۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه

سخنی کوتاه با دوستی ناشناس

دوستی ناشناس پیامی را برای انتشار در وبلاگم فرستاده اند و من علیرغم آنکه با زبان مورد استفاده در آن موافق نیستم، مفاد نوشته میتواند مورد توافقم باشد و یا نباشد، اجازه انتشار آنرا در وبلاگم دادم بدان منظور که نشانی باشد از اینکه چگونه میتواند این راحت خیالی در میان ما ریشه دوانده باشد که علت همه ناکامی ها و شکست هایمان را در جائی دیگر جستجو کنیم.

دوست ناشناسم نام بسیاری از عزیزانم را به نیکی اورده است ولی آنگاه که به محمود بهکیش که عضو سازمان اکثریت بود میرسد، میگوید "محمود بهکیش را که به دست نگهدارها و فتی پورها طعمه موسوی تبریزی شد". کدام شواهد این ادعا را تائید میکند؟ آیا حقیقتا محمود به دست "نگهدارها و فتاپورها" و به دلیل سیاستهای سازمان اکثریت اسیر جمهوری اسلامی شده بود؟ اطلاعات من قاطعانه این احتمال را رد میکند اما اگر دوست ناشناسم شهوادی در اختیار دارد که چنین فاجعه ای را تائید میکند، فکر میکنم مادرم، فرزند محمود، همسرش و خواهران و برادران و دوستان محمود حق دانستن آنرا داشته باشند.

دوست ناشناسم درگیری اسکندر در شمال را به خبرچینی یکی از هواداران سازمان اکثریت نسبت میدهد. اطلاعات من چنین مسئله ای را تائید نمیکند، اما اگر ایشان شواهدی در این مورد از جمله شهادت آقای نقی حمیدیان را در اختیار دارند، بسیار ممنون خواهم شد که آنرا برای انتشار در وبلاگم در اختیار من قرار دهند. در همینجا از آقای حمیدیان تقاضا میکنم که اگر در اینمورد اطلاعاتی در اختیار دارند، منرا در جریان قرار دهند.
دوست ناشناسم چنان صحبت میکنند که گویا بحران عمومی چپها فقط به اکثریتی ها محدود میشود. دوست عزیز با صراحت بگویم که چنین نیست. این بحران دامن همه را گرفته است و باید برای آن چاره اندیشی کرد. کتمان آن کمکی به شما و هیچ کس نخواهد کرد.

۴ نظر:

  1. در اینجا به مورد دیگری از ضربه خوردن سیامک اسدیان در شمال اشاره می شود:
    "رفیق سیامک اسدیان و همراهان وی که در درگیری با نیروهای رژیم جان باختند، توسط یک اکثریتی شناسائی شدند و لو رفتند. آنها برای انجام یک عملیات به شمال ایران رفته بودند. برنامه آنها اجرا نشد. در بازگشت، در یکی از قهوه خانه‌های شهر، توسط یک اکثریتی که حالا معلوم نیست عضو یا سمپات آنها بوده است، شناسائی می‌شوند و دربین راه، نیروهای سرکوب رژیم راه را بر آنها می‌بندند و آنها را از پای درمی‌آورند. نقش اکثریتی‌ها در جریان دستگیری رفیق سعید سلطان‌پور نیز، از همان آغاز دستگیری وی از جانب اقلیت مطرح شد. حالا سران اکثریت می‌توانند بگویند که ما اعلامیه دادیم که اعدام وی را محکوم کردیم و یا چیزی در نشریات‌مان ننوشتیم و مخالفین را شناسائی و به ارگان‌های سرکوب معرفی کنید."http://shora-poyan.blogspot.com/2007/04/blog-post.html

    تلاش برای تبرئه "اکثریت" بی ثمر است : Samstag, 7. April 2007،شورا

    پاسخحذف
  2. .....و اما سخن کوتاهِ جعفر بهکیش!
    جعفر عزیزنه تنها چند سالی دیر آمدی ، بلکه ظاهرا دیر هم متوجه قضایا میشوی! راحتی خیال در جستجوی علت همه ناکامی ها و شکستها در جای دیگر، یعنی چه؟ جعفر جان، قضیه اصلا به شکلی که شما فرموده اید نیست!
    دوست ناشناس شما چنان صحبت نمیکند که گویا بحران عمومی چپها فقط به اکثریتیها محدود میشود! این قیاس به نفس شماست ! دوست ناشناس شما اصلا اکثریت را چپ نمیداند تا بخواهد بحران عمومی را به آن محدود کند!
    بله، واقعیتی ست که از سالیان دراز چنبره بحران یقه چپ را گرفثه است! ولی این چه ربطی به اکثریت دارد؟ اکثریت سالیان درازیست که با زبان دشمن سخن میگوید! اکثریت قریب به بیست و هشت سال است که از جایگاه و پایگاه دیگری برخوردار است! پس نه اکثریت ربطی به بحران دارد و نه بحران به اکثریت و نه ما از بحران گفتگویی داشتیم. صحبت بر سر پدیده دلالیسم و دزدی مشروع بود. بحث بر سر این بود که چگونه بی پرنسیپی عین پرنسیپ شد؟ بحث بر سر این بود که چگونه هنجارهای ارزشی با ضد ارزشها جایگزین شدند ؟ بحث بر سر این بود که چگونه گدایی غرور توجیه شد، و کماکان میشود، وآن هم تحت نام پرطمطراق مدرنیسم و گسستن از سنتها. بحث بر سر این بود که چگونه ضد اخلاق توجیهی اخلاقی پیدا کرد، و بحث بر سر این بود که نقاط آغازین آن کجا بود.
    اشارات کوتاه من در یادداشت نامبرده، گویا شما را بر بستر توهماتتان چنین رهنمون شده که من علت ناکامی و شکست را در جای دیگری جسته و دیگران را مسئول فجایع میدانم!
    جعفر بهکیش مینویسد:
    " دوست ناشناسم نام بسیاری از عزیزانم را به نیکی اورده است ولی آنگاه که به محمود بهکیش که عضو
    سازمان اکثریت بود میرسد، میگوید "محمود بهکیش را که به دست نگهدارها و فتی پورها طعمه موسوی تبریزی شد". کدام شواهد این ادعا را تائید میکند؟ آیا حقیقتا محمود به دست "نگهدارها و فتاپورها" و به دلیل سیاستهای سازمان اکثریت اسیر جمهوری اسلامی شده بود؟ اطلاعات من قاطعانه این احتمال را رد میکند اما اگر دوست ناشناسم شهوادی در اختیار دارد که چنین فاجعه ای را تائید میکند، فکر میکنم مادرم، فرزند محمود، همسرش و خواهران و برادران و دوستان محمود حق دانستن آنرا داشته باشند."
    من نوشته بودم:
    محمود بهکیش را که به دست نگهدارها و فتی پورها طعمه موسوی تبریزی شد. حتما نامه کذایی نگهدار را به اکبر شالگونی خوانده ای و مطمئن باش که این تازه نوک کوه وقاحت وپستی و بیشرمیست و سرآغاز همه تباهی ها و فساد ها!
    ظاهرا جعفر بهکیش مقاله جالب اکبر شالگونی را نخوانده است.
    او ظاهرا نمی داند که در آذرماه سال 1361سه نفر از اعضای رهبری اکثریت ( مجید عبدالرحیم پور – بهزاد کریمی – بهمن میرموید) تقریبا همزمان دستگیر و بلا فاصله آزاد میشوند( 1)
    ظاهرا جعفر بهکیش نمیداند که بعد از ضربه خوردن حزب توده، جمشید طاهری پور( رحیم) عضو موثر هیئت سیاسی و هیئت دبیران اکثریت در خانه یکی از اعضای حزب توده به نام حسن دستگیر و بلافاصله آزاد میشود و ادعا میکند که توانسته پاسداران اسلام عزیز را گول بزند وآ نها نتوانسته اند شناسایی اش کنند ؟؟؟؟(2)
    ظاهرا جعفر بهکیش نمیداند یا نخوانده است که اواخر اسفند سال 1361 اولین گروه متشکل از چهار عضو رهبری وسه نفر از کادرهای زن، ایران را از طریق مرز شوروی ترک کردند و دومین گروه در هفته اول فروردین و سومین گروه ، که شامل بخش اصلی رهبری اکثریت از جمله فرخ نگهدار میشد، در اردیبهشت همان سال از ایران خارج شدند(3) و تازه همه اینها در اوج سرکوب ودستگیری و شکنجه و کشتار جریانات سیاسی که حتی شامل حال حزب توده هم میشد!
    و صد البته جعفر بهکیش کتاب با گام های فاجعه آقای ف- شیوا، یکی از کادرهای نزدیک به مقام معظم رهبری حزب توده را که به شکل روز شمار تاریخ نگاشته شده، نخوانده است ؟!
    چرا که اگر آن را خوانده بود، میدانست که درست درمقطع زمانی دلدادگی و آمد و شدهای حزب توده و اکثریت، چه تعقیب و مراقبت سنگینی بر فراز سر تو ده ایها چتر گسترده بود و سایه این چتر مطلقا به دامان اکثریتیها هم کشیده میشده است، و نباید فراموش کرد که این دو جریان در حال گذراندن پروسه وحدت بودند! و تا آنجا پیشرفته بودند که کیانوری به مرور نقش آشکار مشورتی در رهبری اکثریت را به عهده میگرفت (4) و در پاسخ به درخواست مصرانه وحدت عاجل از جانب بیشتر اعضای هیئاث سیاسی و دبیران اکثریت جناب کیانوری میفرمود: " بگذاریم اوضاع کمی پیشتر برود . اگر رژیم حزب را مورد یورش قرار دهد سازمان لااقل باقی میماند ، اگربه سازمان حمله کند حزب باقی میماند و اگر به هر دو یورش بیاورد ، هر دو به طور زیرزمینی به فعالیت ادامه میدهیم." (5 )
    اگر که جعفر بهکیش کتاب نقش باند رهبری طلب در بی اعتمادی توده ها نسبت به جنبش فدایی نوشته بهروز حقی، که خود از کادرهای اکثریت بوده و شریک جرم محسوب میشود، را خوانده بود میدانست که حمید منتظری بعد از بازگشت از شوروی و دستگیری اش از درون زندان چه پیامی برای تشکیلاتشان در بیرون فرستاده بود(6)، اگر جعفر بهکیش از عمق رابطه اکثریت و حزب توده مطلع بود، اگر جعفر بهکیش به پیچیدگی و توانایی سازمان یافته سیستم سرکوب رژیم اشراف داشت، و اگر جعفر بهکیش میدانست که طبق ادعای شخص نقی حمیدیان "دستگاههای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی با کمک سیستمهای امنیتی غرب که حساسیت ویژه ای به نفوذ اثحاد شوروی و در نتیجه به حزب توده داشتند، طی چند سال چنان بافت رهبری حزب را شناسایی و تحت کنترل داشتند که رعایتهای آنچنانی اکثریتیها در مورد ورود به جلسات و غیره کمکی به مسائل امنیتی نمیکرد. البته تشکیل جلسات اکثریتیها همیشه با رعایت پنهانکاری ها انجام میگرفت . اما کار از جای دیگری خراب بود. کیانوری و عمویی می گفتند که بیشتر رهبران حزب تحت تعقیب و یا مراقبت هستند." (7) اگر جعفر بهکیش همه اینها را میدانست، آیا با استناد به این حداقل داده ها از خود نمیپرسید کار از کجا خراب بوده است؟

