پس از پایان جنگ و فوت آیت الله خمینی، آقای رفسنجانی به ریاست جمهوری انتخاب شد. با قتل عام زندانیان و آزادی بیشتر زندانیانی که از این قتل عام جان بدر برده بودند، دوران سازندگی آغاز شد. من قادر نبودم که هر هفته به خاوران بروم. حضور در خاوران فشار روحی سنگینی بر من وارد میکرد. هر بار که به خاوران می رفتم، همه روزم را با اثرات آن پشت سر می گذاشتم. برای بیشتر خانواده ها هم مشکل بود که هر هفته به خاوران بیایند. آنها قرار گذاشتند که جمعه اول هر ماه به خاوران بروند. از میان جمع مادران اما چند نفری بودند که هر جمعه به خاوران می رفتند. تقریبا هیچ کدامشان ماشین نداشتند و با اتوبوس و مینی بوس و در سرما و گرما این راه دور را طی میکردند.
برگزاری مراسم هم کمتر شد. خانواده من پس از دو سه سال دیگر مراسم سالگرد را برگزار نکردند. دلیل اصلی این بود که شرایط روحی پدرم ما را قانع کرده بود که از برگزاری مراسم چشم پوشی کنیم. اما در کنار آن من در سودمندی این نوع از مراسم دچار تردید شده بودم. برخی از خانواده ها مراسم سالگرد را برگزار می کردند. امروز که به آن زمان نگاه می کنم، به این نتیجه می رسم که علیرغم محدودیتهائی که مراسم سالگرد داشتند، اما برگزاری آنها کمک کرد که خانواده ها ارتباطشان را به شکلی مستمر حفظ کنند. در مراسم چهره های غیر آشنا کمتر دیده می شدند. خاوران هم چنین بود. همه چهره ها آشنا بودند، به جز روزهائی که سالگرد یکی از قربانیان بود و تعداد بیشتری از بستگان آن خانواده به خاوران می آمدند و یا خانواده ای از شهرستان برای سالگرد به تهران می آمدند، چهره ای ناآشنا نمی دیدی. برخی از خانواده ها هم تنها در شهریور و عید به خاوران می آمدند.
شاید مسئولان امنیتی دولت گمان می کردند که مسئله قتل عام زندانیان بتدریج از خاطرها خواهد رفت و خانواده های قربانیان هم از پیگیری این جنایت خسته خواهند شد. به همین دلیل تنها از دور مراقب ما بودند. اما خانواده ها نمی توانستند مسئله را فراموش کنند. مرگ قربانیان رسمیت نداشت. کسی نمی دانست که آنها در کجا دفن شده اند، کسی نمی دانست که چرا آنان به قتل رسیده اند. برای ما مسئله اعدامها مثل زخمی باز بود که تنها با اجرای عدالت، امکان داشت التیام یابد.
۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر