۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه
آیا می توانستیم به گونه ای دیگر عمل کنیم؟
در آن سالها وقتی که دستگیر می شدی هر اتفاقی را ممکن می دانستی. وقتی که همه ما با هم دستگیر شدیم، نمی دانستم که آیا باز هم همدیگر را خواهیم دید. محسن را دیگر ندیدم و تنها یک بار توانستم در صف ملاقاتها دستهایم را بر شانه های محمود بگذارم. به خیال خودم خطر کرده بودم تا به او از مسائلی که در بازجوئی هایم طرح شده بود و گمان می کردم لازم است بداند، بگویم. 15-16 ماه بدون آنکه اتهامی داشته باشم در زندان ماندم. وقتی به محمود 10 سال و به محمد علی 8 سال حکم دادند همه خانواده نفسی به راحتی کشیدیم. امید داشتیم که پس از چند سالی آنان زنده از آن زندان بیرون بیایند. خانواده های زندانیان سیاسی دیگر هم چنین امیدی داشتند. اما قتل عام زندانیان سیاسی مثل آواری بر سرمان خراب شد. باور کردن چنین جنایتی برایمان دشوار بود.
در یکی دو سال پس از قتل عام قرار نداشتم. روزی به خانه یکی از دوستانم رفته بودم. اعضای خانواده جمع بودند و با هم در مورد قتل عام صحبت می کردیم. گاها پیشنهاداتی می دادم که مستلزم قبول خطر از طرف کسانی بود که به این پیشنهادات عمل می کردند. به خاطر ندارم که دقیقا چه می گفتم و واکنش آنان چه بود، از خانه بیرون آمدم. ساعتها در خیابانها قدم می زدم و با خود می گفتم، که آیا حاضر هستم که مسئولیت عواقب پیشنهاداتم را بپذیرم؟ چگونه چنین اجازه ای را به خود می دهم که دیگران را به خطر کردن تشویق کنم؟ تا چه میزان اطمینان دارم که نتایج آن ارزش خطرات احتمالی را دارد؟ می دانستم که سئوالاتم انحلال طلبانه است. اما مگر انحلال طلبی در هر شرایطی نادرست است. پدرم می گفت که "زمانی که تیغ در دست زنگی مست است، عقل حکم می کند که محتاط باشیم"، دلم می خواست به نصیحتش عمل کنم.
به سالهای گذشته می نگریستم. به تابستان 65 که بیش از هزار نفر از هواداران سازمان اکثریت دستگیر شدند و بیش از صد نفر از آنان در قتل عام سال 67 اعدام شدند. به دهها هزار هوادار سازمان مجاهدین فکر می کردم که در سالهای 60 دستگیر شدند و بسیاری از آنان جان خود را در زیر شکنجه، در مقابل جوخه های اعدام و یا بر چوبه های دار از دست دادند. به اعضاء و هواداران سازمان اقلیت که چه بیرحمانه قلع و قمع شدند. به هزاران زندانی سیاسی که تا ابد رنج زندان در وجود آنان لانه کرده است. به دهها هزار خانواده ای که سالها با نگرانی سرنوشت بستگانشان در زندانها چشم بر هم می گذاشتند و با وحشت خبری هولناک چشم می گشودند.
در خیابانها قدم می زدم و می پرسیدم آیا اگر این احزاب سیاست و روشی دیگر در پیش می گرفتند، امکان کاهش این ضایعات وجود نداشت؟ مسئولیت رهبران این سازمانها در مقابل این فاجعه عظیمی که اتفاق افتاده چیست؟ از خود می پرسیدم که من، هر چند در ابعادی هزاران بار کوچکتر، می توانم مسئولیت به وجود آوردن خطرات احتمالی برای انسانهای دیگر را بپذیرم؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
جناب به كيش!
پاسخحذفبسيار بهتر است كه در وبلاگ از غلط ِ دستورى(هر چند mostalah)خودارى كنيد!
كلمه پشنهاد فارسى است و با "ات"جمع بسته نمى شود پس به جاى پيشنهادات (كه شما بسيار به كار ميبريد) از پشنهاد ها استفاده كنيد.همين طور قيد فارسى "گاه" كه tanvin نميگيرد!ما در فارسى "gaahan" نداريم،"گاهى" داريم.
اين تأثيرِ فرهنگى بيشترى از جانب يك روشن فكر ايرانى دارد .
مرا براى غلط هايى تايپ به دليل نداشتن نرم افزار مناسب ببخشيد.