    آیا امروز جعفر بهکیش از خود نمیپرسد چطور میشود که در اوج بگیرو ببندها و سرکوب، رهبران اکثریت که به طور منظم با توده ای ها جلسه می گذاشتند بعضا دستگیر و بلافاصله بعد از ازاد ی سه گروه میشوند و بعد آواز خوانان و بشکن زنان وارد منطقه مرزی شده و یک ، دو ، سه ، خیز برداشته و از روی رود قره سو در آستارا به آنطرف مرزپرواز میکنند، به همین راحتی، و کیانوری و اصحابش چون پر پرواز نداشته اند به دام می افتند
    و با این همه جعفر بهکیش میخواهد بداند که کدام شواهد تایید میکنند که محمود بهکیش که عضو اکثریت بوده حقیقتا به دست نگهدارها و فتی پورها و به دلیل سیاستهای سازمان اکثریت اسیر جمهوری اسلامی شده بود.
    آیا برای جعفر بهکیش این سوال پیش نمی آید یا نیامده که علیرغم همه توضیحات بالا و دستگیری ها و ثعقیب و مراقبث ها آن هم در بحبوحه دستگیری جمعی رهبران و کادرهای حزب توده چگونه رهبری اکثریت و نزدیکانشان در چند گروه از مرز گذشته و به امنیت رسیدند؟
    آیا غیر از این است که مرزهای شمالی در حین ضربات وارده به حزب توده اساسا و دقیقتر کنترل می شده؟ آیا غیر از این است که طبق گفته نقی حمیدیان رعایت مسائل امنیتی در ورود به جلسات مشترک با توده ای ها کمکی به سلامت امنیتی شان نمی کرده؟ پس چطور می شود که علیرغم همه این مسائل، دستگاه کامل رهبری اکثریت به یکباره در فاصله چند هفته، از زمستان 61 تا بهار 62 ، سر از شوروی در می آورند و خیل نیروهای تحت مسئولیت خود را به امان امام خمینی می سپارند. بد نیست که جعفر بهکیش نگاهی به کتاب خانه دائی یوسف نوشته اتابک فتح الله زاده و توضیحات وی در مورد عبور و مرور از مرزبیاندازد و همچنین، در مورد دستگیری ها، آزادی و مسائل امنیتی جلسات مشترک بین رهبران حزب توده و اکثریت، به کتاب نقی حمیدیان مراجعه کند (8).
    سخن کوتاه جعفر بهکیش نه تنها نشانگر این است که با هیچکدام از این موارد آشنائی ندارد، بلکه حتی بیانگر عدم توجه وی به مضمون نوشته دوست ناشناسش می باشد.
    دوست ناشناس با اشاره به هنر تردستی و جعل آراء توسط مهدی فتی پور، مجید عبدلرحیم پور، و رضا غبرائی در انتخابات اولین کمیته مرکزی سچفخا در سال 58 (9)، و حذف وقیحانه هادی در پلنوم سال 58 توسط "باند نگهدار" (10) و تمام خزعبلاتی که فرومایگانی چون نگهدار و فتی پور و شرکا ء در تمام دوران خونین ترین سرکوب ها تبلیغ می کردند (11) بر آن است که محمود بهکیش و افرادی از نوع محمود، که علیرغم شخصیت فردی انسانی شان به اشتباه در جبهه دشمن سنگر گرفته بودند، قربانی سیاست ها و جاه طلبی های "باند نگهدار" شدند. برای نمونه، غللامرضا زنگنه در مقاله ای با نام بیماری کودکانه یا دیوار بلند حاشا؟! سی سال پس از تشکیل شاخه کردستان فداییان! به موردی از این دست اشاره می کند:

    " زمستان سال ٥٩ هنگامی که در مشهد و در میان دوستان آن دیار مخفی زندگی می کردم . به من اطلاع دادند که از تشکیلات مشهد سازمان می خواهند با من ودوست دیگری از شهرستان بانه راجع به مسئله مهمی صحبت کنند. در آن زمان من آمادگی همه چیز را داشتم، اما انتظار این را نداشتم که رفیق مسئول نامه ای را از جیب بیرون بیاورد که از جانب کمیته مرکزی سازمان وشاید هم هیئت سیاسی و به امضای مسئول آن که فکر میکنم فرخ نگهدار بود، برای ما بخواند من در اینجا از آقای بهزاد کریمی خواهش می کنم که این بخشنامه و یا این نامه را که امری داخل سازمانی بود را پیدا کنند وآنرا علنی سازند چرا که بعد از سی سال می شود که آنرا در معرض دید خوانندگان بگذارند. در آن نامه که اکنون محتویات آن کاملا" در خاطرم نیست به این نکته اشاره شده بود که ما باید به شهر های خود برگردیم خود را تسلیم کنیم. آنها به ما وعده دادند که با مقامات جمهوری اسلامی صحبت کرده اند و به ما اطمینان دادند که دچار مشکل نمی شویم. دهها نفر از همان فداییان کرد می توانند این موضوع را تائید کنند. مگر تسلیم شدن یا تسلیم کردن شاخ و بال دارد که هر کس از آن معنی به نفع خود درست کند. در ارتباط با این تسلیم شدن جان بسیاری از دوستان فدایی کرد در خطر قرار گرفت و بسیاری برای مدت یک تا هفت سال به بند کشیده شدند و رفیقی دیگر در هنگام اعدام شجاعانه با این که از پشت سر به وی تیراندازی می شد پا به فرار گذاشت و دو نفر همراه وی که البته از فداییان نبودند را از پشت سر به قتل رساندند. در همان شماره کاری که از آن نام بردم ذکر شده است که: "سازمان اقدامات مقتضی را در برخورد با اطلاعیه های فوق (منظور اطلاعیه ١٠ماده ای دادستانی انقلاب و اطلاعیه کمیته مرکزی انقلاب اسلامی در سال ٥٩) به عمل آورده است و سپاه پاسداران و سایر نهادهای مردمی در جریان این اقدامات یعنی تسلیم نیروها (حال نه به این شکل سازمان ابتدا آنها را دستگیر و تحویل دهد) قرار دارند." ( 12)

    من محمود بهکیش را هیچگاه نه دیده و نه می شناختم، شناخت من از او به چند جملهً رفیق هاشم خلاصه می شود. هاشم می گفت، "محمود بهکیش خیلی پسر گلی بود، با این یکی ها خیلی فرق داشت، خیلی پسر نازنینی بود. حیف شد، خیلی حیف شد!" ولی من به راحتی می توانم تاثیر نابود کننده سیاستها و فرمایشات نگهدار و باندش رابر تارو پود روح و روان جنبش انقلابی و ضربات وارده بر آن ببینم بخصوص وقتی که می فرمودند: " هواداران سازمان هم دوش و همراه با دیگر نیروهای مدافع انقلاب و مدافع جمهوری اسلامی ایران باید تمام هوشیاری خود را بکار گیرند. حرکات شبکه مزدوران امپریالیسم امریکا را زیر نظر بگیرند وهر اطلاعی از طرح ها و نقشه های جنایتکارانه آنان به دست آوردند فورا سپاه پاسداران و سازمان را مطلع سازند." (13)
    و یا وقتی می نوشتند "جبهه متحد ضدانقلاب متشکل از سرمایه داران بزرگ، کلان زمین داران، ساواکی ها، ماموران مخفی سیا ، سلطنت طلبان ، لیبرال ها، رهبران خائن مجاهدین، اقلیت (شما بخوان کاظم بهکیش- زهرا بهکیش- محمدرضا بهکیش- محمدعلی بهکیش و سیامک اسدیان ) ، پیکار، رنجبر، توفان، و نظایر ایشان برای اجرای این نقشه (نقشه ژنرال هیگ امریکائی) تقسم کار کردند" (14) و عجیب این است که جعفر بهکیش علیرغم موجودیت تمام اطلاعات و داده های لازم در مورد عملکرد و سیاست گزاری های رهبران اکثریت، زحمت کوچکترین استدلال و استنتاج را به خود نمی دهد. بد نیست که جعفر بهکیش به مجموعه مقالات مجادله اکبر شالگونی با فرخ نگهدار مراجعه کرده وبه کامنت هایی که هواداران سابق اکثریت گزارده اند نگاهی بیاندازد. (15)

    و اما در مورد سیامک اسدیان، جعقر بهکیش می تواند به موارد زیر که ثوسط ، رحمان دورکشیده و فرخ قهرمانی، که از زندانیان سیاسی سابق واز هواداران سچفخا در آن دوران میباشند مراجعه کرده و در مورد لو رفتن دو تن از کادرهای سابق سازمان فدائی، که به پیکار پیوستند، توسط اکثریتی ها به نوشته بهروزجلیلیان از هواداران سابق سازمان پیکار نگاهی بیاندازند:
    "سالها بعد خاطراتی از رفقایی نه چندان گمنام شنیدم: منصور اسکندری، نفیسه ناصری، علی جدیدی، سپاسی آشتیانی و... علیرضا صفری. رفیق علیرضا صفری، همراه رفیق اسکندر (سیامک اسدیان) بود که زخمی به دست ماموران رژیم افتاد. او را که زخمی بود شکنجه کردند تا آن که به جمع جانباختگان جنبش چپ ایران پیوست. روزی یکی از بچه های سابق اکثریت شاخه مازندران به من گفت: «فردی به نام.... از بچه های اکثریت شاخه مازندران، رفیق اسکندر را که از قبل می شناخت، در یکی از قهوه خانه های آمل دید و سریعاً به سپاه گزارش داد که سپاه اقدام به بستن جاده و غیره کرد. وی وقتی به تشکیلات اکثریت موضوع را اطلاع داد از تشکیلات اخراج شد.» بعد از 8 سال از شنیدن این موضوع، مغزم هنوز سوت می کشد " ( 16)
    و بهروز جلیلیان گزارش میدهد :
    " در پيشبرد اين جنايت و بى شرمى بسيار كه رهبران سازمان فداييان ‏اكثريت، در نشريات رسمى خود تكرار مى كردند، هواداران اين سازمان كه ‏بدنه اصلى آن را تشكيل مى دادند، با چشم پوشى آگاهانه یا ناآگاهانه در ‏اين عرصه خيانت و مزدورى شريك بودند. اگر چه ممكن است، بسيارى از ‏اين هواداران هرگز تن به اين خفت و نامردمى نداده باشند و تا به حال ‏هيچ كس را به پاسداران نفروخته باشند، اما با سكوت خود، راه را براى اين ‏خيانت بزرگ به جنبش انقلابى ايران آماه ساختند و شرمندگى آن بر ‏دوش هايشان سنگينى خواهد كرد. از جمله افراد مشهورى كه توسط ‏فداييان اكثريت لو رفت، رفيق شهيد غلامحسن سليم آرونى بود. وى در ‏سال 1354 به عضويت سازمان چريك هاى فدايى خلق درآمد. در اوايل ‏سال 1356، بر اثر اختلاف بر سر مشى چريكى و مسائل مربوط به جنبش ‏كارگرى با اين سازمان اختلاف پيدا كرد و در اواسط همان سال قصد ‏پيوستن به سازمان مجاهدين م. ل را داشت كه بر اثر عدم همكارى اعضاى ‏سازمان فداييان موفق به تماس با سازمان مجاهدين خلق نشد. در تابستان ‏‏1357 به اتفاق همسرش رفيق شهيد ادنا ثابت به عضويت بخش منشعب از ‏سازمان مجاهدين خلق درآمد و در اواخر سال 1358، به همراه همسرش ‏به سازمان پيكار پيوست. وى در 21 تيرماه 1360، در حالى كه از حوالى ‏ميدان انقلاب مى گذشت، توسط يكى از فداييان اكثريتى كه از اقوام وى ‏بوده، به پاسداران نشان داده مى شود و دستگير مى گردد و اين دلاور ‏پيكارگر، در 21 مردادماه همان سال در زندان اوين تيرباران مى شود." (17)
    ‏ فرخ قهرمانی یکی از زندانیان سیاسی سابق و از نیروهای سچفخا اقلیت می نویسد:
    ‏"اوايل سال 1361 من ازبند 209 زندان اوين به بند 2 اطاق 3 ی بالا ‏منتقل شدم، دراينجا قصدم وارد شدن به جزئيات مسائل زندان نيست ‏پس ازچند روزی متوجه شدم که بنظرميرسد دو نفرازبچه های اطاق حالت ‏بايکوت دارند، فکرکردم شايد اين دونفرتواب هستند، بهمين خاطر فرصتی ‏بدست آوردم و با مسئول اطاق دراين مورد به گفتگونشستم. ابتدا مسئول ‏اطاق بطورسربسته گفت که اينها به پشت بند 4 رفت وآمد داشته اند، ‏مقصودش را به خوبی متوجه نشدم، مسئول اطاق که سردرگمی مرا ديد ‏توضيح داد که اينها داوطلبانه برای اعدام بقول خودشان ضدانقلابيون، ‏همراه پاسداران (بخوان، همراه وهمدوش با نيروهای انقلاب ومدافع ‏جمهوری اسلامی ) درجوخه های اعدام قرارگرفته اند. ابتدا تصورکردم به ‏قول معروف بايد ازتواب های تير باشند، ولی بزودی متوجه شدم نه تنها ‏تواب نيستند که سرموضعی هم هستند، ودرجوخه قرارگرفتن را نه تنها ‏کاری ناشايست وغير انسانی نمی بينند، که خيلی هم انقلابی ميدانند. آنها ‏براساس تحليل ها، اطلاعيه ها ورهنمودهای شما و کميته مرکزی فدائيان ‏اکثريت، به اين اعتقاد رسيده اند که اين افراد به لحاظ وابستگی شان به ‏گروهک های مجاهدين ، راه کارگر، اقليت ، پيکارو...... عاملين امپرياليست ‏ها و ضد انقلابند، بنا براين اعدامشان هم عملی انقلابی است." ( 18)

    لازم به گفتن نیست که مواردی از این دست فراوان است که میتوان با قدری جستجو بدانها دست یافت .(19) علاوه بر این توضیحات کسانی در ارتباط با درگیری منجر به کشته شدن اسکندر هنوز در قید حیاتند که میتوان به آنها رجوع کرده و اطلاعات بیشتری کسب کرد.



    زیرنویسها :

    1- حمزه فراحتی ،، کتاب از آن سالها و سالهای دیگر ص 450
    2- حمزه فراحتی ،، کتاب از آن سالها و سالهای دیگر ص450
    3- حمزه فراحتی ،، کتاب از آن سالها و سالهای دیگر ص450-451
    4- نقی حمیدیان ،، کتاب سفر با بالهای آرزو ص405
    5- نقی حمیدیان ،، کتاب سفر با بالهای آرزو ص406
    6- بهروز حقی ،، کتاب نقش باند رهبری طلب در بی اعتمادی توده ها نسبت به جنبش فدایی
    دراین کتاب بهروز حقی بر اساس نامه دریافتی از حمید منتظری که هنگام بازگشت از باکو دستگیر شده بود توضیح میدهد که مامورین امنیتی رژیم بطور کامل از تمام ماجرای نشست جمعی(پلنوم) اکثریت خبر داشته اند و..........
    7- نقی حمیدیان ،، کتاب سفر با بالهای آرزو ص 408
    8- اتابک فتح اله زاده ،، در کتاب خانه دایی یوسف توضیح میدهد که چگونه رفت و آمد اکثریتیها به انطرف مرز نظر او و بالطبع نظر دیگران را جلب میکرده است .
    9- نقی حمیدیان ،، کتاب سفر با بالهای آرزو ص297 و 412
    10- نقی حمیدیان ،، کتاب سفر با بالهای آرزو ص 318
    11 – جمشید طاهری پور درزیرنویس نوشته خود ،،، قطعنامه 1737 شورای امنیت و ضرورت مرزشکنی برای صلح ،،، در مورد تایید سرکوبها توسط نگهدارها توضیح میدهد : امروز ... اما من بخاطر می آورم خود را در تابستان خونين سال 60 ، که سردبير نشريه کار ارگان کميته مرکزی سازمان فدائيان خلق ايران "اکثريت" بودم. فرخ نگهدار مقاله ای را که نوشته بود بدستم داد و موکدا" خواستار درج آن در نشريه شد. مقاله را خواندم، عنوان مقاله " همبسته ای از جنون و جنايت" بود و طی آن، هم رهبری مجاهدين و هم حکومت خمينی مورد نکوهش قرار گرفته بودند اما مقاله در کليت خود سرکوب خونين مجاهدين را از سوی رژيم دينی تأئيد می کرد! من با درج مقاله مخالفت کردم اما فرخ با تأکيد بر مقام دبير اولی خود اصرار در درج آن کرد. علی کشتگر عضو شورای سردبيری کار بود، به او گفتم مقاله را بخوان و نظرت را بگو! خواند و گفت: مخالف درج مقاله هستم. نگهدار بيرون از نزاکت معمول باز هم اصرار در درج آن کرد، مجبور به تمکين شدم و مقاله را برای تايپ به الهه بقراط سپردم که درج شد. هفته بعد در شورای سردبيری تصميم گرفتيم سلسله مقالاتی در محکوم شناختن سرکوب خونين و اعدام های مجاهدين برای درج در کار بنويسيم. مقالات نوشته و درج و نشر يافتند، يکی از نويسندگان مقالات رفيق تابان بود. متعاقب آن نامه ای از دادستانی انقلاب رسيد که از ما می خواست نويسندگان مقاله را به دادستانی معرفی کنيم. ما از معرفی نويسندگان خود داری کرديم، چندی بعد نامه و نامه های ديگری از دادستانی رسيد با همان مضمون و پر از تهديد. متعاقب آن چاپخانه به تاراج رفت و نشريه کار توقيف شد. هيأت دبيران در پاسخ به نامه های دادستانی با اين نيت که به انتشار نشريه صورت قانونی ببخشد، تصميم گرفت رضا غبرائی، رفيق منصور، که پيشتر بعنوان مدير مسئول نشريه کار به وزارت کشور معرفی شده بود، برای ادای توضيحات، به دادستانی انقلاب مستقر در اوين برود. من قرار دبيران را به رضا ابلاغ کردم. گفت من بنا به تصميم رفقا می روم اما نظرم اين است که تصميم هيات دبيران نادرست است و بازگشتی در کار نخواهد بود! رضا رفت، اعدام شد و هيچگاه بر نگشت! من در زندگينامه خود به تفصيل اين ماجرا را آورده ام و در نگاه به خود و گفتگو با خود، تمکينم را به اصرارهای فرخ نگهدار که به درج و نشر "همبسته جنون و جنايت" انجاميد، ادامه سرکوب و امتداد خشونت حکومت خمينی عليه مجاهدين توسط خودم دانسته ام... و اين لحظه که اين سطور را می نويسم در مورد مسعود بهنود، اين روزنامه نگار با ارزش و خدمتگزار ژورناليسم ايران، متأسفم و عميقا" متأثر و شرمسارم که فرخ نگهدار را کماکان در ادامه و تکرار همان تجربه باز می بينم... اما وا اسفا! اين عقوبت کسی است که از نگاه به خود و گفتگو با خود می گريزد! http://www.alefbe.com/articleTaheripur.htm


