراموشی را به چالش کشیده اند. چرا این تلاش از طرف قریب به اتفاق فعالین
سیاسی و مدنی نادیده گرفته شده است؟ به نظرم برای اینکه به سئوال شما پاسخ داده
شود، ابتدا لازم است به این سئوال پاسخ داده شود.
نادیده گرفته شدن مادران و
خانواده های اعدام شدگانی که در گورستان خاوران دفن شده اند، از یکطرف به ترکیب
نیروهای سیاسی که پس از سرکوبهای دهه شصت به تدریج در ایران شکل گرفته، مربوط است.
جنبش دوم خرداد تاثیری جدی در این مسئله داشته است. از خرداد 76 اصلاح طلبان تقریبا
به عنوان تنها نیروئی در ایران ظهور کردند که گویا قادر هستند که زندگی را در
جمهوری اسلامی برای شهروندان و جوانان قابل تحمل کنند. به گمانم در سایه حکومت
اینان زندگی قابل تحمل تر نیز بود، ولی نباید این مسئله سبب می شد که مسئولیت
اصلاح طلبان در جنایتهای دهه شصت نادیده گرفته شود.
ولی در عمل این آرایش سیاسی،
نقشی تعیین کننده در نادیده گرفتن مادران و خانواده های خاوران داشته است. بستگان
ما خواهان کشف حقیقت جنایتهای دهه شصت هستند. این درخواست با پروژه اصلاح طلبی هم
خوانی ندارد. هر بررسی جدی آن جنایتها، پای اصلاح طلبان که در دهه شصت دست بالا را
در تمام شاخه های حکومتی داشته اند را به میان می کشد و این مسئله به مصلحت نیست.
از طرف دیگر عمده فعالین
مدنی و سیاسی و حقوق بشر مخالف سازمان مجاهدین خلق (که عمده اعدام شدگان دهه شصت
به این گروه تعلق داشته) و سازمانهای سیاسی چپگرا هستند. آنان حاضر نیستند با دفاع
خود از حقوق قربانیان جنایتهای دهه شصت و حقوق بستگان آنان، به مشروعیت یافتن این
سازمان های سیاسی کمک کنند. چرا که اگر ابعاد این جنایتها آشکار شود، لااقل نشانه
این است که خشونتهای دولتی یکی از علل تضعیف این نیروها و عدم حضور آنان در صحنه
سیاسی کشور است، که به گمان بسیاری به زیان پروژه اصلاح طلبی است.
این دیدگاه لازم است به شکلی
جدی مورد نقد قرار گیرد. باید بر این نکته تاکید کنیم که حقوق قربانیان سرکوب
گسترده و سیستماتیک دهه شصت و حقوق بستگان آنان هم حقوق بشر است.
علاوه بر آن لازم است تلاشهای
مادران و خانواده های خاوران به رسمیت شناخته شود. من از خودم می پرسم، ده ها و
شاید صدها جایزه حقوق بشر به ایرانیان داده شده است. چرا تلاشهای مادران و خانواده
های ما در خاوران جز از طرف بنیاد پژوهشهای زنان از طرف هیچ نهاد دیگری به رسمیت
شناخته نشده است. احتمالا یک علت آن این است که اکثریت فعالین حقوق بشر ایرانی
آنان را از خود نمی دانند.
گروه های سیاسی تندرو سلطنت
طلب، چپ و مسلمان هم که خدا پدرشان را بیامرزد، به کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی،
آنهم از نوع سوپر انقلابی آن، راضی نیستند. کارهائی که مادران و خانواده های ما می
کنند، احتمالا مزاحم این ارزوی آنان است.
من نمی توانم راه کاری ارائه
دهم. خودم سعی می کنم که در اینباره تحقیق کنم و بنویسم. شاید بد نباشد شما به
عنوان یک وب سایت پر بیننده، فعالین مدنی و حقوق بشر ایرانی را به چالش بکشید. با
انان مصاحبه کنید. دست کسانی مثل من از دامن این بزرگان کوتاه است.
اخبار روز: 10 شهريور، روز
فاجعه ملی و روز همبستگی با زندانيان ايران است. در داخل و خارج از کشور خانواده
ها، فعالان حقوق بشر، احزاب و سازمان ها به اين مناسبت برنامه های مختلف برگزار می
کنند. شما شش تن از نزديکترين های خود را در جريان مداوم قتل های سياسی در جمهوری
اسلامی از دست داده ايد. خواسته تان از حکومت و جامعه ی جهانی، انتظارتان از مردم
و نيروهای سياسی اپوزيسيون چيست، در يک کلام، چه بايد کرد تا اين زخم به مناسب
ترين شکل درمان شود، اگر اصولا درمان پذير باشد؟
ج-ب- این سئوال را باید به
چند قسمت تقسیم کرد.
اول از همه باید بگویم، اگر
همت بستگان اعدام شدگان نبود، اگر بستگان اعدام شدگان در شهریور 68، تصمیم نگرفته
بودند که روزی را به عنوان روز به خاطر آوردن جنایت هولناک تابستان 67 اعلام و هر ساله زیر سخترین فشارها مراسم دهم شهریور
ماه را برگزار کنند، امروز ما نمی توانستیم از وجود چنین روزی صحبت کنیم. من در
مقابل این خانواده ها سر تعظیم فرود می آورم و به همت آنان درود می فرستم. آنان
حقیقتا کار بزرگی کرده اند. به همت آنان است که به تدریج این روز به روزی تاریخی
در ایران تبدیل خواهد شد. اما آیا این روز در حافظه جمعی ما به عنوان روز فاجعه
ملی کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان 67 جا افتاده است؟ من در این مسئله
تردید دارم. نشانه های بسیاری دیده می شود که موید آن است که چنین اتفاقی نیافتاده
است.
اما اینکه چه میتوان کرد؟ به
نظرم باید در مورد آن بیش از پیش صحبت شود. باید فعالین حقوق بشر را قانع کرد که
دادخواهی بخشی جدائی ناپذیر از جنبش حقوق بشر در ایران است. باید آنان را متقاعد
کرد که وظیفه آنان است که به این مسئله بپردازند و در کنار بستگان قربانیان قرار
گیرند. برای آنکه یک جنبش گسترده به وجود اید، لازم است بحثی گسترده وجود داشته
باشد. کمبود یک گفتمان ملی در این زمینه به شدت محسوس است.
در انتها از شما و خوانندگان
تان عذر خواهی می کنم که از چنین لحن تلخی در پاسخهایم استفاده کرده ام. فکر کردم
که بسیاری بر موفقیتها و نقاط قوت تلاشها برای دادخواهی اشاره خواهند کرد. من
خواستم که درد دل کنم. دادخواهی از یک جنبه هم این است که قربانیان و بستگان آنان بتوانند
درد خود را با جامعه در میان بگذارند و جامعه با دقت به این دردها گوش دهد و
روشهای اصلاح را در این کنش و واکنش پیدا کنند. شنیدن این دردها بخشی از پروسه
دادخواهی است.