اکبر دوستدارصنایع پس از فوت سهراب خان اسدیان، پدر سیامک اسدیان (که فدائیان خلق او را با نام مستعار اسکندر میشناختند)، و برادر بزرگتر توکل و نورالله اسدیان که به دست ماموران حکومتی کشته شده بودند، خاطرهای از همکاری کوتاه مدت خود با «اسکندر» با عنوان "خاطرهای از رفیق سیامک اسدیان به یاد عزیز او![1]" منتشر کرد. جملهای که ربطی هم به آن خاطره نداشت مرا عمیقا سرخورده کرد. در پیامی نوشتم (این پیام در زیر همان نوشته آمده است):
«آقای دوستدار، این جمله از خاطره
شما «سیامک با آن وجود زلال و شور بیمانندش در شرایط بعد از انقلاب امکان انطباق
لازم با سیاستهای درهمپیچیده آن دوره را نیافت.» مرا به یاد مقاله شرمآور «آئینه
سکندر[2]» در مورد کشته شدن «اسکندر» که در
کار فدائیان خلق– اکثریت شماره
132 مورخ 29 مهر 1360 منتشر شد انداخت. حق آن بود که اگر میخواستید بر عدم درک
شرایط اشارهای بکنید از «ما» یاد میکردید نه با زبانی تحقیرآمیز «اسکندر» را
خطاب قرار دهید. «زلالی و شور بیمانند» ما سبب نشد که سادهترین موضوع انسانی که
همان مخالفت با جنایت بود را درک کنیم و چند سالی با جنایتکاران همصدا شدیم.
هرکه ناموخت از گذشت روزگار؛
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار»
توضیح به گمان من صمیمانه اکبر
دوستدارصنایع، من را متقاعد کرد که آن جمله تحقیرآمیز کذایی لغزش قلمی بود و قصد
تحقیر سیامک مورد نظر نبوده است. اما ایشان در ادامه نوشتند که «نه سازمان اکثریت
و نه شاید حتی یکی از اعضا و هواداران آن، که صدهزار نفرشان در میدان آزادی جمع
آمدند، به یقین با جنایات حکومت همراهی و یا نسبت بدان بیتفاوتی نداشتند.» من این
روایت را به فراموشی نسبت دادم از همین رو برای یادآوری ایشان را به مقاله شرمآور
دیگری یا عنوان «چرا گروهکها مضمحل میشوند[3]» که در کار شماره 149 در 28 بهمن 1360 منتشر شده بود
ارجاع دادم تا روشن باشد که از چه سخن میگویم و چرا به گمان من «ما»[4] باید مسئولانه با خطاهای خود روبرو شده و از برخی
مطالبی که در نشریات رسمیامان منتشر میشد عمیقا شرمگین باشیم.[5]
اما نوشته گودرز اقتداری «
مسئول شورای سردبیری نشریه کار» فدائیان خلق- اکثریت با عنوان «چهل سال پس از آیینه سِکَندَر … و اینَک
احوالِ مُلکِ دارا![6]» با علامتگذاری کامل که نشانه دقت نظر ایشان است، آن
فراموشکاری را به یک انکار رسمی تبدیل کرد. من در زیر نوشته ایشان متذکر شدم که:
«آقای
اقتداری! آن مقاله شرمآور تنها یکی از نمونههای ابتذالی بود که ما گرفتار آن شده
بودیم. چهار ماه پس از آن به مقاله «چرا گروهکها مضمحل میشوند» در کار ۱۴۹ در 28
بهمن ۱۳۶۰ نگاهی بیاندازید. به گمان من روشن است که مقاله «آئینه سکندر» یک اتفاق
نبود، بلکه دقیقا هم راستا با نگاه ما به صحنه سیاست در آن روز بود. نگاهی که جنایتهای
هولناک جمهوری اسلامی را توجیه میکرد. من تفاوتی جدی میان مقاله «چرا گروهکها
مضمحل میشوند» و نوشتههای روزنامهنگار بدنامی به نام حسین شریعتمداری کیهان نمیبینم.
شما چطور؟»
گودرز اقتداری به این یادداشت
من پاسخی نداد. از همین رو تنها چند جمله از مقاله «چرا گروهکها مضمحل میشوند»، چند
جمله از مقالهای از حسین شریعتمداری، مدیر مسئول کیهان، در مورد اعترافات اجباری
و تحت شکنجه و تواب شدن و کارکرد عملی مطالبی نظیر مقاله کار اکثریت را جهت اطلاع
میآورم و قضاوت را به خوانندگان واگذار میکنم. نویسندگان نشریه کار مینویسند:
«در
یک کلام این گروهکها آگاهانه و ناآگاهانه سرنوشت خود را با سرنوشت ضدانقلاب با
سرنوشت تفالههای آمریکایی در میهن انقلابی ما پیوند دادهاند. آری این انقلاب است
که در جریان بالندگی، ناخالصیها را بدور میریزد و خائنین را در زیر گامهای
سنگین و استوار خود له میکند!» ... «شاید هنوز هم افرادی اینجا و آنجا پیدا شوند
که وضعیت فلاکتبار گروهکهای چپرو و چپنما را نه ناشی از ماهیت اندیشه و عمل
انحرافی آنها، بلکه در این یا آن محاسبه غلط تاکتیکی و عدم تشخیص موقعیت بدانند. و
با چنین توجیهاتی خواسته باشند همچنان راه شکست خورده آنها را ادامه دهند. ولی این
ضربات به هیچوجه تصادفی نیست. این سرنوشت دردناک تمام کسانی است که آگاهانه و یا
ناآگاهانه بنام مردم علیه مردم توطئه میکنند.» ... «لاکن طولی نکشید که شمار
افراد گروهکها که راه گذشته خود را نفی میکردند و راه انقلاب را تائید میکردند
چنان بالا گرفت که دیگر هیچ جای انکار و توجیه باقی نماند. و سرانجام امروز تقریبا
تمام افراد مجاهد که دستگیر میشوند دیگر حاضر نیستند از راهی که رفتهاند دفاع
کنند. و یا اسرار گروه خود را برملا نکنند.» ... «چنین پدیدهای کاملا قابل تعمق
است. ضدانقلاب، مذبوحانه میکوشد اینطور وانمود کند که فشار در زندانها چنان بالا
است که تقریبا هیچکس را یارای مقاومت نیست. این حرف یک یاوه ابلهانه است. مگر نه
اینکه تشدید فشار ساواک در زمان شاه خود ناشی از اعتلای روحی زندانیان جنبش
انقلابی بود که خود به نوبه خود موجب اعتلای روحی بیشتری در میان زندانیان میگردید؟
چگونه است که امروز همین پدیده (اگر وجود داشته باشد) این چنین توانسته است موج
عظیمی از ارتداد و سرخوردگی و یاس و از همه مهمتر و برجستهتر بازگشت آگاهانه و
مصممانه به اردوی انقلاب پدید آورد و راهیان کجراه دیروز را به مبارزه علیه
جریانی بکشاند که تا دیروز خود را وابسته به آن میدانستند. توسل به بهانه
"فشار" فقط برای فرار از پاسخگویی جدی و علمی به مساله است. راست این
است که اگر اعضای گروهکها با همان ایمانی که فدائیان خلق و یا مجاهدین خلق و دیگر
انقلابیون در سالهای قبل از انقلاب به حقانیت راه خود داشتند، به میدان آمده
بودند هیچ فشاری و مطلقا هیچ فشاری قادر نبود صف آنان را در هم بشکند و یکایک آنان
را براه مقابله آشکار با همراهان دیروز خود سوق دهد. به جرات میتوان گفت که
محمدرضا سعادتیها و مهدی بخاراییها امکان نداشت زیر فشاری صدها بار مرگبارتر از
آنچه ساواک به روز آنها آورد همان حرفها را بزنند که این بار پس از صدور حکم
اعدام در واقع در وصیتنامه خود گفتند.»
حسین شریعتمداری مدیر مسئول
موسسه کیهان در یادداشتی در 12 مرداد 1388 در مورد محاکمه برخی از رهبران اصلاحطلبان
دولتی و فعالان جنبش سبز و در پاسخ به انتقادات داخلی و بینالمللی به اعترافات
اجباری و تحت شکنجه و استفاده از این اعترافات به عنوان اسناد دادستانی برای محاکمه
و محکوم کردن متهمان نوشت[7]:
«ادعا
میکنند متهمان تحت فشار مجبور به اعتراف شدهاند که شواهد موجود از جمله، بازرسیهای
مکرر و مستمر، تاکید خانوادهها و تصریح متهمان، این ادعا را نفی میکند ولی
صرفنظر از بیاساس بودن این ادعا، باید- به قول مرحوم طبری- از این آقایان پرسید
که مگر فشار و آزار زندانی- بر فرض صحت- میتواند سند بسازد و استدلال ایجاد کند؟!
به عنوان مثال اگر کسی بگوید که ملکولهای آب از هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده است و
دستورالعمل آزمایش برای اثبات آن را اعلام کند دیگر چه فرقی میکند که تحت فشار بوده
با نبوده؟! ... البته سران فتنه که خیانت آنها به وطن، فریب مردم و ارتباطشان با
بیگانگان فاش شده است مجبورند!! اعترافکنندگان را مورد حمله قرار دهند ولی از
نگاه مردم مسلمان و ایران دوست، شجاعت و جسارت آنها قابل تقدیر است، چرا که به میل
و رغبت خود از راهی که رفته بودند بازگشتند و با اعتراف مستند و مستحکم خویش سعی
در پیشگیری از فریب دیگران داشتهاند.»