    12- غللامرضا زنگنه (سه‌شنبه ۲۷ فروردين ۱٣٨۷ - ۱۵ آوريل ۲۰۰٨) بیماری کودکانه یا دیوار بلند حاشا؟! سی سال پس از تشکیل شاخه کردستان فداییان! اخبار روز: www.akhbar-rooz.com .
    13- نشریه کار شماره 116 سال سوم چهارشنبه 10 تیرماه 1360
    14- نشریه کار شماره 148 سال سوم 22 بهمن ماه 1360
    مقاله سرود پیروزی بزرگ سومین سال انقلاب ،، زنده باد مرگ بر آمریکا ،، زنده باد انقلاب،،
    15- چقدر اين زبان آشناست زبان تزوير هميشه در جنبش اجتماعى ايران يكسان است و بجاى پاسخگويى به سوالات مطرح شده ومستندات ،تهمت ،افتراوبرخوردهاى ماكياوليستى كردن ،براى ساعاتى برگشتم به آن روزها دفتر حزب و ارگان رسمى اكثريت ،پيكار آمريكايى ،تروريستهاى مجاهد وتربچه هاى پوك ، نيروهاى انقلابى خط امام،وچپ منحطى كه سوسياليسم واقعا موجودش را در خط امام جستجو ميكرد ،چقدر اينزبان هنوز بعد از اين همه سال آشنا است،هليل رودى مشكوك،مامور سى آى اى،شالگونى كه تحليل هايش شبيه به شريعتمداريست ،سازمانى كه هوادارانش را به اعدام داد، فداييان بى سواد،خط انقلابى امام ،شباهت گفتار يك تفكر با نامهاى مختلف ،يكروز كاوه روز بعد اميرعلى تراژدى تحريف انگ زدن بجاى جواب مستدل ،غم اين خفته چند خواب در چشم ترم مى شكند ،براى فرد ياافرادى كه حوزه عمومى و خصوصى رانمى دانند وجالب آنكه خودرا نيروى سوسيا ليسم قلمداد مى كنند لازم به يادآورى است ملاقات با نيروهاى وزارت اطلاعات در خانه برادر و گفتگو با آنهازمانيكه خود تا چندى قبل در شوراى مركزى سازمانى بودى كه در تبعيد بعنوان نيروى سياسى بظاهر مخالف است واز تمام رد ه هاو ارتباطات با خبر ى و همسرت در زمان ملاقات از كادرهاى بالاى اين سازمان است حوزه عمومى و حق تك تك افراد اين سازمان است از اين گفتگو يا گفتگوهاى محرمانه ديگر مطلع شوند ،ارتباط تجارى تا زمانى كه خود را هنوز اپوزيسيون ميدانى و در شوراى مركزى اكثريت هستى با حسن توسلى كه توسط ساواما در باكو ربوده شد و تخليه اطلاعاتى شد و سالها در خانه هاى امنيى بود حوزه عمومى است ،تماسهاى مكرر از طريق بهنود و هوشنگ اسدى تواب با اصلاح طلبان درون حكومت تا زمانيكه خود را در سمت اكثريتى كادر معرفى ميكنى حوزه عمومى است خوب است شما كه براى سياستهاى سازشكارانه و فاجعه بار خود معانى سوسياليسم وامپرياليسم راآنطور كه شما آمو خته ايد از معلمين ارشدتان نگهدار و ولى فقيه اش كيانورى و به نفع توجيه سياستهاى خود و همداستان شدن با باند جنايت اين و آنجا بكار مى بريدالفباى آن را ياد بگيريدو حوزه عمومى و خصوصى را در فرهنگ سياسى بياموزيد ،كمى عقل هاى خود را روى هم گذاشته و به اين سوالات پاسخ بدهيد ،من وبسيارى ديگر ازماكه مانديم تلاش كرديم غسل تعميدى با برخورد آگاهانه به گذشته خود بدهيم شايد براى شما هم آقاى كاوه يا امير على هنوز دير نشده باشد ،نيروى جوان جنبش داد خواهى و عدالت طلبى در ايران با اين گذشته دردناك بسيار آشناست آيا در اين ديار كسى هست كه هنوز از آشنا شدن با چهره فنا شده خويش وحشت نداشته باشد،آيا زمان آن نرسيده ست كه اين دريچه باز شود باز باز باز،كه آسمان ببارد ،و مرد بر جنازه مرده خويش زارى كنان بگويد كه او زنده نيست او هيچو قت زنده نبوده است
    زنده ياد فروغ فرخزاد، ديدار در شب
    مهناز فدايى شرمنده ايران http://www.roshangari.net/

    16- رحمان دورکشیده ،، خیال پردازی و دستی بر آتش از راه دور (محمود محمودی که من می شناسم : نگاهی به کتاب گفتگوهای زندان ویژه نامه ی محمود محمودی (بخش زندان تا اعدام ).
    http://www.arashmag.com/content/view/157/50

    17- بهروز جلیلیان پافشارى بر حقيقت (فرخ نگهدار و بنيانِ انحطاط فداييان اكثريت)‏
    http://www.arashmag.com/content/view/157/50
    رفقا غلامحسن سلیم آرونی و ادنا ثابت از اعضای پیش از قیام سازمان چریکهای فدایی خلق بودند که بعد از قیام بهمن 57 به سازمان پیکار پیوستند

    18- قرخ قهرمانی از بازماندگان قتل عام سال 67 ،، عذربدترازگناه http://www.roshangari.net

    19- احمد موسوی از زندانیان سیاسی هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق(اقلیت) و بازمانده قتل عام سال 67 در کتاب خاطرات مربوط به دوره زندان 10 ساله اش تحت عنوان ،، شب به خیر رفیق،، مینویسد:
    در اتاق 2 زمزمه هایی از وجود یک بازجوی توده ای در جمع بازجوهای زندان انزلی شنیده میشد. نخستین بار ،،اردوان،، موضوع را با من در میان گذاشت و از وجود ،، احمد ادریسیان،، که بیشتر از زندانیان چپ بازجویی میکرد ، صحبت کرد .بعدها متوجه شدم که بیشتر زندانیان موضوع را میدانند. تردید من از این بابت نبود که نمیتوانستم بپذیرم یک توده ای در لباس پاسدار وبازجو رفقای ما را به شلاق میبندد و از آنها اعتراف میگیرد تا بتواند بر سالهای محکومیتشان بیافزاید و یا برخی از آنان را به سوی جوخه های اعدام بفرستد. فکر میکردم رهبران حزب توده هم بعدها لابد خواهند گفت : ما او را بصورت نفوذی در چنین جایگاه مهمی گذاشتیم تا بتوانیم جان بسیاری از زندانیان را به موقع نجات دهیم و هنگام بازجویی به انها کمک کنیم،، کاری که در سال 1332 کردند . اگر چه در سال 1360 دیگر هدف کمک به زندانی نبود ، زیرا به باور و سیاست حزب توده همه زندانیان سالهای 1360 تا 1362 ضد انقلاب بودند . آنها می بایست به مقابله با این ،، عوامل امپریالیسم! ،، بر میخواستند تا نیروهای ،، خط امام ،، به رهبری ،، امام امت ،، هر چه بیشتر ،، مبارزه ضد امپریالیستی !،،را پیش ببرند. تعجب من از رفتار کبک گونه ، خواب خرگوشی و حماقت و جهالت رهبران حزب توده وبازجوی حزبی اش بود که مرا به تردید در پذیرش خبر وا می داشت . وقتی بیشتر زندانیان انزلی به صراحت از ،، احمد ادریسیان ،، به عنوان بازجوی زندانیان چپ نام میبردند ، چگونه ممکن بود سپاه و اطلاعات جمهوری اسلامی از موقعیت او بی خبر باشند ؟ زندانبانان او را همانند یک گاو شیرده می دوشیدند تا بعدها در صورت لزوم قربانی اش کنند. زندانیان حتی می دانستندکه یک چشم او در جنگ آسیب دیده است . سال بعد به همراه رهبران حزب ثوده ،، احمد ادریسیان ،، هم دستگیر شد و حبس ابد گرفت و در کشتار جمعی تابستان سال 1367 هم راه با زندانیانی که برخی از آنها را خود بازجویی و شکنجه کرده بود اعدام شد .

    20 "رفیق سیامک اسدیان و همراهان وی که در درگیری با نیروهای رژیم جان باختند، توسط یک اکثریتی شناسائی شدند و لو رفتند. آنها برای انجام یک عملیات به شمال ایران رفته بودند. برنامه آنها اجرا نشد. در بازگشت، در یکی از قهوه خانه‌های شهر، توسط یک اکثریتی که حالا معلوم نیست عضو یا سمپات آنها بوده است، شناسائی می‌شوند و دربین راه، نیروهای سرکوب رژیم راه را بر آنها می‌بندند و آنها را از پای درمی‌آورند. نقش اکثریتی‌ها در جریان دستگیری رفیق سعید سلطان‌پور نیز، از همان آغاز دستگیری وی از جانب اقلیت مطرح شد. حالا سران اکثریت می‌توانند بگویند که ما اعلامیه دادیم که اعدام وی را محکوم کردیم و یا چیزی در نشریات‌مان ننوشتیم و مخالفین را شناسائی و به ارگان‌های سرکوب معرفی کنید."
    http://shora-poyan.blogspot.com/2007/04/blog-post.html
    ثمر است تلاش برای تبرئه "اکثریت" بی : Samstag, 7. April 2007،شورا


    محمود بهرنگی

    پاسخحذف
  3. .....و اما سخن کوتاهِ جعفر بهکیش!
    جعفر عزیزنه تنها چند سالی دیر آمدی ، بلکه ظاهرا دیر هم متوجه قضایا میشوی! راحتی خیال در جستجوی علت همه ناکامی ها و شکستها در جای دیگر، یعنی چه؟ جعفر جان، قضیه اصلا به شکلی که شما فرموده اید نیست!
    دوست ناشناس شما چنان صحبت نمیکند که گویا بحران عمومی چپها فقط به اکثریتیها محدود میشود! این قیاس به نفس شماست ! دوست ناشناس شما اصلا اکثریت را چپ نمیداند تا بخواهد بحران عمومی را به آن محدود کند!
    بله، واقعیتی ست که از سالیان دراز چنبره بحران یقه چپ را گرفثه است! ولی این چه ربطی به اکثریت دارد؟ اکثریت سالیان درازیست که با زبان دشمن سخن میگوید! اکثریت قریب به بیست و هشت سال است که از جایگاه و پایگاه دیگری برخوردار است! پس نه اکثریت ربطی به بحران دارد و نه بحران به اکثریت و نه ما از بحران گفتگویی داشتیم. صحبت بر سر پدیده دلالیسم و دزدی مشروع بود. بحث بر سر این بود که چگونه بی پرنسیپی عین پرنسیپ شد؟ بحث بر سر این بود که چگونه هنجارهای ارزشی با ضد ارزشها جایگزین شدند ؟ بحث بر سر این بود که چگونه گدایی غرور توجیه شد، و کماکان میشود، وآن هم تحت نام پرطمطراق مدرنیسم و گسستن از سنتها. بحث بر سر این بود که چگونه ضد اخلاق توجیهی اخلاقی پیدا کرد، و بحث بر سر این بود که نقاط آغازین آن کجا بود.
    اشارات کوتاه من در یادداشت نامبرده، گویا شما را بر بستر توهماتتان چنین رهنمون شده که من علت ناکامی و شکست را در جای دیگری جسته و دیگران را مسئول فجایع میدانم!
    جعفر بهکیش مینویسد:
    " دوست ناشناسم نام بسیاری از عزیزانم را به نیکی اورده است ولی آنگاه که به محمود بهکیش که عضو
    سازمان اکثریت بود میرسد، میگوید "محمود بهکیش را که به دست نگهدارها و فتی پورها طعمه موسوی تبریزی شد". کدام شواهد این ادعا را تائید میکند؟ آیا حقیقتا محمود به دست "نگهدارها و فتاپورها" و به دلیل سیاستهای سازمان اکثریت اسیر جمهوری اسلامی شده بود؟ اطلاعات من قاطعانه این احتمال را رد میکند اما اگر دوست ناشناسم شهوادی در اختیار دارد که چنین فاجعه ای را تائید میکند، فکر میکنم مادرم، فرزند محمود، همسرش و خواهران و برادران و دوستان محمود حق دانستن آنرا داشته باشند."
    من نوشته بودم:
    محمود بهکیش را که به دست نگهدارها و فتی پورها طعمه موسوی تبریزی شد. حتما نامه کذایی نگهدار را به اکبر شالگونی خوانده ای و مطمئن باش که این تازه نوک کوه وقاحت وپستی و بیشرمیست و سرآغاز همه تباهی ها و فساد ها!
    ظاهرا جعفر بهکیش مقاله جالب اکبر شالگونی را نخوانده است.
    او ظاهرا نمی داند که در آذرماه سال 1361سه نفر از اعضای رهبری اکثریت ( مجید عبدالرحیم پور – بهزاد کریمی – بهمن میرموید) تقریبا همزمان دستگیر و بلا فاصله آزاد میشوند( 1)
    ظاهرا جعفر بهکیش نمیداند که بعد از ضربه خوردن حزب توده، جمشید طاهری پور( رحیم) عضو موثر هیئت سیاسی و هیئت دبیران اکثریت در خانه یکی از اعضای حزب توده به نام حسن دستگیر و بلافاصله آزاد میشود و ادعا میکند که توانسته پاسداران اسلام عزیز را گول بزند وآ نها نتوانسته اند شناسایی اش کنند ؟؟؟؟(2)
    ظاهرا جعفر بهکیش نمیداند یا نخوانده است که اواخر اسفند سال 1361 اولین گروه متشکل از چهار عضو رهبری وسه نفر از کادرهای زن، ایران را از طریق مرز شوروی ترک کردند و دومین گروه در هفته اول فروردین و سومین گروه ، که شامل بخش اصلی رهبری اکثریت از جمله فرخ نگهدار میشد، در اردیبهشت همان سال از ایران خارج شدند(3) و تازه همه اینها در اوج سرکوب ودستگیری و شکنجه و کشتار جریانات سیاسی که حتی شامل حال حزب توده هم میشد!
    و صد البته جعفر بهکیش کتاب با گام های فاجعه آقای ف- شیوا، یکی از کادرهای نزدیک به مقام معظم رهبری حزب توده را که به شکل روز شمار تاریخ نگاشته شده، نخوانده است ؟!
    چرا که اگر آن را خوانده بود، میدانست که درست درمقطع زمانی دلدادگی و آمد و شدهای حزب توده و اکثریت، چه تعقیب و مراقبت سنگینی بر فراز سر تو ده ایها چتر گسترده بود و سایه این چتر مطلقا به دامان اکثریتیها هم کشیده میشده است، و نباید فراموش کرد که این دو جریان در حال گذراندن پروسه وحدت بودند! و تا آنجا پیشرفته بودند که کیانوری به مرور نقش آشکار مشورتی در رهبری اکثریت را به عهده میگرفت (4) و در پاسخ به درخواست مصرانه وحدت عاجل از جانب بیشتر اعضای هیئاث سیاسی و دبیران اکثریت جناب کیانوری میفرمود: " بگذاریم اوضاع کمی پیشتر برود . اگر رژیم حزب را مورد یورش قرار دهد سازمان لااقل باقی میماند ، اگربه سازمان حمله کند حزب باقی میماند و اگر به هر دو یورش بیاورد ، هر دو به طور زیرزمینی به فعالیت ادامه میدهیم." (5 )
    اگر که جعفر بهکیش کتاب نقش باند رهبری طلب در بی اعتمادی توده ها نسبت به جنبش فدایی نوشته بهروز حقی، که خود از کادرهای اکثریت بوده و شریک جرم محسوب میشود، را خوانده بود میدانست که حمید منتظری بعد از بازگشت از شوروی و دستگیری اش از درون زندان چه پیامی برای تشکیلاتشان در بیرون فرستاده بود(6)، اگر جعفر بهکیش از عمق رابطه اکثریت و حزب توده مطلع بود، اگر جعفر بهکیش به پیچیدگی و توانایی سازمان یافته سیستم سرکوب رژیم اشراف داشت، و اگر جعفر بهکیش میدانست که طبق ادعای شخص نقی حمیدیان "دستگاههای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی با کمک سیستمهای امنیتی غرب که حساسیت ویژه ای به نفوذ اثحاد شوروی و در نتیجه به حزب توده داشتند، طی چند سال چنان بافت رهبری حزب را شناسایی و تحت کنترل داشتند که رعایتهای آنچنانی اکثریتیها در مورد ورود به جلسات و غیره کمکی به مسائل امنیتی نمیکرد. البته تشکیل جلسات اکثریتیها همیشه با رعایت پنهانکاری ها انجام میگرفت . اما کار از جای دیگری خراب بود. کیانوری و عمویی می گفتند که بیشتر رهبران حزب تحت تعقیب و یا مراقبت هستند." (7) اگر جعفر بهکیش همه اینها را میدانست، آیا با استناد به این حداقل داده ها از خود نمیپرسید کار از کجا خراب بوده است؟

    آیا امروز جعفر بهکیش از خود نمیپرسد چطور میشود که در اوج بگیرو ببندها و سرکوب، رهبران اکثریت که به طور منظم با توده ای ها جلسه می گذاشتند بعضا دستگیر و بلافاصله بعد از ازاد ی سه گروه میشوند و بعد آواز خوانان و بشکن زنان وارد منطقه مرزی شده و یک ، دو ، سه ، خیز برداشته و از روی رود قره سو در آستارا به آنطرف مرزپرواز میکنند، به همین راحتی، و کیانوری و اصحابش چون پر پرواز نداشته اند به دام می افتند
    و با این همه جعفر بهکیش میخواهد بداند که کدام شواهد تایید میکنند که محمود بهکیش که عضو اکثریت بوده حقیقتا به دست نگهدارها و فتی پورها و به دلیل سیاستهای سازمان اکثریت اسیر جمهوری اسلامی شده بود.
    آیا برای جعفر بهکیش این سوال پیش نمی آید یا نیامده که علیرغم همه توضیحات بالا و دستگیری ها و ثعقیب و مراقبث ها آن هم در بحبوحه دستگیری جمعی رهبران و کادرهای حزب توده چگونه رهبری اکثریت و نزدیکانشان در چند گروه از مرز گذشته و به امنیت رسیدند؟
    آیا غیر از این است که مرزهای شمالی در حین ضربات وارده به حزب توده اساسا و دقیقتر کنترل می شده؟ آیا غیر از این است که طبق گفته نقی حمیدیان رعایت مسائل امنیتی در ورود به جلسات مشترک با توده ای ها کمکی به سلامت امنیتی شان نمی کرده؟ پس چطور می شود که علیرغم همه این مسائل، دستگاه کامل رهبری اکثریت به یکباره در فاصله چند هفته، از زمستان 61 تا بهار 62 ، سر از شوروی در می آورند و خیل نیروهای تحت مسئولیت خود را به امان امام خمینی می سپارند. بد نیست که جعفر بهکیش نگاهی به کتاب خانه دائی یوسف نوشته اتابک فتح الله زاده و توضیحات وی در مورد عبور و مرور از مرزبیاندازد و همچنین، در مورد دستگیری ها، آزادی و مسائل امنیتی جلسات مشترک بین رهبران حزب توده و اکثریت، به کتاب نقی حمیدیان مراجعه کند (8).
    سخن کوتاه جعفر بهکیش نه تنها نشانگر این است که با هیچکدام از این موارد آشنائی ندارد، بلکه حتی بیانگر عدم توجه وی به مضمون نوشته دوست ناشناسش می باشد.
    دوست ناشناس با اشاره به هنر تردستی و جعل آراء توسط مهدی فتی پور، مجید عبدلرحیم پور، و رضا غبرائی در انتخابات اولین کمیته مرکزی سچفخا در سال 58 (9)، و حذف وقیحانه هادی در پلنوم سال 58 توسط "باند نگهدار" (10) و تمام خزعبلاتی که فرومایگانی چون نگهدار و فتی پور و شرکا ء در تمام دوران خونین ترین سرکوب ها تبلیغ می کردند (11) بر آن است که محمود بهکیش و افرادی از نوع محمود، که علیرغم شخصیت فردی انسانی شان به اشتباه در جبهه دشمن سنگر گرفته بودند، قربانی سیاست ها و جاه طلبی های "باند نگهدار" شدند. برای نمونه، غللامرضا زنگنه در مقاله ای با نام بیماری کودکانه یا دیوار بلند حاشا؟! سی سال پس از تشکیل شاخه کردستان فداییان! به موردی از این دست اشاره می کند:

    " زمستان سال ٥٩ هنگامی که در مشهد و در میان دوستان آن دیار مخفی زندگی می کردم . به من اطلاع دادند که از تشکیلات مشهد سازمان می خواهند با من ودوست دیگری از شهرستان بانه راجع به مسئله مهمی صحبت کنند. در آن زمان من آمادگی همه چیز را داشتم، اما انتظار این را نداشتم که رفیق مسئول نامه ای را از جیب بیرون بیاورد که از جانب کمیته مرکزی سازمان وشاید هم هیئت سیاسی و به امضای مسئول آن که فکر میکنم فرخ نگهدار بود، برای ما بخواند من در اینجا از آقای بهزاد کریمی خواهش می کنم که این بخشنامه و یا این نامه را که امری داخل سازمانی بود را پیدا کنند وآنرا علنی سازند چرا که بعد از سی سال می شود که آنرا در معرض دید خوانندگان بگذارند. در آن نامه که اکنون محتویات آن کاملا" در خاطرم نیست به این نکته اشاره شده بود که ما باید به شهر های خود برگردیم خود را تسلیم کنیم. آنها به ما وعده دادند که با مقامات جمهوری اسلامی صحبت کرده اند و به ما اطمینان دادند که دچار مشکل نمی شویم. دهها نفر از همان فداییان کرد می توانند این موضوع را تائید کنند. مگر تسلیم شدن یا تسلیم کردن شاخ و بال دارد که هر کس از آن معنی به نفع خود درست کند. در ارتباط با این تسلیم شدن جان بسیاری از دوستان فدایی کرد در خطر قرار گرفت و بسیاری برای مدت یک تا هفت سال به بند کشیده شدند و رفیقی دیگر در هنگام اعدام شجاعانه با این که از پشت سر به وی تیراندازی می شد پا به فرار گذاشت و دو نفر همراه وی که البته از فداییان نبودند را از پشت سر به قتل رساندند. در همان شماره کاری که از آن نام بردم ذکر شده است که: "سازمان اقدامات مقتضی را در برخورد با اطلاعیه های فوق (منظور اطلاعیه ١٠ماده ای دادستانی انقلاب و اطلاعیه کمیته مرکزی انقلاب اسلامی در سال ٥٩) به عمل آورده است و سپاه پاسداران و سایر نهادهای مردمی در جریان این اقدامات یعنی تسلیم نیروها (حال نه به این شکل سازمان ابتدا آنها را دستگیر و تحویل دهد) قرار دارند." ( 12)

    من محمود بهکیش را هیچگاه نه دیده و نه می شناختم، شناخت من از او به چند جملهً رفیق هاشم خلاصه می شود. هاشم می گفت، "محمود بهکیش خیلی پسر گلی بود، با این یکی ها خیلی فرق داشت، خیلی پسر نازنینی بود. حیف شد، خیلی حیف شد!" ولی من به راحتی می توانم تاثیر نابود کننده سیاستها و فرمایشات نگهدار و باندش رابر تارو پود روح و روان جنبش انقلابی و ضربات وارده بر آن ببینم بخصوص وقتی که می فرمودند: " هواداران سازمان هم دوش و همراه با دیگر نیروهای مدافع انقلاب و مدافع جمهوری اسلامی ایران باید تمام هوشیاری خود را بکار گیرند. حرکات شبکه مزدوران امپریالیسم امریکا را زیر نظر بگیرند وهر اطلاعی از طرح ها و نقشه های جنایتکارانه آنان به دست آوردند فورا سپاه پاسداران و سازمان را مطلع سازند." (13)
    و یا وقتی می نوشتند "جبهه متحد ضدانقلاب متشکل از سرمایه داران بزرگ، کلان زمین داران، ساواکی ها، ماموران مخفی سیا ، سلطنت طلبان ، لیبرال ها، رهبران خائن مجاهدین، اقلیت (شما بخوان کاظم بهکیش- زهرا بهکیش- محمدرضا بهکیش- محمدعلی بهکیش و سیامک اسدیان ) ، پیکار، رنجبر، توفان، و نظایر ایشان برای اجرای این نقشه (نقشه ژنرال هیگ امریکائی) تقسم کار کردند" (14) و عجیب این است که جعفر بهکیش علیرغم موجودیت تمام اطلاعات و داده های لازم در مورد عملکرد و سیاست گزاری های رهبران اکثریت، زحمت کوچکترین استدلال و استنتاج را به خود نمی دهد. بد نیست که جعفر بهکیش به مجموعه مقالات مجادله اکبر شالگونی با فرخ نگهدار مراجعه کرده وبه کامنت هایی که هواداران سابق اکثریت گزارده اند نگاهی بیاندازد. (15)

