وقتی مطلب آقای کیان ثابتی با عنوان "خاطراتی از یکی از جانباختگان بهائی دهه 60" را در گویا خواندم، آنرا مهم
یافتم. لینک آنرا در صفحه فیسک بودک قرار دادم، با این قصد که بعدا یاداشتی کوتاه
از اثرات تبعیض و سرکوب گسترده و سیستماتیک بر علیه گروه های شهروندی (بهائیان،
گروه های مخالف سیاسی، اقلیتهای جنسی، اقلیتهای قومی و بسیاری گروه های دیگر) و به
ویژه زمانی که این اقدامات با مشارکت گسترده شهروندان اتفاق می افتد، بنویسم.
چرا یادداشت آقای ثابتی را مهم یافتم؟ بدون تردید بهائیان
در درون خود از فشارها و بی رحمی هائی که در حق آنان روا داشته شده است سخن گفته و
می گویند و نمایندگان آنان در سازمان ملل و در محافل خارجی این داستانها را بیان
می کنند و رنجهای بهائیان در اسناد رسمی انعکاس مییابد. اما چرا آقای ثابتی داستان
تبعیض سازمانیافته و رنجهای بهائیان را در رسانه ای طرح می کنند (گویا نیوز، یکی
از پر خواننده ترین وبسایت هائی که به فارسی منتشر می شود) که، احتمالا اکثریت
قریب به اتفاق خوانندگان آن شهروندانی هستند که احتمالا رابطه ای نزدیک با بهائیان
نداشته و با رنجهای آنان نا آشنا هستند. چرا سالهای گذشته مطالبی از این دست کمتر
انتشار می یافت؟ در حالی که می دانیم این رنجها و فشارها برای دهه ها ادامه داشته
است و هنوز هم ادامه دارد.
بهائیان به عنوان یک اقلیت دینی، نه تنها با اعدام،
زندان، از کار بیکار شدن، محرومیت از تحصیل و هزاران تهدید و تبعیض دیگر روبرو بوده
و هستند، بلکه با معضلی بنیادی تر مواجه اند. به تدریج (از جمله به دلیل تبلیغات
روحانیون و روشنفکران مدهبی) دیدگاهی در میان بسیاری از شهروندان شکل گرفته است که
فشارها بر این اقلیت را خواستار و توجیه می کند. دیدگاهی که به بخشی از اعتقادات
آنان تبدیل شده است. از نظر این بخش گسترده از ایرانیان اعتقادات بهائیان برعلیه
اسلام است و طبیعتا این جمع کثیر تبعیض سازمانیافته بر علیه انان را موجه و معاشرت
با انان را حرام تلقی می کنند. دولت ها نیز به شکلی سازمانیافته و گسترده، این
نگاه را تشویق و ترویج کرده اند: بهائیان باید ایزوله و از هستی مادی و اجتماعی
ساقط شوند. این سیاست تقریبا بر علیه همه مخالفان و منتقدان، همه اقلیتهای قومی،
جنسی و عقیدتی و کسانی که خواستار حقوق خود بوده اند، پی گرفته شده است. نهادهای
قانونی نیز، هر روز بیش از روز گذشته حلقه را بر اقلیتها تنگتر می کنند، چرا که
این تبعیضها تداوم یک نظام تمامیت خواه را تضمین می کند.
در چنین شرایطی روشنفکران، رسانه ها، فعالین مدنی و
سیاسی که هدف خود را توسعه حقوق بشر و دمکراسی عنوان می کنند، وظیفه دارند در نقد
سیاست تبعیض امیز دولتی و ساختار رسمی مذهب، به دفاع از حقوق اقلیتها بپردازند، در
غیر اینصورت، آنان با سکوت خود به تداوم این فشارها کمک کرده اند.
در چنین شرایطی اقلیتها بیش از پیش در درون خود فرو
می روند. همدل و همراز دردها و شادیهای هم می شوند. وقتی که بخش مهمی از شهروندان
از اعمال فشار بر افلیتها حمایت می کنند و دیگران در برابر این فشارها سکوت اختیار
می کنند و سعی می کنند که استه بروند و بیایند که به آنان آسیبی وارد نشود،
اقلیتها تنها مکان امن را در میان هم کیشان و هم راهان و هم ملیتهای خود می یابند.
از دیگر گروه های شهروندی فاصله می گیرند. آنان برای کار پیدا کردن، برای آنکه
تحصیل کنند، برای آنکه عاشق شوند و ازدواج کنند، خلاصه در عزا و عروسی تنها با
کسانی نشست و برخاست می کنند که هم درد آنان هستند. به ویژه وقتی که اعتقادات این
اقلیتها انان را از کنش سیاسی و اجتماعی منع می کند، این در خود فرو رفتن عمیقتر و
اثرات ویرانگر آن افزون می شود.