در انتها برای آنکه نشان دهم که
این نوشتهها در نشریات حزب توده و فدائیان خلق-اکثریت تاثیری عملی بر رفتار و
کردار اعضا، هواداران و دوستداران این احزاب داشته است خوانندگان را به مطلبی با
عنوان «نگاهی به کتاب "ریشه در خاک" خاطرات زهره تنکابنی»[8]
ارجاع میدهم. من در بخشی از این مقاله با عنوان «کباب قناری بر آتش سوسن و یاس»
به رویکرد زندانیان سیاسی تودهای و اکثریتی به مسئله شکنجه و تواب در زندانهای
جمهوری اسلامی از خرداد 60 تا انتهای 61 پرداختهام. زهره تنکابنی در 16 فروردین
1361 از کمیته مشترک (بند 3000 اوین) به زندان اوین منتقل میشود. او را به یک
اطاق دربسته که اعضای گروههای چپ در آن محبوس بودند میفرستند.
در این اطاق تودهایها شکنجه
خود را از چشم دیگران پنهان میکردند، تا بر علیه دولت ضدامپریالیست مورد سوء
استفاده قرار نگیرد (113). آنان به همراه توابان فعالانه در جهت دفاع از جمهوری
اسلامی تلاش میکردند (115). اما زهره تنکابنی شکنجه خود را با جزئیات برای همه
تعریف میکند (113)، با توابان[9] مرزبندی
دارد (115) و از برخی رفتار زندانبانان انتقاد میکند (115). "از همین رو بچهها
[اکثریتیها و تودهایها] فکر میکردند که او اقلیتی است" (114) و او را بایکوت
میکنند. او مینویسد:
«یکی از تلخترین خاطرات من از زندان نه برخورد زندانبان، بلکه بایکوتی بود که از سوی بچههای چپ [زندانیان چپ مخالف حکومت] و خودمان [زندانیان تودهای و اکثریتی] بر من میرفت. من حدود چهار ماه به تنهایی در راهرو قدم میزدم و در تمام این مدت بغض داشتم. نمیتوانستم کنار بچههای چپ بنشینم و بگویم که آن گروه یعنی اکثریتیها و تودهایها هم مرا بایکوت کردهاند.» (116)
توضیح ضروری: این یادداشت ابتدا در 3 خرداد 1402 در سایت کار-آنلاین متعلق به فدائیان خلق-اکثریت منتشر شده است.
[1] این یادداشت در 14 فروردین 1402 در «کار آنلاین» مربوط به فدائیان خلق-
اکثریت منتشر شده است.
[2] این مقاله در صفحه 5 کار فدائیان حلق- اکثریت شماره 132 در 29 مهر 1360 منتشر
شده است. تا 4 اسفند 1360 این نشریه به شکل علنی منتشر میشد.
https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-08/fadaiian-aksariiat-kar-61-150-132.pdf
[3] این مقاله در 28 بهمن 1360 در کار شماره 149 و پس از بازداشت رهبران
سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر و کشته شدن موسی خیابانی در 19 بهمن 1360
نوشته شده است.
https://www.iran-archive.com/sites/default/files/2021-08/fadaiian-aksariiat-kar-61-150-149.pdf
[4] من از اواسط 1361 خود را هوادار فدائیان
خلق- اکثریت میدانستم ولی تنها در پائیز 1361 متقاعد شدم که لازم است با این حزب
سیاسی همکاری کنم و تقاضای عضویت خود را در اواخر پائیز یا اوایل زمستان 1361 تسلیم
این سازمان کردم.
[5] هر چند قبلا در مقاله «در
ستایش انسانهایی که دوستشان داشتم و نکوهش منتقدان» نوشتهام که تا آنجا که من اطلاع دارم
فدائیان خلق- اکثریت به شکلی سازمانیافته، جز در برخورد با پیروان بیانیه 16 آذر،
نه تنها اطلاعات مربوط به مخالفان خود را افشا نکردند، بلکه گاه، احتمالا زمانی که
روابط خانوادگی یا دوستی دیرینهای وجود داشته، به آنان کمک نیز کردهاند.
[6] این یادداشت در 20 فروردین 1402 در «کار آنلاین» منتشر شده است.
[7]
این یادداشت در 12 مرداد 1388 در روزنامه کیهان چاپ شده است:
[8] این مقاله در 13 آذر 1400 در سایت اخبار روز منتشر شده است:
https://www.akhbar-rooz.com/134147/1400/09/13/
از
این پس ارجاع به کتاب زهره تنکابنی (تنکابنی، زهره. 1392. ریشه در خاک. آلمان:
انتشارات فروغ.) با شماره صفحات در داخل متن میآید.
[9] همکاری تودهای ها و اکثریتیها با توابان دلیل انسانی نداشت، بلکه آنان
نیز مانند نویسنده مقاله کار 149 اعتقاد داشتند یا چنین وانمود میکردند که توابان
حقیقتا و داوطلبانه به بطلان راه "گروهکها" و صحت «خط مردمی و ضدامپریالیستی امام خمینی» پی
برده بودند.
زهره
تنکابنی که در زندان با توابان مرزبندی داشت سالها بعد با نگاهی انسانی به مسئله توابان
نگریسته و متقاعد میشود که آنان نیز قربانیان این حکومت بودند (115)،