    و اما در مورد سیامک اسدیان، جعقر بهکیش می تواند به موارد زیر که ثوسط ، رحمان دورکشیده و فرخ قهرمانی، که از زندانیان سیاسی سابق واز هواداران سچفخا در آن دوران میباشند مراجعه کرده و در مورد لو رفتن دو تن از کادرهای سابق سازمان فدائی، که به پیکار پیوستند، توسط اکثریتی ها به نوشته بهروزجلیلیان از هواداران سابق سازمان پیکار نگاهی بیاندازند:
    "سالها بعد خاطراتی از رفقایی نه چندان گمنام شنیدم: منصور اسکندری، نفیسه ناصری، علی جدیدی، سپاسی آشتیانی و... علیرضا صفری. رفیق علیرضا صفری، همراه رفیق اسکندر (سیامک اسدیان) بود که زخمی به دست ماموران رژیم افتاد. او را که زخمی بود شکنجه کردند تا آن که به جمع جانباختگان جنبش چپ ایران پیوست. روزی یکی از بچه های سابق اکثریت شاخه مازندران به من گفت: «فردی به نام.... از بچه های اکثریت شاخه مازندران، رفیق اسکندر را که از قبل می شناخت، در یکی از قهوه خانه های آمل دید و سریعاً به سپاه گزارش داد که سپاه اقدام به بستن جاده و غیره کرد. وی وقتی به تشکیلات اکثریت موضوع را اطلاع داد از تشکیلات اخراج شد.» بعد از 8 سال از شنیدن این موضوع، مغزم هنوز سوت می کشد " ( 16)
    و بهروز جلیلیان گزارش میدهد :
    " در پيشبرد اين جنايت و بى شرمى بسيار كه رهبران سازمان فداييان ‏اكثريت، در نشريات رسمى خود تكرار مى كردند، هواداران اين سازمان كه ‏بدنه اصلى آن را تشكيل مى دادند، با چشم پوشى آگاهانه یا ناآگاهانه در ‏اين عرصه خيانت و مزدورى شريك بودند. اگر چه ممكن است، بسيارى از ‏اين هواداران هرگز تن به اين خفت و نامردمى نداده باشند و تا به حال ‏هيچ كس را به پاسداران نفروخته باشند، اما با سكوت خود، راه را براى اين ‏خيانت بزرگ به جنبش انقلابى ايران آماه ساختند و شرمندگى آن بر ‏دوش هايشان سنگينى خواهد كرد. از جمله افراد مشهورى كه توسط ‏فداييان اكثريت لو رفت، رفيق شهيد غلامحسن سليم آرونى بود. وى در ‏سال 1354 به عضويت سازمان چريك هاى فدايى خلق درآمد. در اوايل ‏سال 1356، بر اثر اختلاف بر سر مشى چريكى و مسائل مربوط به جنبش ‏كارگرى با اين سازمان اختلاف پيدا كرد و در اواسط همان سال قصد ‏پيوستن به سازمان مجاهدين م. ل را داشت كه بر اثر عدم همكارى اعضاى ‏سازمان فداييان موفق به تماس با سازمان مجاهدين خلق نشد. در تابستان ‏‏1357 به اتفاق همسرش رفيق شهيد ادنا ثابت به عضويت بخش منشعب از ‏سازمان مجاهدين خلق درآمد و در اواخر سال 1358، به همراه همسرش ‏به سازمان پيكار پيوست. وى در 21 تيرماه 1360، در حالى كه از حوالى ‏ميدان انقلاب مى گذشت، توسط يكى از فداييان اكثريتى كه از اقوام وى ‏بوده، به پاسداران نشان داده مى شود و دستگير مى گردد و اين دلاور ‏پيكارگر، در 21 مردادماه همان سال در زندان اوين تيرباران مى شود." (17)
    ‏ فرخ قهرمانی یکی از زندانیان سیاسی سابق و از نیروهای سچفخا اقلیت می نویسد:
    ‏"اوايل سال 1361 من ازبند 209 زندان اوين به بند 2 اطاق 3 ی بالا ‏منتقل شدم، دراينجا قصدم وارد شدن به جزئيات مسائل زندان نيست ‏پس ازچند روزی متوجه شدم که بنظرميرسد دو نفرازبچه های اطاق حالت ‏بايکوت دارند، فکرکردم شايد اين دونفرتواب هستند، بهمين خاطر فرصتی ‏بدست آوردم و با مسئول اطاق دراين مورد به گفتگونشستم. ابتدا مسئول ‏اطاق بطورسربسته گفت که اينها به پشت بند 4 رفت وآمد داشته اند، ‏مقصودش را به خوبی متوجه نشدم، مسئول اطاق که سردرگمی مرا ديد ‏توضيح داد که اينها داوطلبانه برای اعدام بقول خودشان ضدانقلابيون، ‏همراه پاسداران (بخوان، همراه وهمدوش با نيروهای انقلاب ومدافع ‏جمهوری اسلامی ) درجوخه های اعدام قرارگرفته اند. ابتدا تصورکردم به ‏قول معروف بايد ازتواب های تير باشند، ولی بزودی متوجه شدم نه تنها ‏تواب نيستند که سرموضعی هم هستند، ودرجوخه قرارگرفتن را نه تنها ‏کاری ناشايست وغير انسانی نمی بينند، که خيلی هم انقلابی ميدانند. آنها ‏براساس تحليل ها، اطلاعيه ها ورهنمودهای شما و کميته مرکزی فدائيان ‏اکثريت، به اين اعتقاد رسيده اند که اين افراد به لحاظ وابستگی شان به ‏گروهک های مجاهدين ، راه کارگر، اقليت ، پيکارو...... عاملين امپرياليست ‏ها و ضد انقلابند، بنا براين اعدامشان هم عملی انقلابی است." ( 18)

    لازم به گفتن نیست که مواردی از این دست فراوان است که میتوان با قدری جستجو بدانها دست یافت .(19) علاوه بر این توضیحات کسانی در ارتباط با درگیری منجر به کشته شدن اسکندر هنوز در قید حیاتند که میتوان به آنها رجوع کرده و اطلاعات بیشتری کسب کرد.



    زیرنویسها :

    1- حمزه فراحتی ،، کتاب از آن سالها و سالهای دیگر ص 450
    2- حمزه فراحتی ،، کتاب از آن سالها و سالهای دیگر ص450
    3- حمزه فراحتی ،، کتاب از آن سالها و سالهای دیگر ص450-451
    4- نقی حمیدیان ،، کتاب سفر با بالهای آرزو ص405
    5- نقی حمیدیان ،، کتاب سفر با بالهای آرزو ص406
    6- بهروز حقی ،، کتاب نقش باند رهبری طلب در بی اعتمادی توده ها نسبت به جنبش فدایی
    دراین کتاب بهروز حقی بر اساس نامه دریافتی از حمید منتظری که هنگام بازگشت از باکو دستگیر شده بود توضیح میدهد که مامورین امنیتی رژیم بطور کامل از تمام ماجرای نشست جمعی(پلنوم) اکثریت خبر داشته اند و..........
    7- نقی حمیدیان ،، کتاب سفر با بالهای آرزو ص 408
    8- اتابک فتح اله زاده ،، در کتاب خانه دایی یوسف توضیح میدهد که چگونه رفت و آمد اکثریتیها به انطرف مرز نظر او و بالطبع نظر دیگران را جلب میکرده است .
    9- نقی حمیدیان ،، کتاب سفر با بالهای آرزو ص297 و 412
    10- نقی حمیدیان ،، کتاب سفر با بالهای آرزو ص 318
    11 – جمشید طاهری پور درزیرنویس نوشته خود ،،، قطعنامه 1737 شورای امنیت و ضرورت مرزشکنی برای صلح ،،، در مورد تایید سرکوبها توسط نگهدارها توضیح میدهد : امروز ... اما من بخاطر می آورم خود را در تابستان خونين سال 60 ، که سردبير نشريه کار ارگان کميته مرکزی سازمان فدائيان خلق ايران "اکثريت" بودم. فرخ نگهدار مقاله ای را که نوشته بود بدستم داد و موکدا" خواستار درج آن در نشريه شد. مقاله را خواندم، عنوان مقاله " همبسته ای از جنون و جنايت" بود و طی آن، هم رهبری مجاهدين و هم حکومت خمينی مورد نکوهش قرار گرفته بودند اما مقاله در کليت خود سرکوب خونين مجاهدين را از سوی رژيم دينی تأئيد می کرد! من با درج مقاله مخالفت کردم اما فرخ با تأکيد بر مقام دبير اولی خود اصرار در درج آن کرد. علی کشتگر عضو شورای سردبيری کار بود، به او گفتم مقاله را بخوان و نظرت را بگو! خواند و گفت: مخالف درج مقاله هستم. نگهدار بيرون از نزاکت معمول باز هم اصرار در درج آن کرد، مجبور به تمکين شدم و مقاله را برای تايپ به الهه بقراط سپردم که درج شد. هفته بعد در شورای سردبيری تصميم گرفتيم سلسله مقالاتی در محکوم شناختن سرکوب خونين و اعدام های مجاهدين برای درج در کار بنويسيم. مقالات نوشته و درج و نشر يافتند، يکی از نويسندگان مقالات رفيق تابان بود. متعاقب آن نامه ای از دادستانی انقلاب رسيد که از ما می خواست نويسندگان مقاله را به دادستانی معرفی کنيم. ما از معرفی نويسندگان خود داری کرديم، چندی بعد نامه و نامه های ديگری از دادستانی رسيد با همان مضمون و پر از تهديد. متعاقب آن چاپخانه به تاراج رفت و نشريه کار توقيف شد. هيأت دبيران در پاسخ به نامه های دادستانی با اين نيت که به انتشار نشريه صورت قانونی ببخشد، تصميم گرفت رضا غبرائی، رفيق منصور، که پيشتر بعنوان مدير مسئول نشريه کار به وزارت کشور معرفی شده بود، برای ادای توضيحات، به دادستانی انقلاب مستقر در اوين برود. من قرار دبيران را به رضا ابلاغ کردم. گفت من بنا به تصميم رفقا می روم اما نظرم اين است که تصميم هيات دبيران نادرست است و بازگشتی در کار نخواهد بود! رضا رفت، اعدام شد و هيچگاه بر نگشت! من در زندگينامه خود به تفصيل اين ماجرا را آورده ام و در نگاه به خود و گفتگو با خود، تمکينم را به اصرارهای فرخ نگهدار که به درج و نشر "همبسته جنون و جنايت" انجاميد، ادامه سرکوب و امتداد خشونت حکومت خمينی عليه مجاهدين توسط خودم دانسته ام... و اين لحظه که اين سطور را می نويسم در مورد مسعود بهنود، اين روزنامه نگار با ارزش و خدمتگزار ژورناليسم ايران، متأسفم و عميقا" متأثر و شرمسارم که فرخ نگهدار را کماکان در ادامه و تکرار همان تجربه باز می بينم... اما وا اسفا! اين عقوبت کسی است که از نگاه به خود و گفتگو با خود می گريزد! http://www.alefbe.com/articleTaheripur.htm


    12- غللامرضا زنگنه (سه‌شنبه ۲۷ فروردين ۱٣٨۷ - ۱۵ آوريل ۲۰۰٨) بیماری کودکانه یا دیوار بلند حاشا؟! سی سال پس از تشکیل شاخه کردستان فداییان! اخبار روز: www.akhbar-rooz.com .
    13- نشریه کار شماره 116 سال سوم چهارشنبه 10 تیرماه 1360
    14- نشریه کار شماره 148 سال سوم 22 بهمن ماه 1360
    مقاله سرود پیروزی بزرگ سومین سال انقلاب ،، زنده باد مرگ بر آمریکا ،، زنده باد انقلاب،،
    15- چقدر اين زبان آشناست زبان تزوير هميشه در جنبش اجتماعى ايران يكسان است و بجاى پاسخگويى به سوالات مطرح شده ومستندات ،تهمت ،افتراوبرخوردهاى ماكياوليستى كردن ،براى ساعاتى برگشتم به آن روزها دفتر حزب و ارگان رسمى اكثريت ،پيكار آمريكايى ،تروريستهاى مجاهد وتربچه هاى پوك ، نيروهاى انقلابى خط امام،وچپ منحطى كه سوسياليسم واقعا موجودش را در خط امام جستجو ميكرد ،چقدر اينزبان هنوز بعد از اين همه سال آشنا است،هليل رودى مشكوك،مامور سى آى اى،شالگونى كه تحليل هايش شبيه به شريعتمداريست ،سازمانى كه هوادارانش را به اعدام داد، فداييان بى سواد،خط انقلابى امام ،شباهت گفتار يك تفكر با نامهاى مختلف ،يكروز كاوه روز بعد اميرعلى تراژدى تحريف انگ زدن بجاى جواب مستدل ،غم اين خفته چند خواب در چشم ترم مى شكند ،براى فرد ياافرادى كه حوزه عمومى و خصوصى رانمى دانند وجالب آنكه خودرا نيروى سوسيا ليسم قلمداد مى كنند لازم به يادآورى است ملاقات با نيروهاى وزارت اطلاعات در خانه برادر و گفتگو با آنهازمانيكه خود تا چندى قبل در شوراى مركزى سازمانى بودى كه در تبعيد بعنوان نيروى سياسى بظاهر مخالف است واز تمام رد ه هاو ارتباطات با خبر ى و همسرت در زمان ملاقات از كادرهاى بالاى اين سازمان است حوزه عمومى و حق تك تك افراد اين سازمان است از اين گفتگو يا گفتگوهاى محرمانه ديگر مطلع شوند ،ارتباط تجارى تا زمانى كه خود را هنوز اپوزيسيون ميدانى و در شوراى مركزى اكثريت هستى با حسن توسلى كه توسط ساواما در باكو ربوده شد و تخليه اطلاعاتى شد و سالها در خانه هاى امنيى بود حوزه عمومى است ،تماسهاى مكرر از طريق بهنود و هوشنگ اسدى تواب با اصلاح طلبان درون حكومت تا زمانيكه خود را در سمت اكثريتى كادر معرفى ميكنى حوزه عمومى است خوب است شما كه براى سياستهاى سازشكارانه و فاجعه بار خود معانى سوسياليسم وامپرياليسم راآنطور كه شما آمو خته ايد از معلمين ارشدتان نگهدار و ولى فقيه اش كيانورى و به نفع توجيه سياستهاى خود و همداستان شدن با باند جنايت اين و آنجا بكار مى بريدالفباى آن را ياد بگيريدو حوزه عمومى و خصوصى را در فرهنگ سياسى بياموزيد ،كمى عقل هاى خود را روى هم گذاشته و به اين سوالات پاسخ بدهيد ،من وبسيارى ديگر ازماكه مانديم تلاش كرديم غسل تعميدى با برخورد آگاهانه به گذشته خود بدهيم شايد براى شما هم آقاى كاوه يا امير على هنوز دير نشده باشد ،نيروى جوان جنبش داد خواهى و عدالت طلبى در ايران با اين گذشته دردناك بسيار آشناست آيا در اين ديار كسى هست كه هنوز از آشنا شدن با چهره فنا شده خويش وحشت نداشته باشد،آيا زمان آن نرسيده ست كه اين دريچه باز شود باز باز باز،كه آسمان ببارد ،و مرد بر جنازه مرده خويش زارى كنان بگويد كه او زنده نيست او هيچو قت زنده نبوده است
    زنده ياد فروغ فرخزاد، ديدار در شب
    مهناز فدايى شرمنده ايران http://www.roshangari.net/

    16- رحمان دورکشیده ،، خیال پردازی و دستی بر آتش از راه دور (محمود محمودی که من می شناسم : نگاهی به کتاب گفتگوهای زندان ویژه نامه ی محمود محمودی (بخش زندان تا اعدام ).
    http://www.arashmag.com/content/view/157/50

    17- بهروز جلیلیان پافشارى بر حقيقت (فرخ نگهدار و بنيانِ انحطاط فداييان اكثريت)‏
    http://www.arashmag.com/content/view/157/50
    رفقا غلامحسن سلیم آرونی و ادنا ثابت از اعضای پیش از قیام سازمان چریکهای فدایی خلق بودند که بعد از قیام بهمن 57 به سازمان پیکار پیوستند

    18- قرخ قهرمانی از بازماندگان قتل عام سال 67 ،، عذربدترازگناه http://www.roshangari.net

    19- احمد موسوی از زندانیان سیاسی هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق(اقلیت) و بازمانده قتل عام سال 67 در کتاب خاطرات مربوط به دوره زندان 10 ساله اش تحت عنوان ،، شب به خیر رفیق،، مینویسد:
    در اتاق 2 زمزمه هایی از وجود یک بازجوی توده ای در جمع بازجوهای زندان انزلی شنیده میشد. نخستین بار ،،اردوان،، موضوع را با من در میان گذاشت و از وجود ،، احمد ادریسیان،، که بیشتر از زندانیان چپ بازجویی میکرد ، صحبت کرد .بعدها متوجه شدم که بیشتر زندانیان موضوع را میدانند. تردید من از این بابت نبود که نمیتوانستم بپذیرم یک توده ای در لباس پاسدار وبازجو رفقای ما را به شلاق میبندد و از آنها اعتراف میگیرد تا بتواند بر سالهای محکومیتشان بیافزاید و یا برخی از آنان را به سوی جوخه های اعدام بفرستد. فکر میکردم رهبران حزب توده هم بعدها لابد خواهند گفت : ما او را بصورت نفوذی در چنین جایگاه مهمی گذاشتیم تا بتوانیم جان بسیاری از زندانیان را به موقع نجات دهیم و هنگام بازجویی به انها کمک کنیم،، کاری که در سال 1332 کردند . اگر چه در سال 1360 دیگر هدف کمک به زندانی نبود ، زیرا به باور و سیاست حزب توده همه زندانیان سالهای 1360 تا 1362 ضد انقلاب بودند . آنها می بایست به مقابله با این ،، عوامل امپریالیسم! ،، بر میخواستند تا نیروهای ،، خط امام ،، به رهبری ،، امام امت ،، هر چه بیشتر ،، مبارزه ضد امپریالیستی !،،را پیش ببرند. تعجب من از رفتار کبک گونه ، خواب خرگوشی و حماقت و جهالت رهبران حزب توده وبازجوی حزبی اش بود که مرا به تردید در پذیرش خبر وا می داشت . وقتی بیشتر زندانیان انزلی به صراحت از ،، احمد ادریسیان ،، به عنوان بازجوی زندانیان چپ نام میبردند ، چگونه ممکن بود سپاه و اطلاعات جمهوری اسلامی از موقعیت او بی خبر باشند ؟ زندانبانان او را همانند یک گاو شیرده می دوشیدند تا بعدها در صورت لزوم قربانی اش کنند. زندانیان حتی می دانستندکه یک چشم او در جنگ آسیب دیده است . سال بعد به همراه رهبران حزب ثوده ،، احمد ادریسیان ،، هم دستگیر شد و حبس ابد گرفت و در کشتار جمعی تابستان سال 1367 هم راه با زندانیانی که برخی از آنها را خود بازجویی و شکنجه کرده بود اعدام شد .

    20 "رفیق سیامک اسدیان و همراهان وی که در درگیری با نیروهای رژیم جان باختند، توسط یک اکثریتی شناسائی شدند و لو رفتند. آنها برای انجام یک عملیات به شمال ایران رفته بودند. برنامه آنها اجرا نشد. در بازگشت، در یکی از قهوه خانه‌های شهر، توسط یک اکثریتی که حالا معلوم نیست عضو یا سمپات آنها بوده است، شناسائی می‌شوند و دربین راه، نیروهای سرکوب رژیم راه را بر آنها می‌بندند و آنها را از پای درمی‌آورند. نقش اکثریتی‌ها در جریان دستگیری رفیق سعید سلطان‌پور نیز، از همان آغاز دستگیری وی از جانب اقلیت مطرح شد. حالا سران اکثریت می‌توانند بگویند که ما اعلامیه دادیم که اعدام وی را محکوم کردیم و یا چیزی در نشریات‌مان ننوشتیم و مخالفین را شناسائی و به ارگان‌های سرکوب معرفی کنید."
    http://shora-poyan.blogspot.com/2007/04/blog-post.html
    ثمر است تلاش برای تبرئه "اکثریت" بی : Samstag, 7. April 2007،شورا

    پاسخحذف
  4. من احمد ادریسیان را از نزدیک می شناسم اطلاعات داده شده نوسط آقای احمد موسوی که همشهری بنده می باشد اشتباه است کوچکترین اشتباه او در مورد نامبرده مدت محکومیت وی است که 4 سال بوده بطوریکه پس از اتمام او را آزاد نکردند

    پاسخحذف