در چنین شرایطی، گاه حتی گروه های مختلف قربانی از
برقراری رابطه و حمایت از یکدیگر عاجزبوده و یا از آن پرهیز می کنند. بدون شک یکی
از دلایل آن این است که هر چند خود قربانی خشونتهای دولتی هستند، اما مصون از
پیشداوری نسبت به دیگر گروه های قربانی نیستند. علاوه بر آن حکومت، این گمان را در
میان قربانیان به وجود می اورد که همدردی و همراهی با یکدیگر، میتواند سبب افزایش
فشارها بر انان شود. پس این گروه ها برای پرهیز از عواقب احتمالی، از همدلی و
همراهی با دیگر گروه های قربانی پرهیز می کنند.
شاید یک مثال بتواند عمق این فاجعه دردناک را نشان
دهد: یکی از ویژگی های گورستان خاوران، در جنوب شرقی تهران، این است که از سال شصت
اعدام شدگان چپگرا (در گورهای فردی و جمعی) و بهائیان در آنجا دفن شده اند. یعنی
حدود سی و دو سال است که بستگان اعدام شدگان و بستگان فوت شدگان بهائی، دو گروه از
شهروندان که به شکلی مداوم و سازمانیافته هدف تضیعات دولتی هستند، در کنار هم به
این گورستان رفت و آمد داشته اند. اما (تا آنجا که من اطلاع دارم) هیچ رابطه ی جدی
میان این دو گروه انسانی شکل نگرفت. اگر سالهای دهه شصت را سالهای وحشت بدانیم،
سالهای پس از آن و به ویژه سالهای پس از خرداد 76 که فضای جامعه اندکی باز شده
بود، طبیعتا میتوانست شرایط بهتری را برای برقراری رابطه میان این گروه های انسانی
به وجود اورد. دو گروه انسانی که به شدت ایزوله شده بودند، تلاشی نکردند که با
برقراری رابطه ای انسانی میان خود، این تنهائی را کاهش دهند.
تجربه نشان داده است که ایجاد فضای لازم و مناسب برای
آنکه قربانیان، بدون آنکه هویت و رنجهای خود را پنهان کنند، وارد کنش و واکنش با
پیرامون خود گردند، حیاتی است. تجربه عدالت انتقالی در کشورهای مختلف، بنیادهای
عملی و تئوریک بی نظیری را در این زمینه در اختیار ما قرار داده است. برای آنکه
گروه های انسانی که به شکلی سیستماتیک و گسترده قربانی خشونتها و تبعیض (دولتی)
بوده اند، بتوانند با جامعه به یک همزیستی دست یابند، وجود شرایط مساعد و حمایت
جامعه، حتی در شرایطی که هنوز حکومت دیکتاتوری بر مصدر امور است، ضروری است.
روشنفکران، اصحاب رسانه و فعالین سیاسی و مدنی لازم است به شکلی مستمر و مداوم در
جهت حمایت از این اقلیتها تلاش کنند.
از سوی دیگر، اقلیتهائی که برای زمانی طولانی با
تبعیض سیستماتیک روبرو هستند، روشی زندگی را می آموزند که ادامه زندگی را در همان
شرایط دشوار برایشان ممکن می کند. این روش زندگی هر چند ادامه حیات را ممکن می
کند، اما به دلیل اینکه به عادت تبدیل می شود زمانی که تغییرات پیش می ایند،
میتوانند به نیروئی در مقابل تغییر تبدیل شوند.
اقلیتها که از طرفی حمایت و مشارکت و از طرف دیگر سکوت
بسیاری ازشهروندان را در مورد خشونتها و تبعیضها دیده اند، به این گروه ها بی
اعتمادند. در چنین شرایطی است که نقش نهادهای مدنی، روشنفکران و اصحاب رسانه
نمایان می شود. برای آنکه این اقلیتها بتوانند از لاک خود بیرون بیایند، لازم است
که پیامهای روشنی از این فعالین دریافت کنند. لازم است بدانند که در ایران کسانی
هستند که برای دردها و رنجهای آنان اهمیت قائل هستند. لازم است بدانند که
روشنفکران، نهادهای مدنی و اصحاب رسانه از اینکه گروه های اقلیت قومی، جنسی،
عقیدتی ... را نادیده گرفته اند شرمنده اند و تمایل دارند که جبران مافات کنند.
در اغلب موارد گروه های قربانی به تدریج اعتماد به
نفس خود را باز مییابند و میتوانند به دیگران اعتماد کنند. آنان به تدریج متقاعد
می شوند که دیگران نسبت به بی رحمی ها و تبعیضها حساسیت نشان می دهند و آمادگی
آنرا پیدا می کنند تا روایت خود را با دیگران در میان بگذارند، اقدامی که شاید
بتوان انرا اولین گام برای برقراری یک رابطه فعال با جامعه در نظر گرفت.
به همین دلیل انتشار مطلب آقای ثابتی در مورد اعدام
شدگان بهائی در دهه شصت را مهم یافتم، با این گمان که این نیز یکی از نشانه هائی است
که هم وطنان بهائی پس از سالیان طولانی، احساس می کنند که فضای مناسب برای پرداختن
به رنجهای آنان فراهم شده است و از لاک خود بیرون میایند و تلاش می کنند که با
جامعه رابطه ای فعال داشته باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر